سرگذشت نامه، تولد تا رحلت قسمت پایانی

آری، آقای مجتهدی پیوسته در پی انجام اوامر حضرات معصومین علیهم السلام از این شهر به آن شهر و از این دیار به آن دیار هجرت می‌کردند و بسیاری از اوقات را در بیابان‌ها به عبادت، توسّل و چلّه‌نشینی مشغول بودند.

ایشان می‌فرمودند: زمانی که به دستور حضرت مولا قریب به بیست سال در بیابان‌ها به سر می‌بردم به دستور حضرات ائمّه علیهم السلام شانزده مرتبه با پای پیاده به مشهد مقدس مشرف شدم و در این مورد جریانات عجیبی را بیان می‌کردند که ما به دو نمونه از آن اشاره می‌کنیم.

در یکی از سفرها در بین راه به منطقه‌ای می‌رسند که اهالی آن‌جا متوجه می‌شوند ایشان قصد دارند با پای پیاده به مشهد مقدّس مشرف شوند، هنگامی که می‌خواهند آن منطقه را از مسیر مورد نظر ترک کنند اهالی آنجا به شدّت ممانعت نموده و می‌گویند: هر کس از این مسیر برود هلاک می‌شود، زیرا در این مسیر موجوداتی عجیب و غریب وجود دارند که هر کس به منطقه ی آنها وارد شود او را می‌کشند و از این مسأله آقا را می‌ترسانند.

آقا به اهالی آنجا می‌گویند: آنها باید از من بترسند و سپس از همان مسیر حرکت می‌کنند تا اینکه به چشمه‌ای می‌رسند‌. هنگامی که می‌خواهند دست و صورتشان را بشویند در آب تصویری از آن موجودات را مشاهده می‌کنند، ایشان می‌فرمودند: فوراً صورتم را برگرداندم و دیدم موجودات عجیبی هستند که لباس‌های بسیار زیبا و مجلل به رنگ سبز در بردارند! با خود گفتم: خیاط این لباس‌ها چه کسی بوده که این قدر اینها را زیبا دوخته است؟

سپس آنها از من بسیار تجلیل کرده و تختی برایم آوردند که بر روی آن استراحت کنم همچنین غذا مهیا نموده و پذیرایی شایانی از من نمودند و در انتها مرا تا مسافتی مشایعت کردند و من به سلامتی از آن منطقه خارج شدم و به مسیر خود ادامه دادم. (مؤلف گوید: پس از تحقیق معلوم گردید آن منطقه ی اسرار آمیز  در خطه ی کویر طبس و مسمّی به نورستان است که ظاهراً در نقشه ی جغرافیایی موجود نمی‌باشد و پیرامون این ماجرا و آن منطقه جناب آیت الله سید محمد حسین میرجهانی نیز حکایتی شیرین و شنیدنی دارند.)

حاج شیخ جعفر مجتهدی در مورد یکی دیگر از سفر‌هایی که پیاده به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شده بودند تعریف می‌کردند: شبی حضرت رضا علیه السلام به من فرمودند: شیخ جعفر؛ باید از قم پیاده به مشهد بیایی.

صبح روزِ بعد به امر حضرت با پای پیاده از قم به طرف مشهد به راه افتادم، تا هنگامی که هوا تاریک شد، به طوری که دیگر راه را تشخیص نمی‌دادم، به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: آقا جان دیگر نمی‌توانم جاده را ببینم، هوا خیلی تاریک است، هنوز عرضم تمام نشده بود که یک مرتبه از پشت سر نوری جاده را برایم روشن ساخت، اما هر چه پشت سرم را نگاه می‌کردم، آن نور را نمی‌دیدم، شروع به حرکت کرده و مقداری راه رفتم که ناگهان متوجه شدم آهویی از بیراهه به طرفم می‌آید، هنگامی که به من رسید سرش را تکان داد و اشاره کرد که به دنبالش بروم، به دنبال آهو از سمت راست جاده به طرف بیابان رفتم تا اینکه به خیمه‌ای در وسط بیابان رسیدم، آهو ایستاد و من به طرف خیمه رفتم، دیدم شمشیرهایی به خیمه آویزان است. هنگامی که به خیمه وارد شدم، دیدم اصحاب حضرت ولی عصر ( ارواحنا فداه) در آنجا تشریف دارند، آنها استقبال گرمی از من نمودند و با یکدیگر معانقه کردیم و حدود نیم ساعت با هم صحبت کرده و قرارهایی گذاشتیم.

آقای مجتهدی صحبتی راجع به اینکه چه گفتگوها و پیمان‌هایی داشتند نکرده و می‌فرمودند: آن صحبت‌ها مخصوص خودمان بود، آنگاه فرمودند: پس از نیم ساعتی که با جماعت یاران حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بودم با آنها خداحافظی کرده و باز همان آهو که به دستور خود اصحاب حضرت سوی خیمه هدایتم کرده بود، مرا به جاده برگرداند و من به مسیر خود ادامه دادم.

ما هم اندر باغ گیتی آشیانی داشتیم                در چمن با ماه رویان داستانی داشتیم

از حریم بزم یار واز رقیب کوی دوست               دشمنانی داشتیم و دوستانی داشتیم

یا خیالی بود یا خوابی پریشان آنچه ما                در صف دلدادگان نام و نشانی داشتیم

آقای مجتهدی سرانجام پس از بیست سال خانه بدوشی به امر حضرت مهدی علیه السلام به قم مشرف می‌شوند و در منزل وقفیِ بسیار محقّر و ساده‌ای ساکن می‌گردند که مدتی هم حاج آقا فخر تهرانی در یکی از اتاق‌های آن خانه ساکن می‌شوند.

ایشان حتی در قم هم که مأمور به اقامت می‌شوند از خود خانه‌ای نداشتند و عمری را خانه به دوش سپری نموده و در این مورد می‌فرمودند:

«سال‌ ها گریه کردیم تا خودمان را از ما گرفتند»

آری؛

عاشق وارسته را با سر و سامان چکار               قصّه ی ناموس و عشق صحبت سنگ و سبوست

 

آقای-ابطحی-و-شیخ-جعفر - موسسه علمیه السلطان علی بن موسی الرضا علیه السلام

حاج شیخ جعفر مجتهدی می‌گفتند: حضرت فرموده‌اند که دیگر شما را از سفر معاف کرده‌ایم و باید هجده سال روی تخت بنشینید.

ایشان هم طبق دستور حضرت در این مدت در لباس بیماری به سر می‌بردند ولی همچون قبل به انجام دستورات و فرمایشات حضرات معصومین علیهم السلام مشغول بوده و انجام امور را به افراد خاصی که توفیق همنشینی با ایشان نصیبشان شده بود واگذار می‌کردند. اگر چه در بعضی مواقع، ایشان با نیروی معنوی از لباس بیماری خارج شده و دستورات حضرت را شخصاً اجرا می‌نمودند.

گاهی از اوقات ناگهان بدون هیچ مقدمه‌ای حال آقای مجتهدی دگرگون می‌شد و می‌فرمودند: باید به بیمارستان برویم تا عده‌ای از دوستان حضرت که در آنجا بستری هستند مرخص شوند.

ایشان به بیمارستان می‌رفتند و بیماری اشخاص را به خود می‌گرفتند تا آنها سالم شوند و مرخص گردند.

ایشان در طول حیات طیّبه‌ی خویش بیش از پنجاه و سه بار به اتاق عمل رفتند و هر بار بدون این که ایشان را بیهوش کنند تحت عمل جراحی قرار می‌گرفتند.

حضرت آیة الله آقای سید عبد الکریم کشمیری رحمة الله در این مورد گفتند:

آقای مجتهدی می‌فرمودند: هرگاه مرا به اتاق عمل می بردند و پزشکان بیهوشی می‌خواستند مرا بیهوش کنند اجازه نمی‌دادم و سه مرتبه ذکر شریف «ناد علی» را می‌خواندم و خود را بیهوش می‌کردم‌.

آقای مجتهدی در سال‌های آخر عمر شریف و پر برکتشان از قم به مشهد مقدس عزیمت می‌کنند و در جوار ملکوتی حضرت رضا علیه السلام ساکن می‌شوند.

ایشان هنگام عزیمت به شخصی از دوستان می‌فرمایند: آقای حسنی! شاهد باشید من هیچ چیز از خود ندارم و خدا می‌داند که این پیراهن تنم هم عاریه‌ای است و همه چیزم را بخشیده‌ام.

بارها دیده می‌شد که آقای مجتهدی تمام زندگیشان را یک مرتبه می‌بخشیدند و با فقرا تقسیم می‌نمودند به حدی که کف خانه هم جاروب می‌کردند و خود مدت‌ها بر روی یک تکه گونی زندگی می‌کرده و این امر به دفعات در زندگی این مرد الهی اتفاق افتاد و این نبود مگر از سخاوت و ابیّت طبع و قطع دلبستگی های مادّی.

آقای شیخ جعفر مجتهدی سه ماه قبل از رحلت به چند نفر از دوستانشان که با ایشان حشر و نشر داشتند می‌فرمایند:

خدا برای آخرین سلاله‌ی آل محمد علیهم السلام، حضرت ولیّ عصر ارواحنا فداه یک قربانی خواسته و از ما قبول نموده که قربانی ایشان شویم، و گلوی ما در این راه پاره می‌شود.

آقای حاج علی حاج فتحعلی می‌گفتند: هنگامی که آقا این مطلب را فرمودند، بی‌اختیار این مطلب در ذهنم خطور کرد که آقا وصیّتی نکرده‌اند!

به مجرّدی که این فکر از خاطرم گذشت آقا فرمودند: آقا جان غلام وصیّتی ندارد و همچون دفعات قبل اشاره می‌فرمودند که ما غلام حضرت سیّد الشهدا علیه السلام هستیم.

باز بدون اختیار این مطلب به ذهنم رسید؛ پس آقا را در کجا دفن کنیم؟ که مجدّداً آقا رو به من کرده و گفتند:

حضرت رضا علیه السلام فرموده‌اند: شیخ جعفر، الحمد الله تو فقیر خودمان هستی، و ما خود، تو را کفایت می‌کنیم، پایین پای خودمان منزل توست.

و مرا در گوشه‌ی صحن مطهّر، پایین پای مبارک حضرت دفن می‌نمایند.

چند روز بعد از سپری شدن این مجلس مصادف بود با روز شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و آقا به همین مناسبت در منزلی که به سر می‌بردند، مجلس سوگواری برقرار کرده و در حین مراسم به شدت گریه می‌کنند، این حالت تا چند روز بعد از اتمام مراسم ادامه می‌یابد.

به طوری که حالشان به حدی دگرگون می‌شود که ایشان را به بیمارستان صاحب الزمان علیه السلام می‌برند و بعد از چند روز به بیمارستان امام رضا علیه السلام منتقل کرده و در اتاق (آی،سی،یو) بستری می‌کنند.

ایشان به مدت چهل روز در حالت کما (بیهوشی) و اغما به سر می‌بردند اما در خلال این مدت به صورت عجیبی حالات ظاهریشان تغییر می‌کرده و با اینکه بسیاری از اعضای اصلی و حیاتی بدن ایشان از کار افتاده بوده، یک مرتبه با یک حرکت به حال عادی بازگشته و مطلبی می‌فرمودند و مجددا اعضا از کار می‌افتاده است.

جناب آقای دکتر سید حسین هاشمیان، رئیس بیمارستان امام رضا علیه السلام و مسئول بهداشت و درمان استان خراسان و خادم حرم حضرت رضا علیه السلام در کشیک هشتم و جناب آقای دکتر لطیفی نقل می کردند:

به قدری آقای مجتهدی در اثر تزکیه روح، قوی بودند که بخش روحی ایشان بر جسمی‌شان اشراف کامل داشت، به طوری که بارها مشاهده می‌کردیم ایشان به صورت اختیاری بیمار شده و باز به اراده خویش بهبود می‌یافتند.

هنگامی که ایشان در کما به سر می‌بردند چهار علامت حتمی و حیاتی مغز، قلب، کلیه و ریه‌ها یکی پس از دیگری ناپدید می‌شد اما لحظه‌ای بعد یک مرتبه تمام اعضا شروع به کار می‌کردند و ایشان مطلبی می‌فرمودند و مجددا حالشان وخیم می‌شد.

طبق گفته همراهان جناب آقای شیخ جعفر مجتهدی، یکی از مطالبی که در حین کما فرمودند این بود که:

«عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست»

و پس از آن مجدداً به کما فرو رفته و حالشان بسیار وخیم شد، به حدی که دیگر قادر به تنفس نبودند.

هیأت پزشکان معالج ایشان گفتند: آقا در شرایطی به سر می‌برند که ریه از کار افتاده است و به جهت اکسیژن رسانی راهی جز اینکه گلویشان را بریده و از آنجا وسایل مخصوص را با ریه‌ها مرتبط کنیم نیست.

آقای قرآن نویس که همراه آقا بوده‌اند نقل می‌کردند: وقتی این پیشنهاد از طرف پزشکان داده شد می‌خواستم بگویم خیر، اما یک مرتبه و بی‌اختیار گفتم بله و اجازه دادم.

به محض اینکه رضایت به این کار بر زبانم جاری شد، هر چه می‌خواستم ممانعت کنم، اختیار از من سلب شده بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم!!

بعد از آن که هیأت پزشکی با تیغ مخصوص، گلوی مبارک آقا را بریدند، پس از چندی نور عجیب سبز رنگی به اتاق وارد شد و همزمان با آن، دستگاه مونیتور سوت ممتدی کشید و سرانجام، پس از حدود چهار سال اقامت در جوار ملکوتی حضرت ثامن الحجج علیه السلام در تاریخ ششم رمضان المبارک ۱۴۱۶ ه.ق. مطابق با ۱۳۷۴/۱۱/۶ ه.ش. هنگام ظهر روز جمعه همراه با بانگ مؤذن دار فانی را وداع و روح ملکوتیشان عروج نمود.

و این در حالی بود که تمام محاسن آقا به خون گلویشان آغشته شده بود و در اینجا معنای کلام ایشان که فرموده بودند:

«عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست» واضح گشته و تحقق یافت و محاسن ایشان مانند ارباب و مولایشان حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام به خون گلویشان خضاب گشت،

آری؛

تا مرد به تیغ عشق بی سر نشود                   در حضرت معشوق مطهّر نشود

   با سر به تماشای رخ یار روم                          با چهره‌ی غرق خون به گلزار روم

دانی که چرا حنجر من ببریدست؟               من عاشقم و به سوی دلدار روم

 

لاله_ای_از_ملکوت

جلد_اول

@sheykhjafar_mojtahedi

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *