مقدمه
اشتباهات زندگی از اموری است که در نگاه اول برای بسیاری از ما اشتباه جلوه نمیکند؛ اما زمانی که به نادرست بودن این امور واقف شدیم به لطف حق از تکرارش پرهیز میکنیم. آشنایی با مبحث اشتباهات زندگی موجب سلامت زندگی میشود؛ چون مانع از تکرار و استمرار اشتباهات است.
در نگاه دیگری اشتباهات زندگی، منبع بسیار قوی برای یادگیریهای ما هستند. وقتی انسان به آن اشتباهات مراجعه میکند و به نادرستی آنها اذعان و اعتراف دارد، با همۀ وجود از ادامۀ اشتباهات پرهیز میکند. بحث اشتباهات را در خدمت قرآن دنبال میکنیم ولی نه از آغاز قرآن.
تخریب دیگران برای اثبات خود
یکی از مهمترین اشتباهات زندگی آن است که گاهی گمان میکنیم با نابود کردن و تخریب دیگران، کامروا و موفق میشویم. میپنداریم برای اثبات خود، نیاز به حذف دیگران داریم. گمان میکنیم برای دیده شدن خود نیاز داریم به این که اقداماتی انجام دهیم تا دیگران دیده نشوند. این امر در داستان برادران یوسف بهوضوح مشاهده میشود.
«اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَکمْ وَجْهُ أَبِيکمْ…»[1]
«یوسف را به قتل برسانید یا در سرزمینی قرار دهید که در چشمرس پدر نباشد.»
برادران یوسف گمان میکردند اگر یوسف نباشد، آنها در کانون توجه پدر قرار میگیرند؛ زیرا وجود یوسف را مانع دیده شدن و محبوبیت خود میدانستند و چنین تصور میکردند که اگر او را از سر راه خود بردارند، آنها نزد پدر محبوب میشوند.
موانع محبوبیت نزد دیگران
این اشتباه در زندگی ما نیز رایج است. گاه برای این که خود را محبوب دیگران قرار دهیم تلاش میکنیم دیگران را مردود یا مبغوض جلوه دهیم. این اشتباه، سطحی نیست؛ بلکه اشتباهی عمیق و ریشهدار است؛ به این معنا که انسان، عاملِ ناکامیهای زندگی خود را در خارج از خود میبیند و در نتیجه به از بین بردن آن اقدام میکند.
برادران یوسف نیز وجود یوسف را عامل ناکامی خود، نزد پدر میدانستند و گمان نمیکردند عملکردِ آنها چنین جایگاهی برایشان رقم زده است. البته این سوال مطرح میشود با وجود اینکه برادران، هنوز اقدامی علیه یوسف انجام نداده و تنها نقشهٔ قتل او را بین خود طرح کرده بودند، چرا نزدِ پدر جایگاه مطلوبی نداشتند؟! از آنجا که یوسف، نزد پدر جایگاه ویژهای داشت، همواره درصدد بودند تا با طرح نقشهای این محبوبیت را سلب کنند و با نیت و فکر ناپسندی که داشتند از محبوبیت خود کاستند. به عبارتی دیگر افکار ناپسند هرچند آشکار هم نشود و به مرحلۀ اجرا هم نرسد، مانع محبوبیت است.
گرچه در نگاه ظاهری، برادران یوسف به موفقیت دست یافتند؛ زیرا توانستند به نقشۀ خود جامهٔ عمل بپوشانند و یوسف را از مقابل دیدگان پدر دور کنند؛ اما در نهایت نهتنها در سالهای نبودِ یوسف، موردِ غضب پدر واقع شدند، بلکه از محبوبیتِ یوسف نیز در قلب پدر کاسته نشد.
بر این اساس باید باور کنیم که هیچکس جز خودِ ما نقشی در منفور شدن یا محبوبیت ما ندارد و نمیتواند جایگاه ما را تسخیر کند؛ بلکه این خودِ ما هستیم که با افکار نادرست، نیّات ناپسند و رفتارهای نابهجا مانع محبوبیت خود میشویم و جایگاه خود را به دیگری واگذار میکنیم.
اعتماد بر توانمندی خود
اشتباه دیگری که در همین داستان حضرت یوسف در سوره مبارکه یوسف ملاحظه میشود که در دو آیه 14 و 63 مطرح شده و هر کدام با ادبیات جداگانهای است، آن است که بر توانمندیهای خود اعتماد کنیم؛ اعتماد بر توانمندی اعم از توانمندی علمی، مالی خانوادگی، فکری، عملی حتی جسمی. وقتی بر توانمندی خود تکیه کنیم، مطمئناً یکی از مهمترین اشتباهات زندگی را مرتکب شده ایم؛ چون در آیندۀ نه چندان دور به ناچیز بودن توان خود پی میبریم و متوجه اعتماد نامناسب خود میشویم.
پیامد اعتماد بر توانمندی خود
«قَالُواْ لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ»[2]
«(فرزندان يعقوب) گفتند: اگر گرگ او را بخورد، با آنكه ما گروهى قوى هستيم، در آن صورت ما زيانكار (و بىكفايت) خواهيم بود.»
جملۀ «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» نشان از اعتماد برادران یوسف بر توانمندی جسمی و قدرت خود دارد. همین اعتماد کاذب موجب میشود که آنها برای همیشه یا حداقل برای دورۀ طولانی اعتبار خود را نزد پدر از دست بدهند. در آیۀ 63 نیز این اشتباه به گونهٔ دیگری مطرح شده است. آنجا که یعقوب امتناع میکند از اینکه بنیامین را با بقیۀ پسران خود به مصر بفرستد، آنها چنین میگویند:
«إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[3]
«ما حتماً او را حفظ میکنیم.»
گویا بار دیگر بر توانمندی خود اعتماد کردند، که در ادامه داستان میبینیم با ترفندی که یوسف بهکار گرفت، بنیامین در مصر نزد یوسف باقی ماند و برادران نتوانستند در برگرداندنِ بنیامین به کنعان هیچ تدبیری اتخاذ کنند و نتوانستند او را به یعقوب باز گردانند.
هر یک از ما نیز بارها و بارها در زندگی خود به این نکتۀ مهم برخوردهایم، چه بسیار که بر موجودیهای خود حساب کردیم، اما اثر مطلوب آن را نیافتیم. برای نمونه گاه پنداشتیم برای انجام کارها زمانِ زیادی داریم؛ اما سرانجام با کمبود وقت مواجه شدیم یا بر مال و دارایی خود حساب کردیم و پنداشتیم در حل همۀ مشکلات کارآیی دارد؛ اما نهایتاً هیچ اثر مثبتی مشاهده نکردیم، چه بسا بسیاری از اوقات بر اعتبار، آبرو، تواناییهای جسمی، سابقه یا بر تجربیات خود اعتماد کردیم؛ اما اثر مطلوب را نداشت.
به راستی چرا اینگونه است؟! راه حل چیست؟ در آموزههای دینی ما آمده است: هر کس بر خدا اعتماد کند تأمین است:
«وَ مَن یَتَوکَّل عَلی اللّه فَهُوَ حَسبُه»[4]
«اگر کسی بر خدا اعتماد کرد، خدا او را کفایت میکند.»
اما اعتماد بر غیرِ او، تحت هر عنوانی که باشد، یکی از بزرگترین اشتباهات زندگی است که آسیبهای فراوانی دارد. حضرت علی علیهالسلام نیز در اینباره فرمود:
«إيّاک والثِّقَةَ بنَفسِک؛ فإنَّ ذلک مِن أکبَرِ مَصائدِ الشَّيطانِ»[5]
«از اطمينان به خودت بپرهيز؛ زيراکه از بزرگترين دام هاى شيطان است.»
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش
به یاد دارم چند سال پیش در یکی از مدارس بسیار معروف تهران، مسئولین مدرسه روی یکی از دانش آموزان برجستۀ خود برای کنکور سراسری سرمایهگزاری کلانی کرده بودند و گمان میکردند رتبهٔ یک رقمی یا دو رقمی آن سال را کسب خواهد کرد؛ اما صبح روز کنکور دچار سردرد شدیدی شد، به گونهای که نتوانست در کنکور آن سال شرکت کند!
اعتماد بر غیرخدا در هر زمینهای خسارتهای مختلفی را به بار میآورد.
فرافکنی
یکی دیگر از اشتباهاتی که گاه افراد در زندگی مرتکب میشوند این است که گمان میکنند با افکندن گناه به دوش دیگران خودشان برای همیشه مبرّا میمانند. فکر میکنند یکی از راهکارهای موفقیت فرافکنی است. مثلا خانمی در امر تدبیر منزل یا ارتباط با همسر و پرورش فرزند موفقیت ندارد، آسانترین راه این است که اشتباهات را گردن دیگران بیاندازد.
در داستان یوسف و زلیخا این مسأله بهوضوح دیده میشود، آن زمان که یوسف از دام زلیخا میگریخت هر دو با عزیز مصر در آستانۀ در مواجه شدند، زلیخا بلافاصله با فرافکنی و مقصر جلوه دادن یوسف، از همسرش، عزیز مصر تقاضا کرد یوسف را زندانی کند یا به عذابی دردناک گرفتار کند.
«مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِک سُوَءً إِلاَّ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»[6]
«کيفر کسى که به همسرت قصد بد داشته جز زندان ويا شکنجه دردناک چيست؟»
گرچه یوسف به زندان رفت، اما به او آسیبی نرسید؛ زیرا یوسف، رسالت خود را در زندان هم انجام میداد و زندانیان را به یکتاپرستی دعوت میکرد و آنها نیز از وجود یوسف بهرمند میشدند؛ اما زلیخا در عین آزادی، گویا در شکنجهای دردناک اسیر بود و ناآرامی و نگرانی همراه همیشگی زندگی او شد.
نتیجۀ فرافکنی
وقتی ما دیگران را مقصر میبینیم، هرگز به اصلاح خود نمیپردازیم، هرگز اقدامی جهت تطهیر خود نمیکنیم و روزبهروز مشکلات، شدیدتر و پُررنگتر میشود؛ ولی اگر منصفانه باور کنیم مشکل از خود ماست و با جابجاییهای نامناسبی که داشتهایم دچار مشکل شدهایم، میتوانیم خودمان را اصلاح کنیم. وقتی اصلاح شدیم دیگر این اشتباه تکرار نمیشود؛ اما عموم افراد گمان میکنند که با فرافکنی مشکلات زندگی را حل میکنند.
زلیخا گمان کرد با رد گناه از خود و افکندن گناه به یوسف، زندگی سالمی دارد و نگرانی او را تهدید نمیکند.
بدخواهی
در سوره یوسف آنجا که زلیخا گفت: «مجازات کسی که به خانواده تو قصد سوء داشته این است که یا او را زندانی کنی یا به عذاب دردناکی دچار سازی!» نشان از بدخواهی او برای یوسف است. در ادامه داستان میبینیم اثر این بدخواهی بیشتر از یوسف، دامنگیر زلیخا شد.
«بدخواهیِ قلبی»
بدخواهی قلبی به این معناست که انسان قلباً خواستار آسیب، اذیت، بیتوفیقی، ناکامی و شکستِ دیگران باشد. برای مثال گاه فردی که خود در زندگی دچار شکست شده است، آنگاه که شکستِ اطرافیانش را میبیند، از این ناکامی، نهتنها قلباً ناخشنود نمیشود؛ چه بسا خوشحال هم میشود، این همان بدخواهی قلبی است؛ زیرا گمان میکند معالجۀ ناکامیِ او با دردمند شدنِ دیگران است! به قول قرآن گویا تاریکیهایی روی یکدیگر انباشته شده است.
«ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»[7]
«ظلماتى است تو در تو»
اثر بدخواهی
اکنون این سوال مطرح میشود: بدخواهی برای دیگران، چه تأثیری بر زندگیِ ما میگذارد؟ پاسخ این است که بدخواهی حتی اگر تنها در قلب باشد، اثرِ نامطلوب خود را در زندگی ما میگذارد و در آینده توفیقات را از ما سلب میکند. برای نمونه گاهی پیش آمده است توفیق حضور در مجلسی یا محفل علمی، یا سفری از من سلب میشود و از اینکه دیگران هم نتوانستهاند شرکت کنند، قلباً خوشحال میشوم. این مسئله همان بدخواهی است که اثر آن در زندگی ما ظاهر میشود و دیر یا زود موجب ناکامی ما خواهد شد.
در شریعت ما همواره توصیه شده است در هر شرایطی، خواهانِ بهترینها برای همۀ مردم باشیم. همانگونه که در بسیاری از دعاها طلب خیرخواهی برای همۀ مردم به چشم میخورد:
«اللَّهُمَّ اغْنِ کلَ فَقيرٍ، اللَّهُمَّ اشْبِعْ کلَّ جائِعٍ، اللَّهُمَّ اکسُ کلَّ عُرْيانٍ، اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ کلِّ مَدينٍ…»
«خداوندا! تمام نيازمندان و محتاجان جامعه انسانى را بى نياز کن! خداوندا! تمام گرسنگان جهان را سير بگردان! خداوندا! همۀ برهنگان عالم را بپوشان! خدایا! وام همۀ وامداران جهان هستى را ادا کن!…»
انرژی دعای خیر و خیرخواهی برای دیگران، به زندگی خودِ ما برمیگردد؛ همچنانکه اگر ما خواهان بدی برای دیگران باشیم، ضرر این بدخواهی نیز به هر شکلی در زندگی خودِ ما وارد میشود. بنابراین زیانِ بدخواهی برای دیگران، حتماً دامنگیر زندگیِ فرد بدخواه هم میشود، حتی اگر این بدخواهی قلبی باشد.
در داستان یوسف و زلیخا نیز این مسأله بهوضوح دیده میشود، گرچه یوسف به زندان رفت، برای او اذیت نبود؛ زیرا یوسف رسالت خود را در زندان هم انجام میداد و زندانیان را به یکتاپرستی دعوت میکرد. آنها نیز از وجود یوسف بهرمند میشدند؛ اما زلیخا در عین آزادی، گویا در شکنجهای دردناک اسیر بود و ناآرامی و نگرانی همراه همیشگی زندگی او.
تهدید برای تأدیب
بسیاری از مواقع با استفاده از ادبیات و زبان تهدید نظرات خود را اجرا میکنیم و این اشتباهی است که دامنگیر ما میشود و آن را اشتباه نمیشناسیم. مانند مادری که همواره فرزندان خود را تهدید میکند که اگر کاری را که میخواهم انجام ندهید، حق خودم را بر شما نمیبخشم وهیچ دعای خیری برای شما نمیکنم!
ادبیات تهدید ممکن است در کوتاهمدت کارآیی داشته باشد و این تأثیر موقت، ما را فریب دهد؛ اما هرگز نمیتواند به عنوان سیرۀ دائم اتخاذ شود و کارایی لازم را داشته باشد.
این موضوع در داستان یوسف و زلیخا نیز دیده میشود. آنجا که زلیخا به زنان مصر گفت: «این یوسف بود که از مراودۀ با من امتناع کرد!» و یوسف را تهدید کرد که اگر نیاز او را پاسخ ندهد، حتماً باید زندانی و تحقیر شود.
«لَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَکونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ»[8]
«واگر آنچه را به او دستور مىدهم انجام ندهد، حتماً زندانى خواهد شد و از خوارشدگان خواهد بود.»
ادامۀ داستان نشان میدهد، استفاده از روش تهدید، زلیخا را به هدف خود نرساند. بنابراین استفاده از تهدید، نهتنها آن زمان کارآیی نداشت؛ بلکه همیشه ناکارآمد است.
نمونهای از پیامدهای تهدید
این اشتباه امروز نیز در بسیاری از مواقع در برخی از خانوادهها دیده میشود. بر ای نمونه هنگامیکه زندگی زوجین، به جهت مشکل اساسی در حال از هم گسیختن است، گاه بزرگترها یا والدین طرفین به جای حلِ ریشهای مشکل، آنها را با تهدید، ناچار به ادامۀ زندگی میکنند، و میپندارند خانواده را از فرو پاشی نجات دادهاند! درحالیکه در نهایت میبینیم به جهت حل نشدنِ اساسیِ مشکل و تخریبی که از درونِ خانواده صورت گرفته است، چند سال دیگر مشکل، به شکل دیگری، چهبسا دشوارتر بروز خواهد کرد.
در تعاملات اجتماعی امروز از زبان زور و تهدید نمیتوان استفاده کرد. استفاده از این ادبیات با هیچیک از اعضای خانواده، اعم از همسر، فرزند، مادر، پدر و… کارایی ندارد. روابط اجتماعی باید بر اساس محبتِ قلبی و عاطفی باشد. با ابزار زور، قلب هیچ انسانی را نمیتوان تسخیر کرد، اما با مِهر و محبت میتوان روزنهای در قلب دیگران باز کرد که:
«بِالْإحْسانِ تُمْلَک الْقُلُوبُ»[9]
«به وسیله احسان قلبها به تسخیر انسان درمیآید.»
آدمی در بند احسان است. با رفتارهای غیر ملاطفتآمیز، نمیتوان در صدرِ قلب دیگران جای گرفت! بر این اساس اگر در روابط خود با دیگران، درخواستهای نامناسب، و رفتارهای ظالمانه داشته باشیم، یا از زبان زور و تهدید استفاده کنیم، و انتظار داشته باشیم آنها ما را حقیقتاً دوست داشته باشند، کاملاً در اشتباهیم. از این رو لازم و ضروری است، برای جذب دیگران به جای استفاده از تازیانۀ تهدید، از ابزار مهر و محبت استفاده کنیم.
نادیده گرفتن ارزشها
اشتباه دیگری که ممکن است در زندگی هر یک از ما مشاهده شود و شاید این امر را هم ما به عنوان اشتباه نمیبینیم فروختن ارزشهای مقدس به بهای ناچیز است. مثلا دین من خیلی اعتبار دارد؛ اما اگر دینم را به بهای خوشایند شما بفروشم، چون شما خوشتان میآید در این صحنه من خیلی تاکید بر مقدسات دینیام نداشته باشم، دچار اشتباه فاحشی شدهام.
با ترفند جوانپسندی، از دفاع از دین سرباز میزنیم. در این حالت ممکن است موقتاً مقبول شوم؛ ولی در نهایت مطمئنا منفور هستم؛ چون همان افرادی که بخاطر آنها از دین دفاع نکردیم، میگویند: او برای اعتقادات خودش ارزش قائل نیست و اعتقاداتش را برای خواستههای ما از دست داد! چطور برای او ارزش قائل شویم؟!
بسیار دیده شده که خانمی به دلیل این که همسرش از حجاب او ایراد میگرفت حجاب را کنار گذاشت؛ اما در نهایت همسرش او را کنار گذاشت! کنار گذاشتن حجاب و توجه به خواستۀ همسر برای او هیچ فایدهای نداشت.
از هر امر مقدس و ارزشی به جهت جلب توجه دیگران کنارهگیری کنید، مطمئن باشید دچار آسیب جدی میشوید. این را در مورد برادران یوسف به عنوان یک اشتباه فاحش ملاحظه میکنیم.
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدين»[10]
«و (کاروانيان) يوسف را به بهايى اندک چند درهمى فروختند و درباره او بىرغبت بودند.»
یوسف در تفاسیر عرفانی به امر مقدس تعبیر شده است. اشتباه این که انسان از مقدسات کنارهگیری و صرف نظر کند و به بهای اندکِ محبوب شدن نزد افراد، به مقدسات بیتوجه باشد. ممکن است بگویید: محبوب شدن چیز اندکی نیست! در جواب میگوییم: زمان محبوبیت ما در دنیا، کوتاه است. کل عمر دنیا چقدر است که من برای محبوبیت یا معروفیت یا مقبولیت از یک سلسله از اعتقاداتم جدا شوم؟
این اشتباه است که گمان میکنم با بیتوجهی به مقدسات، موفق و کامروا میشوم؛ چراکه در نهایت بیهویت جلوه میکنم و اعتبار خود را از دست میدهم. برادران، یوسف را فروختند؛ اما فروش یوسف، درد آنها را درمان نکرد! نه آنها را نزد پدر محبوب کرد نه به دلیل بزرگتری از اعتبار ویژهای بهرهمند شدند و نه آبروی خاصی نصیبشان شد.
گمان میکنیم عبور از مقدسات و نادیده گرفتن آن، ما را معتبر میکند که به خاطر جوانها سخت نگیریم! اما بحث سختگیری نیست. وقتی جوان میبیند من روی امر دینیام پافشاری دارم از نگاه او من فرد معتبری هستم. اگر موقتا هم من را قبول نداشته باشد، در دراز مدت اعتبار خاصی برای من قائل میشود.
نادیده گرفتن گناه
«قَالُواْ تَاللّهِ …وَمَا کنَّا سَارِقِينَ»[11]
«گفتند: به خدا سوگند… ما هرگز سارق نبودهايم.»
گاهی انسان جُرمهای بسیار سنگینی دارد؛ ولی جُرم سنگین خود را نمیبیند و خود را مجرم نمیشناسد. به امور کوچک توجه دارد؛ ولی به امور کلان نادرستی که در وجود او هست، بیتوجه است!
در زندگی برادران یوسف میخوانیم که وقتی پیمانه مَلِک، در بارِ بنیامین طبق نقشه یوسف دیده شد، قسم میخورند که ما در عمرمان هیچ وقت دزد نبودیم. برادران یوسف ظاهراً خیلی اهل حلال و حرام بودند؛ به همین جهت قبول ندارند که دزدی کلان از آنان صادر شده است! در حالیکه آدمدزدی، بدترین نوع دزدی است. اگر به آنان متذکر شوی که آدمفروشی داشتید، باور نمیکنند و آن را امر منفی نمیدانند.
اشتباه زندگی ما این است که تمرکزمان روی امور بسیار ریز زندگی خودمان است، متوجه اشکالات جزئی میشویم؛ ولی اشکالات کلان و کلی را نمیبینیم!
در واقع دو اشتباه در این آیه ذکر شده است:
- ندیدن اشتباهات بزرگ خود؛
- باور نداشتن اشتباه.
گاهی اوقات اشتباه داریم؛ اما آن را اشتباه نمیدانیم و گاه آن را خلاف ئمیدانیم و توجیه میکنیم. آنقدر انسان درگیر امور جزئی میشود و امور جزئی برایش مهم است که به امور کلی و اساسی توجه ندارد. برای مثال گاهی آنقدر به قرائت نماز توجه داریم که از غصبی بودن مکان آن غافل میشویم یا در خانواده اساس این است که سکنا و آرامش ایجاد کنیم، خانواده محل آرامش است؛ وقتی این اصل را ندیده میگیریم و برای انجام جزئیات خانواده را آشفته میکنیم، دچار اشتباه بزرگی شدهایم.
نادیده گرفتن امتیازات دیگران
«قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَک اللّهُ عَلَيْنَا وَإِن کنَّا لَخَاطِئِينَ»[12]
«(برادران) گفتند: به خدا قسم، كه خداوند ترا بر ما برترى داده است و قطعاً ما خطاكار بودهايم.»
اشتباه دیگر آن است که امتیاز افرادی را که در کنارمان هستند، نبینیم. ما با افرادی گاه در فضای خانواده و گاه در حیطه کاری و گاه در جامعه ارتباط داریم که به دلایل مختلف بر ما برتری دارند، مثلا در فضای خانواده، بزرگتر، برتری دارد، به این دلیل که دوران بیشتری از ما عبادت کرده است. طفل، برتری دارد به دلیل این که به عالم ملکوت نزدیکتر است و از عصمت برخوردار است. وقتی این امتیازات را ندیده میگیریم مرتکب اشتباه شدهایم. مثلا شما میدانید همسرتان بسیار به لقمۀ حلال توجه دارد، این تقید و توجه او به لقمۀ حلال یک امتیاز است که شاید خود شما آنقدر تقید نداشته باشید؛ اما از این امتیاز غافلید.
گاهی اوقات امتیازات صفتی یا فعلی یا علمی است. یک عالم بر غیرعالم امتیاز دارد. ما امتیاز را ندیده میگیریم و چون ندیده میگیریم، بابت این ندیده گرفتنها عقاب میشویم. وقتی فرد امتیازدار نادیده گرفتیم، او را در سطح خودمان قرار میدهیم و با خودمان مقایسه میکنیم. و در نهایت به تخریب شخصیت او میپردازیم در حالیکه تفاوت او با ما بسیار زیاد است و قیاس او با خودمان قیاسی معالفارق است.
برادران یوسف، امتیازات یوسف را ندیده گرفتند. یوسف امتیازاتی داشت که مورد توجه یعقوب قرار گرفت. یعقوب در یوسف نوری میبیند که در دیگران مشاهده نمیکند. برادران یوسف چون امتیاز را نمیپذیرفتند، نقشههای سوء کشیدند. زمانی امتیاز رفته به آنها برگشت که اعتراف کردند: «قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَک اللّهُ عَلَيْنَا» خدا تو را بر ما ترجیح داده است.
به جای اینکه با اطرافیان خود چانه بزنیم که مثل ما هستند، قبول کنیم افرادی هستند که بر ما ترجیح دارند. هرکس به دلیلی بر ما ترجیح دارد. اگر اینگونه بیندیشیم روابطمان با افراد روابط صحیحی خواهد شد.
اعتراف و به زبان آوردن امتیاز افراد موجب میشود خود ما وارد این عرصه شویم. اشتباه ما این است که میگوییم اگر امتیازات را ذکر کنیم دیگران جری میشوند، درحالیکه ذکر امتیازات اطرافیان به امتیازات ما اضافه میکند.
زمان قائل شدن برای عذرخواهی
اشتباه دیگری که ممکن است در زندگی ما مشاهده شود آن است که گاهی اوقات میدانیم باید معذرتخواهی کنیم؛ ولی چون زمان آن گذشته است، از آن غافل میشویم. این اشتباهی است که برادران یوسف مرتکب نشدند.
«قَالُواْ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کنَّا خَاطِئِينَ»[13]
وقتی پیراهن یوسف به چشمان یعقوب رسید و یعقوب بینا شد و برادران یوسف متوجه شدند که حقیقت آشکار شده است، معذرت خواستند.
نکتۀ قابل توجه در این آیه آن است که برادران یوسف بدون بهانه، و بیدرنگ عذرخواهی کردند.
ما فکر میکنیم معذرت خواهی بهجا و به موقع از اعتبار ما کم میکند. گرچه به ما توصیه کردهاند، کاری انجام ندهیم که مجبور به عذرخواهی شویم؛ اما هرگاه به قبح کار خود واقف شدیم، بایستی معذرتخواهی کنیم. گرچه به تأخیر افتاده است. عذرخواهی چیزی است که قضا ندارد، همیشه اداست. هرچند که به گمان ما دیر شده باشد؛ اما انجام دادنش به مراتب بهتر از ترک آن است.
عذرخواهی همراه با مسامحه
گاه وقتی اقدام به معذرتخواهی میکنیم، معذرتخواهی را گذرا و رقیق و با مسامحه انجام میدهیم. در حالیکه هرچقدر معذرتخواهی را پررنگتر و قویتر انجام دهیم، از تبعات معذرتخواهی نکردن در امان میمانیم.
ان شالله که خدای سبحان به ما توفیق دهد که هم اشتباهات زندگی را بشتاسیم و هم بعد از شناخت، تصمیم جدی به ترک آنها بگیریم و تکرار آنها در زندگی ما مشاهده نشود.
تاریخ جلسه: 1400/4/1 ـ جلسه 1
«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»
[1]. سوره یوسف، آیه 9.
[2]. سوره یوسف، آیه 14
[3]. سوره یوسف، آیه 63.
[4]. سوره طلاق، آیه 3.
[5]. غرر الحكم، حدیث 2678.
[6]. سوره یوسف، آیه 25
[7]. سوره نور، آیه 40.
[8]. سوره یوسف، آیه 32
[9]. غررالحکم، 4339.
[10]. سوره یوسف، آیه 20.
[11]. سوره یوسف، آیه 73.
[12]. سوره یوسف، آیه 91.
[13]. سوره یوسف، آیه 97.