مقدمه
بر این باوریم که اشتباهات بسیار زیادی در زندگی ما وجود دارد که هر یک، بعد از این که بهعنوان اشتباهات شناخته شد، میتواند گنجینهای از معرفت را در اختیار ما قرار دهد.
در امان دانستن خود از مکر خداوند
«أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ»[1]
«آیا افراد خود را در امان میبینند از این که به ناگاه عذابی بر آنها فرود بیاید، یا به ناگاه اجل آنها برسد؛ در حالی که آنها نمیفهمند.»
در این آیه به اشتباهی اشاره میشود که بسیاری از افراد در طول تاریخ گرفتار آن بودند. انسان به دلیل داراییها و توانمندیهایی که در خود ملاحظه میکند، خود را از مکر خدا در امان میبیند و گمان میکند که با موجودی خود، در قلعۀ امنی قرار گرفته است که هیچ خطر و آسیبی او را تهدید نمیکند.
مثلا خانمی که به نظر خود با انواع اطلاعات همسرداری آشناست، در حد وسع خود، این اطلاعات را به کار گرفته است و استفاده میکند و گمان میکند به جهت داشتن اطلاعات کافی و انجام وظیفه، هیچ نوع زلزلهای زندگی او را تهدید نمیکند! به همین جهت به همین مقدار مراقبه اکتفا میکند.
یا مادری که مراقبات دورۀ بارداری و شیردهی دارد و سعی میکند رزق حلال به فرزند خود برساند و حتی مراقب است او را در مدرسۀ مناسب ثبتنام کند! و به دلیل این همه مراقبهای که داشته، خیالش راحت است که خطری فرزندش را تهدید نمیکند! این یک اشتباه بسیار بزرگی است که در تاریخ، بسیاری از افراد مرتکب شدند. بر خود و موجودی خود اعتماد کردند و همین که خود را در قلعۀ امنی احساس کردند، به ناگاه میبینند آفتی بر آن قلعه وارد میشود که از محاسبۀ آنان به دور بوده است.
از اشتباهات بزرگ این است که ما به دلیل بکارگیری ترفندها و آگاهیها، خود را از هرگونه آسیب احتمالی در امان ببینیم؛ به همین جهت پناهندگی ما به خدای سبحان کاهش پیدا میکند؛ چون هر زمان احساس خطر کنیم پناهندگیمان به خدای سبحان شدت پیدا میکند؛ اما اگر احساس امنیت و آرامش خاصی داشته باشیم و به جای پناهندگی به خدا بر خود اعتماد کنیم، مشکلات عدیدهای را برای خود ایجاد کردهایم.
پس اشتباه این شد که انسان خود را از نقشههای پنهانی خدا در امان بداند.
آگاهی لازم، زمانی موثر است که انسان با توجه به کسب آن، در زندگی خود همچنان احساس خطر کند و به دلیل احساس خطر، مرتباً پناهندگی خود را نسبت به خدای سبحان افزایش دهد. شما اگر انواع ترفندهای سالم زندگی کردن را اِعمال کنید، اعم از ورزش، تغذیه صحیح و مراجعه به موقع به پزشک و در پس ذهنتان گمان کنید با این اقدامات، هیچ بیماری من را تهدید نمیکند! این فکر نامناسب است!
گاهی یک بیماری ناشناختهای بر فرد وارد شد که در آزمایش مکرر او رگههای این بیماری دیده نشده بود و امروز دیده شده است. اگر گمان کنم در کل زندگی همین که ذکر میگویم و اهل فکر هستم، یا چون اطرافیانم افراد سالمی هستند، آفتی زندگیام را تهدید نمیکند، این اعتماد ناصحیح است. هر یک از این افکار فکر اشتباه است و ویروس فکری است که آسیبهای جدی را در زندگی انسان ایجاد میکند.
سرزنش دیگران
«وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُواْ أَنفُسَكُم مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»[2]
«شيطان (از روى ملامت به دوزخيان) گويد: همانا خداوند به شما وعده داد، وعده راست و من به شما وعده دادم، ولى با شما تخلّف كردم، من بر شما تسلّطى نداشتم، جز آن كه شما را دعوت كردم و شما (به ميل خود) استجابت كرديد. پس مرا ملامت و نكوهش نكنيد و خود را سرزنش كنيد. (در اين روز) نه من مىتوانم فريادرس شما باشم و نه شما فريادرس من. من از اينكه مرا پيش از اين شريك خدا قرار داده بوديد، بيزارم. قطعاً براى ستمگران عذاب دردناكى است.»
شاید شما نیز برخورد کرده باشید که گاه در مواجهه با مشکلات به جای ملامتِ خود، به ملامت دیگرانمیپردازیم. زیرا آنها را مقصر میدانیم. در صورتی که سزاوار است همواره در مشکلات، انگشتِ اتهام را به سوی خود بگیریم نه دیگران. همچنانکه در آیه فوق مشاهده میکنیم.
شیطان میگوید: من را ملامت نکنید، خودتان را ملامت کنید؛ زیرا من فقط شما را دعوت کردم، شما دو گزینه پیش رو داشتید، میتوانستید دعوت مرا قبول، یا رد کنید، این شما هستید که از انتخاب خود سوءاستفاده کردید؛ پس چرا خودتان را مستحق ملامت نمیدانید؟ و مرا سرزنش میکنید؟!
پیامد سرزنش
اگر در مشکلاتِ خاصی که در زندگی برای ما پیش میآید بهدنبال متهمی غیر از خود بگردیم، و او را ملامت کنیم بسیار در اشتباهیم.شاید بپرسید چرا؟! زیرا، برای خود وجودی ارزشمند و تاثیرگذار قائل نیستیم و همۀ تأثیرهای مثبت و منفی را به دیگران نسبت میدهیم.
بنده همواره متذکر این مطلب شدهام که ما برای اصلاح، دستمان به خودمان که میرسد، پس خودمان را اصلاح کنیم که در این صورت مسیر زندگی از انحراف باز میگردد. در حالیکه معمولاً افراد در مواجهه با مشکلات، دیگران را مقصر میدانند.
برای نمونه آنگاه که زوجین در زندگی مشترک به مشکل برمیخورند، یا والدین خود را مقصر میدانند، یا همسر، یا والدین همسر، یا فردی که این ازدواج را به آنها پیشنهاد کرده است و…. . هیچ گاه آنان کلاه خود را قاضی نمیکنند تا از خود بپرسند چه کاستیهایی در زندگی مشترک داشتهاند که موجب پیدایش مشکل شدهاست؟!
اگر مردی در زندگی مشترک مسیر خطا برود، اینگونه توجیه میکنیم که: در جامعه گرگ زیاد شده، و در محیطی که دام زیاد است، واضح است که مرد گرفتار میشود و به دام میافتد و با این توجیهات، خود را از وجداندرد رها میکنیم؛ اما هیچگاه فکر نمیکنیم، ما به عنوان یک زن چه کمبودها یا کمکاریهایی در زندگی مشترک داشتهایم که راهی برای نفوذِ بیگانه باز شده است!
اگر فرزندی منحرف میشود، گاه دانشگاه و مدرسه و معلم و استاد را مقصر میدانیم! هیچگاه از خود نمیپرسیم نقش ما به عنوان مادر یا پدر در این انحراف چه بوده است؟! و از این رو که همواره دیگران را متهم میدانیم، به جای ملامتِ خود، زبان به سرزنشِ آنها میگشاییم.
در حالی که خداوند، نفسی به نام «نفس لوامه»، در وجود ما نهاده است که عیوب ما را میشناسد و به جهت کمکاری،نابجاکاری، افراط و تفریطها، خودِ ما را سرزنش میکند، نه دیگران را. البته ملامتی که مقدمۀ اصلاح میشود.
رمز آدمیتِ حضرت آدم این بود که در قضیۀ اخراج از بهشت، خود را مقصر دانست، نه شیطان را، و زبان به اعتراف گشود که:«رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»[3] (پروردگارا! ما خودمان به خود ظلم کردیم.) جابجایی و کمکاری داشتیم. رمز آدمیت در همین است که آدمی اشتباه خود را به عهده گیرد. درحالیکه این شیطان بود که او را به سوی درخت ممنوعه کشاند و به او وعدهٔ جاودانگی داد!
احتیاط در سرزنش
البته شایان ذکر است که انسان، در ملامت خود نیز نباید دچار افراط شود؛ زیرا به عزت و کرامت نفس خود آسیب میرساند. انسان تا جایی اجازه دارد خود را سرزنش کند که عزت و کرامت نفس او حفظ شود؛ زیرا با افراط در ملامت، فرد دچار سرخوردگی و حقارت میشود و گمان میکند هیچگاه به مقصد متعالی نخواهد رسید! آموختههایش بیفایده بوده، کارایی به موقعِ خود را نداشته است و در نهایت گرفتار تحقیر شخصیت و خودکمبینی میشود که موجب آسیب جدی به شخصیت فرد است.
ظاهرنگری
«قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ»[4]
«(ابليس) گفت: من اينگونه نيستم كه براى بشرى كه او را از گِلى خشك، از گِلى سياه و بدبو آفريدهاى، سجده كنم.»
هریک از گفتارهای ما، مثبت یا منفی دارای انرژی هستند و در نظام عالم ثبت میشوند و در زندگی ما اثر میگذارند؛ زیرا همۀ کائنات سپاه نیرومند خدای سبحان هستند و هر آنچه در نظام عالم وجود دارد، هوشیار است. دربارهٔ تاثیر گفتار، به دو موضوع مختلف اشاره میشود که از آیاتی از قرآن برداشت شدهاند:
۱. پافشاری بر تصمیمهای نادرست
گاه در پیِ برخی اتفاقهای زندگی تصمیمهای نادرستی میگیریم و آن را با تأکید به همه اعلام میکنیم. تنها یک جمله به زبان میآوریم؛ اما همان یک جمله تأثیر خود را میگذارد. چه بسا در اثر یک حادثه با تأکید میگویم: «هرگز این کار را انجام نمیدهم، گرچه آن کار خیر و صحیح باشد!» در این صورت راه همهٔ سپاهِ کمکیِ خداوند را در انجام آن کارِ خیر، بر خود مسدود میکنم و سپاه الهی مرا در همان مسیر که به زبان آوردهام یاری میکند. در حقیقت گویا به ضمیر ناخودآگاه خود برنامه میدهم که برای همیشه از آن عمل خیر محروم بمانم!
آنجا که خداوند به شیطان دستور داد تا بر آدم سجده کند، او چنین گفت: «لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ»؛«من هرگز سجده نخواهم کرد.» فعل، ماضی استمراری است، که حال و آینده را در بر میگیرد به این معنا که نهتنها اکنون که در آینده نیز هرگز سجده نخواهم کرد! همین اتفاق هم برای او افتاد. نهتنها سجده نکرد؛ بلکه توفیق اطاعت از همهٔ اوامر خدای سبحان برای همیشه از او سلب شد و از بارگاه قرب الهی نیز رانده شد.
جهت تبیین موضوع به بررسی و شرح چند مثال در زندگی روزمره میپردازیم:
فردی را میشناسم که در یک سفر زیارتی، دچار حادثۀ تلخی شد؛ به همین دلیل گفت: دیگر هرگز به این شهر نمیآیم! همین اتفاق هم برای او رخ داد، پس از گذشت بیست سال، دیگر توفیق زیارت به او داده نشد و هرگز نتوانست به زیارت مشرف شود، خودش، درِ توفیق زیارت را به روی خود بست. گویا با همین یک جمله، چنین قراردادی را امضاء کرد.
مثال دیگر: گاه شما به کسی پول قرض دادهاید؛ اما او قرض خود را یا پرداخت نکرد، یا با تأخیر فراوان پرداخت کرد، حال تصمیم میگیرید، هرگز به هیچ کس قرض ندهید! با این تصمیم درحقیقت توفیق این کارِ نیک و خداپسندانه را برای همیشه از خود سلب میکنید و درِ خیرات را به روی خود میبندید، در حالیکه میتوانید برای قرض دادن قرارداد بهتری تنظیم کنید تا دچار این مشکل نشوید، وخود را از کارِ خیر محروم نسازید.
یا مثلاً از فردی که به ظاهر متدین و اهل نماز شب خواندن است، دروغ میشنوید، یا خیانتی میبینید حال با خود میگویید اگر اهلِ نماز شب، اینگونهاند من هرگز نماز شب نمیخوانم! یا از عالمی دینی، کار زشت یا گناهی مشاهده میکنید، آن را تعمیم میدهید و میگویید: دیگر هرگز سخنِ هیچ عالم دینی را نمیپذیریم و به هیچ عالمی هم مراجعه نمیکنم! زیرا از این قشر آزرده شدهاید. در حالی که بسیارند عالمانی که به علم خود عمل میکنند و در زندگی خود صادق هستند.
اگر شما به پزشکی مراجعه کنید و او تشخیص یا معالجهٔ نادرستی برای شما انجام دهد، آیا با خود تصمیم میگیرید دیگر به هیچ پزشکی مراجعه نکنید؟! هرگز! زیرا همگان، این عمل را سفاهت میدانند. بلکه پزشک خود را تغییر میدهید و به پزشک دیگری مراجعه میکنید.
چرا در اینگونه پیشامدها راهِ انجامِ کار خیر را به روی خود میبندیم؟! درحالیکه بازتاب هر کار نیکی که انجام میدهیم در دنیا و آخرت به خودِ ماست. این قانون در قرآن آمده است:
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها»[5]
«اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى كردهايد واگر بدى كنيد (باز هم) به خود بد كردهايد.»
بنابراین باید بدانیم حتی یک گفتار ما هم در زندگی تأثیرگذار است، سپاه خدا آن را میشنود. پس با خدا قراردادهای صحیح و نیک ببندیم و شاهد باشیم که چه آسان، خداوند ما را در همان مسیر صحیح یاری میکند.
2. خواستههای بدون تعقل
برخی اوقات نیز بدون تأمل و تفکر از خداوند، درخواستهایی میکنیم؛ اما عواقب آن را در نظر نمیگیریم. در حالیکه نظام عالَم هوشیار است و همانطور که متذکر شدیم کائنات سپاه خدا هستند؛ بنابراین هنگامی که با تاکید درخواستهای نابجایی را مطرح میکنیم تأثیر خود را در عالم میگذارد.
در این موضوع قرآن به داستان قوم سبا اشاره میکند، مردم سباء در آبادیهای نزدیک به هم و در تعامل با یکدیگر زندگی میکردند، گویا از وضعیت موجود راضی نبودند؛ اما به جای دعا و درخواست خیر، درخواست نادرستی از خدا کردند و گفتند:
«رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا»[6]
«پروردگارا! ميان سفرهاى ما فاصله بيانداز.»
و با این درخواست، در حقیقت به خود ظلم کردند. خداوند به درخواست آنان پاسخ مثبت داد و فرمود: «ما همهٔ جمعیتشان را پراکنده ساختیم و آنها را احادیثی برای عبرت قرار دادیم:
«فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ»
آری خداوند همواره شنواست و کائنات سپاهِ گوش به فرمان خدا هستند. چه بسا ما نیز بارها درخواستهای نادرستی داشتهایم، برای مثال، گاه از کسی سخت دلخور میشویم و میگوییم کاش هرگز او را نبینم، و این اتفاق هم میافتد، و جدایی و دوری، جایگزین دوستیها میشود.
اثر خواستهٔ عاقلانه
در دورهٔ جوانی دوستی داشتم که دختربچهٔ بسیار پرانرژی داشت. هر زمان از دست او اذیت میشد، به جای هر گفتهٔ نادرستی که گاه مادران در این مواقع به زبان میآورند، میگفت: خدا هدایتت کند دختر! و این دختر در چهارده سالگی حافظ کل قرآن شد و اکنون زندگی بسیار موفقی نیز دارد.
بنابراین باید بر جملات و درخواستهای خود دقت بیشتری داشته باشیم. سعی کنیم در سختترین شرایط بهترین درخواستها را داشته باشیم؛ زیرا هرجملهای که بر زبان جاری میکنیم، اثر خود را میگذارد. اشتباه این است که ما منتظر اثرِ ونتیجهٔ گفتار خود نیستیم و گمان میکنیم، یک جملۀ کوتاه پیامدی ندارد.
حال در مییابیم که چرا باید دعاهایی را که از طریق امامان معصوم به ما رسیده، بخوانیم؛ زیرا کاملترین و بهترین درخواستها در این دعاها ذکر شده است، در حالیکه درخواستهای ما گاه از سرِ نادانی، خشم، غفلت و…. است.
نادیده گرفتن فضل الهی
«قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَن مَّسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ»[7]
«ابراهيم گفت: آيا با اينكه پيرى به من رسيده، مرا چنين بشارتى مىدهيد؟ پس به چه چيز (عجيبى) بشارت مىدهيد.»
یکی از اشتباهاتی که گریبانگیر بسیاری از ماست، این است که همه چیز را با دید مادی مینگریم و فضل وعنایت الهی را نادیده میگیریم. زندگی در جامعۀ مادی، ما را بر این میدارد که همواره گمان کنیم همه چیز باید از طریق سلسلهٔ اسباب مادیِ خود محقق شود و آنگاه که سبب مادی فراهم نیست، از قدرتِ مسبب الاسباب هم غافل میشویم!
برای مثال گمان میکنیم فردی که سالها تحت تربیت صحیحی نبوده است، هرگز قابل اصلاح نیست! یا تصور میکنیم کسی که در ظاهر، بیماری لاعلاجی دارد، هرگز معالجه نمیشود! یا فردی که توان مالی برای رفتن به حج ندارد، اصلا به خود اجازه درخواست حج را هم نمیدهد و گمان میکند چون توان مالی ندارد درخواستِ حج هم برای او بیجاست. یا فردی که به گمان خود، سنش از ازدواج گذشته دیگر دعایی برای ازدواج خود نمیکند و میگوید از من گذشت، برای دیگران دعا میکنم. یا کسی که شرایط مالی خریدن خانه را ندارد به خودش اجازهٔ دعا و درخواست از خدا را هم نمیدهد، زیرا همهٔ آنها گمانمیکنند، تا اسباب مادی برای انجام کاری فراهم نباشد، انتظار برآورده شدن آن هم ممکن نیست!
این اشتباهات به این دلیل است که در حقیقت، تنها عدلِ خداوند را در نظر میگیریم، در حالیکه فضلِ الهی اقتضا میکند از جایی که هرگز گمان نمیکنیم و هیچ حسابی روی آن نکردهایم، شرایط مطلوب مهیا شود؛ زیرا قرآنمیگوید:
«وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»[8]
«و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مىدهد.»
تحقق فضل الهی
در داستان حضرت ابراهیم در قرآن آمده است، هنگامیکه ملائک بر حضرت ابراهیم وارد میشوند، به حضرت بشارت «پسری دانا» را میدهند حضرت میگوید: چنین بشارتی به من میدهید در حالی که من این چنین پیر هستم! به چه چیز مرا بشارت میدهید؟! گویا پیریِ مرا نادیده گرفتهاید! اما پاسخ ملائک این است: بشارتِ ما حق است، پس تو نیز در زمرۀ ناامیدان مباش:
«بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطين»[9]
البته حضرت ابراهیم در اوج قلۀ توحید است و تصور اشتباه دربارهٔ او نابجاست؛ اما آنچه حائز اهمیت است این است که فرشتگان در حالی حضرت ابراهیم را به داشتن فرزند بشارت میدهند که همسرش ساره، از جوانی هم نازا بود، و آنها در جوانی هم نتوانستند صاحب فرزند شوند، اکنون خودِ ابراهیم هم پیر و فرتوت شده است. به طور طبیعی، داشتن فرزند با این شرایط با هیچ سبب مادی امکانپذیر نیست، مگر فضل و عنایت الهی در میان باشد؛ اما ابراهیم همواره به درگاه خداوند نیاز خود را عرضه میکرد که:
«رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ. فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ»[10]
«پروردگارا! (فرزندى) از گروه صالحان به من ببخش. پس ما او را به نوجوانى بردبار مژده داديم.»
بهرهمندی از فضل خدا
خداوند در قرآن به انسان چنین بخشنامه کرده است:
«وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»[11]
«همواره از فضل خدا درخواست کنید!»
بیایید سراغ فضل الهی! نگاهتان به رزقِ «من حیث لا یحتسب» باشد، یعنی رزقی که هرگز تصور آن را هم نمیکنید. اما عموم مردم فقط زنجیرهٔ طولیِ اسباب و مسببات مادی و طبیعی را میبینند و چون اسباب ناکافی است، آنها هم از بسیاری از درخواستها صرفنظر میکنند.
شاید عجیب باشد؛ اما همهٔ ما از غنی و فقیر، پیر و جوان، قدرتمند و ناتوان، در دعاهای ماه مبارک رمضان، هر روز و هر شب از خدا درخواستِ حج میکنیم! و هیچ کس نیست که تصور کند برای چنین درخواستی حتماً باید توان مالی یا جسمی داشته باشد تا بتواند چنین درخواستی کند. گویا خداوند در مهمانی خود (ماه رمضان) به همۀ مردم چنین آموزش میدهد: که ای انسان، تنها بر موجودیهای خود حساب نکن، همهٔ امور تو را «من» کفایت میکنم و همه چیز را «من» به تو میدهم، یا سفرِ حج را نصیب تو میکنم یا بدون سفر کردن نامت را در زمرۀ حجاج ثبت میکنم و بدون تحمل هیچ سختی به تو پاداش حج را میدهم که همه چیز در دست قدرت من است.
آثار فضل الهی
اصولاً درخواستها و دعاها ما را به آستانِ بینهایت فضل الهی وارد میکند؛ به این معنا که دیگر درخواستهای ما بر اساسِ اسباب ظاهریه نیست؛ بلکه بر اساسِ فضل الهی است. دیگر بینهایت را میبینیم. فضل خدا را میبینیم، پس به خود اجازۀ درخواستِ بینهایت را میدهیم. در این آستان بینهایت، ما نیز باید تلاش کنیم میزان نیازمندیهای خود را گسترده مطرح کنیم. نیازمندیهای اساسی و مهم خود را بشناسیم و آنها را فقط به پیشگاه الهی عرضه کنیم و هرگز تصور نکنیم قابلیت نداریم؛ زیرا خداوند سبحان «بنده» را خلیفهٔ خود قرار داده؛ به این معنا که قابلیت انواع کمالات را به انسان داده است.
ناکامی، نتیجۀ محدود دیدن خود
این ما هستیم که اشتباه میکنیم، به ذهن خود برنامههای محدود میدهیم، خودمان را محدود میکنیم و بر اساس این محدودیتها با پدیدۀ ناکامی مواجه میشویم. این خودِ ما هستیم که اشتباه میکنیم و از فضل خدا درخواست نمیکنیم، همواره همهٔ امور را با چرتکۀ مادی میسنجیم و آن گاه که همخوانی ندارند از درخواستهای خود نیز صرفنظر میکنیم.
وظیفۀ ما در درخواست از خدای سبحان
وظیفه ما فقط درخواست کردن از خداوند است که:
«لَايَمْلِكُ إِلَّا الدُّعَاء»[12]
«تو تنها، مالکِ درخواستهای خود هستی.»
به این معنا که داراییهای ما، دعاها و درخواستهای ماست. بنابراین اگر کسی گمانکند به علت گذشتن از سن جوانی، دیگر نواقص او اصلاح نمیشود و راهی به سوی تکامل ندارد در حقیقت فضل خدا را نادیده گرفته است، زیرا اگر از فضل خدا درخواست کند، چه بسا بعید نیست که حتی در اواخر عمر هم رشد و تکامل خاصی نصیب انسان شود.
آری آن گاه که به جای عدلِ خدا، حقیقتاً بر فضل خداوند حساب کنیم، خداوند همه اسبابها را مهیا میکند.
فضل الهی عنصر برکت را در زندگی ما وارد میکند و همۀ امور ما در مسیر کمال پیش میرود. حتی زمان هم برکت پیدا میکند، گاه پنج دقیقه کار کردهایم؛ اما در همین پنج دقیقه، کارِ پنج ساعت را انجام دادهایم؛ زیرا برکت، از قالبهای مادی و طبیعی خارج است. برکت در همهٔ امور موجبِ کارایی هر چه بیشتر میشود. گاه مال، پول و سرمایهای با وجود اندک بودن، برکت دارد یعنی در عین کمی، کارایی بسیاری دارد و همهٔ نیازهای انسان را کفایت میکند.
گاه با همین فرمولِ برکتِ خداوندی، یک انسان میتواند کارایی یک امت را داشته باشد! همانگونه که قرآن میگوید:
«إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً»[13]
«همانا ابراهيم (به تنهايى) يك امّت بود.»
نمونههای فضل الهی
- بسیاری از اتفاقات خاص در زندگی وجود دارد که با وجودی که اسباب و امکانات مادیِ آن فراهم نبوده؛ اما مسبب الاسباب همۀ اسباب را به یکباره فراهم کرده است! در شرح حال مرحوم شیخ جعفر مجتهدی آمده است: روزی در ایام حج آقای مجد تهرانی در منزل ایشان مشغول خالی کردن آب حوض بود، پس از اتمام کار آقای مجتهدی به ایشان گفت: آقای مجد جایزهٔ این کار شما حج واجب باشد خوب است؟! آقای مجد با تعحب پرسید: چه میگویید آقا؟! من؟ حج؟! آقای مجتهدی گفت: از شما سوال میکنم، جایزهٔ این کار شما حج واجب باشد خوب است؟! همان زمان یکی از کارواندارهای تهران که به قم آمده بود تا خدمت آقای مجتهدی برسد وارد منزل ایشان شد، آقای مجتهدی به او میگوید: این آقا مجد را امسال با خودت به حج ببر! بهقدری با شتاب و عجله وسایل رفتن آقای مجد فراهم شد که فرصت عوض کردن لباسش را هم نداشت با همان لباس راهی سفر حج شد!
- «جويبر» سیاهپوستی از اهل يمامه بود. در همانجا بود كه شهرت و آوازه اسلام و ظهور پيغمبر خاتم را شنيد. او هر چند تنگدست و سياه و كوتاهقد بود؛ اما باهوش و حقطلب و با اراده بود. بعد از شنيدن آوازۀ اسلام، يكسره به مدينه آمد تا از نزديك، جريان را ببيند.طولى نكشيد كه اسلام آورد و در سلك مسلمانان درآمد؛ اما نه پولى داشت، نه منزلى و نه آشنايى، موقتاً به دستور رسول اكرم در مسجد به سر مىبرد. تدريجا در ميان كسان ديگرى كه مسلمان مىشدند و در مدينه مىماندند، افراد ديگر هم يافت شدند كه آنها نيز مانند «جويبر» فقير و تنگدست بودند و به دستور پيغمبر در مسجد به سر مىبردند. تا آنكه به پيغمبر وحى شد مسجد، محل سكونت نيست، آنها بايد در خارج مسجد منزل كنند. رسول خدا نقطهاى در خارج از مسجد در نظر گرفت و سايبانى در آنجا ساخت و آن عده را به زير آن سايبان منتقل كرد.
آنجا را «صُفه» مىناميدند و ساكنين آنجا كه هم فقير بودند و هم غريب، «اصحاب صفه» خوانده مىشدند. رسول خدا و اصحاب، به احوال و زندگى آنها رسيدگى مىكردند. يك روز رسول خدا به سراغ آنها آمده بود. در آن ميان چشمش به جويبر افتاد، به فكر رفت كه جويبر را از اين وضع خارج كند و به زندگى او سر و سامانى بدهد. اما چيزى كه هرگز به خاطر جويبر نمىگذشت با اطلاعى كه از وضع خودش داشت اين بود كه روزى صاحب زن و خانه و سر و سامان بشود. اين بود كه تا رسول خدا به او پيشنهاد ازدواج كرد، با تعجب جواب داد مگر ممكن است كسى به زناشويى با من تن بدهد؛ ولى رسول خدا او را از اشتباه خودش خارج ساخت و تغيير وضع اجتماعى كه در اثر اسلام پيدا شده بود، به او گوشزد فرمود.
رسول خدا پس از آنكه جويبر را از اشتباه بيرون آورد و او را به زندگى، مطمئن و اميدوار ساخت، دستور داد يكسره به خانه «زياد بن لبيد انصارى» برود و دخترش «ذلفا» را براى خود خواستگارى كند. «زياد بن لبيد» از ثروتمندان و محترمين اهل مدينه بود. افراد قبيلۀ وى احترام زيادى برايش قائل بودند. هنگامى كه جويبر وارد خانه زياد شد، گروهى از بستگان و افراد قبيله لبيد در آنجا جمع بودند. جويبر پس از نشستن مكثى كرد و سپس سر را بلند كرد و به زياد گفت: «من از طرف پيغمبر پيامى براى تو دارم، محرمانه بگويم يا علنى؟»
زیاد:«پيام پيغمبر براى من افتخار است، البته علنى بگو.»
جویبر:«پيغمبر مرا فرستاده كه دخترت ذلفا را براى خودم خواستگارى كنم.»
زیاد: «رسم ما نيست دختران خود را جز به همشأن خود و از قبيلۀ خودمان بدهيم. تو برو، من خود به حضور پيغمبر خواهم آمد و در اين موضوع با خودِ ايشان مذاكره خواهم كرد.»
جويبر از خانه بيرون رفت؛ اما همان طور كه مىرفت با خودش زیر لب مىگفت: «به خدا قسم آنچه قرآن تعليم داده است و آن چيزى كه نبوت محمد براى آن است غير اين چيزى است كه زياد مىگويد.»
هركس نزديك بود اين سخنانِ جويبر را مىشنيد. ذلفا دختر زيباى زیاد كه به جمال و زيبايى معروف بود، سخنان جويبر را شنيد، پيش پدر آمد تا از ماجرا آگاه شود و گفت: «اين مرد كه از خانه بیرون رفت، مقصودش چه بود؟»
زیاد: «اين مرد به خواستگارى تو آمده بود و ادعا مىكرد پيغمبر او را فرستاده است.!»
ذلفا: «نكند واقعا پيغمبر او را فرستاده باشد و رد كردن او، تمرد امر پيغمبر محسوب شود؟»
زیاد:«به عقيدۀ تو، من چه كنم؟»
ذلفا:«به عقيدۀ من، سریع او را قبل از آنكه به حضور پيغمبر برسد به خانه برگردان و خودت تحقيق كن قضيه چه بوده است.»
زياد، جويبر را با احترام به خانه برگردانيد و خودش به حضور پيغمبر شتافت. همينكه آن حضرت را ديد عرض كرد: «يا رسول اللّه! جويبر به خانۀ ما آمد و پيغامى از طرف شما آورد، اما رسم و عادت رایج ما اين است كه دختران خود را فقط به اهل قبيله همشأن خود بدهيم!
پیامبر فرمود:«اى زياد! جويبر مؤمن است، آن شأنيتها كه تو گمان مىكنى امروز از ميان رفته است. مرد مؤمن همشأن زن مؤمن است.»
زياد به خانه برگشت و ماجرا را برای ذلفا نقل كرد.
ذلفا: «پدر به عقيدۀ من پيشنهاد رسول خدا را رد نكن، مطلب مربوط به من است، جويبر هر چه هست من بايد راضى باشم، چون رسول خدا به اين امر راضى است من هم راضى هستم.»
پس زياد، ذلفا را به عقد جويبر درآورد. مهرِ او را از مال خود تعيين كرد. جهاز خوبى براى عروس تهيه ديد. از جويبر پرسيدند: «آيا خانهاى در نظر گرفتهاى كه عروس را به آن خانه ببرى؟»
جویبر: «من چيزى كه فكر نمىكردم اين بود كه روزى داراى زن و زندگى بشوم. پيغمبر ناگهان آمد و به من چنين و چنان گفت و مرا به خانه زياد فرستاد و… .»
پس زياد از مال خود خانه و اثاث كامل فراهم كرد، به علاوه دو جامۀ مناسب براى داماد فرستاد، عروس را با آرايش و عطر و زيور كامل به آن خانه منتقل كردند. شب تاريك شد، جويبر نمى دانست خانهاى كه براى او در نظر گرفته شده كجاست، جويبر به آن خانه و حجله راهنمايى شد، همينكه چشمش به آن خانه و آن همه لوازم و عروس آن چنان زيبا افتاد، گذشته به يادش آمد. با خود انديشيد كه من مردى فقير و غريب وارد اين شهر شدم. هيچ چيز نداشتم، نه مال و نه جمال و نه نسب و نه فاميل! خداوند از فضل خود اين همه نعمت برايم فراهم كرد. اين اسلام است كه اين چنين تحولى در مردم به وجود آورده است كه تصور آن هم ناممکن بود!
اکنون من چقدر بايد خدا را شكر كنم. همان لحظه حالت رضايت و شكرگزارى به درگاه ايزد متعال در وى پيدا شد، به گوشهاى از اطاق رفت و به تلاوت قرآن و عبادت پرداخت. ناگهان به خود آمد كه نداى اذان صبح به گوشش رسيد. آن روز را به شكرانه نيت روزه كرد. وقتى كه زنان به سراغ «ذلفا» رفتند وى را بكر و دست نخورده يافتند. معلوم شد جويبر اصلاً به نزديك ذلفا هم نيامده است. قضيه را از زياد پنهان نگاهداشتند. دو شبانه روز ديگر به همين منوال گذشت. جويبر روزها روزه مىگرفت و شبها به عبادت و تلاوت مىپرداخت. كم كم اين فكر براى خانواده عروس پيدا شد كه شايد جويبر ناتوانى جنسى دارد و احتياج به زن در او نيست. ناچار مطلب را با خود زياد در ميان گذاشتند. زياد، قضيه را به اطلاع پيغمبر رسانيد. پيغمبر جويبر را طلبيد و به او فرمود: «مگر در تو ميل به زن وجود ندارد؟!»
جویبر پاسخ داد:«از قضا اين ميل در من شديد است.»
پیامبر فرمود:«پس چرا تاكنون نزد عروس خود نرفتهاى؟»
جویبر: «يا رسول اللّه! وقتى كه وارد آن خانه شدم و خود را در ميان آن همه نعمت ديدم. در انديشه فرو رفتم كه خداوند به اين بندۀ ناقابل چقدر عنايت فرموده، حالت شكر و عبادت در من پيدا شد. لازم دانستم قبل از هر چيزى خداى خود را شاكرانه عبادت كنم. از امشب نزد همسرم خواهم رفت.»
رسول خدا عين جريان را به اطلاع زياد بن لبيد رسانيد. جويبر و ذلفا با هم عروسى كردند و با هم به خوشى به سر مىبردند. تا آنکه جهادى پیش آمد. جويبر با همان نشاطى كه مخصوص مردان با ايمان است زير پرچم اسلام در آن جهاد شركت كرد و شهيد شد.
خود حق پنداری
«الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُاْ السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ بَلَى إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»[14]
«آن كسانىكه فرشتگان جانشان را مىگيرند (در حالى كه) به خود ستمكار بودهاند، پس (در آن موقع آنان) سر تسليم فرو آرند (وبه دروغ گويند:) ما هيچگونه كار بدى انجام ندادهايم. چنين نيست، بلكه قطعاً خداوند به آنچه انجام دادهايد، آگاه است.»
بسیار عجیب به نظر میرسد، که برخی از ما هنگامی که به پروندۀ خود مراجعه و عملکردهای خود را ملاحظه میکنیم، همواره به خود یا نمره مثبت میدهیم یا بالاترین نمره را در نظر میگیریم و گمان میکنیم که در زندگی هیچگاه اشتباهی مرتکب نشدهایم!
قرآن میفرماید: هنگامیکه فرشتگانِ قبض روح بر گروهی از مردم که به خود ظلم کردهاند وارد میشوند، آنها به فرشتگان چنین میگویند: « مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ» ما هیچگاه عملکرد نادرستی نداشتیم!
بنده نیز در مشاوراتی که در سالهای اخیر داشتم این مطلب را بارها و بارها از برخی مراجعه کنندگانِ خانم شنیدهام که چنین ادعایی داشتند و میگفتند: من در زمینه همسرداری و تربیت فرزند از هیچ کاری مضایقه نکردم،و هیچ چیز در زندگی کم نگذاشتهام؛ اما اکنون دچار مشکل شدهام و آن چیزی که میخواستم، محقق نشده است. گویا آنها نیز چنین گمانی داشتند که هیچ اشتباه و کاستی از آنان در زندگی و همسرداری یا تربیت فرزند سر نزده است و همواره عملکردهای مثبت و کاملی داشتهاند!
آسیبِ خود حق پنداری
اشتباه بسیار بزرگ این است که انسان همواره خود را کامل ببیند. بدیها، نواقص و کسریهای خود را نادیده انگارد، یا اصلاً متوجه آنها نباشد. اگر گمان کنیم همیشه عملکرد ما مثبت و صحیح بوده و هیچ گاه خطا و بدی نداشتهایم و همواره خطا از دیگران بوده است، کاملاً دراشتباهیم!
این اشتباه موجب میشود حرکت، پویایی و تحولی در زندگی نداشته باشیم؛ زیرا همواره به خود بالاترین نمره را دادهایم و خود را در بهترین موقعیت احساس کردهایم. در این صورت طلب استغفار از درگاه الهی برای ما جایگاهی ندارد! به این معنا که تمام استغفارهایی که در طول شبانه روز داشتهایم صوری و ظاهری است، یا العفوهایی که در نماز شب میگوییم، ساختگی است و حقیقتی ندارد. دعای «حَوّل حالَنا اِلی اَحسنِ الحال» که همه در آغاز تحویل سال نو میخوانند، برای ما بیمعناست! زیرا با این ادعا که هرگز عملکرد نادرستی نداشتهایم، گویا همیشه در بهترین وضعیت هستیم و «احسن الحال» برای ما محقق شده است!
اگر با یک عینک واقعبینانه به کارنامۀ عملکردهای خود بنگریم، متوجه میشویم که در بسیاری از مراحل زندگی، دچار اشتباه شدهایم! گاه در اوایل ازدواج یا در تربیت فزرند به دلیل جهالت و بیتجربه بودن، برخوردها و رفتارهای نابجایی داشتیم، یا به جهت مشکل خاصی که در فصلی از زندگی بوده است، نتوانستیم تعامل صحیحی بادیگران داشته باشیم. بنابراین چرا به خود نمرهٔ کامل میدهیم؟! چراکسریهای خودمان را نادیده میگیریم؟! چرا همیشه تصور میکنیم بدیها از سوی دیگران است و در عملکرد ما هیچ نوع بدی دیده نمیشود؟!
عمل، مولودِ تفکر
برخی نیز آنگاه که میخواهند دربارۀ خود منصفانه قضاوت کنند چنین تصور میکنند که تنها در زمینۀ شناخت، خطایی داشتهاند؛ اما در زمینۀ اجرا هیچ مشکلی از طرف آنها نبودهاست! ما نیز دچار این اشتباه میشویم، به این معنا که زمانی که خود را قضاوت مینشینیم، تصور میکنیم که شاید تفکرِ نادرستی داشتیم، اما عملکرد ما همیشه صحیح بودهاست! این گمان نیز اشتباه است. زیرا همواره تفکرِ ناصحیح، عملکرد نادرستی هم به دنبال دارد، به این دلیل که عملِ انسان، مولود تفکر اوست. بنابراین این سخن که ما هرگز کار خلافی انجام ندادیم، از تفکر نادرست نشأت میگیرد.
فرار از لغزش و کوتاهیها
«وَيَجْعَلُونَ لِلّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى لاَ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ الْنَّارَ وَأَنَّهُم مُّفْرَطُونَ»[15]
«ومشركان، آنچه را براى خود نمىپسندند براى خدا قرار مىدهند و زبانشان به دروغ مىگويد كه نيكوتر براى آنان است. حقا كه آتش براى آنان است وآنان (به سوى آن) پيشگامانند.»
آیه درباره مشرکین است که میپنداشتند خدا دارای فرزند دختر است، گرچه برای خود، دختردار شدن را نمیپسندیدند؛ اما آنچه را خود نمیپسندیدند به خدا نسبت میدادند. آنان هر گاه که صاحب دختری میشدند به شدت اظهار ناراحتی میکردند؛ اما فرشتگان را دخترهای خدا میدانستند.
ما نیز آنچه برای خود نمیپسندیم، به خدا نسبت میدهیم، گویا دیواری کوتاهتر از خدا نمییابیم. بیتوفیقیها و ناکامیهای خود را به خدا نسبت میدهیم، زیرا آن را برای خود نمیپسندیم، پس آنگاه که موفق به انجام کاری نشدیم، میگوییم: خدا توفیق نداد. یا اگر دارای صفت ناپسندی هستیم، این صفت را به خود نسبت نمیدهیم؛ بلکه آن را به خدا نسبت میدهیم و براین باوریم که خدا ما را اینگونه خلق کرده است. در حقیقت آنچه را که خود دوست نداریم، به خدا نسبت میدهیم.
یا در مسیر تکامل و اصلاح خود رشدِ درخورِ توجهی نداریم و میگوییم: حتماً خدا برای ما نخواسته است! یا صفت اخلاقی ناپسندی داریم و میگوییم: خدا ما را اینگونه خلق کرده است، برخی را با سعه صدر و صبور آفریده است و برخی هم مثل من بدون سعۀ صدر هستند! این نوع نگرش از اشتباهات بزرگ زندگی ماست؛ زیرا خداوند سبحان، انسان را خلیفۀ خود قرار داده، او را حامل انواع کمالات آفریده، در وجودِ او اسماء الهیِ خویش را نهاده و در او انواع استعدادهای خیر را بنیانگذاری کرده است. این خودِ انسان است که باید استعدادهای بالقوۀ خود را به فعلیت برساند.
درحقیقت، خداوندِ سبحان به همهٔ ما زمینِ وجودیِ پاک، بذرِ مناسب و قدرتِ پرورش عطا کرده است، حال، اگر ما در این زمین بذری نکاشتیم و آن را آباد نکردیم، چه کسی جز خودِ ما مقصر است؟ به عبارت دیگر، خداوند در وجودِ هریک از ما انواع کمالات را قرار داده و قدرتِ باروری و رشد آنها را هم عطا کرده است؛ اما این ما هستیم که نسبت به وجود خویش غفلت کردهایم، کمالات را در خود رشد ندادیم، به دنیا سرگرم شدیم و… . حال چرا ناموفقیتها و ناکامیهای خود را به خدا نسبت میدهیم؟!
اصلاح اشتباه
در تعارفات روزمره جملههای اشتباهی به کار میبریم که از این تفکرِ نادرست برآمده است و نیاز به اصلاح دارد: برای نمونه هنگامیکه فردی ما را دعوت به کار خیری میکند، میگوییم: «اگر خدا توفیق دهد!» این همان جملهای است که کاملاً اشتباه است؛ زیرا خدای سبحان قطعاً توفیق میدهد، اصولاً کار خدا ارسال رحمت بهسوی بندگان است. این خودِ ما هستیم که توفیق را دریافت نمیکنیم.
پس پاسخ صحیح چیست؟ چه جملهای را باید جایگزین کنیم.؟ جمله صحیح این است که باید بگوییم اگر «من» توفیق داشته باشم. خداوند همواره توفیق میدهد. سنت خداوند سبحان کمک به موفقیت بندگان است.
رواج بیماری رفع مسئولیت
در فرهنگ امروز نیز رد پای این تفکر در اشکال مختلف به چشم میخورد، برای مثال: در ادبیات امروز بسیار متداول است که برای متولدین هر ماه رفتار وخصوصیت خاصی در نظر گرفته میشود و میگویند متولدین این ماه خاص لجوج هستند! یا متولدین ماه دیگر را عصبی میدانند! یا بر این باورند که متولدین فلان ماه اهل مدارا نیستند! گویا کائناتِ خدا را در این صفات دخیل میدانند و در نهایت موضوع را به خدا ربط میدهند.
از آنجا که هیچ کس نمیتواند روز یا ماه تولد خود را انتخاب کند، این باور را القاء میکنند که متولدین هر ماه، ناگزیر از صفات خاصی هستند. در حقیقت با این تفکر، فرد را مبرا از عیوب میدانند و صفاتِ آنها را به ماهِ تولد، نسبت میدهند و باز هم در نهایت آن را به خدا ربط میدهند. این تفکر اشتباه مانند ویروس فکری است که بسیاری را درگیر خود کردها ست، در حالی که با اعتقادات الهی ما کاملاً مغایرت و منافات دارد.
دفع نسبتهای ناروا
ما به عنوان یک مسلمان، روزانه حقیقتی را به خود متذکر میشویم و به وسیله آن، خداوند را از همه نسبتهای ناروا مبرا میکنیم و آن ذکرِ «سبحان الله» است که بارها در نماز یا دعاها آن را به زبان میآوریم. «سبحان الله» به این معناست که خداوند را از هر نقص، عیب، کمی وکاستی، منزه و مبرا میدانیم. ذات مقدس خدای سبحان کامل علیالاطلاق است و همۀ کمالات به او باز میگردد، هر کمالی در هر فردی ملاحظه شود در نهایت منسوب به اوست، و هیچ گونه نقصی به دامن کبریایی او نمینشیند:
هرچه هست از قامت ناصاف بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
تاریخ جلسه: 1400/4/8 ـ جلسه 1
«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»
[1]. سوره یوسف، آیه 107.
[2]. سوره ابراهیم، آیه 22.
[3]. سوره اعراف، آیه 23.
[4]. سوره حجر، آیه 33.
[5]. سوره اسراء، آیه 7.
[6]. سوره سبأ، آیه 19.
[7]. سوره حجر، آیه 54.
[8]. سوره طلاق، آیه 3.
[9]. سوره حجر، آیه 55.
[10]. سوره صافات، آیه 100 و 101.
[11]. سوره نساء، آیه 32.
[12]. مفاتیحالجنان، دعای کمیل.
[13]. سوره نحل، آیه 120.
[14]. سوره نحل، آیه 28.
[15]. سوره نحل، آیه 62.