مقدمه
به لطف حضرت حق در این کلاس با بعضی از اشتباهات زندگی آشنا میشدیم، اشتباهاتی که برخی ادراکی و برخی اعتقادی و برخی اجرایی است.
بر این باوریم که شناخت این اشتباهات، مانع از جریان این امور در زندگی ما میشود. زمانی که به اشتباه بودن اشتباه پی ببریم، خودبهخود پرهیز از تکرار و تداوم آن نیز خواهیم داشت.
منت گذاشتن به جهت خیررسانی
از جمله اشتباهات که اکثریت گرفتار آن هستیم آن است که گمان میکنیم اگر خدمت، محبت و نیکی به فردی کردهایم، تنها او از عمل خیر ما بهرهمند شده است، در حالیکه این باوری است اشتباه! شاید تعجب کنید؛ اما باطن قضیه چیز دیگری است! در نیکی و خدمت به دیگران، بیشترین خیر نصیب خودِ ما میشود! گرچه ظاهرِ قضیه عکس این مطلب را نشان میدهد!
«إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ»[1]
«اگر نیکی کنید، به خودتان نیکی میکنید و اگر بدی کنید باز هم به خود میکنید.»
در حقیقت، آیه در صدد بیان این مطلب است که در احسان به دیگران، آنکس که سود اصلی را میبرد خودِ ما هستیم؛ زیرا آن کس که کار خیری برای دیگران انجام میدهد، موجب توسعۀ وجودی خود شده، رتبۀ کمالی خود را بالا برده و به زیباسازی حقیقت وجودی خویش پرداخته است.
کسب عناوین زیبا، ثمرۀ خیررسانی به دیگران
در حقیقت، ما در خیررسانی به دیگران عناوین زیبایی را دریافت میکنیم، برخی از اسماء الهی در ما محقق میشود و کمالات انسانی در ما رویش مییابد. در بدی کردن به دیگران هم این قضیه صدق میکند؛ به هرکس و به هر دلیلی بدی کنیم در درجۀ اول موجب آسیبرسانی و نقص به انسانیت خود میشویم.
هرچه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی
پیامدهای این اشتباه
در پی این خطای شناختی، پیامدها و تبعات نامطلوبی در زندگی ما بوجود میآید و بنای نامتعادلی بنیانگذاری میشود، از جمله:
- از آنجا که خود را خدمترسان به دیگران میبینیم، همواره انتظار داریم از ما سپاسگزاری شود و در صورت ناسپاسی، رنجیدهخاطر میشویم؛
- گاه به جهت احسانی که به آنها کردهایم، منت میگذاریم که در این صورت ارزش و پاداش کار خود را از بین میبریم؛
- چه بسا کار و خدمت خود را بسیار بزرگ و مهم میپنداریم؛ در حالیکه در آموزه های دینی ما آمده است همواره کار خیر خود را اندک و کار خیر دیگران را بزرگ ببینید
جان کلام آنکه همواره به خود یادآور شویم: بازتاب زیبای هر کار خیر و خدمتی که برای دیگران انجام میدهیم به خودِ ما باز میگردد؛ از این رو بهجاست به جای توقعِ سپاسگزاری، شکرگزار خدای سبحان باشیم که توفیق خدمترسانی به دیگران را به دست ما سپرده و پاداش آن را خود به عهده گرفتهاست؛ بنابراین سزاوار نیست که از ناسپاسی دیگران آزردهخاطر شویم؛ چرا که سود و بهرۀ عمل خویش را بردهایم.
فخرفروشی
«وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا»[2]
«و براى آن مرد میوهاى (فراوان) بود. پس به دوستش در حالى كه با او گفتگو مىكرد، گفت: من از تو مالدارتر و از نظر نفرات، نیرومندترم.»
یکی از اشتباهاتی که گاه از ما سر میزند، فخرفروشی است. چه بسا بهعلت نعمات فراوانی که خداوند در اختیار ما قرار داده است، دچار این اشتباه میشویم. قرآن با ذکر یک داستان به این مطلب اشاره کرده است:
خدای سبحان برای مردم داستان آن دو مردی را مثال میزند که به یکی از آنها، دو باغ انگور داده و اطراف باغها را با نخلهای خرما پوشانده بود و میانشان هم کشتزاری قرار داشت. میوه و محصول باغهای او، بیهیچ کموکاستی، بهراه بود. صاحب باغ، درآمد بسیار زیادی داشت. روزی ضمن گفتوگو با دوستش، که به ظاهر دارایی نداشت به فخرفروشی پرداخت و گفت: «من، در مقایسه با تو، هم سرمایۀ بیشتری دارم و هم جایگاه اجتماعی بهتری!« قدمزنان وارد باغهای خود شد، درحالیکه با فخرفروشی، به خودش ظلم میکرد.
تکیه بر امور فانی
انسانها دارای دو قشر یا دو لایهٔ متفاوت هستند؛ یک لایۀ ظاهری و دیگری لایۀ باطنی. لایۀ ظاهری انسان محدود، فانی و گذراست؛ اما قشر باطنی او بسیار گسترده و عمیق و ماندگار است. حال اگر ما همواره بر امور ظاهری وکثرتهای مادی خود یا دیگران تمرکز کنیم، تنها، بر داراییهای ظاهری حساب کنیم و باطن و لایۀ پنهان افراد را نادیده بگیریم، کاملاً در اشتباهیم.
برای نمونه اگر من به دلیل سنِ بیشتر، مدرک و مقام بالاتر، برای خود اعتبار خاصی قائل باشم و آن را وسیلۀ تفاخر به دیگران قرار دهم، دچار اشتباه فاحشی شدهام؛زیرا بر امور فانی تکیه کردهام. هرآنچه فناپذیر و از بین رفتنی است، شایستۀ تفاخر نیست؛ زیرا این داراییها روزی در اختیار من است و روز دیگر نیست.
اعتماد بر کثرت
تفاخر در امور معنوی نیز ناپسند و اشتباه است،اگر شما روزی صد صلوات میفرستید، و من روزی هزار صلوات، یا اگر شما موفق به انجام کار خیر اندکی میشوید و من چندین کار خیر انجام میدهم، این تعداد زیاد نباید موجب تفاخر شود؛ زیرا در این صورت برای کثرت و تعدادِ زیاد، اعتبار قائل شدهام! چه بسا عملی به ظاهر اندک است؛ اما باطنش عمیق و بسیارخالص است و بالعکس، اعمال و اذکار فراوان، سطحی، ظاهری و ریاکارانه باشد.
ماندگاری امور ناپایدار
شاید بتوان گفت اشتباه تفاخر برخاسته از یک اشتباه شناختی و ادراکی است که در آیۀ بعد به آن اشاره میشود. آنجا که صاحب باغ پس از فخر فروشی چنینگفت: من هرگز گمان نمیکنم موجودی من از بین برود:
وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً»[3]
«و او در حالى كه بر خویش ستمكار بود، به درون باغ خود آمد (و با غرور و سرمستى) گفت: گمان ندارم كه هرگز این (باغ، یا دنیا) نابود شود.»!
گویا بر این باور بود که این نعمات ظاهری همواره برای او ماندگار است.
ما نیز اگر گمان کنیم ثروت فراوان، مدرک برتر، آبرو و اعتبار، اصالت خانوادگی، زیبایی ظاهری، مقام دنیایی و… که خداوند در این عالم به انسان میدهد، ماندگار است، در اشتباهیم.
اشتباه این است که انسان امور ناپایدار را ماندگار حساب میکند، نعمات فانی را باقی میپندارد و امور عَرَضی و زوالپذیر را جاودانه میبیند! این اشتباهی است که اگر بر آن تأکید داشته باشیم، ورق زندگی برمیگردد، بسیاری از ضدارزشها، ارزش، و ارزشها برای ما ضد ارزش میشوند؛ در این صورت گویا خانهای بر سرابی میسازیم و ناگهان چشم بازمیکنیم و میبینیم همه اموری که در ذهن ما ماندگار بود، از بین رفته است!
شتاب در قضاوت
«فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا یا مَرْیمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیئًا فَرِیّا»[4]
«پس مریم در حالى كه نوزادش را در آغوش گرفته بود، او را به نزد بستگان خود آورد. گفتند: اى مریم! به راستى كار بسیار ناپسندى مرتكب شدهاى.»
این جملات حاکی از قضاوت سریع و عجولانهای بود که دربارۀ مریم انجام دادند؛ بدون هیچ درنگ و تأملی! حتی از مریم نیز سوال نکردند تا حقیقت مطلب را دریابند. آنها سابقۀ مقدسِ مریم را هم نادیده گرفتند، درحالیکه دینداریِ حضرت مریم در آن جامعه، برای همه اثبات شده بود. او خادم مَعبد بود، دوران کودکی خود را در معبد سپری و در آنجا رشد کرده و بزرگ شده بود. همهٔ مردم گواه عفت و پاکدامنی او بودند. حال، به دلیل این که یک نوزاد در آغوش دارد، او را مستقیم و غیرمستقیم مورد حملهٔ انواع تهمتها قرار دادند، آن هم با قضاوتی سریع و شتابزده! با توجه به آیه یکی از اشتباهات عملی زندگی ما، زود قضاوت کردن است که دامنگیر بسیاری از افراد جامعه است.
ذهن بیمار
اشتباه این است که ما گاه حتی سابقۀ مثبت افراد را نادیده میگیریم؛ اگر فردی در نگاه ما عمل عجیبی انجام دهد، گاه بدون درنظر گرفتن سوابق مثبت او و بدون تأمل و درنگ، او را قضاوت میکنیم.
اظهار نظر در همۀ امور
اصولا یکی از اشتباهاتِ تقریباً رایج این است که همهٔ ما وظیفۀ خود میدانیم که در همۀ امور اظهار نظر کنیم! آن هم نظراتی که معمولا نادرست، باطل و غیر تخصصی است. اگر شما یک فرد روحانی را در حال خروج از یک مکان نامناسب ببینید،چه گمان میکنید؟ شاید با خود بگویید:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
پرسشی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
چه بسا قضاوت سریع و به زبان آوردن هر آنچه که فوراً به ذهن متبادر میشود، علامت ذهن بیمار است. یک ذهن سالم قبل از قضاوت، قضایا را بیشتر تحلیل، تجزیه و بررسی میکند، پشت پردهها را در نظر میگیرد و شتابزده به قضاوت نمیپردازد.
کنترل نکردن خشم
«وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنَی آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین»[5]
«(اى پیامبر!) داستان دو پسر آدم را به حقّ بر مردم بازخوان، آنگاه كه (هر یك از آن دو) قربانى پیش آوردند، پس از یكى (هابیل) پذیرفته شد و از دیگرى (قابیل) قبول نگشت. (قابیل) گفت: حتماً تو را خواهم كشت، (هابیل) گفت: خداوند، تنها از متّقین قبول مىكند.»
قابیل گمان میکرد اگر برادر خود هابیل را از بین ببرد، به موفقیت دست مییابد؛ در حالیکه جرمش مضاعف و پروندهاش سنگینتر شد! علاوه بر بیاخلاصی در قربانی کردن، مرتکب قتلِ عمد هم شد. این اشتباهی است که گریبانگیر جامعۀ ما نیزهست که گاه افراد در چنین شرایط مشابهی با کنترل نکردن خشم، مشکلات خود را مضاعف میکنند.
شاکی بودن از خدای سبحان
با یک عبارت ساده میتوان چنین گفت که از اشتباهات بزرگ زندگی ما این است که از خدا عصبانی هستیم؛ اما ناراحتی و خشم خود را بر خلق خدا اظهار میکنیم. گویا دستمان به خدا نمیرسد، پس با مردم درگیر میشویم. چه بسا برخی اوقات نیز گمان میکنیم برای رسیدن به موفقیت باید افراد موفق را از سر راه خود برداریم. بر این اساس بهجای عملکرد صحیح، با رفتارهای تهدیدآمیز، بروزخشم و گفتارهای ناپسند به شخصیت دیگران آسیب وارد میکنیم. در حقیقت به جای جستجو و ریشهیابی اشتباه، دیگران را محکوم و با فرافکنی، خشم خود را بر آنها ابراز میکنیم.
خودیابی شکست
به جای متهم کردن خدای سبحان و شاکی بودن از او بایستی عامل ناکامی را در خود جستجو کنیم؛ زیرا خداوند، رحمان، رحیم، رئوف و البته حکیم است و همهٔ کارهای او برخاسته از علم و حکمت است. خلقِ خدا نیز نقشی در ناکامی ما ندارند؛ بلکه خودِ ما متهم ردیف اول در ناکامیهای خود هستیم.
حال عملکرد صحیح چیست؟ راهکارصحیح این است، که بهجای درگیر شدن با دیگران، با بازنگری و بررسی عمیق، منشأ مردود شدنِ عمل خود را بیابیم. از خود بپرسیم چرا با این عمل، قُرب و وصالی برای من حاصل نشدهاست؟ آیا عمل من ریاکارانه بوده است؟ آیا سُمعه در نیت من بوده است؟ به این معنا که تمایل داشتم گزارشِ کار من به گوش دیگران برسد؟ آیا کار من اخلاص لازم را داشت؟ و… .از این رو، لازم است خلوتی با خود داشته باشیم، عامل ناکامی را در خود بیابیم، و بار دیگر راه را آغاز کنیم، یقیناً بار دوم شاهد شکست مرحلۀ اول نخواهیم بود.
نمونههای ناکامی
موارد مشابه این اشتباه در زندگی ما نیز بسیار است. برای مثال فردی مدت زیادی توفیق رفتن به زیارت نداشته است؛ اما میداند دیگری در ماه، چندین بار به زیارت مشرف میشود، چه بسا از درون دلخور باشد و با خود نجوا کند: «حقِ ما را میخورند!» در حالیکه هرکس حق خود را کسب میکند، کسی حق دیگری را نخورده است. به جای این که با دیگران درگیر شوم، باید علت این بیتوفیقی را در خود جستجو کنم؟
البته از نقطه نظر دیگر نیز این امر قابل بررسی است و آن این است که باید بدانیم توفیقات انسانها متفاوت است،اگر فردی توفیق زیارت متعدد دارد، افراد دیگر نیز توفیقات دیگری را کسب میکند. و چه بسا خداوند اثر و پاداش زیارت از راه دور هم نصیب او کند.
بُعد منزل نَبُوَد در سفر روحانی
انتظار بیجا در فهم سخنان
«وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی. یفْقَهُوا قَوْلِی»[6]
«و گره از زبانم باز نما. تا آنها سخنان مرا خوب بفهمند.»
در این آیات داستان حضرت موسی ذکر شده است. او گرچه پیامآور خدای سبحان است و پیامرسانی او بسیار کامل و گفتار او عاری از نقص است؛ اما هنگامیکه خداوند به او مأموریت میدهد تا با فرعون گفتگو کند، از خدا چند درخواست میکند. یکی از درخواستهای او آن است که از خدای سبحان میخواهد هنگام سخن با فرعون، سخنانش قابل فهم باشد. به راستی پیامبری چون موسی چرا چنین درخواستی دارد؟!
شاید بتوان به یک خطای شناختی در آیه اشاره کرد. اینکه گمان میکنیم همۀ افراد، منظورِ اصلی از سخنان ما را درک میکنند؛ اشتباه است. چه بسا بسیاری از نزدیکان ما منظور اصلی گفتههای ما را دقیق متوجه نمیشوند،گرچه همزبان هستیم و تصور میکنیم ادبیات گفتاریِ یکدیگر را میشناسیم؛ اما همیشه اینچنین نیست که همه سخنان ما را بفهمند.
بنابراین باید عاجزانه از خدا بخواهیم که گفتار ما را به گونهای قرار دهد که صریح، شفاف، واضح، بدونابهام و حاشیه باشد تا دیگران به سهولت، منظور اصلی گفتار ما را درک کنند. در ادامه به برخی موانع تفهیم و پیامدهای آن اشاره میشود.
موانع تفهیم
درک نکردنِ مقصودِ سخن، دلایل مختلفی دارد. گاه تند صحبت کردن، توضیح ندادن، تمرکز نداشتنِ طرف مقابل هنگام شنیدن، متفاوت بودن افقهای فکری افراد و حتی گناه، از موانع فهمیدنِ و درک گفتوگوهاست. گاه افراد بقدری تند صحبت میکنند که شنونده فرصت شنیدن و فهم مطلب را ندارد.
گاهی اوقات بدون توضیح و به اختصار مطلبی مطرح میشود، در حالیکه پشت پردهٔ آن، بسیار مفصل است و انتظار میرود آن تفصیل را طرف مقابل از همان اختصار گویی متوجه شود!
گاه به علت مشغله و دغدغهٔ فکری هنگام شنیدن، افراد تمرکز و دقت در گفتار طرف مقابل را ندارند. گاه افقِ فکریِ افراد متفاوت است، مثلا فردی دیدگاه مادی دارد و دیگری با نگاه معنوی به امور مینگرد، طبیعی است درک صحیحی از گفتار هم نمیتوانند داشته باشند.
گناه نیز، از دیگر موانع درک صحیح است. به جرأت میتوان گفت گناه، سرچشمهٔ ادراک را مسدود و درکِ انسان را کور میکند. فردی که دروغ میگوید، غیبت و بدگویی دارد و… موجب میشود درک صحیحی از مطالب نداشته باشد.
پیامدهای این اشتباه
این اشتباه، تبعات فاسدی نیز بههمراه دارد. دل آرزدگی یکی از این تبعات است. به جهت تفهیم نشدن گفتهها، گاه موجبات دلآزردگی افراد فراهم میشود.گاه نداشتن تفاهم یا سوءتفاهم از گفتار، منجر به برخورد نامناسب بین افراد میشود. بر این اساس انتظار بیجایی است که گمان کنیم همه باید زبان یکدیگر را به درستی درک کنند.
باور ثبات شخصیت
«قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِّن زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِی»[7]
«(مردم به موسى) گفتند: ما به ميل و ارادهى خود خلاف وعده نكرديم، وليكن از زيور آلات قومِ (فرعون، چيزها و) بارهايى بر ما نهاده شد، پس ما آنها را (در آتش) افكنديم پس اينگونه سامرى (بر ما) القا كرد.»
گاه تعجب میکنیم از دیدن افرادی که در خانوادههای متدین پرورش یافتهاند؛ اما از فرهنگ دینی فاصله دارند و کاملا بیبندوبار هستند! یا شاگرد استاد اخلاق معروفی را مشاهده میکنیم که بسیار متفاوت از عقاید و راه و رسم استاد خود است! این تعجب برگرفته از یک اشتباه شناختی رایج است که گمان میکنیم افراد به صِرفِ خویشاوندی یا مصاحبت با خوبان، یا سابقۀ نیکو، همواره شخصیت ثابت و ایدهآل دارند. در حالیکه اینگونه نیست،
به عبارت دیگر اشتباه این است که تصور میکنیم شخصیت انسانها همواره ثابت است یا تغییرات جزئی دارند. باید باور کنیم انسانها در گذشت زمان همواره در حال تغییرند و اگر به حال خود رها شوند گاه دچار تغییرات کلی هم میشوند.
براین اساس اگر گمان کنیم، همۀ افراد ثباتقدم دارند، در اشتباهیم؛ زیرا اصولاً تثبیت را باید ایجاد کرد، در غیر این صورت یک لحظه غفلت، موجب تغییر و بیراهه رفتن میشود. عقاید صحیح، همواره باید به روزرسانی شود تا در جهالت گذشته باقی نماند. باور غلطی است اگر گمان کنیم کسی که شاگرد شخصیت فرهیخته و معروفی است، یا از خانوادهٔ عالمِ بهنامی است، همیشه فردی صالح و شایسته باقی خواهد ماند.
نکته دیگر این است که اشتباه فکر میکنیم،اگر کسی در گذشته بسیار اهل معنویت بوده، در حال حاضر نیز همچنان اهل معنویت است؛ زیرا در طول تاریخ افرادی را مشاهده میکنیم که اهل کشف و شهود هم بودند،حتی جبرئیل را میدیدند؛ اما نهتنها گمراه؛ بلکه عامل گمراهی دیگران نیز شدند.
سوء استفاده از بزرگان
«قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی»[8]
«(سامرى) گفت: من به چيزى پى بردم كه (ديگران) به آن پى نبردند، پس من مشتى از آثار رسول (حقّ) را بر گرفتم، پس آن را (در گوساله) افكندم و اين گونه نفسم اين كار را در نظرم بياراست (وفريب داد).»
سامری از خویشاوندان حضرت موسی و بلعم باعور از نزدیکان او بود؛ اما با گذشت زمان در مقابل حضرت موسی جهتگیری کردند.
سامری در حلقۀ اول خویشاوندان موسی و هارون بود؛ ارتباط صمیمانه و تنگاتنگی با موسی و هارون داشت، حتی هنگامیکه جبرئیل بر حضرت موسی وارد شد، سامری جبرئیل را دید، جای قدمهای او را شناخت و خاک زیر پای جبرئیل را برداشت؛ اما همین سامری در گذشت زمان عامل انحراف قوم خودشد. او با ذرهای از خاک پای جبرئیل گوسالهٔ زرینی ساخت که نزد بنیاسرائیل بسیار محبوبیت یافت، آن را خدای موسی و هارون معرفی کرد و در غیاب موسی گوسالهپرستی را در میان بنیاسرائیل رواج داد!
بنابراین مصاحبت و حتی قرابت با حضرت موسی برای سامری، نتیجۀ مطلوبی بههمراه نداشت. او فرشتۀ مقرب خدا «جبرئیل» را میدید که دیگران هرگز ندیدند. گویا خود را بهنوعی برتر از دیگران دانست.
بنابراین نزدیک بودن به خوبان، تضمین هدایت نیست!زیرا گاهی انگیزهٔ نزدیک شدن به خوبان، سوءاستفاده است و نه هدایت و رسیدن به سرانجام نیک.
لزوم همزیستی با بزرگان
مصاحبت و همجواری با خوبان خود نعمتی است که باید شکر آن بهجا آورده شود. چه بسا شکر لازم برای نعمتِ قرابت و مصاحبت با خوبان انجام نمیشود و به همین جهت اثر متفاوت در زندگی فرد میگذارد و بهجای بهرمندی از برکت و سود مصاحبت با نیکان، دچار نقص وخسارت در زندگی میشود. به قول مولوی:
عاقبت سرکهانگبین صفرا فزود
دیدن جبرییل و خاک زیر پای او که میتوانست برای سامری برکت داشته باشد؛ اما بهدلیل سوءاستفاده، موجب عقوبت دائم برای او شد.
اعتماد بیجا بر سوابق افراد
«فَوَسْوَسَ إِلَیهِ الشَّیطَانُ قَالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا یبْلَى»[9]
«پس شيطان او را وسوسه كرد (و) گفت: اى آدم! آيا (مىخواهى كه) تو را به درخت جاودانگى و مُلك (و پادشاهى) فنا ناپذير راهنمايى كنم؟!»
یکی از اشتباهات ما در زندگی، اعتماد بر افرادِ به ظاهر صالح و خوشنام و پذیرفتن پیشنهادهای آنان است. این اشتباهی است که حضرت آدم آن را مرتکب شد. شیطان در آن بهشت، خود را به آدم نزدیک کرد و چنین گفت: «ای آدم آیا میخواهی تو را راهنمایی کنم بر درختی که اگر از آن بخوری جاودانه شوی و سلطنت پایدار نصیب تو شود؟!» و حضرت آدم که هرگز تصوری از دروغ نداشت، به گفتار او اعتماد کرد. در حالیکه باید سابقۀ شیطان را در نظر میگرفت. شیطان همان کسی است که با وجود شش هزار سال عبادت، در رزومۀ خود، خطای بزرگ و فاحشی دارد؛ اعتراض به خدا، سجده نکردن بر آدم، ندیده گرفتن ونپذیرفتن امر الهی! حال چگونه در قالب رفیق شفیق آمده است و چنین پیشنهاد زیبایی را مطرح میکند! اعتماد بر چنین پیشنهادی اشتباه است.
توجه نابجا تبلیغات
امروزه در دنیای تبلیغات از اینگونه نمونهها بسیارند، همه چیز را در همه جا برای شما تبلیغ میکنند؛ اما اگر یک لحظه فکر کنیم، درمییابیم که پشت پردۀ این تبلیغات، تجارت است. هزاران هزار محصول آرایشی متنوع که به شما تلقین میکند اگر آنها را مصرف کنید، جوان میشوید و.. ؛اما اگر لحظهای تأمل و اندکی بررسی کنیم به این مهم دست مییابیم که در دنیای مادی امروز، همه، طالب منافع خود هستند و به هیچ چیز دیگری نمیاندیشند؛ مهم نیست در این تجارت چه کسی قربانی میشود و چه کسی آسیب میبیند! مهم این است که کارخانههای آنان و همۀ مشاغل مربوط به آن محصولات، سود بیشتری کنند؛ ازپزشک مربوط تا مراکز فروش و … . بنابراین اعتماد بدون تأمل و بررسی به افرادی که در قالب گفتارهای صحیح پیشنهادهای بسیار زیبا به ما میدهند، کاملاً اشتباه است.
صرف نظر از نمونههای مادی در این موضوع نمونههای بسیار دیگری نیز امروزه به چشم میخورند، که اعتقادات را نشانه گرفتهاند. تحت عنوان کلاسهای عرفان و… ، فردی به ظاهر عارف و صالح، تحت عنوان استاد اخلاق، توصیههای شیطانی و فریبندهای به شرکت کنندگان میکند! از جمله به برخی پیشنهاد داده میشود که اگر میخواهید سلوک خوبی داشته باشید و مسیر کمال را به سرعت طی کنید و به وصال حقیقی دست یابید، باید از همسر خود جدا شوید! و به عقد استاد خود درآیید! و چه افراد بسیاری که بدون تأمل، پیشنهادات به ظاهر خیرخواهانهٔ، چنین افرادی را میپذیرند و زندگی خود را ویران میکنند.
نادیده گرفتن اوامر و نواهی الهی
«فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى»[10]
«پس (آدم و همسرش فريفته شده و) هر دو از آن (درخت ممنوعه) خوردند، پس (به ناگاه لباسهايشان ريخت و) شرمگاهشان براى آنان ظاهر شد و (ناچاراً) هر دو به چسبانيدن برگ (درختان) بهشت بر خودشان مشغول شدند و (اين چنين) آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و بيراهه رفت.»
اگر گمان میکنیم نادیده گرفتن اوامر و نواهی الهی اثری در زندگی ما ندارد، در اشتباهیم. آنگاه که نهیِ الهی را نادیده میگیریم، عزت و اعتبار سابق خود را خدشهدار کردهایم. بیتوجهی به نواهی الهی، از اعتبار ما میکاهد، اسرار ما را بر دیگران فاش میکند، منزلت و جایگاه ما را تنزل میدهد و موجب رسوایی ما را فراهم میکند.
آنجا که حضرت آدم و حوا، نهی الهی را نادیده گرفتند و از درخت ممنوعه خوردند، عورت آنها آشکار شد! آنچه که باید مخفی میماند، هویدا شد! در حقیقت این نافرمانی موجب شد از منزلت و جایگاه سابق خود تنزل کنند.
چه بسا ما نیز گمان میکنیم همواره جایگاه و رتبۀ ثابتی داریم، در حالیکه گاه یک خطا، ما را از چشم دیگران میاندازد و جایگاه سابق ما را از بین میبرد. بنابراین اعتبار، محبوبیت و جایگاه ما هرگز ثابت نیست؛ بلکه همواره متغیر است. چه بسا محبوبیت ما با ترک یک امر الهی، یا با ندیده گرفتن یک نهی الهی، خدشهدار میشود.
بر این اساس سرپیچی از فرمان الهی، حتی اگر چون حضرت آدم، پیامبر برگزیدهٔ خدا باشیم، از جایگاه سابق خود فرود میآییم، منزلت و مقام قبلی را خود را از دست میدهیم، و برای بدست آوردن اعتبار گذشتهٔ خود، باید بسیار هزینه کنیم، زمان، توان، عاطفه را خرج کنیم، توبه و انابه داشته باشیم تا شاید بتوانیم به جایگاه سابق خود بازگردیم.
توبیخ خطا کار
نکته دیگر در این داستان، این است که حضرت آدم با وجودی که مسجود ملائک است و از منزلت ویژهای برخوردار؛ به جهت ارتکاب خطا، همانگونه که شیطان توبیخ و از بارگاه الهی اخراج شد، او نیز از بهشت و جایگاه خود فرود آمد و مورد عتاب و توبیخ قرار گرفت.
بنابراین برگزیده بودن و داشتن جایگاه ویژه، مانع توبیخ وعقاب نیست. اگر تصور کنیم، افراد معتبر، در صورت ارتکاب خطا نباید عتاب و عقاب شوند، سخت در اشتباهیم.
تاریخ جلسه: 1400/4/15 ـ جلسه 1
«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»
[1]. سوره اسراء، آیه 7.
[2]. سوره کهف، آیه 34.
[3]. سوره کهف، آیه 35.
[4]. سوره مریم، آیه 27.
[5]. سوره مائده، آیه 27.
[6]. سوره طه، آیه 27 و 28.
[7]. سوره طه، آیه 87.
[8]. سوره طه، آیه 96.
[9]. سوره طه، آیه 120.
[10]. سوره طه، آیه 121.