ثمرات ماندگار برای حیات ابدی
در این حکمت، با جریانی تاریخی روبهرو میشویم که در مسیر حرکت حضرت به شام رخ داد. در میانۀ راه، هنگامی که ایشان به شهر انبار رسید، صحنهای قابل تأمل پیش آمد: بزرگان انبار به استقبال حضرت آمدند، در حالی که پیاده بودند و با سرعت در برابر ایشان میدویدند؛ به تعبیر امروزی، نوعی رژۀ با شکوه برگزار کردند. نکتۀ مهم این است که این رفتار نه از سوی سربازان؛ بلکه از سوی مقامات بلندپایۀ سیاسی، نظامی و اجتماعی شهر صورت گرفت؛ به زبان امروز، تمام مقامات کشوری و لشکری در برابر حضرت رژه میرفتند. حضرت با تعجب از آنان پرسید:
«مَا هَذَا اَلَّذِی صَنَعْتُمُوهُ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا ینْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِی دُنْیاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِی آخِرَتِكُمْ وَ مَا أَخْسَرَ اَلْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا اَلْعِقَابُ وَ أَرْبَحَ اَلدَّعَةَ مَعَهَا اَلْأَمَانُ مِنَ اَلنَّارِ»[1]
«این چه کاری است که انجام میدهید؟ گفتند: این از رسوم ماست که بدین طریق امیران خود را بزرگ میشماریم و احترام میکنیم. فرمود: به خدا قسم که امیران شما از این عمل نفعی نمیبرند و شما در دنیای خویش، خود را آزار میدهید و در آخرتتان بدبخت میگردید و چه زیانکاری بزرگی است زحمت و رنجی که عذاب الهی را دنبال داشته باشد و چه راحتی و آسایش خوبی است آن راحتی و آسایش که همراه آن ایمنی از آتش جهنم باشد.»
این پرسش نشان میدهد که چنین رفتاری برای حضرت ناشناخته و نامأنوس بود. در واقع، آنان احترام به بزرگان را از راه تحمّل سختی و دویدن در برابرشان نشان میدادند و این رفتار را نشانهای از تکریم و وفاداری میدانستند.
گروهی از بزرگان بر اساس فرهنگ و سنت خود، زحمتی فراوان را در برابر امیرالمؤمنین علیهالسلام متحمّل شدند؛ اما حضرت این زحمت را زیر سؤال برد. این حکمت به ما میآموزد که هر سختی و تلاشی که در زندگی متقبّل میشویم، باید ثمرات پایدار و سود واقعی در پی داشته باشد. زحمتی که ساکنان انبار متحمّل شدند، فاقد چنین ثمرهای بود؛ بلکه نتیجه آن در قیامت عقوبت خواهد بود.
این نکته در ظاهر عجیب مینماید؛ زیرا از دید بسیاری از مردم، چنین رفتارهایی نشانهای از احترام و بزرگداشت است. پس چرا باید برای آن، عقوبت در انتظار باشد؟ پاسخ در یک اصل بنیادین نهفته است: همۀ آنچه در وجود ماست، امانت الهی است و به ما تعلق حقیقی ندارد. توان، نیرو و فرصتهای ما نیز بخشی از این امانتاند. اگر این توان را در مسیری نادرست یا بیثمر صرف کنیم، نهتنها خود را خسته کردهایم، بلکه این خستگی هیچ نفعی برای ما در دنیا و آخرت نخواهد داشت و چهبسا مایۀ بازخواست و عقوبت نیز بشود.
ضرورت دستیابی به دستاوردهای ماندگار
با تأمل در این حکمت، به ضرورت دستیابی به دستاوردهایی ماندگار در سراسر زندگی پی میبریم. همانگونه که مرحوم علامه طباطبایی تأکید میکند، انسان برای ابد آفریده شده است؛ ازاینرو هر آنچه در مسیر زندگی کسب میکنیم باید ثمراتی جاودانه و پایدار برای ما به همراه داشته باشد. اگر آثار اعمال، افکار و رفتار ما گذرا و ناپایدار باشند، انسان در «یوم الحسرة» پیش از گرفتار شدن در آتش جهنم، از درون میسوزد؛ چرا که حاصل تلاشهایش فاقد نتایج باقی و ابدی بوده است.
سختیِ بیثمر و آسانیِ پربرکت
جملۀ نورانی «وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِی دُنْیاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِی آخِرَتِكُمْ» باید یکی از سرلوحههای زندگی ما باشد. نباید به گونهای زندگی کنیم که زحمات دنیویمان هیچ ثمرۀ ماندگاری برای ما نداشته باشند و نتیجۀ تلاشهایمان در آخرت، جز حسرت و خسران نباشد.
در ادامۀ این حکمت، حضرت میفرماید: «وَ مَا أَخْسَرَ اَلْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا اَلْعِقَابُ»؛ تعبیر «ما أخسر» صیغۀ تعجب است، به معنای «چقدر زیانبار است»! یعنی چه زیان بزرگی است که انسان، رنج و سختیای را در دنیا متحمل شود؛ اما سرانجام آن برای او عقوبت اخروی باشد.
در مقابل، حضرت میفرماید: «وَ أَرْبَحَ اَلدَّعَةَ مَعَهَا اَلْأَمَانُ مِنَ اَلنَّارِ»؛ واژۀ «أربح» نیز بهمعنای «ما أربح» است، یعنی «چقدر سودآور است»! و منظور، انجام کارهایی است که آسان و همراه با آسایشاند؛ اما در عین حال، برای انسان، امان از آتش جهنم به همراه دارند.
این سخنان، معیاری روشن برای سنجش سبک زندگی ما به دست میدهد: باید مراقب باشیم سختیهایی که متحمّل میشویم، در مسیر درست و دارای ثمرات اخروی باشند؛ و از سوی دیگر، اعمال ساده؛ اما ارزشمندی را جدی بگیریم که آرامش دنیوی را با امنیت اخروی پیوند میزنند.
زحماتی بیثمر در زندگی روزمره
یکی از نمونههای روشن این حقیقت در زندگی روزمرۀ ما دیده میشود. فرض کنید خانمی تمام روز را صرف مرتب کردن خانه و رسیدگی به ظاهر خود میکند؛ اما زمانی که همسرش به خانه بازمیگردد، آنچنان خسته و فرسوده است که دیگر توان یا حال خوشی برای ایجاد آرامش در فضای خانه ندارد. در حالی که زن، روح خانه است و وظیفۀ اصلی او ایجاد راحتی و طراوت در فضای خانوادگی است، خستگی بیثمر او باعث میشود ثمرۀ اصلی تلاشش از بین برود.
مثال دیگر، میزبانی است که تمام توان خود را صرف تعدد غذاها، آراستن سفره و نظم خانه میکند، اما هنگامی که مهمانان میرسند، از شدت خستگی توان خوشرویی ندارد. در حالیکه مهمان، رویِ گشاده و قلبِ آرام میزبان را میطلبد. میزبان در حقیقت با خدا معامله میکند؛ چرا که مهمان، حبیب خداست و خدمت به او، خدمت به خداوند محسوب میشود. اما اگر تکریم از حد و مرز صحیح خود عبور کند، نهتنها نتیجه مطلوب حاصل نمیشود، بلکه ممکن است پاداشی نیز در پی نداشته باشد.
در گذشته، میزبانها پیش، هنگام و پس از مهمانی شاد و آرام بودند؛ زیرا مسیر درست خدمت را میشناختند؛ اما امروزه در بسیاری موارد، تمام روند میزبانی با خستگی و فشار همراه است؛ چرا که مسیر انتخابشده اشتباه است، مسیری که «مِن وَرَائِهَا اَلْعِقَابُ» است نه «مِن وَرَائِهَا الثَّوَاب».
نمونۀ دیگری از این حقیقت، در رفتار برخی افراد هنگام زیارت مشاهده میشود. گاهی انسان به ذهن خود فرمان میدهد که زیارتش باید حتماً طولانی باشد؛ حتی اگر در میانه آن بارها چرت بزند، ذهنش پریشان باشد و نتواند توجه و حضور قلب لازم را در محضر ائمۀ اطهار علیهمالسلام حفظ کند. چنین رفتاری نهتنها موجب ثواب بیشتر نمیشود، بلکه ممکن است به سبب بیادبی در حضور اولیای الهی، سبب عقوبت نیز بشود.
در این حالت، شخص متحمّل سختی ظاهری شده، اما در واقع هیچ سود و بهرهای نصیبش نشده است؛ چرا که زیارت حقیقی به طول زمان آن نیست، بلکه به میزان توجه، ادب و حضور قلب بستگی دارد. حرمت امام در این نیست که ساعتها در حرم حضور فیزیکی داشته باشیم اما روح و ذهنمان جای دیگری باشد.
در اذن دخول میخوانیم: «آقا! من شما را حاضر میبینم و همچون زمانی که در دنیا زنده بودید، در محضرتان قرار میگیرم.» این جمله، یادآور شأن والا و حرمت خاص محضر معصوم است. بیتوجهی در چنین مکانی، نهتنها ارزش زیارت را از بین میبرد، بلکه ممکن است تلاش انسان را به سختی بیثمر و حتی مایۀ مؤاخذه بدل کند.
شناخت حقیقت از راه ضد آن
طرح این حکمت در این مبحث، از باب «یُعرَفُ الأشیاءُ بأضدادِها»ست؛ یعنی شناخت پدیدهها از رهگذر درک و تبیین مفاهیم متضادشان. هدف از ذکر این حکمت، تأکید بر ضرورت توجه به مفهوم مقابلِ موضوع اصلی ماست تا در پرتو این تقابل، اهمیت و معنای واقعی آن روشنتر شود.
در واقع، برای آنکه مفهوم «دستاوردهای ماندگار» را بهدرستی بشناسیم و به عمق آن پی ببریم، لازم است ابتدا مفهوم مقابل آن، یعنی «تلاشهای بیثمر و زودگذر» را دریابیم. هر چیزی زمانی بهدرستی فهم میشود که ضدّ آن برای ما روشن شده باشد؛ این روش، دقت شناخت را افزایش میدهد و نگاه انسان را از ظاهر به عمق حقیقت میبرد.
زندگی به مثابۀ سرمایهگذاری ماندگار
اگر به زندگی همچون یک سرمایهگذاری بنگریم، خواهیم دید که همۀ ما در اعماق وجودمان دوست داریم اولاً کارهایمان نوعی سرمایهگذاری باشند و ثانیاً این سرمایهگذاری ماندگار و پایدار بماند؛ بهگونهای که در تلاطمها و زلزلههای روزگار از بین نرود.
در حقیقت، باید اعمال و رفتار ما چنان خالصانه و منطبق بر موازین شرع انجام شود که بیدرنگ به عالم دیگر منتقل و به سرمایهای ابدی تبدیل شود؛ بهگونهای که هیچ دغدغهای نسبت به نابودی یا بیثمر ماندن آنها نداشته باشیم. چنین رویکردی، سبک زندگی انسان را از روزمرگیهای بیثمر جدا و آن را به مسیری هدفمند، ثمربخش و جاودانه تبدیل میکند.
تقدّم واجبات بر مستحبات؛ راه حقیقی قرب به خدا
«لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ»[2]
«با انجام مستحبات، به رحمت خداوند تبارک و تعالی نزدیکی حاصل نمیشود در صورتی که به واجبات زیان وارد شود.»
این جمله، قاعدهای بنیادین در سیر و سلوک دینی و سبک زندگی مؤمنانه است. هدف اصلی از انجام اعمال صالح، دستیابی به قرب الهی است؛ هر چه قرب ما به خداوند بیشتر شود، به صفات او متصف میشویم. وقتی به «قدیر» نزدیک میشویم، بهرهمندی ما از قدرت افزایش مییابد؛ هرچه به «علیم» نزدیکتر شویم، خداوند ما را از علم بیشتری بهرهمند میسازد؛ با نزدیک شدن به «رئوف»، رأفت در وجودمان پررنگتر میشود؛ و هر اندازه به «حکیم» نزدیکتر شویم، حکمت در گفتار، رفتار و تصمیماتمان جلوهگر میشود.
بنابراین، ترتیب و اولویت در اعمال عبادی اهمیت اساسی دارد. مستحبات تنها زمانی ارزشمند و مؤثرند که در خدمت تقویت واجبات باشند، نه آنکه جای آنها را بگیرند یا به آنها آسیب برسانند. قرب حقیقی از مسیر ادای درست واجبات میگذرد، و مستحبات همچون زینتیاند که بر پیکرۀ واجبات، جلوهای مضاعف میبخشند.
واجبات؛ راه قرب، مستحبات؛ شتابدهندۀ مسیر
قرار بر این است که انجام واجبات و مستحبات، وسیلهای برای قرب به خدای سبحان باشد. با این حال، گاهی پیش میآید که انسان برای انجام اعمال مستحبی، از واجبات غفلت میکند یا در انجام آنها کوتاهی به خرج میدهد. این در حالی است که برخلاف تصور رایج، بیشترین میزان قرب در زندگی از رهگذر انجام واجبات حاصل میشود، نه مستحبات.
مستحبات در حقیقت نقش «افزایشدهندۀ سرعت» را دارند. اگر انسان در جادۀ صحیح حرکت کند، افزایش سرعت باعث پیشرفت بیشتر او میشود؛ اما اگر از مسیر اصلی منحرف باشد، سرعت بیشتر تنها او را زودتر به بنبست یا پرتگاه میرساند. بنابراین، اولویت همواره با پیمودن درست مسیر واجبات است، نه صرفاً شتاب گرفتن با مستحبات.
هر عمل واجبی باید به گونهای انجام شود که ما را در زمرۀ «مقرّبین» قرار دهد؛ این خواسته نه تنها ممکن، بلکه خواستهای پسندیده و مألوف در ادعیۀ مأثور است. برای نمونه، کسانی که هر روز زیارت عاشورا میخوانند، از خداوند سبحان میطلبند که آنان را در شمار مقربان خود قرار دهد؛ یعنی از او میخواهند که اعمال واجبشان، حقیقتاً قربآفرین و موجب تقرب حقیقی باشد، نه صرفاً انجام وظیفهای خشک و بیروح.
قرب در گرو انجام صحیح واجبات
واجبات، اگر بهدرستی و با مراقبه انجام شوند، موجب قرب به خدای سبحان خواهند بود؛ اما اگر با سهلانگاری، کمکاری یا بیتوجهی ادا شوند، اثری در ایجاد قرب نخواهند داشت. یکی از عوامل مهم این بیتوجهی، دلخوشی به کثرت مستحبات است؛ گاهی انسان با تکیه بر حجم زیاد اعمال مستحبی، از دقت و حضور قلب لازم در انجام واجبات غافل میشود و همین امر، دستاورد اصلی واجبات ــ یعنی قرب ــ را از بین میبرد.
البته این نکته به هیچ وجه از اهمیت مستحبات نمیکاهد؛ بلکه تأکید میکند که مستحبات نباید به هدف و ثمرۀ واجبات صدمه بزنند. مستحبات زمانی ارزشمند و اثرگذارند که در خدمت تعمیق و استحکام واجبات قرار گیرند، نه جایگزین یا رقیب آنها.
هر چه انسان به خدا نزدیکتر شود، بیشتر به حقیقت و جایگاه والای انسانی خویش دست مییابد. در مقابل، هر چه از خداوند دور شود، در واقع هنوز به مرحلۀ حقیقی انسانیت وارد نشده است.
هنرِ قرب؛ فراتر از انجام صرفِ اعمال
سگ وفادار است، خروس منظم است، گاو و گوسفند نافعاند و حمار باربر است؛ همگی وظایف طبیعی خود را انجام میدهند, اما در نهایت حیوان باقی میمانند و به قرب الهی نمیرسند. این مثال بهخوبی نشان میدهد که صرف انجام وظایف و کارهای مثبت، به تنهایی هنر نیست و موجب تعالی انسان نمیشود.
بسیاری از انسانها ممکن است اعمال نیک و رفتارهای مثبت فراوانی داشته باشند؛ اما هنر حقیقی آن است که واجبات را به گونهای انجام دهند که ثمرۀ اصلی آن، یعنی «قرب الهی» حاصل شود. اگر انسان بتواند به این دستاورد بزرگ برسد، به مقام و عنوانی دست مییابد که تا قیامت پایدار است و دیگران در روز رستاخیز به او غبطه میخورند و میگویند: «ای کاش ما در این جایگاه قرار داشتیم.»
از این رو، باید هوشیار باشیم که دغدغههای مربوط به مستحبات، روح واجبات را تحتالشعاع قرار ندهد. مستحبات اگر موجب غفلت از واجبات یا تضعیف روح آن شوند، به دستاورد ماندگار واجبات یعنی «قرب» صدمه میزنند. هنر بندگی آن است که واجبات را با دقت، خلوص و مراقبه انجام دهیم تا آنها به سرمایهای جاودانه بدل شوند.
اختلال در قرب از مسیر مقدسات!
نقل است که حدود سی سال پیش، در مشهد مقدس، انسانی با معرفت و اهل دل که دیدهای باز داشت، به شخصی که برای نخستینبار او را میدید، گفت: «چرا نمازهایت را اینقدر تند میخوانی و بعد تعقیباتت را طولانی انجام میدهی؟ وقتی دغدغهات مستحبات است و اصلِ نماز را شتابزده به جا میآوری، این نماز هیچ قربی برایت ایجاد نمیکند.»
این سخن کوتاه، حقیقتی عمیق را روشن میسازد: گاهی اختلال در دستاوردهای ماندگار انسان نه از طریق گناه، عُجب، کبر یا رفتارهای آشکار ناپسند، بلکه از دلِ امور مقدس و بهظاهر معنوی رخ میدهد. وقتی اولویتها درست شناخته نشوند، حتی مستحبات میتوانند به جای آنکه زمینهساز قرب شوند، موجب تضعیف آن گردند.
شناخت اولویتها در مسیر بندگی، امری حیاتی است. واجبات اساس تقرباند و مستحبات، در صورتی ارزشمندند که در خدمت و تقویت واجبات باشند؛ در غیر این صورت، ممکن است نادانسته سدّ راه قرب حقیقی شوند.
شناخت اولویتها؛ شرط ماندگاری دستاوردها
اگر اولویتهای زندگیمان را بهدرستی و با دقت شناسایی کنیم، ثمرۀ آن، ماندگار شدن واقعی اعمال و دستاوردهای ما خواهد بود. بسیاری از مشکلات از آنجا ناشی میشود که نمیدانیم در موقعیتهای مختلف، چه امری را باید فدای امر مهمتر کنیم. به جای آنکه در مواقع لازم از برخی مستحبات صرف نظر کنیم تا واجباتمان را تقویت کنیم، گاهی برعکس عمل میکنیم و در انجام واجبات سستی میورزیم تا به مستحبات بپردازیم.
در چنین حالتی، وقتی در عالم دیگر پروندهمان گشوده میشود و ندا میآید: «اقْرَأْ كِتابَكَ»[3]؛ «کتاب خود را بخوان»، انسان درمییابد که چیزی با خود نیاورده است! شاید تمام عمر نماز خوانده باشیم، اما مصداق آیۀ شریفه شدهایم:
«فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّین. الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ سَاهُونَ»[4]
«پس وای بر نمازگزارانی که از نمازشان غافلاند و نسبت به آن سهلانگاری میورزند.»
نماز میخواندیم، اما به جای توجه به حقیقت حضور در محضر الهی، دلمشغول تعداد، اذکار و تعقیبات بعد از نماز بودیم. چنین نماز و چنین اعمالی، اگرچه از نظر ظاهر صحیحاند، اما چون اولویتها رعایت نشدهاند، روح و اثر قربآفرین آنها از بین میرود و در نهایت چیزی برای عرضه در محضر حق باقی نمیماند.
آسیب از مسیر مستحبات
در این بخش دریافتیم که گاه آسیبهای معنوی از مسیر مستحبات به ما وارد میشود، نه از راه گناه یا بیتوجهی آشکار. با این حال، باید تأکید کرد که این سخن به هیچوجه به معنای نفی اهمیت مستحبات نیست؛ بلکه مقصود، حفظ اولویتهاست. برای نمونه، تسبیحات حضرت زهرا سلاماللهعلیها از مستحبات مؤکّد پس از نماز به شمار میرود و جایگاه والایی دارد؛ اما تقیّد به مستحبات نباید به کوتاهی یا سهلانگاری در انجام واجبات منجر شود.
در روایتی زیبا آمده است که زمانی گروهی از زنان مدینه برای عیادت به محضر حضرت زهرا سلاماللهعلیها مشرف شدند. حضرت به آنان فرمود:
«اتْرُكْنَ التَّعْدَادَ وَ عَلَیكُنَّ بِالدُّعَاءِ»[5]
«دست از شمارش افتخارات بردارید و به دعا و عبادت بپردازید.»
این بیان نورانی نشان میدهد که گاهی انسان به دلیل تمرکز افراطی بر اعداد و ارقام، مانند شمار اذکار، رکعات مستحبی یا اعمال جزئی، گمان میکند که فردی بسیار مقیّد و دقیق است، در حالی که ممکن است از حقیقت و روح عبادت غافل مانده باشد. البته این سخن بهمعنای بیتوجهی یا سهلانگاری در شمار و نظم نیست؛ بلکه هشدار میدهد که گرفتار عدد نشویم و اصل را فدای فرع نکنیم. هدف از مستحبات، تقویت روح واجبات و تعمیق قرب الهی است، نه جایگزینی یا مزاحمت برای آن.
معیار سنجش قربآفرینی واجبات
سؤال مهمی در اینجا مطرح میشود: چگونه ارزیابی کنیم که آیا انجام واجبات برای ما حقیقتاً قربآفرین بوده است یا نه؟ این موضوع را میتوان از طریق آثار درونی و تغییرات روحی پس از انجام عمل واجب سنجید.
برای مثال، ممکن است پیش از نماز حالت عصبانیت و تندی در وجود ما حاکم باشد؛ اما اگر نماز واجب بهدرستی و با حضور قلب ادا شود، نتیجه آن آرامش، حلم و بردباری است؛ یعنی ما به صفت «حلیم» الهی متّصف شدهایم. در واقع، نماز ما ما را به خدا نزدیک کرده است.
در مثال دیگری، گاهی پیش از نماز احساس عجز و ناتوانی داریم؛ اما وقتی با حضور و توجه در محضر خدای سبحان میایستیم، پس از نماز احساس توانمندی، عزت و اتکا به قدرت الهی در وجودمان شکل میگیرد.
حتی ممکن است پیش از نماز، ذهن و روح ما تحت تأثیر رسانههای منحرف، افکار ناصواب یا رفتارهای نادرست دیگران قرار گرفته باشد؛ اما وقتی نماز واجب حقیقتاً برای ما قربآفرین باشد، به صفت «عزیز» الهی متصف میشویم و در برابر سیطرۀ شیطان نفوذناپذیر میگردیم.
بنابراین، معیار اصلی سنجش قربآفرینی اعمال، تغییر درونی و ارتقای صفات الهی در وجود ماست. واجبات اگر بهدرستی انجام شوند، اثرشان در روح و رفتار انسان آشکار خواهد شد.
اخلاص و باطن صالح، شروط دستاورد ماندگار
«ولکِنَّه یحُطُ اَلسَّیئَاتِ وَ یحُتُّهَا حَتَّ اَلْأَوْرَاقِ و إِنَّمَا اَلْأَجْرُ فِی اَلْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ اَلْعَمَلِ بِالْأَیدِی وَ اَلْأَقْدَامِ و إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ یدْخِلُ بِصِدْقِ اَلنِّیةِ وَ اَلسَّرِیرَةِ اَلصَّالِحَةِ مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ اَلْجَنَّةَ»[6]
«ولی این نتیجه را دارد که گناان را پاک میکند و آنها را همانند برگ درختان فرو میریزد و به تحقیق اجر و مزد انسان در گرو گفتار به زبان و عمل با دست و پای اوست. و خداوند سبحان هر یک از بندگانش را که بخواهد به خاطر نیت پاکشان و باطن صالحشان به بهشت میبرد.»
در روایتی آمده است که یکی از یاران حضرت بیمار بود. حضرت به او فرمود: «بیماری تو اجر ندارد، اما کفاره گناهانت است.» شاید این پرسش پیش آید که چرا بیماری اجر ندارد؟ پاسخ روشن است: پاداش الهی در قبال اعمالی عطا میشود که از روی اراده و انتخاب انسان انجام گرفته باشند. بیماری امری اختیاری نیست؛ ما آن را برنمیگزینیم، بنابراین استحقاق پاداش بر آن مترتب نیست.
با این حال، بیماری نقش «تطهیر» را ایفا میکند؛ کفارۀ خطاها و پاککنندۀ گناهان است، نه عامل ارتقای درجات معنوی. انسان از طریق بیماری، به جایگاه پیش از ارتکاب گناهان بازمیگردد؛ اما به سبب بیماری به مقام بالاتری نمیرسد، مگر آنکه در بستر بیماری، نیت و رفتار اختیاریاش نیز رنگ بندگی بگیرد (مثلاً صبر، شکر یا رضایت).
میان «کفاره» و «اجر» تفاوتی بنیادین وجود دارد: کفاره باعث پاک شدن گذشته میشود؛ اما اجر موجب ارتقاء مقام و قرب بیشتر به خداوند است.
بیماری؛ ریزش گناه، بدون پاداش
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: «همانگونه که در پاییز باد میوزد و برگها فرو میریزند، بیماری نیز سبب ریزش گناهان انسان میشود.»
با این حال، نکتۀ مهم آن است که ما همیشه باید از خداوند عافیت طلب کنیم و هرگز نباید از او بیماری بخواهیم؛ چرا که خداوند قدیر است و میتواند از راههای دیگری نیز زمینۀ ریزش سیّئات و تطهیر انسان را فراهم کند. بیماری تنها یکی از راههای زدودن خطاست، نه یگانه مسیر آن.
آموختیم که بیماری موجب برداشته شدن بار گناهان از دوش انسان میشود، اما هیچگونه پاداش یا ارتقاء مقامی به همراه ندارد؛ زیرا در این حالت، انسان فاعل نیست بلکه «منفعل» است. پاداش زمانی معنا پیدا میکند که انسان از روی اراده و اختیار، گفتار و کردار نیک از خود نشان دهد. تنها در این صورت است که عمل او رنگ بندگی میگیرد و موجب تقرب و پاداش الهی میشود.
دو عنصر بنیادین برای دستاورد ماندگار
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام در این حکمت، دو عنصر اساسی را بهعنوان پایههای دستاورد ماندگار معرفی میکنند. ماندگاری این دستاورد از عبارت «جنت» که در پایان حکمت آمده، برداشت میشود؛ چرا که بهشت، موطن جاودانگی و پاداش پایدار است. بنابراین اگر میخواهیم اعمال و گفتار ما سرمایۀ ابدی و ذخیرۀ جاودانیمان باشد، باید این دو عنصر در آنها تحقق یابد:
۱. صدق النیّة (اخلاص)
نخستین عنصر، «صدق النیّة» یا اخلاص است؛ یعنی انجام عمل صرفاً برای رضای خداوند، نه برای جلب توجه، شهرت یا انگیزههای نفسانی. نکته مهم این است که هیچکس جز خداوند نمیتواند میزان اخلاص دیگری را تشخیص دهد.
نقل شده است شخصی در خواب، در دستان حضرت علی بن موسیالرضا علیهالسلام گوی شیشهای شفافی دیده بود؛ در خواب میدانست که این گوی، دستگاهی برای سنجش میزان اخلاص افراد است. با آن دستگاه به او نشان داده شد که دو نفری که او آنان را بسیار مخلص میپنداشت، در حقیقت برای خدا کار نمیکردند، و در مقابل، دو نفر ناشناس که هرگز آنها را نمیشناخت، از اخلاص عمیقی برخوردار بودند. این رؤیای معنادار تأکیدی است بر اینکه اخلاص، امری پنهان و درونی است که تنها خداوند از آن آگاه است.
۲. السّریرة الصالحة (درون پاک و نیکسرشت)
دومین عنصر، «السّریرة الصالحة» یا به تعبیر امروزی «خوشجنسی» است. ممکن است انسانی کارهای خیر بسیار انجام دهد یا اهل عبادت فراوان باشد؛ اما اگر در باطن خود گرفتار رذایلی مانند حسادت باشد، همه خوبیهایش از بین میرود. «سریره» بهمعنای درون و باطن پنهان انسان است. صالح بودن سریره را تنها خود انسان میتواند در خلوت خویش درک کند؛ زیرا ظاهر ممکن است آراسته باشد، اما باطن است که حقیقت اعمال را تعیین میکند.
بنابراین، برای آنکه گفتار و کردار ما به سرمایهای ماندگار تبدیل شود، باید این دو پایه را در خود محقق سازیم: اخلاص نیت و پاکی باطن. بدون این دو، حتی بزرگترین اعمال نیز ممکن است در میزان الهی وزنی نداشته باشند.
گاهی اوقات برای دستیابی به دستاوردهای ماندگار، تمرکز خود را بر کثرت اذکار و عبادات میگذاریم. بیتردید فراوانی عبادت ارزشمند است، اما آموختیم که این کثرت تنها زمانی اثرگذار و ماندگار خواهد بود که دو شرط اساسی در آن رعایت شود: اخلاص و باطن صالح.
باید مراقب باشیم که در اعمال خود هیچ ریا و خودنماییای وجود نداشته باشد و در درون، نسبت به دیگران بدخواه نباشیم. باطن ما باید شایستگی حضور در محضر الهی را داشته باشد؛ چرا که این حضور، نه فقط با زبان و بدن، بلکه با قلب و نیت تحقق مییابد.
حتی اگر در درون، دچار یأس از رحمت الهی باشیم یا افکار مأیوسانه و ناسازگار با توکل و امید داشته باشیم، در واقع باطنی آلوده داریم؛ چراکه ناامیدی از رحمت خداوند، با حسنظن و ایمان حقیقی ناسازگار است.
افرادی که از باطن صالح بیبهرهاند، در ظاهر ممکن است اهل عبادت و عمل باشند؛ اما در نهایت، باطن ناپاک آنها نتایج اعمالشان را تباه میسازد. در درازمدت، چنین باطنی نهتنها دستاوردی ماندگار تولید نمیکند، بلکه ممکن است موجب نابودی ثمرات ظاهراً نیک نیز شود. ماندگاری واقعی اعمال، تنها در سایه اخلاص و طهارت باطن امکانپذیر است.
بارش توفیقات بر دلهای خالص و پاک
این سخن به معنای آن نیست که برای ورود به بهشت، گفتار و کردار ما بیاهمیت است؛ بلکه نشان میدهد اگر صدق نیت و باطن صالح داشته باشیم، درهای توفیق الهی بهسوی ما گشوده میشود و گویا «بارش توفیقات» بر ما فرو میریزد.
«سریرۀ صالحه» یعنی در درون، هیچ ادعایی نداشته باشیم و شرایط مطلوب زندگی را حق مسلم خود نپنداریم؛ بلکه همه چیز را موهبت و لطف الهی بدانیم. این نوع نگاه، زمینه را برای جریان توفیقات فراهم میکند. در آیه، تعبیر «یدخِل» به کار رفته است، نه «یدخُلون». «یدخُلون» برای گروهی است که خود با تلاش و مجاهدت فراوان وارد بهشت میشوند؛ اما «یدخِل» نشان میدهد که خداوند برخی بندگان را به سبب صدق نیت و طهارت باطنشان، خودش وارد بهشت میکند؛ گویی شرایط و تسهیلات خاصی برایشان فراهم میسازد، بیآنکه مشقت سنگینی بر دوش آنان باشد.
شاید بخشی از تعبیر رایج عامیانه «خدا به دل آدمها نگاه میکند» ناظر به همین حقیقت باشد؛ یعنی خداوند بر اساس نیت خالص و صفای درون، درهای رحمت ویژهاش را میگشاید. البته آموختیم که اخلاص بهتنهایی کافی نیست؛ باطن نیز باید پاک باشد. انسانِ با باطن صالح، نه بدخواه دیگران است، نه گرفتار حسد و کینه؛ و هنگامی که چنین صفایی در دل برقرار شود، اعمال صالح بیتکلف و بدون مشقت از او صادر میگردد و مسیر قرب الهی برایش هموار میشود.
بالهای نامرئی توفیق برای دلهای خالص
یکی از افراد نقل میکرد که مسیر خانه تا حوزه برایش بسیار طولانی است و رفتوبرگشت او در مجموع حدود سه ساعت زمان میبرد؛ اما با این حال، احساس میکند تمام این مسیر در پنج دقیقه طی میشود، گویی بر بال فرشتگان در حرکت است.
این تجربه، نمادی زیبا از حال و هوای کسانی است که بیادعا کار میکنند، نیت صادق دارند و هدفشان بهرهمندی حقیقی از آموختههاست؛ چه در دنیا و چه در آخرت. علم برای آنان نوری است که مسیر زندگی را روشن میسازد و به آنها کمک میکند وظایف خود را بهتر بشناسند. حضورشان در کلاسها برای «آموختن» است، نه برای دیده شدن یا کسب امتیازات ظاهری.
در مقابل، گروه دیگری نیز هستند که هنوز اولین جلسه کلاس به پایان نرسیده، به دنبال گواهی حضور میگردند! هدف این گروه آشکار است: آنان در پی نمایش، امتیاز و ظاهر ماجرا هستند، نه حقیقت علم و رشد درونی.
این دو گروه، دو سبک زندگی متفاوت را نمایندگی میکنند: یکی سبک زندگی مخلصانه و بیهیاهو که توفیقات الهی را بهدنبال دارد؛ و دیگری سبک ظاهربینانهای که نهایتاً از عمق و اثر واقعی علم و عمل بیبهره میماند.
باطن صالح؛ رهایی از بدخواهی پنهان
آموختیم که در کنار اخلاص، باید از باطن صالح نیز برخوردار باشیم و نسبت به دیگران بدخواه نباشیم. بدخواهی، امری دور از ذهن یا محال نیست؛ بلکه میتواند بهصورتهای بسیار ظریف و پنهان در دل انسان وجود داشته باشد.
برای مثال، کسی که از کاهش رزق و روزی یا از کم شدن توفیقات دیگران در دل خود شاد میشود، حتی اگر در زبان و ظاهر هیچ نشانهای از خرسندی نشان ندهد، در حقیقت دارای سریرهای ناپاک است؛ زیرا «سریره» به معنای سرّ و درون انسانهاست، نه ظاهر گفتار و رفتارشان.
نمونۀ دیگر، کسی است که از رشد، پیشرفت و افزایش روزافزون توفیقات اطرافیانش در دل احساس ناراحتی میکند. چنین حالتی نشانهای روشن از بدخواهی درونی است، حتی اگر ظاهری آراسته و گفتاری محترمانه داشته باشد.
باید همواره به یاد داشته باشیم که خداوند، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و ائمۀ معصومین علیهمالسلام، شاهد و ناظر باطن تمامی اعمال ما هستند. اعمال ما نهتنها با زبان و رفتار، بلکه با نیت و باطنمان سنجیده میشوند. تنها با زدودن بدخواهی و پالایش درون است که میتوانیم سریرهای صالح پیدا کنیم و اعمالمان را به سرمایهای ماندگار تبدیل کنیم.
آلودگی باطن؛ مانعی پنهان در مسیر کمال
در خاطرهای شنیدنی از آیتالله العظمی گلپایگانی نقل شده است که ایشان در دوران طلبگی، هممباحثهای داشتند که همراه با هم وارد حوزه شده بودند، سالها کنار هم درس خوانده بودند و مسیر علمی و معنوی مشترکی را طی کرده بودند؛ اما در نهایت، تنها آیتالله گلپایگانی به مقام مرجعیت رسید.
سالها بعد، هنگامی که آن هممباحثه در بستر احتضار قرار گرفت و لحظات پایانی عمرش را سپری میکرد، آیتالله گلپایگانی برای تلقین شهادتین نزد او حاضر شد. هرچه تلاش کرد تا او را به گفتن شهادتین ترغیب کند، او تکرار نکرد و سرانجام با ناراحتی گفت:«من از خدایی که تو را مرجع تقلید کرد و مرا رها کرد، ناراحتم.»
این فرد، روحانیای موجه بود و سالها در مسیر علم و دین گام برداشته بود؛ اما در عمق جان، تاب دیدن رشد و پیشرفت هممباحثهاش را نداشت. این داستان نمونهای روشن از تأثیر باطن ناپاک و بدخواهی پنهان بر سرنوشت انسان است. ممکن است ظاهری دیندار و موقعیتی محترم داشته باشیم، اما اگر باطن ما آلوده به حسد، کینه یا ناراحتی از توفیقات دیگران باشد، همین آلودگی میتواند در لحظههای سرنوشتساز، بزرگترین مانع در مسیر کمال و رستگاری شود.
نشانههای ظریف بدخواهی
نمونۀ دیگری برای تبیین موضوع بدخواهی درونی چنین است: فرض کنید فردی خوشقلب، خانهای کوچک و قدیمی در کنار برجی بلند و زیبا دارد. هنگامی که میخواهد نشانی خانهاش را بدهد، آن را به برج بلند کنار خانهاش نسبت میدهد؛ زیرا از زیبایی و شکوه آن برج، هرچند متعلق به او نیست، خوشحال است و از آن احساس افتخار میکند.
اما در مقابل، انسانی بدخواه از اینکه ساختمان کنار خانهاش زیباتر و مرتفعتر از خانۀ اوست، ناراحت میشود و احساس رنج میکند. این مثال ساده، حقیقتی عمیق را آشکار میسازد: بدخواهی، صفتی دور از ذهن یا محال نیست؛ بلکه میتواند در ظریفترین لایههای احساسات ما پنهان شده باشد.
باید نسبت به باطن خود مراقبۀ جدی داشته باشیم و با تمام وجود از موفقیت، پیشرفت و توفیق دیگران حتی رقبایمان شادمان شویم. حتی اگر اندکی از خوشبختی دیگران ناراحت شویم یا از کاهش توفیقات آنان احساس خرسندی کنیم، این نشانهای از آلودگی باطن و بدخواهی نهفته در دل ماست.
راه دستیابی به سریرۀ صالحه، تمرین صمیمیت قلبی در برابر موفقیت دیگران و زدودن هرگونه حسادت و تنگنظری از درون است؛ چرا که خداوند و اولیای او، ناظر باطن دلها هستند، نه صرفاً ظاهر اعمال.
نتیجه
آموختیم که در گام نخست، اعمال و افعال ما باید مطابق با شرع انجام شوند؛ اما رمز دستیابی به دستاوردهای ماندگار، در دو امر باطنی نهفته است: صدق نیّت و حُسن سریره.
براساس حکمت مورد بحث، دریافتیم که حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام به کسانی که این دو شرط باطنی را در کارهایشان رعایت میکنند، وعدهای ویژه میدهد: خداوند برای آنان تسهیلاتی فراهم میکند؛ چنانکه تعبیر «یدخِل» بیانگر آن است که خداوند این گروه را خود وارد بهشت میسازد. آنان در تنعمی جاودانه و عاقبتبهخیری قرار میگیرند و به جایگاهی میرسند که دیگران در قیامت بر آن غبطه میخورند.
در واقع، این گروه نه تنها به سبب اعمالشان، بلکه به دلیل صفای درون و اخلاص نیتشان، مشمول رحمت و عنایت خاص الهی میشوند. شاید بتوان تعبیر عامیانه «او نانِ دلش را میخورد» را به همین معنا نسبت داد؛ یعنی برکات و آثار نیک اعمال و توفیقات، ریشه در پاکی دل و سلامت باطن دارد.
اخلاص و حسن سریره، دو کلید طلایی برای تبدیل اعمال ظاهری به سرمایهای ابدیاند؛ بدون آنها، حتی بزرگترین اعمال نیز ممکن است ماندگار نشوند؛ اما با آنها، خداوند راه را برای انسان هموار میسازد و او را در زمرۀ سعادتمندان قرار میدهد.
بیماری؛ آینهای برای کشف سیّئات باطنی
همیشه نباید میان فرازهای مختلف یک حکمت از نهجالبلاغه به دنبال ارتباط قطعی بود، اما با احتیاط میتوان گفت که میان فراز نخست و دوم حکمت مورد بحث، نوعی ارتباط ظریف قابل درک است. برخی بیماران ممکن است تصور کنند که گناهی مرتکب نشدهاند و در ظاهر، ایرادی در اعمالشان وجود ندارد؛ اما حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام متذکر میشود که منشأ برخی بیماریها نه در گناهان ظاهری، بلکه در سیّئات باطنی نهفته است، و برای کشف علت آن باید انسان به درون خود مراجعه کند.
احتمال دارد دو نوع گناه باطنی در وجود بیماران باشد:
- صداقت نداشتن در نیت؛ یعنی اعمالشان فاقد اخلاص واقعی بوده است.
- سریرۀ ناصالح؛ یعنی درونشان آکنده از بدخواهی، حسادت یا نیتهای ناخالص بوده است.
بیماریها میتوانند زمینهساز تطهیر این آلودگیهای درونی شوند. در واقع، بیماری مانند آینهای است که انسان را متوجه ریشههای پنهان گناهان در باطن خود میکند. از طریق این تجربه، شخص درمییابد که بدخواهیهایی که نسبت به دیگران در دل داشته، در حقیقت بیشترین آسیب را به خود او وارد کرده است، نه به اطرافیان یا مخاطبان آن بدخواهیها؛ چرا که آنان از آن آسیبی ندیدهاند، اما خودِ فرد باطناً متضرر شده است.
به این ترتیب، بیماریها فرصتیاند برای بازنگری در نیتها و پاکسازی درون؛ راهی برای ریزش سیّئات پنهان و بازگشت به صفای قلب.
قضاوت دربارۀ بیماری دیگران؛ خطایی برخاسته از بیتقوایی
نکتۀ بسیار مهمی که باید با دقت به آن توجه کرد این است که اصل برخی قضایا صادق است؛ اما عکس آنها لزوماً صادق نیست. به بیان دیگر، ممکن است بیماری در مواردی وسیلهای برای ریزش سیّئات باطنی و تطهیر درونی باشد؛ اما نمیتوان از هر بیماریای چنین نتیجهای گرفت.
بنابراین، هرگز نباید پس از مشاهدۀ یک فرد بیمار، فوراً به جستجوی دلایل ابتلای او در ناحیۀ سیّئات باطنی یا نیتهای ناخالص پرداخت و او را در دل یا زبان قضاوت کرد. چنین رفتاری نهتنها خطاست؛ بلکه نشانهای آشکار از بیتقوایی است.
اگر بیماریهای دیگران را با این معیارها بسنجیم و به قضاوت نادرست بپردازیم، نهتنها کمکی به فهم حقیقت نکردهایم، بلکه خود را در معرض مجازات الهی قرار دادهایم؛ زیرا همین بدبینی و داوری نابجا، خود نوعی گناه باطنی است که آثار سوء آن متوجه قضاوتکننده خواهد بود.
پس باید با نهایت احتیاط، ادب و تقوا نسبت به حالات درونی دیگران سخن گفت و هیچگاه بیماری یا گرفتاری افراد را مستقیماً به باطن آنان نسبت نداد. خداوند به درون دلها آگاه است و قضاوت در این زمینه، تنها در شأن اوست.
تاریخ جلسه: 1403/7/16 ـ جلسه 3
«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»
[1]. نهجالبلاغه، حکمت 36.
[2]. نهجالبلاغه، حکمت 38.
[3]. سورۀ اسراء، آیه 14.
[4]. سورۀ ماعون، آیات 4 و 5.
[5]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص 218.
[6]. نهجالبلاغه، حکمت 40