مهر و قهر الهی – جلسه هفتم

مقدمه

 

در نظام عالم جریانِ مهر و قهرِ حق، جاری است. قرآن با نگاهی ژرف، برداشت انسان را از این دو مفهوم دگرگون می‌سازد و او را با حقیقتی نوین از رحمت و شدتِ الهی روبرو می‌کند.

گاه می‌پنداریم مهر و قهر خدا را می‌شناسیم؛ ولی با تدبّر در آیات قرآن درمی‌یابیم از بسیاری نشانه‌های مهر و قهر حق غافل بوده‌ایم!

گاه کسی را مشمول مهر الهی می‌پنداریم، حال آنکه در دیدگاه قرآنی گرفتار قهر خداست و گاه فردی را مورد قهر می‌دانیم، در حالی که در حقیقت تحت مهر پروردگار قرار دارد. تنها با معیارهای قرآنی می‌توان مهر و قهر الهی را به‌درستی بازشناخت.

 

گنجینه‌های الهی و اندازۀ آن؛ دو نماد مهر الهی

 

«وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[1]

«و هيچ چيز نيست مگر آنكه منابع و گنجينه‌هاى آن نزد ماست و ما جز به مقدار معين فرو نمى‌فرستيم.»

 

1.      خزائنِ الهی؛ سرچشمۀ بی‌پایان همۀ نعمت‌ها

 

مخزن و اصلِ همۀ امور معنوی و مادی، ظاهری و باطنی، در اختیار خدای سبحان است. او بر انسان‌ها منّت نهاده که سرچشمۀ همۀ نیازهای محسوس و معقول، مادی و معنوی، را در خزائن بی‌پایان خویش قرار داده است. بدین‌گونه، انسان برای برآورده‌شدن خواسته‌های گوناگون خود نیازمند رجوع به خلق نیست؛ بلکه تنها باید درِ نیاز را به سوی خداوند بگشاید.

تصوّر کنید اگر انسان ناچار بود برای کسب علم از خدا درخواست کند؛ اما برای دست‌یافتن به عزّت، قدرت، روزی یا محبوبیتِ نزد مردم به سراغ خلق برود، چه مشقّت و محدودیتی را تجربه می‌کرد! اما در نظام الهی، همۀ این امور ــ از عزّت و محبوبیت گرفته تا علم و معیشت و سلوک معنوی ــ در یک مخزن یگانه و با مهر الهی نزد خداوند قرار دارد.

اگر فرضاً انسانی برای مدتی کوتاه به‌عنوان خزانه‌دار خداوند منصوب می‌شد و مأمور بذل خیرات مادی و معنوی به دیگران بود، بی‌شک برای بخشش، محدودیت‌ها و شروطی قائل می‌شد: گاه به سبب تأخیر در دریافت نعمت، گاه به دلیل مصرف‌نکردن درست آن، و گاه به علت اسراف در نعمت‌ها، درخواست‌ها را رد می‌کرد؛ اما خدای کریم، رئوف، علیم و حکیم، خزانه‌دار مطلق همۀ امور است و با لطف و رحمت بی‌پایان خود هیچ محدودیتی در پذیرش درخواست بندگانش نمی‌نهد. او درِ گنجینه‌های خود را به روی همگان گشوده و بندگان را به طلب و دعا فراخوانده است.

 

سخاوتِ بی‌انتهای درگاه الهی

 

اصولاً اگر انسان کمالات و نعمت‌های مادی و معنوی را از افرادِ دم‌دستی طلب کند، به زودی با پایان و محدودیت روبه‌رو می‌شود؛ زیرا آنان خود از سرچشمه‌ای بالاتر دریافت می‌کنند و چیزی از خود ندارند. اما اگر انسان مستقیماً به سوی خدای متعال روی آورد و از او بخواهد، حتی اگر هر لحظه بانگ «هَلْ مِنْ مَزِيدٍ» سر دهد، نه‌تنها دست رد بر سینه‌اش نهاده نمی‌شود، بلکه همواره بهره‌ای تازه و بی‌تکرار نصیبش خواهد شد.

خدای سبحان پیوسته و بی‌وقفه، با لطف و کرامت خویش، انواع نعمت‌ها و کمالات را در ساحت‌های گوناگون ظاهر و باطن در اختیار بندگان قرار می‌دهد:عزّت ظاهری و باطنی، علم ظاهر و علم باطن، قوت ظاهر و قوت باطن، آسایش جسم و آرامش دل، محبوبیت در میان مردم و محبوبیت در ملکوت. این جریانِ مداومِ بخشش، عین رحمت الهی است.

رحمت خدا بر بنده در این است که هر بار به درگاه الهی روی می‌آورد، در حقیقت به خزانه‌ای بی‌پایان رجوع می‌کند و بی‌نصیب باز نمی‌گردد. هرگاه خداوند اجازۀ بندگی می‌دهد، بنده را به حضور در کنار گنجینه‌های خود فرا می‌خواند تا نعمتی نو به او ببخشد.

در این دستگاه، عطا برای خداوند امری ممنوع نیست؛ بلکه این «ندادن» است که در شأن حضرت حق راه ندارد. هیچ بنده‌ای نیست که صادقانه بندگی کند و بهره‌ای از خزائن غیبی حق نصیبش نشود.

 

2.      قَدَرِ معلوم؛ جلوه‌ای از مهر و حکمت الهی

 

خداوند، خزانه‌دار مطلق همۀ کمالات است و اگر گاهی چیزی را به انسان نمی‌بخشد، نه از سر ناتوانی و ناداری، بلکه به سبب اندازه‌گیری و تدبیر حکیمانه است. «به اندازه دادن» نشانه‌ای از مهر الهی است، نه نشانی از بخل یا بی‌مهری.

برای روشن شدن این معنا، می‌توان مثالی آورد: اگر فرد بیماری در میان عزیزان ما باشد، دلسوزی و محبت نسبت به او به این نیست که انواع غذاهای چرب و شیرین را بی‌محابا در اختیارش بگذاریم؛ بلکه از سر خیرخواهی، محدودیت‌های غذایی برای او مقرر می‌کنیم تا سلامت و مصلحتش حفظ شود. این محدودیت نشانۀ بی‌مهری نیست، بلکه اوج لطف و تدبیر است.

سنت الهی نیز چنین است؛ خداوند نعمت‌ها را «به اندازه» فرو می‌فرستد؛ نه چنان اندک که موجب یأس و ناامیدی شود و نه چنان فراوان که انسان را به طغیان و غفلت از یاد او بکشاند. «قَدَرِ معلوم» مظهر رحمت و حکمت خداست.

انسان پیوسته می‌گوید: «رَبِّ زِدْنِي»؛ اما خداوند به اندازه و متناسب با گسترۀ وجودی هر فرد، علم، قدرت، مال و دیگر نعمت‌ها را نازل می‌کند؛ تا اسباب عُجب، غرور، یأس، کبر و غفلت فراهم نشود. این محرومیت‌های ظاهری به سبب کمبود در خزائن الهی نیست؛ چرا که گنجینه‌های خدا بی‌پایان‌اند و اگر به کسی ببخشد، از دیگری کاسته نمی‌شود.

برای مثال، برخی از افراد از نظر مادی روزی محدودی دارند؛ در حالی که بسیاری از ادعیه و اسباب معنویِ گشایش رزق را به کار گرفته‌اند. با این حال، خداوند به اقتضای حکمت خویش رزق فراوان را از آن‌ها باز می‌دارد؛ زیرا ممکن است گشایش بی‌حساب موجب طغیان، غفلت یا خروج آنان از مسیر بندگی شود. برخی از نعمت‌ها، اگر بی‌حساب و اندازه در اختیار انسان قرار گیرد، مایۀ غرور، نسیان، عجب و سقوط روحی او می‌شود.

خدای حکیم از موضعی برتر، این اندازه‌گذاری را برای بندگانش رقم می‌زند؛ زیرا این محدودیت‌ها در واقع، به سود خودِ آنان است. چه‌بسا نعمتی افزون، آسایش زندگی و آرامش قلبشان را بر هم زند. پس قَدَرِ معلوم، جلوه‌ای از رحمت پنهان الهی است؛ رحمتی که گاه در جامۀ محدودیت جلوه می‌کند.

 

نسیم‌های قدسی؛ ریاحی برای معرفت و رویش برکات

 

«وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَ مَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ»[2]

«ما بادها را برای بارور ساختن (ابرها و گیاهان) فرستادیم؛ و از آسمان آبی نازل کردیم، و شما را با آن سیراب ساختیم؛ در حالی که شما توانایی حفظ و نگهداری آن را نداشتید.»

 

در زندگی مادی، وزش باد مایۀ رویش و زایش گیاهان است. بادهایی می‌وزند که عمل لقاح و پیوند را میان اجزای طبیعت برقرار می‌کنند؛ بسیاری از باروری‌ها در عالم نباتات به‌واسطۀ همین بادها صورت می‌گیرد. در زندگی معرفتی انسان نیز، نسیم‌های قدسی می‌وزند که سبب فزونی، رشد و پیوند با اولیای الهی می‌شوند. در وزش این ریاح معنوی، چند جلوه از مهر الهی نهفته است:

 

1.    نسیم قدسی و نامرئی الهی

 

ریاح، نسیم معنوی و قدسی است که بر زندگی انسان‌ها می‌وزد. این نسیم، قابل رؤیت نیست؛ اما خنکای روح‌بخش آن در جان انسان احساس می‌شود. آثار و دگرگونی‌هایی که از طریق این نسیم‌ها در زندگی انسان رخ می‌دهد، به‌روشنی قابل لمس است؛ بی‌آنکه منشأ ظاهری آن دیده شود.

 

2.       دعای خیر اهل دل

 

ریاح در سطحی عمیق‌تر، همان دعای خیر اولیای الهی و اهل معناست. این دعاها دیده نمی‌شوند؛ اما اثرشان همچون حصاری از حمایت و مصونیت در زندگی انسان آشکار می‌شود. نفس‌های قدسی، مانند باد، قابل رؤیت نیستند؛ اما با آن‌ها «لقاح» و «تولید» معنوی در زندگی صورت می‌گیرد. بسیاری از برکات زندگی انسان‌ها مرهون همین نفس‌های قدسی اولیای حق است؛ نفس‌هایی که می‌وزند، بی‌آنکه دیده شوند، اما گرفتاری‌ را مرتفع یا نعمتی را نازل می‌کنند.

گاه ناگهان گره‌ای از زندگی انسان گشوده می‌شود، بی‌آنکه بداند از کجا. او آگاه نیست که دعای عام یا خاص یک ولیّ خدا شامل حالش شده و او را از بلا رهانیده است. این، مهر خداست که انسان را در فضایی قرار می‌دهد که مشمول دعای اولیای او شود؛ فضایی که نفس‌های معنوی، چون نسیم بهاری، بی‌ادعا می‌وزند و می‌رویانند.

 

3.      تفاوت مستعد و غیرمستعد

 

اثر وزش این نسیم‌ها در انسان‌ها یکسان نیست؛ همچنان‌که بادها تنها در زمین‌های آماده موجب رویش می‌شوند. «لواقح» زمانی رخ می‌دهد که نسیم‌ها به بستر مستعد برسند. انسان‌های مستعد، این ریاح قدسی را با جان خود دریافت می‌کنند و می‌پذیرند. آنان باور دارند که هر رویش و برکتی در زندگی‌شان، مرهون نفس‌های قدسی اولیای الهی است. در مقابل، انسان‌های غیرمستعد، وزش این نسیم‌ها را انکار می‌کنند و همه امور را صرفاً به محسوسات و اسباب مادی نسبت می‌دهند؛ در نتیجه، از برکات آن بی‌بهره می‌مانند.

 

اثر پنهان نفس‌های قدسی در زندگی انسان‌ها

 

برای روشن شدن مفهوم «لَواقِح» در ساحت معرفتی، می‌توان به نمونه‌هایی از حیات اولیای الهی اشاره کرد. مرحوم آشیخ جعفر مجتهدی، یکی از چهره‌های عارف و اهل معنا، به تعبیر خودشان هفده سال «تخت‌نشین» بود؛ یعنی نیمی از بدنشان فلج و بیمار بود. با این حال، در همان دوران بیماری، افراد فراوانی به‌واسطۀ دعای ایشان و توسلاتشان در محضر حضرت علی بن موسی‌الرضا علیه‌السلام شفا یافتند.

حال تصور کنید به فردی که شفا یافته گفته شود: «بیماری تو با دعای آقای مجتهدی برطرف شده است». اگر او از زمرۀ غیرمستعدان باشد، در پاسخ خواهد گفت: «اگر دعایش فایده داشت، برای خودش دعا می‌کرد تا شفا یابد! من به‌خاطر مهارت پزشک مشهور معالجم خوب شدم.» چنین فردی تمام امور را به اسباب ظاهری و محسوسات فرو می‌کاهد و وزش ریاح قدسی را انکار می‌کند.

در مقابل، اگر به فردی مستعد و اهل باور گفته شود که عامل شفا، توسّل او به امام رضا علیه‌السلام و وساطت دعای آقای مجتهدی بوده است، با اطمینان می‌گوید: «یقین دارم نفس قدسی یک ولیّ خدا وساطت کرده است و به برکت دعای او شفا یافته‌ام.»

این همان معنای «لَواقِح» است؛ پدیده‌ای که دیدنی نیست؛ اما اثرش آشکار است. نفس‌های قدسی اولیای الهی دیده نمی‌شوند، اما برکات و تحولات حاصل از آن‌ها در زندگی انسان قابل مشاهده است. انسان‌های مستعد، این وزش‌های معنوی را می‌شناسند و مهر الهی را در پس آن می‌بینند؛ اما غیرمستعدان نه‌تنها نمی‌پذیرند، بلکه با نگاه سطحی و مادی، آن را انکار می‌کنند.

 

4.       نسیم عنایت

 

یکی از مفسّران می‌گوید: «وزش نسیم عنایت حق، قلوب را می‌گشاید و انسان را آمادۀ دریافت مواعظ الهی می‌کند.» یکی از جلوه‌های مهر خداوند این است که نسیم عنایت خویش را بر زندگی انسان‌ها می‌وزاند تا درهای دلشان گشوده شود و سخنان حق در آن نفوذ کند. مواعظ الهی به صورت عام بر همگان عرضه می‌شود؛ اما تنها دل‌های مستعد هستند که آن‌ها را می‌پذیرند و به گوش جان می‌شنوند.

اکثریت مردم به سبب آنکه زمینۀ پذیرش درونی در آن‌ها فراهم نشده است، این نسیم‌های معنوی را درنمی‌یابند و از برکات آن بهره‌ای نمی‌برند؛ اما قلوب مستعد، مواعظ حق را می‌پذیرند و این نسیم‌ها در جانشان اثر می‌گذارد؛ همان‌گونه که بادهای بارورکننده، تنها در زمین‌های آماده سبب رویش می‌شوند.

 

5.      باران معرفت؛ سقایت الهی و سیراب‌شدن دل‌ها

 

در ادامۀ آیه می‌فرماید: «فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ»

«و از آسمان، آبی فرو فرستادیم و شما را با آن سیراب کردیم.»

همان‌گونه که در عالم ظاهر، اگر باران نبارد هوا ناسالم می‌شود و برکات زمین کاهش می‌یابد، در عالم معنا نیز خداوند از آسمان رحمت خویش، باران معرفت را بر دل‌های بندگان می‌باراند. معارف الهی همواره از بالا نازل می‌شوند؛ هیچ رحمت و کمالی از پایین به سوی انسان نمی‌آید.

«آب‌های معرفتی» در حقیقت علوم خاص و لطائف الهی‌اند که از آسمان رحمت الهی بر بنده فرو می‌ریزند. انسان، در مسیر سلوک، به نقطه‌ای می‌رسد که خود «ساقی» می‌شود؛ از این آب معرفت می‌نوشد و سپس دیگران را نیز از آن سیراب می‌کند و اجازه نمی‌دهد کسی در این عالم تشنه و بی‌معرفت بماند. سقایت الهی، تطهیرکننده است:

«سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا»[3]

کسی که از این شراب طهورِ معرفت نوشیده باشد، جانش پاک می‌شود و به گوهر آرامش و عزّت درونی می‌رسد. آدم بامعرفت، هیچ‌گاه از کارهای نیکو خسته و ملول نمی‌شود؛ زیرا می‌داند هر عمل صالح، مائدۀ آسمانی است که خدا برایش نازل کرده است. به همین دلیل، نه‌تنها از طاعت خسته نمی‌شود، بلکه بر انجام آن منّت می‌کشد و قدر خدمت را می‌داند.

هنگامی که خداوند با مهر خویش از آسمان، باران معرفت را فرو می‌فرستد و ساقی دل انسان می‌شود، او را با قدرت سیراب می‌سازد. اثر نوشیدن این آب آن است که دل انسان از حسد، بدبینی به خدا و خلق، طمع نسبت به مردم و طلب عزّت از غیر خدا پاک می‌شود. چنین انسانی از درون غنی و به سرچشمۀ عزّت حقیقی متصل می‌شود.

 

بی‌نیازی از خلق در پرتو معرفت

 

انسانِ بامعرفت می‌داند که «همه‌کاره» خداست و اگر با دل و جان به او رجوع کند، هر چه بخواهد در اختیارش قرار خواهد گرفت. چنین انسانی احساس نیاز به خلق ندارد و وجهه و اعتبار خویش را از مردم طلب نمی‌کند؛ زیرا دلش به معرفت الهی آراسته است. در مقابل، کسی که همواره در پیِ کسب وجهه و عزّت از دیگران است، نشانه‌ی دلِ بی‌معرفت را در خود دارد.

خدای سبحان می‌فرماید: ما ساقی شما می‌شویم؛ و این ساقی شدن، اوج مهر خدا بر انسان است. بالاترین مرتبۀ  مهر و رحمت الهی آن است که معارف حقّه را در اختیار بندگان قرار دهد و دل‌های آنان را از چشمه‌های آسمانی خود سیراب سازد.

رحمت خداوند بر همه موجودات گسترده است:

«وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»[4]

انسان با اسم «رحمان» آفریده شده تا پیوسته از مهر او بهره‌مند شود؛ اما اگر انسانی روی از این رحمت برگرداند، این خود اوست که مانع بهره‌مندی می‌شود، نه خدا.

خداوند باد را فرستاد تا لقاح معنوی را در دل‌ها پدید آورد؛ میان انسان و اولیای خویش پیوند برقرار کرد؛ از آسمان رحمت، باران معرفت را فرو فرستاد؛ و خود ساقی شد تا انسان هرگز احساس نیازمندی به غیر او نداشته باشد.

وقتی خدا ساقی دل انسان شود، تمام نیازهای حقیقی او را تأمین می‌کند. از این‌رو، انسان بامعرفت، با وجود کاستی‌ها و محدودیت‌های طبیعی زندگی، احساس نیاز درونی به فرزند، همسر، والدین یا دیگران ندارد؛ بلکه تمام توجه و نیازش به حق متوجه است. او به سرچشمۀ بی‌پایان رحمت وصل شده و بی‌نیازی‌اش از خلق، ثمرۀ همین اتصال است.

 

فیض همگانی و احساس استغنا از غیر خدا

 

با آنکه فضای اطراف زندگی ممکن است آکنده از بی‌محبتی باشد، انسان نمی‌داند خداوند چگونه نیازهای عاطفی، مالی، علمی، توانایی و عزّت او را تأمین می‌کند. خداوند به بندگانش شرابی می‌نوشاند که آن‌ها را از غیر خود بی‌نیاز می‌سازد؛ و این احساس استغنا، جلوه‌ای از مهر الهی بر بندگان است. افعال الهی در تأمین این نیازها آشکارا دیده نمی‌شوند، اما حقیقتاً جاری و فراگیرند.

فیض و فضل خداوند عمومی است و به گروه خاصی اختصاص ندارد. او معرفت را بر همه می‌گستراند؛ اما برخی انسان‌ها با موانعی که در درون خود ایجاد می‌کنند، از دریافت آن محروم می‌مانند. پیامبران، برای هدایت قشر یا گروه ویژه‌ای مبعوث نشدند و کتاب‌های آسمانی نیز برای طبقه‌ای خاص نازل نشده‌اند؛ مخاطب آن‌ها «لِلنَّاس» است، اما تنها متقین‌اند که این پیام را می‌پذیرند و در مسیر آن گام برمی‌دارند.

 

ابلیس؛ نماد قهر الهی و جدایی از جماعت صالحان

 

«قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ»[5]

« (خداوند) فرمود: «ای ابلیس! چرا با سجده‌کنندگان نیستی؟!»

 

ابلیس نماد موجودی است که مورد قهر و غضب الهی قرار گرفته است. نشانه‌های این قهر در دو ویژگی اساسی جلوه‌گر می‌شود:

  1. نداشتن خضوع تام در برابر خداوند؛
  2. همراه نبودن با نیکان.

برخی انسان‌ها نیز در مسیر بندگی، ناخودآگاه یا آگاهانه به همین مسیر ابلیس‌گونه نزدیک می‌شوند. آنان می‌خواهند به‌طور نمایشی با دیگران متفاوت باشند تا جلب توجه کنند؛ گاه در سبک زندگی، پوشش، خوراک و حتی در عبادت. زبان حالشان این است که: «إِلَیَّ، إِلَیَّ»؛ یعنی مردم را به سوی خود دعوت می‌کنند، نه به سوی خدا.

برای مثال، وقتی عموم مردم از تسبیح صدتایی استفاده می‌کنند، او تسبیح هزار دانه‌ای به دست می‌گیرد؛ یا با پوشیدن لباس‌های صوفیانه و مندرس می‌خواهد چهره‌ای خاص بسازد. در حالی‌که در شریعت و عرف، بر امور متعارف تأکید شده است. روش پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در صدر اسلام نیز چنین بود؛ به‌گونه‌ای که تازه‌واردان در مسجدالحرام نمی‌توانستند ایشان را از میان مردم تشخیص دهند، زیرا هیأت و ظاهر ویژه‌ای برای خود نساخته بود.

اسلام بر عرف سالم جامعه اعتماد دارد. حتی در مباحث فقهی همچون مکاسب، معاملات بر اساس متعارفات عرفی سنجیده می‌شود و این متعارفات نزد شارع نیز پذیرفته است.

بنابراین، اگر کسی بخواهد از مسیر متفاوت بودنِ نمایشی به اصطلاح «گُل کند»، گرفتار قهر الهی خواهد شد. ابلیس بندگی خدا را منکِر نبود؛ اما نشانۀ قهر خدا بر او این بود که «مَعَ السَّاجِدِينَ» نبود؛ او خواست برای خود نمایش جداگانه‌ای برپا کند و از همراهی با جماعت صالحان سر باز زد.

انسان نیز باید مراقب باشد که در مسیر بندگی، با نیکان همراه باشد و از جماعت سجده‌کنندگان جدا نشود؛ زیرا جدایی از خوبان، نشانۀ لغزش به مسیر قهر الهی است.

 

6.    جدایی از خوبان؛ نشانه قهر الهی

 

ابلیس در حقیقت به خداوند چنین گفت: «فرمانِ صد هزار سال سجده بر تو را می‌پذیرم، اما فرمانِ یک لحظه سجده بر آدم را نخواهم پذیرفت؛ زیرا فرشتگانی که بر آدم سجده کردند، بی‌عقل‌اند!»

این جمله، روح سرکشی ابلیس را آشکار می‌کند. او در ظاهر، بندگی خدا را انکار نکرد؛ اما در واقع، برتر دانستن عقل و تشخیص خود از فرمان الهی او را به ورطۀ قهر کشاند.

ویژگی کسانی که در مسیر ابلیس قرار می‌گیرند این است که وقتی مورد قهر الهی قرار می‌گیرند، روی همۀ خوبان عالم «ضربدر قرمز» می‌کشند و آنان را نادان می‌پندارند. برای مثال، چنین می‌پندارند که همه کسانی که در راهپیمایی‌های حمایت از نظام اسلامی شرکت می‌کنند پول می‌گیرند؛ یا تمام حاضران در نماز جمعه حقوق ثابت دارند. آن‌ها به جای دیدن اخلاص و ایمان، رفتار دیگران را از منظر سوء‌ظن و تکبّر می‌نگرند.

اگر کسی از معیّت با خوبان و جمع‌های سالمی که در برابر احکام الهی خضوع دارند بی‌بهره شود، این نشانه‌ای از قهر خداوند است. در مقابل، آنان که خداوند همراهی با صالحان را روزی‌شان کرده است، باید این نعمت بزرگ را قدر بدانند؛ چرا که همراهی با جماعت نیکان، توفیقی الهی است و متفاوت‌نمایی از خوبان، نشانه قهر الهی.

 

ظاهربینی؛ ریشه سرکشی و نشانه قهر الهی

 

«قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»[6]

«گفت: «من هرگز برای بشری که او را از گل خشکیده‌ای که از گل بدبویی گرفته شده است آفریده‌ای، سجده نخواهم کرد!»»

 

موضوع این آیه ظاهربینی ابلیس است. او به دلیل نگاه سطحی و مادی به آفرینش انسان، مورد قهر خداوند قرار گرفت. ابلیس چون جنس انسان را پست می‌پنداشت، از فرمان سجده سر باز زد. او به گل خشکیده و بدبوی نظر کرد و «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»[7] «دمیده شدن روح الهی در آدم» را نادیده گرفت.

عبارت «لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ» نشان می‌دهد که ابلیس هیچ‌گاه حاضر به سجده بر چنین گِلی نبود؛ گویی دروناً تصمیمی قاطع برای مخالفت با حقیقت روحانی انسان گرفته بود. رنگ پوست حضرت آدم علیه‌السلام گندمگون بوده است؛ واژه «أدیم» به معنای «گندمگون» است. خداوند از همین گل تیره و خاکی، موجودی ساخت که حامل نفخه الهی است.

اما برخی انسان‌ها نیز به‌گونه‌ای شبیه ابلیس عمل می‌کنند: آن‌ها ظاهر دیگران را می‌نگرند، اما مقام روحانی و نفخه ملکوتی درون انسان‌ها را نمی‌بینند. این نگاه سطحی، زمینه‌ساز قهر الهی است. کسانی که قداست باطنی افراد را نادیده می‌گیرند و تنها به ظواهر توجه دارند، از فضای مهر و لطف خدا دور می‌افتند.

در مقابل، کسی که در فضای مهر الهی زندگی می‌کند، ظاهر و باطن را توأمان می‌بیند و اصل را به باطن و معنویت می‌دهد. نباید گمان کرد پیامبران همواره از نظر ظاهری برجستگی خاصی داشتند؛ قرآن می‌فرماید: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم»[8].

نمونه‌ای زیبا از این نگرش را می‌توان در رفتار حضرت امام خمینی(ره) دید. ایشان به خدمتگزار ساده و روستایی خود احترام ویژه‌ای می‌گذاشتند؛ زیرا هرگاه برای نماز شب برمی‌خاستند، می‌دیدند که او پیش از ایشان برای عبادت بیدار شده است. امام برای مقام معنوی او خضوع می‌کردند، نه ظاهر و جایگاه اجتماعی‌اش.

بنابراین، ظاهربینی و غفلت از باطن انسان‌ها، نشانه‌ای از روحیه ابلیسی و قهر الهی است؛ در حالی که شناخت قداست باطنی، نشانه زندگی در فضای مهر خدا است.

 

7.      ظاهربینی؛ لغزشی در غیبت مهر الهی

 

اگر کسی گرفتار ظاهربینی شود و به یک انسان متدین که از ظواهر دنیایی بی‌بهره است بی‌اعتنایی کند، در حقیقت گرفتار قهر الهی شده است. ظاهربینی ریشه در فقدان نور هدایت دارد؛ و اگر لطف و مهر خدا شامل حال انسان نباشد، هر لحظه ممکن است در دام این لغزش گرفتار شود.

برای نمونه، ممکن است فردی از انتخاب بلال حبشی برای اذان‌گویی توسط پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله انتقاد کند و خواستار تجدید نظر شود؛ چرا که از نگاه او، در میان عرب‌های فصیح، انتخاب فردی که لکنت زبان دارد و «أَشْهَدُ» را «أَسْهَدُ» تلفظ می‌کند، عجیب می‌نماید. این نگاه، نشانه‌ای آشکار از غفلت نسبت به روحانیت و قداست باطنی انسان‌هاست.

اما علامت مهر خدا بر بنده این است که روحانیت افراد را می‌بیند و ظاهر را محور قضاوت قرار نمی‌دهد. کسی که در پرتو مهر الهی زندگی می‌کند، فراتر از رنگ پوست، لهجه، جایگاه اجتماعی یا ظاهر افراد می‌نگرد و جوهرۀ ملکوتی و باطنی آنان را درک می‌کند.

چنین نگاهی، انسان را از قهر الهی دور و به فضای محبت و هدایت خداوند نزدیک می‌سازد.

 

سلب توفیق؛ نشانه قهر خدا

 

«قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»[9]

 

گاهی برخی انسان‌ها گرفتار قهر الهی می‌شوند؛ نتیجه این وضعیت آن است که رغبتی به انجام کارهای خیر در آنان پدید نمی‌آید و هیچ‌گاه اراده‌ای برای انجام نیکی‌ها در دلشان شکل نمی‌گیرد. آنان با گفتار نادرست و منفی، درهای توفیق را بر خود می‌بندند و مسیر کمال را مسدود می‌کنند.

برای مثال، ممکن است بگویند: «من هیچ‌گاه طلبه نخواهم شد!»، «به مجالس علم نمی‌روم!»، یا «در جلسات توسل و ذکر شرکت نخواهم کرد!». این نوع سخنان، در واقع اعلان بی‌میلی نسبت به راه‌های هدایت است و خودبه‌خود زمینه سلب توفیق را فراهم می‌آورد.

در مقابل، گروه دیگری هستند که اگرچه در حال حاضر توفیق انجام برخی کارهای خیر را ندارند؛ اما دلشان مُترصد فرصتی است تا در آینده به آن سمت گام بردارند. آنان معرفت یا توان لازم را فعلاً ندارند؛ اما امیدوارند با دعای خیر صالحان، توفیق الهی نصیبشان شود و در آینده بتوانند در مسیر خیرات گام بردارند.

این تفاوت، نشانگر مرزی ظریف میان قهر و مهر الهی است: گروه نخست با سخنان سلبی و بی‌میلی نسبت به خیر، خود را از لطف الهی محروم می‌کنند. گروه دوم با امید، نیت خیر و تواضع در برابر اولیای الهی، درهای توفیق آینده را به روی خود می‌گشایند.

نشانۀ مهر خدا آن است که دل انسان حتی اگر در عمل ناتوان باشد، همچنان شوق، انتظار و امید به انجام خیر را در خود حفظ کند.

 

ممنوع‌الخیر شدن؛ نشانه قهر الهی

 

«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ»[10]

«فرمود: «از صف آنها [فرشتگان‌] بیرون رو، که رانده‌شده‌ای (از درگاه ما!)»

 

وقتی خداوند انسانی را مورد قهر قرار می‌دهد، او را از جمع خوبان و فضای بندگی بیرون می‌راند. همان‌گونه که بهشت برای ابلیس، محیطی سرشار از بندگی، وصل، یک‌دلی و صفا بود؛ اما با قهر الهی از آن اخراج شد و مطرود شد. هنگامی که انسان از فضای بندگی و انس با نیکان بیرون رانده شود، به‌تدریج از خیرات دور می‌افتد و مانند ابلیس، سنگ‌باران و رجیم می‌شود.

در یکی از تفاسیر تعبیری لطیف آمده است: علامت قهر خدا بر بنده آن است که از انجام بسیاری از خیرات و نیکی‌ها محروم و توفیقات از او سلب می‌شود، کرامت‌های ویژه از او به چشم نمی‌خورد و آثار خیر در افعال و رفتار او دیده نمی‌شود. واژه «رَجیم» به معنای ممنوع‌الخیر و ممنوع‌الاکرام است؛ یعنی کسی که درهای نیکی و کرامت بر او بسته شده است.

به همین دلیل، وقتی فردی از انجام عمل خیری که همواره بر آن مداومت داشته، باز می‌ماند و در دل احساس ناخوشایندی می‌کند، این حالت، نشانه‌ای مثبت است؛ چرا که نشان می‌دهد او در قهر باقی نمانده و هنوز دلش متوجه مهر الهی است. انسان نباید در فضای قهر بماند، بلکه باید درِ بازگشت به مهر خدا را بجوید.

 

8.    زوال کمالات؛ نشانۀ پنهان قهر الهی

 

یکی از نشانه‌های قهر الهی، زوال تدریجی کمالات پیشین است؛ همان‌گونه که در ضرب‌المثل «سال به سال، دریغ از پارسال» نهفته است. فردی که در گذشته دارای سعۀ صدر، حُسن خلق، روحیۀ انفاق و سایر فضایل بوده، اما اکنون آن‌ها را از دست داده، در واقع گرفتار حالت «رَجیم» شده است.

اگر کسی در حال حاضر فاقد کمالاتی باشد که پیش‌تر داشته است، این نشانه‌ای جدی از قهر الهی است. در مقابل، نشانۀمهر خدا آن است که کمالات انسان نه تنها حفظ می‌شوند، بلکه رو به فزونی می‌روند.

پس، ممنوع‌الخیر شدن و زوال فضایل، از علائم بارز قهر الهی است؛ و خوش‌حالی و آرامش در مواجهه با این زوال، نشانۀ بی‌تفاوتی خطرناک؛ اما اگر دل، از محرومیت از خیرات آزرده شود، این خود روزنه‌ای به سوی بازگشت به مهر خداوند است.

 

 

تاریخ جلسه:  1391/1/20 – جلسه هفتم

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1]. سوره حجر، آیه 21.

[2]. سوره حجر، آیه 22.

[3]. سوره انسان، آیه 31.

[4]. سوره اعراف، آیه 156.

[5]. سوره حجر، آیه 32.

[6]. سوره حجر، آیه33.

[7]. سوره ص، ایه 72.

[8]. سوره کهف، آیه 107

[9]. سوره حجر آیه 33.

[10]. سوره حجر، آیه 34.

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *