«جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای دکتر خوشبیان که از فضلای حوزه علمیه قم و از شاگردان قدیم حضرت آیة الله بهجت هستند نقل کردند:
در سال ۱۳۵۴ که در شهر قم مشغول تحصیل بودم، به توصیه بعضی اساتید به مدرسه فیضیه رفتم و حجرهای در ضلع غربی در طبقه فوقانی گرفتم.
درست روز دوم اقامت در مدرسه فیضیه، متوجه شدم کسی درب حجره را میزند. وقتی درب را باز کردم دیدم شخصی بلند قامت با سیمای بسیار جذاب و چشمانی درشت و موها و محاسنی بلند است در حالی که یک بخچه در دست دارد. او بیدرنگ وارد حجره شد. با خود فکر کردم شاید از آشنایان صاحب قبلی حجره است و گمان می کند هنوز طلبه قبلی در این حجره سکونت دارد. چای آماده بود، عرض کردم: صبحانه و چای آماده است.
ایشان فرمودند: خیر آقاجان، من همه چیز همراه خود دارم، شما جلسه درستان بروید. من هم بیاختیار حجره را ترک کردم و در جلسه درس حضرت استاد جناب آیت الله آقای حاج شیخ محمد تقی بهجت حاضر شدم، ولی در طول درس پیوسته در این فکر بودم که این آقا کیست؟ نکند مزاحم درس من بشود؟ پس از اتمام جلسه، حضرت استاد آیت الله بهجت با انگشت سبابه دست راست اشارهای کرده و فرمودند: تشریف داشته باشید با شما کار دارم. سپس بیمقدمه فرمودند:
مواظب باشید شما امروز میزبان کسی هستید که من ارادتمند او هستم! این کلام آیت الله بهجت، خود کرامتی بود و ایشان از ما فی الضمیر من و از مسالهای که در طول درس مرا آزار داده بود خبر میدادند. پس از خداحافظی به حجره بازگشتم و مجدداً با آن شخص روبه رو شدم. اما این بار به گونهای دیگر و با ارادتی کامل، چرا که حضرت استاد فرموده بودند: میزبان کسی هستید که من ارادتمند به او هستم.
وقتی از ایشان پرسیدم نام شما چیست؟ فرمودند: «جعفر».
جمالی بینظیر داشتند و به قدری هیبت و هیمنه در وجودشان بود که به هیچ عنوان نمیتوانستم در چشمان نافذ و زیبایشان نگاه کنم. هنگام ظهر عرض کردم: آقا ناهار بفرمایید! ایشان مقداری نان و ماست از کیسه خود بیرون آوردند و میل کردند. در آن روز آقای مجتهدی آن چنان با خلقی سرشار از حسن و انبساط با من برخورد کردند که قابل توصیف نیست! سپس حجره را به قصد تشرف به مسجد جمکران و کوه خضر ترک نمودند و این ابتدای آشنایی من با حضرت ایشان بود و چه سِری در آمدن ایشان به حجره این حقیر نهفته بود؟! نمیدانم…
بارها گفتهام و بار دگر میگویم که من دل شده این ره نه به خود میپویم
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم[1]»[2]
sheykhjafar_mojtahedi@
[1] – خواجه شمس الدین محمد،حافظ شیرازی
[2] – کتاب لالهای از ملکوت، جلد چهارم، صفحه 115و116