آیة الکرسی – جلسه دوازدهم

«اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِ‌جُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ‌ وَالَّذِينَ كَفَرُ‌وا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِ‌جُونَهُم مِّنَ النُّورِ‌ إِلَى الظُّلُمَاتِ»

 

خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده‌اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوی نور بیرون می‌برد.  (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوتها هستند؛ که آنها را از نور، به سوی ظلمتها بیرون می‌برند؛»

 

مفهوم‌شناسی ولایت و جلوه‌های آن در زندگی

 

ولایت، به‌معنای پیوستگی و توالی میان دو چیز است؛ چه این ارتباط، از نوع محبت و نصرت باشد و چه از سنخ عداوت و تسلط. یکی از مهم‌ترین مصادیق ولایت، تدبیر و سرپرستی زندگی دیگران و رسیدگی به شئون معیشت و حیات آنان است.

ممکن است سوال شود: در آغاز آفرینش که همگان مؤمن بودند، چرا خدای سبحان برای برخی افراد، ظلمات را در نظر گرفته است؟

در پاسخ گفته می‌شود: نفسِ سادۀ انسان در ابتدای خلقت، هنوز آموزش‌ندیده و تهی از معرفت بود؛ از این رو، به‌لحاظ فقدان شناخت، تاریک محسوب می‌شد. به‌میزانی که انسان تحت ولایت حق تعالی قرار می‌گیرد، از معرفت بهره‌مند و نورانی می‌شود.

 

ولایت الهی برای مؤمنان

 

در «اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا»، خداوند متعال خود، ولایت مؤمنان را بر عهده گرفته است و محبت ویژه‌ای به ایشان دارد.

مرحوم ملاصدرا(ره) می‌فرماید:«اگر انسانی خداوند را دوست بدارد، خداوند ولایت او را می‌پذیرد؛ اما اگر خود را از حضرت حق دور سازد، محبت باطل در دلش جای می‌گیرد.»

 

  ولایت خدا؛ بازتاب نور ایمان در درون انسان

 

آیا انسان می‌تواند دریابد که تا چه اندازه تحت ولایت خداوند قرار دارد و در زمرۀ «الَّذِينَ آمَنُوا» جای می‌گیرد، تا مشمول ولایت الهی شود؟

بر انسان واجب است که به نورانیت درونی خویش بنگرد و بسنجد که آیا هنوز آثار جهل و ظلمت‌های پیشین در وجودش باقی است یا نه؟

«الَّذین آمَنوا» کسانی هستند که قرب به خدا را در وجود خویش احساس می‌کنند؛ از این رو خداوند متعال متکفل امور آنان می‌شود. خدای سبحان عاشق مؤمنان است که اگر این عشق نبود، اصلاً آنان را نمی‌آفرید. وقتی دوستی، معشوق خویش را دوست بدارد، همۀ هستی‌اش را برای او  در طَبق اخلاص می‌نهد.

روایت شده است: روزی حضرت سلیمان مشاهده کرد که گنجشک نری به جفت خود می‌گوید: «اگر اراده کنی، با این منقار کوچکم تمام این کاخ باشکوه سلیمان را بر می‌دارم و پیش پای تو می‌ریزم!» سلیمان با شگفتی پرسید: «آیا منقار کوچک تو توانایی بلند کردن این کاخ عظیم را دارد؟» گنجشک پاسخ داد: «هر نری باید در برابر معشوقش خود را توانمند جلوه دهد!» این گنجشک که چیزی در اختیار نداشت، تنها می‌خواست عظمت محبتش را نشان دهد!

خداوند متعال که مالک همۀ کمالات است، با بیان «اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» نشان می‌دهد که محبت و دوستی مؤمنان را بسیار گرامی می‌دارد و سرپرستی ویژه‌ای نسبت به دوستان خویش دارد. بنابراین، هر چه برای اولیای خود مقرر می‌فرماید، به این هدف است که آنان را از ظلمت به سوی نور هدایت کند.

 

خروج از ظلمات به نور با ولایت الهی

 

آیت‌الله جوادی‌آملی می‌فرماید: «خداوند متعال مؤمنان را سرپرستی و تاریکی را از وجودشان دفع یا رفع می‌کند؛ اما طاغوت که دشمن همگان، اعم از مؤمن و کافر است، درس طغیان می‌دهد و با این عمل، نور فطرت را از میان برده و کافر را در ظلمت فرو می‌برد.»

مبدأ فاعلی اخراج از ظلماتِ شهوت، غضب، وهم، عقاید باطل، اخلاق رذیله و تبهکاری، به‌سوی نور، فقط خداست.  خدای سبحان، قلبی را که تسخیر کند، از ظلمات جدا می‌سازد.

ولایت، به معنای پیوستگی و توالی میان دو چیز است؛ چه این ارتباط، از نوع محبت و نصرت باشد و چه از سنخ عداوت و تسلط. یکی از مهم‌ترین مصادیق ولایت، تدبیر و سرپرستی زندگی دیگران و رسیدگی به شئون معیشت و حیات آنان است.

 

مصادیق اخراج

 

اخراج دو مصداق دارد:

۱. رفع و برداشتن؛ اخراج نسبت به کسانی که آلودگی‌های ظلمانی و نفسانی بر آنها چیره شده و سابقۀ عصیانگری دارند، «رفع» است؛ زیرا گوشه‌هایی از فطرت آنان در ظلمت فرو رفته، ولی نور ایمان و فطرتشان هنوز به خاموشی نگراییده است.

۲. دفع و پیشگیری؛ اخراج دربارۀ مومنانی است که بر فطرت نورانی خویش پایدار مانده‌اند و از آلودگی‌های ظلمانی طبیعت مصون شده‌اند.

در حقیقت، هنگامی که مومن از ظلمت‌ها به سوی نور هدایت می‌شود، بدان معناست که نوری فطری در وجود داشته که آن را پنهان کرده بود؛ اما پروردگار آن را آشکار می‌سازد. پس هر کمالی – چه علمی و چه عملی – که به او عطا می‌شود، به برکت فیض آن کمال مطلق (خداوند متعال) است.

 

از ظلمت فطرت به نور قدس

 

ملاصدرا(ره) بیان می‌فرماید: «ظلمات، همان فطرت ابتدایی و رشدنیافته است؛ چراکه انوار الهی چنان متعالی‌اند که در مقایسه با آنها، فطرت اولیۀ انسان، تاریک می‌نماید. از این رو، آدمی می‌بایست در دنیا در پی انوار قدسی باشد، نه آنکه به فطرت نخستین خویش بسنده کند. این فطرت اولیه، به‌راستی واجد ظلمت است؛ زیرا هنوز تا حدی به دنیا تعلق دارد، مانند کودکی که برای به‌دست‌آوردن شیر گریه می‌کند. این تعلقات دنیوی، به‌میزانی که انسان رشد یابد و به کمال گراید، کاهش می‌یابد و جای خود را به نورانیت می‌دهد. در این مسیر، تنها خداوند است که می‌تواند عامل اصلی این نورافشانی، روشنایی‌بخشی و جدایی‌یافتن از پستی‌ها باشد.»

در یکی از تألیفات حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی(ره) که به صورت پرسش و پاسخ تدوین شده است، این سؤال مطرح می‌شود: «آیا حجم بالای تحصیل علم برای انسان سودمند است؟»

ایشان با حکمت خاصّ خود پاسخ می‌فرماید: «علم، نور است و هرگز چنین نپندارید که فراگیری دانش بی‌تأثیر است.»

 

علم و تزکیه؛ شکوفایی تدریجی در انسان

 

بی‌تردید یادگیری، آثار ویژه‌ای در وجود آدمی پدید می‌آورد؛ لیکن گاهی ظهور این تأثیرات به درازا می‌کشد و زمانی نیز آثار علم به صورت فوری و بی‌درنگ آشکار می‌شود؛ اما در هر حال، کسب علم می‌بایست همراه با تزکیۀنفس باشد. تزکیه و تربیت از باب تفعیل است ؛ یعنی فرآیندی تدریجی و زمان‌بر!

در حقیقت، فعلیت یافتن استعدادهای انسانی امری دفعی نیست و مسلماً نیازمند گذر زمان است؛ چراکه تأثیرات سریع و آنی، غالباً دوامی ندارد و به همان سرعتی که پدیدار می‌شوند، از میان می‌روند. اگر کسی به ناگهان به صلاح گراید، به همان سرعت نیز ممکن است به فساد بازگردد. بنابراین تأثیر تدریجی، به مراتب پایدارتر و ماندگارتر از تأثیرات فوری و گذراست.

اهل بیت علیهم‌السلام به تأثیرات آنی و سریع اعتنای چندانی ندارند، چراکه تحول حقیقی می‌بایست به تدریج و با گذشت زمان صورت پذیرد. این تدریجی بودن از آن روست که ملکات رذیله که طی سالیان متمادی در نفس انسان رسوخ کرده‌اند، تنها با تأثیرات پایدار و مستمر قابل زدودن هستند؛ از این رو، فضایل اخلاقی و ملکات حمیده به آرامی و با مداومت در اعمال صالح، در وجود آدمی جایگزین می‌شوند.

 

خروج از ظلمت با نور خدا؛ نه با نور خویش

 

حضرت آیت‌الله جوادی آملی(مدظله)  در بیان نورانی می‌فرماید: «وحی الهی، فطرت انسانی و علم، همگی نورند؛ اما اینها تنها زمینه‌ساز و علل اخراج از ظلمات به‌سوی نور محسوب می‌شوند. مبدأ فاعلی و ذاتی این تحول، ذات اقدس الهی است. خدای سبحان در عمق جان مؤمنانی که به «عروة الوثقی» تمسک جسته‌اند، تأثیر می‌نهد و آنان را از اعماق چاه ظلمانی طبیعت به وسعت صحرای نورانی فطرت رهنمون می‌سازد. نور فطرت به‌عنوان عامل درونی و نور وحی به عنوان هدایت بیرونی، مقدمات و زمینه‌های فاعلیت الهی را فراهم می‌سازند تا چراغ وجود انسان به خورشید تابانی مبدل شود. در این مسیر، عقل سلیم که ذاتاً نقصان را نمی‌پسندد، نقش محوری دارد. در مرحلۀ نخست وجود، نه کمال علمی حاضر است و نه کمال عملی؛ بلکه با فعلیت یافتن عقل انسانی، زمینه برای تحصیل هر دو نوع کمال فراهم می‌آید.»

 

شرط اساسی ایمان

 

در حقیقت، شرط اساسی ایمانِ رستگاری‌بخش آن است که انسان:

۱. به طاغوتِ نفس امّاره کافر شود،

۲. دل را به خدای سبحان پیوند زند،

۳. و به «عروه‌الوثقی» – که عامل تعالی انسان است – تمسک جوید.

 

مراتب نورانیت و تاریکی در مسیر ایمان

 

حضرت آیت‌الله جوادی‌آملی با بیان نورانی خود این حقیقت را تبیین می‌فرماید که خروج از ظلمات به سوی نور، دارای مراتب و درجاتی است، چنان‌که خود نور و ظلمت نیز دارای مدارج مختلفی هستند. نور، مراتبی دارد که همگی آشکار و نمایان‌گر حقیقت‌اند، و ظلمت نیز درجاتی دارد که همگی تاریک‌کننده و مانع دیدار حقیقت‌اند. بسا کسی که دارای درجه‌ای از نور علم و ایمان باشد و خداوند – که ولیّ مؤمنان است – او را به مرتبه‌ای بالاتر رهنمون سازد؛ مثلاً از علم حصولی به علم حضوری، از علم‌الیقین به عین‌الیقین، و از عین‌الیقین به حق‌الیقین ارتقا دهد.

 

انواع طاغوت

 

  1. طاغوت به فردی اطلاق می‌شود که در مسیر حق دچار طغیان شده است. این مفهوم در قرآن کریم با عبارت «الَّذِينَ كَفَرُوا» «کسانی که به حق کفر می‌ورزند» بیان شده است. این افراد با کتمان حقیقت، مسیر ضلالت را می‌پیمایند.

واژه «وِلاء» به رابطه‌ای چنان نزدیک اشاره دارد که هیچ فاصله‌ای بین دو طرف باقی نمی‌ماند. قرآن کریم می‌فرماید: «أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» «اولیای آنان طاغوت است». این آیه نشان می‌دهد که کافران با طاغوت پیوندی ناگسستنی دارند. ویژگی‌های ولایت طاغوت؛ تعلیم طغیان و سرکشی، تجاوز نظام‌مند به حقوق دیگران، انکار حقایق آشکار و ایجاد مانع در مسیر هدایت الهی است.

  1. طاغوت در معنایی عمیق‌تر، تجسم شیطان است. هرگاه فردی به کتمان حق بپردازد، شیطان نسبت به او محبت پیدا می‌کند و به‌عنوان ولیّ و سرپرستش قرار می‌گیرد.

حضرت آیت‌الله جوادی‌آملی با ژرف‌نگری خاص خود می‌فرمایند: «شیطان که در رأس تمامی طاغوت‌ها قرار دارد، تنها به نشان دادن راه‌های گمراهی و وسوسه‌های باطل اکتفا نمی‌کند؛ بلکه با تضعیف تدریجی نور فطرت در کسی که ولایتش را پذیرفته است، قلب او را به تصرف کامل در می‌آورد. در این حالت، فرد به تجلی‌گاه ارادۀ شیطان تبدیل می‌شود و شیطان از زبان او سخن می‌گوید.

  1. طاغوت به مثابۀ مشتهیات نفسانی است. هرگاه فردی به کتمان حقیقت («كَفَرُوا») مبادرت ورزد، مشتهیات و شهوات نفسانی به شکل فعالانه‌ای به او متمایل می‌شوند. در این رابطۀ خاص، این شهوات هستند که به شخص میل می‌ورزند، نه اینکه فرد به‌سوی شهوات گرایش پیدا کند. این رابطۀ معکوس، نشانگر تسخیر وجود آدمی توسط امیال حیوانی است.
  2. طاغوت به‌عنوان نفس امّاره بالسوء است. در تفسیری عمیق‌تر، طاغوت تجسم نفس امّاره‌ای است که به بدی‌ها فرمان می‌دهد. هنگامی‌که شخص حقیقت را انکار می‌کند، این نفس امّاره به سرپرست و دوست صمیمی او تبدیل می‌شود.
  3. طاغوت را به‌معنای هر موجود ناقصِ ذاتی معنا کرده‌اند که نقصان در سرشت او نهفته است. طاغوت، موجودی است که نقصان در ذات او ریشه دارد. هرگاه کسی حقیقت را کتمان کند، این نقصان به او متمایل می‌شود – نه آنکه او به نقصان گرایش یابد – و سرپرستی وجودش را به‌دست می‌گیرد.

همان‌گونه که قرآن کریم می‌فرماید:

«وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ»

«کسانی که کفر ورزیدند، سرپرستانشان طاغوت‌اند.»

 

ولایت طاغوت؛ دوستیِ پنهانِ دشمن آشکار

 

«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا» اشاره به مطرودان درگاه الهی دارد – کسانی که از رحمت خداوند رانده شده‌اند. در این حالت   طاغوت که دشمن انسان است، به جای خداوند محبّ آنان می‌شود.  اگر طاغوت را به نفس امّاره تفسیر کنیم، این نفس دشمن آدمی می‌شود و اگر طاغوت را شیطان معنا کنیم، شیطان دشمن او خواهد بود.

دشمن انسان پیوسته در تغییر چهره است؛ پس اگر اظهار دوستی کند، بی‌گمان طرح سقوط می‌ریزد، نه نقشه صعود. چه دشمنی است که آرزوی پیشرفت دشمن خود را داشته باشد؟ اگر طاغوت خود را دوست ما خواند، بدانید که تنها در پی فرود آوردن ماست.

مرحوم ملاصدرا(ره)می‌فرماید:طاغوت همانند دزد و راهزنی است که اگر ادعای دوستی کند، در پی ربودن سرمایه‌های وجودی آدمی است تا او را به تهیدستی مطلق بکشاند. هرگاه دشمنی، خود را دوست نشان دهد، تنها طرحی که در سر می‌پروراند، غارت هستی انسان است و هیچ نقشۀ دیگری ندارد.

اما در مورد مؤمنان، خداوند متعال خود تصریح فرموده:«اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» «خداوند سرپرست مؤمنان است». آیا وقتی دوستی، محبوب خویش را دوست بدارد، امری عجیب است؟ هرگز! این کاملاً طبیعی است. خدای سبحان از سر عشق و محبت، مؤمنان را آفریده است. خداوند متعال در آیۀ کریمه می‌فرماید:

«یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ»

طاغوت در حقیقت «عدم محض» است، و اگر این عدم، ادعای دوستی و محبت کند، تنها هدفش سوق دادن انسان به سوی ظلمات و نیستی است.

در تحلیل این رابطه باید گفت:

۱. طاغوت و عدم، هیچ‌گونه مهرورزی‌ای نسبت به مؤمن و کافر ندارند؛

۲. آنان دشمنی سرسخت برای بشریت‌اند؛

۳. هدف نهایی‌شان کشاندن انسان به ورطۀ گمراهی و هلاکت است.

 

آیا طاغوت توانایی اخراج انسان از نور به ظلمت را داراست؟

 

مرحوم ملاصدرا (ره) می‌فرماید:طاغوت در نهاد آدمی انگیزه‌های حرکت به‌سوی پلیدی‌ها را برمی‌انگیزاند و زشتی‌ها را در چشم وی می‌آراید – بدین معنا که نابودپذیرها را پایدار و نیستی‌ها را همچون هستی‌های حقیقی جلوه می‌دهد. پس در حقیقت، با تحریکات طاغوت، خود فرد به سوی طاغوت گرایش می‌یابد.»

 

طاغوت، انگیزه ‌ساز انحراف

 

طاغوت فاقد قدرت «اخراج» مستقیم است. نقش طاغوت صرفاً «انگیزه‌سازی» است و حرکت نهایی به

سمت ظلمت، فعل اختیاری خود فرد است. طاغوت همچون معتادی است که تنها مواد اولیه را عرضه می‌کند؛ یک بار وسوسه کافی است تا هویت آدمی مخدوش شود. باطل تنها نشانه‌گذاری می‌کند؛ اما انتخاب مسیر با خود انسان است.

 

مراتب معنایی نور در آیه کریمه

 

در این آیه کریمه، دو مرتبه از لفظ نور به کار رفته که هر یک معنایی ویژه دارد:

۱. در آیه نخست:

«اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»

فطرت آدمی در آغاز آفرینش نورانی بود، همچون زمینی دست‌نخورده؛ اما اگر به سوی نور حقیقت روی نیاورد، این روشنایی به تاریکی می‌گراید. در مسیر الهی، خدای سبحان نور معرفت، محبت و ولایت را به مؤمن ارزانی می‌دارد.

۲. در آیه دوم:

«وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»

طاغوت همچون سایه‌ای شوم، میان انسان و نور فطرت حائل می‌شود و او را به سوی صفات حیوانی و نفسانی – که خالی از هرگونه نورانیت است – می‌کشاند.

در تحلیل این معنا، انسان در سرآغاز آفرینش از نور فطرت بهره‌مند بود. چنانچه زمام اختیار خویش را به خداوند بسپارد، این نور فطری پیوسته تجلی‌بخش‌تر و تابان‌تر می‌شود؛ اما اگر فرمانروایی وجود خویش را به شیطان واگذارد، آن نور ذاتی رفته‌رفته تیره‌تر و کدرتر می‌شود.

 

انسان بین دو قلمرو؛ از روح قدسی تا نفس ظلمانی

 

انسان از آغاز آفرینش، واجد دو ساحت وجودی متمایز است: عالم امر و عالم خلق. عالم امر، قلمروی است که در آن هر چیزی بی‌درنگ و خارج از محدودیت زمانی محقق می‌شود. این عالم، جایگاه میل فطری به لقای الهی و مصاحبت با اولیای خداوند است و در آن، روح انسان که گرایش به عالم اعلا دارد، پدید می‌آید.

در مقابل، عالم خلق، ساحتی است که همه چیز در آن به تدریج و در بستر زمان شکل می‌گیرد. این قلمرو، محل گرایش به مادیات و پستی‌ها (اسفل السافلین) است و نفس ظلمانی انسان در آن جای دارد که همواره با روح در تعارض است.

این دو ساحت وجودی – عالم امر (روحانی و ملکوتی) و عالم خلق (نفسانی و ظلمانی) – در نزاعی دائمی به سر می‌برند و هر یک دارای سپاهی از نیروها و گرایش‌های ویژۀ خود هستند که در کشمکشی پیوسته، سرنوشت انسان را رقم می‌زنند.

 

نبرد درونی انسان

 

انسان همواره در میانه نبردی سهمگین میان دو سپاه متخاصم قرار دارد: از یک سو فرشتگان الهی و فضایل اخلاقی که از سپاهیان عالم امرند و او را به‌سوی ملکوت رهنمون می‌سازند، و از دیگر سو قوای نفسانی و تمایلات حیوانی که لشکریان عالم خلق هستند. این دو نیرو پیوسته در حال ستیزند تا بر قلعۀ وجود آدمی چیره شوند. سرانجام یکی از این دو سپاه پیروز می‌شود و دیگری را از قلمرو وجود بیرون می‌راند.

اما افسوس که کشش آدمی به سوی عالم نفس و مادیات، بسیار نیرومندتر از گرایش او به عالم روحانی است. همین نابرابری بود که خداوند حکیم را بر آن داشت تا با فرستادن ۱۲۴ هزار پیامبر، ترازوی وجود انسان را به تعادل رساند و این میل نابهنجار را تعدیل کند.

همه پیامبران الهی مأموریت یافتند تا با انوار روحانی خود، انسان را از ظلمات عالم طبیعت رهایی بخشند.

 

کشش به سوی طبیعت و تدبیر ربوبی در برابر آن

 

پرسشی اساسی که ذهن بشر را به خود مشغول می‌سازد این است که چه عواملی انسان را به سوی طبیعت و مادیات سوق می‌دهد؟

در پاسخ باید گفت: عالم دنیا به ظاهر، میل و کشش به‌سوی نفسانیات را تقویت می‌کند. هر اندازه که فرد از یاد خدا و شریعت غافل شود، این گرایش شدت می‌یابد؛ اما حکمت ربوبی خداوند ایجاب می‌کند که برای مقابله با این کشش، نیروهای هدایت‌گر بیشتری به عالم دنیا گسیل شوند تا آدمی را از وادی نفسانیات به سوی قلمرو روحانی و ملکوتی رهنمون گردانند.

 

 طاغوت، محبوب دل‌های ناسپاس

 

ملاصدرا (ره )در این بخش می‌فرماید: «و آنان که به کفر گراییدند، اولیائشان طاغوت است. کفر، ناسپاسی گسترده‌ای را در بر می‌گیرد و حتی گاه مؤمن نیز ناسپاسی می‌ورزد. ریشۀ کفر از سیطرۀ محبت باطل در جان آدمی سر بر می‌آورد؛ پس میان محبت باطل و ناسپاسی، پیوندی ناگسستنی برقرار است.»

تمام دنیا باطل و چون کفی بر روی آب است. محبت به دنیا، ریشۀ ناسپاسی را در وجود آدمی می‌پروراند؛ تا آنجا که خروج از نور و فرورفتن در ظلمات را در پی دارد: «منَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ».

 

پیامدهای محبت باطل

 

پرسشی که در اینجا مطرح می‌شود این است که محبت باطل چه آثار و پیامدهایی در زندگی انسان بر جای می‌گذارد؟

در پاسخ باید گفت: محبت به طاغوت، قوای واهمه را در نظر ما آراسته می‌کند و شیطان ـ که سرور قوای واهمه است ـ به‌تدریج باطل را در چهره‌ای فریبنده می‌آراید. این تزیین در نگرش فرد رسوخ می‌کند تا جایی که باطل را در هیئت حق به او می‌نمایاند.

 

پرسش‌های شش‌گانه ابلیس؛ ظاهر علمی، باطن تمرد

 

در تفسیر سوره یس بیان شده است که شیطان شش پرسش از خداوند متعال مطرح کرد که این پرسش‌ها در ظاهر، علمی و عالمانه می‌نماید. مرحوم شهرستانی در کتاب «ملل و نحل» این سؤالات را نقل کرده است. ظاهراً این گفت‌وگو میان ابلیس و فرشتگان است؛ اما در حقیقت، مناظره‌ای است بین ابلیس و ذات اقدس الهی.

۱. ابلیس از فرشته‌ای می‌پرسد: خداوند که پیش از آفرینش من می‌دانست چه اعمالی از من سر خواهد زد، پس چرا مرا خلق کرد؟ اگر می‌دانست که بدی از من صادر می‌شود، پس چرا وجودم را آفرید؟

۲. چرا مرا به شناخت و معرفت خود واداشت و از من خواست که او را اطاعت کنم؟ آیا نافرمانی یا فرمانبرداری من، سود یا زیانی برای خداوند دارد؟

۳. چرا خداوند مرا به سجده بر آدم امر کرد؟ اگر مسئله سجده نبود، من همچنان در بهشت می‌ماندم و واعظ و معلم فرشتگان بودم. این خواری و بدنامی برای چه بود؟

۴. چون به آدم سجده نکردم، چرا به من اجازه دادی تا وارد بهشت شوم و او را وسوسه کنم؟

  1. بعد از این که خصومت بین من و آدم برای همه معلوم شد چرا خداوند اجازۀ تسلط بر اولاد آدم را داد و این که بتوانم آنان را وسوسه کنم و به‌گونه‌ای اثرگذار باشم که خودشان هم نفهمند؟ ترک اولای پدرشان چه ربطی به آنان داشت؟

6.بعد از وسوسۀ بنی آدم  مهلت دادن برای چه بود؟

خدای سبحان به ملائکه وحی کرد: در جواب اینکه چرا خدا من را خلق کرد در حالی که تسلیم خدا بوده‌ام و هر چه خدا می گفت، انجام می‌دادم! بگو: اگر صادق بودی و می‌دانستی که من اله العالمین و رب العالمین‌ام، چرا چرا نمی کردی، تمام چراها و اعتراضات برای این است که ربوبیت من را قبول نداری!

« لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ»[1]

در حالی که مردم باید مورد پرسش قرار گیرند و خداوند از آنان بپرسد «چرا؟»، ذات اقدس الهی خود نباید مورد پرسش هیچکس واقع شود. خدای متعال به ابلیس تنها یک پاسخ می‌دهد و می‌فرماید: تو اساساً در ادعای پذیرش ربوبیت من دروغ می‌گویی؛ چرا که اگر حقیقتاً خدایی مرا باور داشتی، این همه پرسش بی‌پایه مطرح نمی‌کردی! این پرسش‌های پی در پی آشکار می‌سازد که از ابتدا الوهیت مرا نپذیرفته بودی!

پس در حقیقت، ابلیس از همان آغاز کافر بود، وجودی تهی و معدوم بود؛ و آنگاه که در صحنه‌های گوناگون قرار گرفت، این عدم و نیستی‌اش آشکار شد.

حقیقت این است که محبت به آن نیستی و عدم، حرکتمان را به سوی نیستی و تاریکی سوق می‌دهد: «وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»

 

 

تاریخ جلسه: 1402.5.7 – جلسه دوازدهم

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 

 


[1]. سوره انبیا، آیه 23.

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فهرست مطالب

مطالب مرتبط