آیة الکرسی – جلسه سیزدهم

«لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[1]

 

در دین اکراه و اجباری نیست.»

 

پذیرش دین؛ واجب، اما آزادانه

 

پذیرش دین الهی بر هر مکلفی از نظر شرعی واجب است؛ اما در نظام تشریع اسلام، قانونی برای اجبار بر قبول دین وضع نشده است؛ زیرا عقل انسان به‌صورت فطری آمادگی پذیرش حق را دارد و در نتیجه، اجباری در کار نیست.

نکتۀ مهم این است که «اکراه» با «اجبار» تفاوت دارد: اکراه به‌معنای وادار کردن فرد به کاری است در حالی‌که او از اختیار برخوردار است؛ اما اجبار به‌معنای سلب کامل اختیار است.

حضرت آیت‌الله جوادی آملی در این باره می‌فرماید: «دین» در آیۀ «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» به اصول کلی و بنیادین دین اشاره دارد، نه به فروع فقهی و شریعت عملی؛ چراکه پس از پذیرش اصول دین، در برخی از فروع (مانند احکام فقهی و قوانین ولایی) اکراه و الزام وجود دارد.

 

دینِ فطری، نه اجباری

 

مرحوم ملاصدرا می‌فرماید:حقیقت دین تنها با رضایت قلبی محقق می‌شود. هرگونه اعتقاد یا عملی که ظاهراً دینی باشد؛ اما از روی اجبار انجام شود، در حقیقت مصداق دین نیست. این به آن دلیل است که دین بر اساس فطرت انسانی شکل گرفته و از آنجا که کاملاً با سرشت انسان سازگار است، هیچ اجباری در پذیرش آن وجود ندارد.

دین، حقیقتی است که انسان از آغاز با آن آشنا بوده و زیبایی‌های آن در عهد الست برای ما آشکار شده است. بنابراین به هیچ‌وجه با اکراه سازگاری ندارد.

«لَا إِکْرَاهَ» یعنی جبری وجود ندارد؛ زیرا عقل انسان هرگاه زیبایی و حُسن چیزی را دریابد، به‌زحمت در اجرای آن تردید می‌کند. حُسن و زیبایی دین برای عقل آشکار است و از همین رو، نیازی به اجبار و اکراه نیست.

در مواردی جبر کاربرد دارد که فرد از حقیقت امری ناآگاه باشد و با اکراه، عملی را انجام دهد؛ اما حُسن دین برای خردمندانِ صاحب عقل سلیم – عقلی که با هوی و هوس آلوده نشده – آشکار و بدیهی است. بنابراین هیچ اجباری برای متدیّن شدن افراد وجود ندارد؛ چراکه وقتی زیبایی دین آشکار شود، همگان طالب آن خواهند شد؛ زیرا فطرت انسان ذاتاً زیبایی‌جو و جمال‌خواه است.

 

هدایت فطری، نه جبری

 

مفسری می فرماید:«حقیقتِ دین هدایت است و هدایت به‌مجرد خلقت صورت گرفته است:

«الَّذي خَلَقَ فَسَوَّى‏ وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى‏»[2]

«همان که بیافرید بیاراست. همان که اندازه نهاد، پس رهبری کرد.»

سرشت آدمی از آغاز، ودیعۀ هدایت را در خود دارد؛ این هدایت ذاتی است نه جبری. جبر تنها بر امور عَرَضی بار می‌شود، حال آنکه فطرت انسان بر دینداری استوار است.

فطرت به دو گونه است:

  1. فطرت مخموره (سرشت آشکار) که به فرمایش امام خمینی(ره)، گوهر انسان را می‌سازد؛
  2. فطرت محجوبه (سرشت پوشیده). این فطرتِ نخستین، دلیل «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» است.

هرگاه کسی از دینداری روی گرداند، از فطرت خویش جدا شده است:

«إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلا»[3]

«آنها جز در ردیف چهارپایان نیستند، بلکه گمراه‌تر.»

اگر انسان بر فطرت ذاتی خویش باقی بماند، اصلاً نیازی نیست که دین بصورت جبر تحمیل شود؛ زیرا دینداری در وجود شخص نقش بسته است.

 

روشنی دین، دلیل بی‌نیازی از اجبار

 

مفسری می فرماید: علت «لا اکراهَ فِی الدّین»، این است که دلایل دین واضح و روشن است.

آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید، از وی رو متاب

بنابر این فردی که نسبت به امری جاهل باشد،اختیار از او سلب می‌شود و مجبور به اطاعت است؛ اما چون عقول سالم بشری به نورانیت دین، علم دارند، اجباری در پذیرش دین نیست.

مفسری فرموده است: زمانی که همه چیز کاملاً آشکار و روشن باشد، جبری در میان نیست؛ بلکه بنده با اختیار تام وارد عرصۀ بندگی می‌شود؛ زیرا فطرتِ ما که فطرت مستقیم و معتدل است، دین را برگزیده  است.

اولین انتخاب بشر، «دین» بوده است؛ به همین جهت اجباری در پذیرش آن نیست.

 

دین، انتخابی عاشقانه نه تحمیلی

 

مفسری می‌فرماید: «لا» در «لا اکراهَ» لای نفی جنس است؛ یعنی هیچ اجباری در پذیرش دین نیست؛ زیرا انسان در انتخاب اولیۀ خود، خدا و رسول خدا و اولیای الهی را برگزیده است؛ بدین جهت این قبول و رضایت، در اعتقادات و اجرائیات فرد جریان دارد.

در حقیقت چون فرامین شارع و قانون‌گذار دین، مورد پسند انسان است؛ در قبول و اجرای فرامین شریعت اجباری در میان نیست. اگر اجرای دین در امور دینی یا اعتقادی یا اجرایی با کراهت انجام گیرد، عنوان متدین بر فرد بار نمی‌شود؛ زیرا عنوان تدین زمانی بر انسان بار می‌شود که همۀ اعتقادات و اعمال خود را در کمالِ طیب نفس، رضایت خاطر، ذوق، شوق و عاشقانه انجام دهد؛ پس دین تحمیلی نیست.

 

تدین، نه با تحمیل؛ بلکه با درک و انتخاب

 

ملاصدرا می‌فرماید: «فردی مسیحی از قبیلۀ بنی‌سالم دو پسر داشت که قبل از بعثت پیامبر بت‌پرست بودند و سپس مسیحی شدند؛ اما پدر بعد از بعثت پیامبر مومن به پیامبر شد و از مسیحی بودن پسران ناراحت بود. در اول امر پدر گفت: «وَاللّه لَا أدَعُکُما حَتّی تُسلِما»[4] «به خدا شما را رها نمی‌کنم؛ مگر اینکه مسلمان بشوید.»

این سخن به این معناست که مجبورید؛ چون من مسلمان شده‌ام، شما هم باید مسلمان بشويد. بین پسران و پدر درگیری رخ داد و در نهایت به محضر پیامبر مشرّف شدند و پدر دلیل زیبایی را خدمت پیامبر مطرح کرد و گفت:

«یا رسول الله أ یدخلُ بعضی النّار و أنا أنظُرُ؟»[5] «این پارۀ تن من است، آیا پارۀ تنم به آتش برود و من نگاه کنم؟!»

حرف پدر درست است؛ چون آدمی نمی‌تواند نسبت به مسیر خلاف فرزندش بی‌تفاوت باشد؛ اما در پذیرش دین اجباری نیست.

آیه نازل شد: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ». مرد دو فرزند خود را رها کرد. گفت: خودتان باید به این درک وعقل برسید که دین را انتخاب کنید؛ ازاین رو شما را به‌اجبار وادار به تدین نمی‌کنم، باید به جایگاهی برسید که دین را قبول کنید.

 

وقتی ایمان، معیار غنیمت می‌شود

 

در بسیاری از جنگ‌ها، وقتی برخی افراد تسلیم می‌شدند و اسلام می‌آوردند، گروهی از مسلمانان آن‌ها را متهم می‌کردند که از سر ترس جان و به‌اجبار ایمان آورده‌اند. این در حالی بود که فضیلت و ارزش واقعی را در آن می‌دانستند که انسان‌ها بدون جنگ و تهدید، و با آگاهی و میل درونی به اسلام بگروند؛ نه اینکه هنگام روبرو شدن با مرگ، تسلیم شوند. در همین زمینه، قرآن کریم در پاسخ به چنین نگرشی، آیۀ روشنی نازل کرد:

«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً»[6]

«کسی که با شما در صلح و مسالمت در می‌آید نگویید:تو مؤمن نیستی!»

اما چرا برخی مسلمانان آن زمان، ایمان این افراد را انکار می‌کردند؟ دلیل اصلی، نه دغدغۀ حقیقت ایمان، بلکه انگیزه‌ای مادی بود: اگر کسی را مؤمن نمی‌دانستند، از دایرۀ اسلام بیرون می‌رفت و اموال و غنایم او به‌عنوان غنیمت جنگی محسوب می‌شد؛ اما اگر اسلام او پذیرفته می‌شد، دیگر سهمی از آن اموال نصیب آنان نمی‌شد. در پاسخ به این نیت‌های ناپاک، قرآن فرمود: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»

پذیرش ایمان، امری است کاملاً آزادانه و نباید با تردید و تهمت، ایمان دیگران را انکار کرد.

 

دین‌شناسی، بر پایۀ عقدی دائمی نه نگاهی موقت

 

ناگفته پیداست که دین‌شناسی باید بر پایۀ عقیده‌ای ثابت و ریشه‌دار باشد؛ یعنی پیوندی دائمی، نه موقتی و زودگذر. ملاصدرا در تفسیر آیۀ «لا إِکراهَ فِي الدِّين» چنین می‌گوید: این آیه در حقیقت دعوت به انتخاب دین است؛ اما نه انتخابی تازه و تحمیلی، بلکه انتخابی که انسان پیش‌تر، در عهد ألست آن را انجام داده است.

در واقع، پیام آیه این است: «اکنون این دین را آگاهانه برگزین، همان‌گونه که در آغاز، آن را در فطرت خود انتخاب کرده بودی.» چه انتخاب زیبایی در آن آغاز صورت گرفت! و امروز نیز همانند آن روز، پذیرش دین نه بر پایۀ جبر، بلکه بر مبنای شناخت، رضایت و فطرت انسانی است.

«إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا»[7]

«این ما بودیم رهبریش کردیم،خواه شاکر و خواه کافر باشد.»

پس ای انسان می‌توانی دین را انتخاب کنی و شکر این نعمت عظیم را به جا بیاوری و یا پذیرای دین نباشی و آن را پنهان کنی.

با بیان این مطالب، توجه ما بر این مبحث متمرکز می‌شود که چون دین انتخاب اولیۀ ما در زمان عهد الست بوده است؛ ازاین رو هرچه زمان می‌گذرد از این انتخاب زیبا پرده‌برداری می‌شود؛ چون دنیا و آخرت با این انتخاب ساماندهی می‌شوند؛ یعنی انسان برای معاش و معاد خود به دین نیازمند است.

بی‌تردید چون دین یک امر انتخابی است حال بشر با دین پذیری خوش است؛ ناگفته نماند که پذیرش دین در زمان اولیه از عقل فرد حکایت می‌کند که بهترین انتخاب را کرده است.

 

دینِ محبت و دشمن‌ستیزی

 

در واقع خمیره دین حبّ است.

«هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض‏؟»[8]

«آیا ایمان چیزی غیر از دوستی و دشمنی است؟»

در سرشت دین، محبت خداوند و رسولش و اولیای الهی نهفته است؛ از این رو همۀ طاعات و عبادات فرد مؤمن، عاشقانه و بر بنیاد محبت استوار است. البته در کنار این محبت، بغض دشمنان دین نیز جای دارد که همان اصل «تولّی و تبرّی» را تشکیل می‌دهد. سالک در سیر وصال به امام زمان شیرین زبانی می‌کند:

من که نادیده خریدار تو ام

امام نادیده است؛ اما نه ناشناخته! نادیده با ناشناخته دو امر جداست؛ چون باید یک شناخت اجمالی وجود داشته باشد تا سالک، عاشق امام زمان شود.

در حقیقت گام قبل از محبت، معرفت است و این معرفت در دعای عرفه حضرت اباعبدالله بیان می‌شود. بی‌تردید عشق به اباعبدالله تحمیلی نیست، دین به‌معنای عشق و محبت به خدا و پیروان او و دوری از دشمنان اوست. آیا زمانی اندیشیده‌ایم که چه کسانی مسیر عشق به اباعبدالله، تحمل مصیبت، اشک‌ریزی و عزاداری را برای ما آسان کرده‌اند؟ چرا ما روزانه صد بار بر او سلام می‌گوییم؟ چه کسی ما را مجبور می‌کند؟! در دین، جبر و اجباری وجود ندارد، همان‌طور که «لا اکراه فی الدین» بیان می‌کند.

ناف ما بر مُهر او بُبریده‌اند

عشق او در جان ما کاریده‌اند

 

زیباترین انتخاب؛ زیباترین مسیر

 

ذات زندگی انسان متدین بر شور، شوق و نشاط بنا شده است. دلیلش این است که او همواره زیباترین مسیر را در راستای دین انتخاب می‌کند. چرا که زیباترین گزینه در جهان، دین است و تمام زیبایی‌ها از آن سرچشمه می‌گیرند. بدون شک، فرد متدین در گذر زمان از انتخاب خود راضی خواهد بود.

«وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ»[9]

«موفقیت من جز با خدا ممکن نیست.»

برای پایداری‌ دین توکل لازم است.

«عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ»[10]

«تنها بر تو توکل می‌کنم و تنها به‌سوی تو باز می‌گردم.»

فقر و نیاز در انسان متدین آشکار است؛ بنابراین قادر به حفظ و صیانت از جایگاه دین خود نیست؛ از این رو، دست به‌سوی خدا دراز می‌کند و خدا را وکیل و مدافع خود می‌داند تا دینش را حفظ کند، دائم به خداوند متوسل می‌شود و به او مراجعه دارد.

به طور کلی، زندگی فرد متدین سرشار از زیبایی و معنویت است. او با انتخاب مسیر تدین، زندگی خود را شکل می‌دهد و با این انتخاب، خوشبختی و رضایت را تجربه می‌کند.

 

دین، انتخابی از سر آزادی

 

نکتۀ مهم این است که انسان متدین، دین را نه از روی اجبار، بلکه با انتخابی آگاهانه و آزادانه می‌پذیرد. او با چشمی باز و دلی فهمیده، به استقبال دین می‌رود؛ گویی تمام وجودش حقیقت آن را درک کرده است. این «بله» گفتن به دین، نتیجه‌ای است از آزادی، شناخت و اراده. و همین است معنای دقیق این کلام روشن قرآن «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» در پذیرش دین هیچ اجباری نیست.

آیت الله جوادی آملی می‌فرماید: عبارت «لا اِکراهَ فِی الدّین»  یک جمله خبری است که حاوی مفهوم عمیقی در مورد آزادی انتخاب در دین می‌باشد. این عبارت، به طور ضمنی، حکم تشریعی را بیان می‌کند که نشان می‌دهد اجبار در دین جایز نیست. مشابه آیه‌ای از قرآن کریم که می‌فرماید: «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا»[11] و حرمت تسلط کافران بر مسلمانان را بیان می‌کند و به آزادی و استقلال ایمان‌آورانی که در مسیر درست قدم برمی‌دارند، اشاره دارد. بنابراین «لا اکراه فی الدین» نه تنها بر آزادی انتخاب در دین تأکید دارد، بلکه به طور کلی، بر حق افراد در پیروی از مسیر معنوی خود بدون اجبار یا فشار خارجی اشاره می‌کند.

 

«قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»

 

ورود حرف «قد» بر فعل ماضی، نشان‌دهندهٔ یقین و قطعیت است، گویی حقیقتی آشکار و غیرقابل انکار را بیان می‌کند. «تبیَّن» از ریشهٔ «بین»، فاصله و جدایی را به یاد می‌آورد؛ یعنی بین «رشد» و «غیّ» فاصله‌ای وجود دارد که جدایی‌شان را آشکار می‌سازد.

این فعل ماضی، به ما یادآوری می‌کند که از دیرباز، پیوندی میان این دو مفهوم نبوده و جدایی‌شان ذاتاً واضح است. چنین درک و بینشی برای ذهن ما انسان‌ها، امری بدیهی است، چرا که هیچ ارتباطی میان «رشد» و «غیّ» وجود ندارد.

 

معانی رشد

 

1.    پیشرفت

 

«رشد» به‌معنای پیشرفت و حرکت به‌سوی خیر و نیکویی است، جایی که فرد در مسیر درست و سالم قدم برمی‌دارد. به عبارتی وقتی می‌گوییم «رشد»، به این معناست که فرد به‌سمت خوبی‌ها و ارزش‌های مثبت سوق یافته و خود را از فساد و انحراف دور نگه می‌دارد. در مقابل، «غیّ» به‌معنای انحراف از مسیر درست و فرو رفتن در تاریکی و فساد است، بدون اینکه ارتباطی با پیشرفت و کمال داشته باشد.

 

2.    صلاح

 

از نظر کتب لغت، «رشد» در اصل به‌معنای صلاح و نیکویی است. این مفهوم در بسیاری از آیات قرآن نیز به کار رفته است. برای مثال:

«إِذۡ أَوَى ٱلۡفِتۡيَةُ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ فَقَالُواْ رَبَّنَا ءَاتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحۡمَة وَ هَيِّئۡ لَنَا مِنۡ أَمۡرِنَا رَشَداً»[12]

«[ياد كن] هنگامى را كه [آن] جوانان در غار پناه گرفتند و گفتند: پروردگارا! رحمتى از نزد خود به ما عطا كن، و براى ما در كارمان زمينۀ هدايتى فراهم آور.»

این آیه درخواست اصحاب کهف را بیان می‌کند که مصلحت الهی را طلب می‌کنند. «رشد» به‌معنای مصلحت است؛ یعنی:خدایا، امور زندگی‌ام را در این برههٔ زمانی و جایگاهی که قرار گرفته‌ام، به نیکوترین صورت مقرر فرما.

 

3.    جایگاه رفعت و کمال

 

در داستان موسی و خضر نیر آمده است:

«هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشدا»[13]

«پی تو بیایم تا از آن رشدی که آموخته‌ای مرا نیز بیاموزی؟»

حضرت موسی به حضرت خضر می‌فرماید: آیا اجازۀ تبعیت به من می‌دهی؟ تا من پیرو تو باشم و تو استاد من یعنی از آن دانشی که به تو آموخته‌اند، به من نیز بیاموزی. انگیزۀ این درخواست، «رشد» است؛ نه علم برای علم، و نه آموختن برای آموختن، بلکه مقصود موسیِ کلیم‌الله از این شاگردیِ خضر، رسیدن به جایگاه رفعت و کمال است.

سالک در این مسیر، همۀ خیرات را دریافت می‌کند؛ اما «غَیّ» نماد وارونه‌دیدنِ مصلحت است، که در برابر مصلحت، به مفسده می‌نگرد.

 

4.    استقامت در دین

 

در منابع لغت، واژۀ «رُشد» به‌معنای استقامت در دین نیز آمده است؛ از این رو، نقطۀ مقابل آن یعنی «غَیّ»، به ناپایداری دینی و تزلزل در ایمان اشاره دارد. با این تعریف، روشن می‌شود که بسیاری از دیندارانی که مدام دچار لغزش‌اند و مسیرشان ناپایدار است، هنوز بر صراط مستقیم گام ننهاده‌اند. رشد حقیقی، تنها در گرو حرکت پیوسته و استوار در صراط مستقیم است؛ راهی که بی‌انحراف و بی‌تزلزل، به مقصد هدایت می‌رسد.

 

5.    تبعیت از امام زمان

 

در هر برهه‌ای از زمان، تبعیت از امام زمان عینِ رشد است، و سرپیچی از آن، همان «غیّ» محسوب می‌شود.

 

6.    انواع خیر

 

«رشد» مفهومی فراگیر است که همه‌گونه خیر را دربر می‌گیرد؛ البته خیری که در پیوند با ایمان است و رشد دینی را به‌ارمغان می‌آورد.

هر اندازه انسان در مسیر رشد، از خودبینی بپرهیزد و برای خویش نقشی قائل نشود، وصال برای او میسّر خواهد شد.

 

معاتی «غی»

 

1.    فساد

 

«غیّ» به‌معنای فساد است. مانند نوزادی که شیر فراوان خورده و در معده‌اش تخمیر می‌شود، تا آنجا که گاه بوی ناخوشایندی از معده‌اش برمی‌خیزد؛ گویی چیزی در درونش فاسد شده است. عرب این حالت را «غیّ» می‌نامد.

«غیّ»از  اسامی ذو وجهین است:

  1. در اثر روی هم خوردن، در معده‌اش فساد ایجاد شده است؛
  2. از نخوردن بمیرد.

در زبان عربی، برخی واژگان متضاد از یک ریشه مشتق می‌شوند؛ اما در معنا مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند.

مثلاً «تَرَبَ» (به معنای خاک‌نشین و تهیدست) و «أَترَبَ» (به معنای ثروتمند و غنی) از یک ماده هستند.

 

2.    هلاکت

 

واژه «غیّ» در آیات و روایات، معمولاً به معنای هلاکت به کار می‌رود، نه صرفاً پرخوری، بلکه به مفهوم نابودی ناشی از گرسنگی است (تلف شدن به سبب نخوردن).

 

3.    ناامیدی

 

اصل «غیّ» به‌معنای فساد است که در مفهوم هلاکت هم به‌کار می‌رود؛ اما در ناامیدی نیز استفاده می‌شود. معمولاً فرد آنقدر در جاده گم شده که از یافتن مسیر ناامید می‌شود.پ

 

تفاوت «غی» و «ضلالت»

 

آیت‌الله جوادی آملی با بیان ظرافت‌های معنایی میان دو مفهوم «غیّ» و «ضلالت» اشاره می‌فرماید که این دو واژه اگرچه هر دو بر انحراف از مسیر دلالت دارند؛ اما در حقیقت تفاوتی بنیادین میان آنها وجود دارد. ایشان توضیح می‌دهد که «غیّ» به انحراف از راه همراه با فراموشی کاملِ هدف و مقصد اشاره دارد، در حالی‌که «ضلالت» اگرچه به گمراهی و انحراف از مسیر اشاره می‌کند؛ اما شخص گمراه همچنان به یاد مقصد و هدف اصلی است.

به بیان دیگر، «ضلالت» صرفاً گمراهی است، اما «غیّ» ترکیبی از گمراهی و از دست دادن جهت‌یابی و هدف است.

«غیّ» اختصاصاً در حوزۀ امور دینی به کار می‌رود، حال آنکه «ضلالت» مفهومی عام‌تر دارد و در موارد مختلفی مانند گم‌شدن در راه («ضلَّ عنِ الطریق») نیز قابل استفاده است.

 

معانی«ضلالت»

 

البته ضلالت در معانی مختلف دیگری هم به کار می‌رود:

1.    ابطال

 

«أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ»[14]

«خدا بر نامۀ عملشان مُهر بطلان زده است.»

 

2.    ناشناخته بودن

 

اگر کسی در مسیر گم شده باشد، یا حتی اگر گم نشده باشد؛ اما قدر و ارزشش برای دیگران ناشناخته مانده باشد.

«وَ وَجَدَكَ ضَآلًّا فَهَدَىٰ»[15]

معنای «ضالاً» در اینجا این است که مردم قدر و منزلت تو را نمی‌شناختند؛ بنابراین خداوند متعال ارزش و مقام تو را به همگان آشکار ساخت.

 

تفاوت غی و فساد

 

«غیّ» هرچند در معنای فساد به کار می‌رود؛ اما با توجه به گستردگی زبان عربی، تفاوت‌هایی میان «غیّ» و «فساد» وجود دارد. اگرچه «غیّ» نوعی فساد محسوب می‌شود؛ اما هر «غیّ»ای ناپسند و قبیح است، حال آنکه هر فسادی لزوماً قبیح نیست.

 

فساد یا غیّ؛ کدام ناپسندتر است؟

 

ملاصدرا در تبیین مفهوم «فساد» بیان می‌کند که «فاسد» در برابر «نافع» و «صالح» قرار می‌گیرد. برای مثال، وقتی می‌گوییم «شیر فاسد شد»، مقصود آن است که دیگر قابل مصرف نیست؛ یعنی «فساد» در اصل به معنای «از کارافتادگی» و «غیرقابل استفاده شدن» است.

اما در بررسی تفاوت میان «غیّ» و «فساد» باید توجه داشت که هر «غیّ»ای، از منظر هستی‌شناختی، قبیح و ناپسند است. چراکه وقتی انسان از مسیر «رُشد» خارج می‌شود، دچار حالتی می‌شود که با نظام آفرینش ناهماهنگ و نازیباست. در مقابل، «فساد» لزوماً بار ارزشی منفی ندارد؛ مثلاً فاسد شدن میوه یا تخم‌مرغ، هرچند آن را غیرقابل استفاده می‌کند؛ اما فرایند فساد ذاتاً ناپسند تلقی نمی‌شود. حتی در برخی موارد، مانند فاسد شدن شیر، این دگرگونی ممکن است بدون تغییر ظاهری اتفاق بیفتد؛ با این حال، شیر دیگر سودمند و قابل مصرف نیست.

 

دین؛ راه رشد بدون اجبار

 

از دیرباز روشن بوده است که «غیّ» در نقطۀ مقابل «رُشد» قرار دارد؛ چنان‌که در آیۀ شریفۀ «لا إِکراهَ فِی الدِّینِ، قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ» به‌وضوح به این تقابل اشاره شده است. دین، همزاد رشد و تعالی است؛ اما پذیرش آن بر پایۀ اجبار نیست. این مسیر روشن و استوار، خالی از هرگونه جبر و اکراه است.

انسان متدیّن، آن‌گاه که دین را با آگاهی و اختیار می‌پذیرد، وارد مسیر تحوّل و رشد می‌شود؛ مسیری که در آن، با استقامت گام برمی‌دارد و همواره به سوی مصلحت حقیقی خویش حرکت می‌کند. این حقیقت آشکار، در تعبیر قرآنی «قَدْ تَبَیَّنَ» به روشنی تبلور یافته است.

ما ز بالاییم و بالا می‌رویم

ما ز دریاییم و دریا می‌رویم

ما از این جا و از آنجا نیستیم

ما ز بیجاییم و بیجا می‌رویم

انسان هر اندازه در مسیر حق گام بردارد، باز هم دست نیاز به درگاه الهی بلند و زمزمه می‌کند: «إهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ». اما در واقعه عاشورا، گروهی در مقابل اباعبدالله ایستادند و گمان بردند این مقاومتشان نشانۀ رشد است! چنان در فهم دین به انحراف رفته بودند که آیۀ:

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا»[16]

«به ریسمان الهی چنگ زنید و پراکنده نشوید.»

را نادیده گرفتند و به جای تمسک به دین ناب و امامت راستین، به بیراهه رفتند.

 

 

تاریخ جلسه: 1402.5.8 – جلسه سیزدهم

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1] سوره بقره،آیه 256

[2].  سوره اعلی، آیه 2و.3

[3] سوره فرقان،آیه 44.

[4] بحر المدید، ابن عجیبه، ج1، ص 288

[5].  تفسیر قرآن کریم ملاصدرا، ج4، ص 197

[6] . سوره نساء، آیه 94.

[7].  سوره انسان، آیه 3.

[8].  بحار الانوار (ط-بیروت)،ج 65ص.63

[9] . سوره هود،آیه 88.

[10]. سوره هود، آیه 88.

[11]. سوره نساء، آیه 141.

[12] سوره کهف ،آیه 10

[13] . سوره کهف، آیه 66.

[14] . سوره محمد «صلی الله علیه»، آیه 1.

[15].  سوره الضحی ،آیه 7.

[16]. سوره آل عمران، آیه 103.

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فهرست مطالب

مطالب مرتبط