«فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»
«پس هر كه به طاغوت كافر شود و به خداوند ايمان آورد، قطعاً به دستگيرۀ محكمى دست يافته، كه گسستنى براى آن نيست وخداوند شنواى داناست.»
«فَصْم» بهمعنای شکستن و شکافتنِ چیزی است، بیآنکه از هم جدا شود؛ اما «انفِصام» شکستنی است که به جدایی میانجامد، هرچند که هنوز جدا نشده باشد.
رستگاری در پرتو کفر به طاغوت و ایمان به خدا
کفر به طاغوت و ایمان به خداوند، ابزارِ چنگ زدن به دستگیرۀ استوار دین است تا انسان در گرداب مشکلات مادی و معنوی فرو نرود و به سعادت دنیوی و اخروی برسد. دین، پاسدار حیات انسان است و پروردگار شنوا و دانایی که هیچ چیز از او پوشیده نمیماند، نگهبان این پاسداری است.
انسانِ مؤمن، در شهودِ راستین خویش، حقانیت خداوند را آشکارا میبیند و خردِ سلیم، او را بهسوی اولیای الهی راهنمایی میکند. هر که یاری از خدا طلب کند، خداوند ندای او را میشنود؛ چراکه او «علیم» است، میبیند و میداند، و در این حقیقت، هیچ جای تردید نیست.
خداوند سبحان از جوشش نهان آگاه است و میداند که در دل کافر یا مؤمن چه میگذرد. او هم بر علوم ربانیِ نهفته در وجود مؤمن احاطه دارد و هم بر عقاید خبیثهای که بر دل کافر سایه افکنده، داناست.
قرآن و عترت؛ تجلّی عروةالوثقی
آیتالله جوادی آملی میفرماید: «بر اساس مفاد روایات، قرآن ندادهندۀ توحید است و عترت طاهره، مفسّر و تبیینکنندۀ آن. این دو حقیقت، مودّت را با ولایت پیوند میزنند؛ بهگونهای که ایمان به توحید ناب، همان تمسک به عروةالوثقی است، و عمل به قرآن نیز چنگ زدن به همان رشتۀ استوار. حقیقت قرآن و حقیقت اهلبیت از یکدیگر جداییناپذیرند؛ بنابراین تمسک به یکی، بهمعنای تمسک به دیگری است، و هر دو عروةالوثقی هستند. تمسک به اهلبیت عصمت بدون محبت و مودّت به آنان ممکن نیست، و این مودّت، پیمودن مسیر عروةالوثقی است.»
عروةالوثقی؛ تجلّی توحید در آینۀ اولیای الهی
توحید، مظاهری دارد که بیاعتقاد به آنها، دستیابی به توحید ناب ممکن نیست. این مظاهر، همان اولیای الهی و معصوماناند؛ آیینهداران اسماء حسنای خداوند و آگاه به حقایق اصول و فروع دین. آنان آینههاییاند که تنها پرتو تجلّی اسماء الهی بر چهرهشان میتابد.
ملاصدرا نقل میکند که پیامبر اکرم به ایمان آوردن اهلکتاب علاقهمند بود و از خدا میخواست که یهودیان نیز ایمان بیاورند. خداوند به او فرمود: «ای پیامبر ما! دعای تو را شنیدیم و دانستیم که تو در هدایت مردم حریصی؛ اما اگر گروهی خود نخواهند مانع از راهشان برداشته شود، حتی با دعاهای تو نیز تمسک به عروةالوثقی نصیبشان نخواهد شد.» پس هر که بخواهد در حجاب بماند، حتی دعای پیامبر نیز برایش کارساز نخواهد بود. بیتردید، هر انسانی که عاشقانه به عروةالوثقی چنگ زند، از این مقام جدا نخواهد شد؛ و اگر کسی از جایگاه دور افتاد، در حقیقت هرگز به آن نرسیده بود.
فاعلیت بیهمتای خدا در پس هر خیر
هر فعلِ خیری که از انسان صادر میشود، به خواست و مشیت الهی است؛ ازاینرو ما در گزینش راه حق و خیر، همواره به اذن او مقیّدیم. پس هرگاه خیر و کمالی برگزیده شود، در پسِ پردۀ آن جز خداوند آشکار نیست، و فاعلیت بیهمتای اوست که در همۀ جلوهها هویدا میشود.
ثمرۀ تمسک به عروةالوثقی و پیامد پیروی از طاغوت
ثمرۀ تمسک به عروةالوثقی، ایمانی برتر و نورانیتی جاودانه است؛ و پیامدِ پذیرش ولایت طاغوت، جز فزونی کفر و تاریکی دلها نخواهد بود. خدای سبحان، ولایت و سرپرستی مؤمنان را خود بر عهده میگیرد و تاریکیها را از جان و دل آنان میزداید و دور میسازد؛ امّا طاغوت، چیزی جز طغیان و سرکشی نمیآموزد.
«اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِوَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»
حقیقت ولایت و معنای ولیّ
ولایت در اصل بهمعنای قرارگرفتنِ چیزی در پیِ چیز دیگر است، خواه این پیوند نیک باشد یا ناپسند. از مصادیقِ ولایت، تدبیرِ امور دیگران و رسیدگی به شئونِ زندگی و معاشِ آنان است. بر این پایه، «ولیّ» کسی است که در کنارِ دیگری میایستد و کارهایش را سامان میدهد و نیازهایش را برآورده میسازد.
رهایی از ظلمات با ولایت خداوند
ظلمات، اعم از ظلمت شهوت، غضب و وهم، هنگامی که بر قلبی مستولی شوند، تنها خدای سبحان است که آن دل تسخیرشده را از این تاریکیها میرهاند. بنابراین، خداوند بهعنوان مبدأ فاعلی، اخراج از ظلمت بهسوی نور را ممکن میسازد و وحی و ایمان فرد، تنها زمینهساز این تحولاند.
هر فعل خیری که ذرهای منیّت در آن باشد، نوعی ظلمت نسبی است؛ لیکن خداوند ما را از ظلمت نفسانیت خارج میکند و این خروج بهسهولت انجام میپذیرد. حقیقت آن است که خدای سبحان هر مؤمنی را که به ریسمان دینش چنگ زند، از چاه طبیعت و بیابان کفر و ظلمت به صحرای گستردۀ نور هدایت میکند. این نجاتدهنده از ظلمت به نور، خود اوست؛ همان ولیّ مؤمنان که همواره به آنان نزدیک است.
آیتالله جوادی آملی میفرماید:خدای سبحان، ولیّ مؤمنان است و ایشان را از ظلماتِ عقاید باطل، اخلاق رذیله و تبهکاری بهسوی نورِعقاید حق، محاسن اخلاقی و اعمال صالح رهنمون میشود.
عبور از ظلمات با ولایت الهی
مفسری میگوید: ظلمات گوناگونی، از غیبت و افکار نادرست گرفته تا خلقیات ناپسند، در وجود مؤمن رخنه میکنند؛ اما او به برکت ولایت الهی، از این تاریکیها عبور میکند. حقیقت آن است که خداوند، پیوسته و لحظهبهلحظه، مؤمن را از ظلمت بیرون میکشد و این رهایی، زندگی اجتماعی او را دگرگون میسازد.
خداوند بندهاش را بهسوی خویش راهنمایی میکند؛ سفری که در هر قدمش زیباییهایی نهفته است. وقتی کسی بندۀ راستین خدا شود، تمامی حرکات و سکناتش بهسوی معبود جهت میگیرد.
این سفر بهسوی نور مطلق، کمال و نعمت، شکرگزاری ویژهای را میطلبد. مؤمن در این مسیر همواره در حال سیر و سلوک است و از هر قدمش لذتی وصفناشدنی میبرد؛ چرا که در هر جدیدی لذتی نهفته است. در این راهپیمایی بهسوی حضرت حق، تجلیات الهی چنان آشکار میشوند که سرور، وجود انسان را در بر میگیرد.
فاعلیت مطلق خداوند در روشنایی وجود مؤمن
آیتالله جوادیآملی میفرماید: «وحی، فطرت انسانی و علم، همگی نورند؛ اما اینها تنها علتهای مهیّاساز خروج از ظلمات به نور محسوب میشوند و مبدأ فاعلی بالذات، تنها خدای سبحان است. خداوند در جان مؤمنانی که به عروةالوثقی تمسک میجویند، تأثیر میکند و آنان را از اعماق چاههای ظلمانیِ طبیعت بیرون میکشد و به دشتهای فراخ و نورانی فطرت رهنمون میسازد.
نور فطرت از درون و نور وحی از برون، زمینهساز فاعلیت خدای سبحاناند تا چراغ وجود آدمی را به خورشیدی تابان تبدیل کنند. حقیقت آن است که فاعلیت تام و مطلق خداوند متعال در تمامی شئون نظام آفرینش جاری و ساری است.»
انواع خروج از ظلمات به سوی نور
آیتالله جوادیآملی با بیان ظرافتهای هدایت الهی میفرماید: «خروج از ظلمات به نور به دو صورت دفع و رفع محقق میشود که نسبت به مراتب سالکان متفاوت است:
۱. برای مبتدیان راه: خداوند همچون نجاتدهندهای مهربان، آنان را از تاریکیها میرهاند و به کرانههای نور میرساند.
۲. برای رهپویان میانهراه: فیض الهی به صورت افزایش ایمان، هدایت پیوسته و برکات آشکار تجلی مییابد.
۳. برای سالکان والامقام: فراتر از خروج از ظلمت و رسیدن به نور، موهبت سکینۀ قلبی و زوال خوف و حزن نصیبشان میشود تا آنجا که برخی از بندگان را خداوند از ظلمت طبیعت کاملاً خارج میکند، به مقام اطمینان بالله، رضای به قضای الهی و در نهایت مَرضیّ بودن نزد پروردگار نائل میسازد.
برخی مفسران بیان میکنند:«ظلمت امری حادث است که با نور قدیم الهی زایل میشود.»
چرایی تقدیر ظلمات و سنجش نورانیت ایمان
چرا با وجود ایمان اولیه انسانها، خداوند ظلمات را مقدّر کرده است؟
نفس ساده و تعلیمنیافتۀ انسانی، ذاتاً تاریک است و به میزان قرارگرفتن تحت ولایت حق و کسب معرفت، نورانی میشود.
برای سنجش میزان ولایت الهی بر ما و احراز جایگاه در زمرۀ «الَّذینَ آمَنُوا»، باید به نورانیت درون خود توجه کنیم: آیا هنوز از جهلهای پیشین رستهایم یا خیر؟ این نورانیت درونی شاخصی است برای شناخت عمق ایمان و سرپرستی خداوند بر جان ما.
نقش تدریجی علم و تزکیه در تحول انسان
آیتالله حسنزادهآملی در کتاب مجموعۀ پرسشوپاسخهایشان، به این پرسش، چنین پاسخ داده است:
«علم، نور است و هرگز نباید گمان برد که آموختن بیاثر است. بیتردید هر آموزهای اثری ویژه در انسان میگذارد؛ گاه این اثر در درازمدت آشکار میشود و گاهی فوراً خود را نمایان میسازد.
اما یادگیری همواره با تزکیه همراه است؛ تزکیه که باب تفعیل است و زمانبر، قوای انسان را بهتدریج به فعلیت میرساند، نه به صورت ناگهانی.
بدون شک، هر تأثیری که فوری ظاهر شود، به همان سرعت نیز زوال مییابد؛ یعنی کسی که ناگهان به صلاح رسد، بهیقین همانگونه سریع به فساد بازمیگردد؛ زیرا تأثیرات آنی ذاتاً ناپایدارند؛ اما تأثیرات تدریجی، ماندگاری و پایداری بیشتری دارند.
اهمیت تحولات تدریجی در سلوک اخلاقی از دیدگاه اهلبیت
اهلبیت علیهمالسلام بر تأثیرات آنی و زودگذر تکیه نمیکنند؛ بلکه باور دارند که تحولات باید گامبهگام رخ دهند تا به صورت ملکات درونی پایدار درآیند. حقیقت آن است که تنها ملکاتی که در گذر سالها شکل گرفتهاند، توانایی آن را دارند که رذایل اخلاقی را بهتدریج از میان بردارند و فضایل نیکو را در وجود انسان جایگزین سازند.
«وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»
کفر، ولایت طاغوت
«الَّذینَ کَفَرُوا» به کسانی گفته میشود که حقیقت را کتمان میکنند. دوستان و همپیمانان آنان «وِلاء» نامیده میشوند، چنان به یکدیگر الفت دارند که گویی هیچ فاصلهای میانشان نیست.
شیطان، که در رأس تمامی طاغوتها قرار دارد، تنها به نشان دادن راه باطل و وسوسه اکتفا نمیکند؛ بلکه با تضعیف نور فطرت کسی که ولایت او را پذیرفته است، قلب او را تسخیر میکند. آنگاه آن فرد مظهر ارادۀ شیطان میشود و شیطان از زبان او سخن میگوید. هر که حق را کتمان کند، شیطان به او مهر میورزد و سرپرستی و دوستی او را بر عهده میگیرد.
معنای طاغوت و تأثیر آن بر کفر و طغیان
«طاغوت» در حقیقت به کسی گفته میشود که در مسیر حق طغیان میکند و آموزگار سرکشی و طغیان میشود. نشانۀ بارز او، تجاوز به حقوق دیگران و انکار حقایق آشکار است. هیچ عاملی جز طاغوت موجب طغیان نمیشود و خداوند کافران را بهعنوان متعدّیان و متجاوزان معرفی میکند.
معنای دیگر طاغوت، تمایلات نفسانی است. کسی که حقیقت را پنهان کند، مصداق «کَفَرُوا» است و خواهشهای نفسانی و شهوات، دلباختۀ او شده و به سویش گرایش مییابند.
همچنین طاغوت بهمعنای نفس امارۀ به سوء است؛ اگر انسانی حقیقت را بپوشاند، نفس فرمانده به بدیها، ولایت و سرپرستی او را بر عهده میگیرد و محبتش را نثار او میکند.
از نظر ژرفتری، طاغوت هر موجود ناقصالذاتی است که هرگاه فردی حقیقت را کتمان کند، این نقصان وجودی به او تمایل مییابد و ولایتش را میپذیرد. چنانکه قرآن کریم میفرماید: «وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ»؛«هر که به کفر گراید، سرپرستش طاغوت خواهد بود.»
ولایت خداوند برای مؤمنان
خداوند ولیّ مؤمنان است و محبت خویش را نثار آنان میکند. ملاصدرا (ره) به نکتهای ظریف اشاره میکند: «هر کس خدا را دوست بدارد، مورد ولایت الهی قرار میگیرد؛ اما آنکه خود را از خدا دور نگه دارد، محبت باطل در قلبش جایگزین میشود.»
خدای سبحان عاشق مؤمنان است. اگر آنان را دوست نمیداشت، هرگز خلقشان نمیکرد. آنگاه که دوستی، محبوب خویش را دوست بدارد، همۀ سرمایههای وجودیاش را در راه او نثار میکند.
روایت است که حضرت سلیمان شاهد گفتگوی جوجهگنجشکی نر با مادهاش بود که میگفت:«اگر بخواهی، با همین منقار کوچکم تمام این کاخ باشکوه سلیمان را برمیکنم و پیش پایت میریزم!»
سلیمان با شگفتی پرسید: «این ادعاهای گزاف برای چیست؟ چه نسبتی بین منقار کوچک تو و کاخ عظیم من وجود دارد؟»
جواب شنید: هر نری باید در چشم جفتش قدرتمند جلوه کند!
با توجه به اینکه تمام عالم ملک خداست و او بر همهچیز تواناست، میفرماید: خداوند ولیّ مؤمنان است؛ دوستی که محبوبانش را بینهایت دوست دارد و هر چه دارد در راهشان نثار میکند. از همین روست که آنان را از تاریکیها بهسوی نور رهنمون میشود.
چهرۀ متغیر طاغوت
«وَالَّذِينَ كَفَرُوا» کسانیاند که از درگاه الهی رانده شدهاند و طاغوت، اعم از نفس امّاره و شیطان، ولایت آنان را بر عهده میگیرد؛ اینان دشمنان قسمخوردۀ انسانیتاند.
دشمن همواره چهرهای متغیر دارد و نقشهای برای سقوط انسان میکشد؛ زیرا هیچ دشمن راستینی، رشد و پیشرفت دشمن خود را نمیخواهد. حقیقت آن است که اگر طاغوت خود را دوست انسان نشان دهد، تنها هدفش فرود آوردن اوست، نه بالابردنش.
ملاصدرا (ره) بهدرستی اشاره میفرماید: «طاغوت، دزد و راهزنی است که اگر دوستیِ کسی را بپذیرد، تنها برای دزدیدن سرمایههای وجودی اوست.»
دشمنی که در لباس دوست ظاهر شود، جز نقشۀ غارت گوهر انسانیت، طرحی ندارد.
اگر طاغوت به دوستی انسان درآید؛ همان طاغوتی که خود سراسر نیستی است، انسان را بهسوی نیستی میکشاند؛ او را از نور به تاریکیها خارج میکند.
نقش طاغوت در گرایش انسان به ظلمت
آیا طاغوت توانایی اخراج انسان از نور به ظلمت را دارد؟ آیا نیستی چنان تواناست که بتواند انسان را از نور به تاریکی براند؟
ملاصدرا (ره) پاسخ میدهد: «طاغوت تنها انگیزهساز است و انسان را بهسوی زشتیها میکشاند. کار طاغوت در واقع آراستن زشتیهاست؛ نیستیها را هست جلوه میدهد و زوالناپذیری آنان را نمایان میسازد.»
طاغوت محرّک رفتن بهسوی نیستیهاست، همانگونه که یک معتاد، معتاد دیگر را به اعتیاد ترغیب میکند. اما در نهایت طاغوت توانایی اخراج ندارد. بهتعبیر ملاصدرا، او فقط انگیزه میآفریند و خروج از نور به ظلمت، فعلی است از خود انسان. شیطان و طاغوت تنها علامت میدهند؛ اما انتخاب راه بر عهدۀ خود آدمی است.
تمایز دو نور و نقش ولایت الهی در تابندگی فطرت
ملاصدرا (ره) بیان میفرماید که در این آیه، میان دو نوع نور، تمایز وجود دارد. طاغوت ما را از نور فطرت جدا میکند و بهسوی صفات نفسانی و حیوانی سوق میدهد. هرچند فطرت نخستین، ساده و دستنخورده است؛ اما به خودی خود کافی نیست؛ زیرا هنوز تاریکیهایی در آن باقی است؛ از این رو باید بهسوی نور وجودی حق حرکت کرد. به همین جهت، خدای متعال نور معرفت، نور محبت، نور ولایت و نور علم را به مؤمنان عطا میکند.»
انسان در بدو تولد دارای نور فطرت است؛ اگر زمام امور را به خداوند بسپارد، این نور فطری روزبهروز تابانتر میشود؛ اما اگر اختیار را به شیطان واگذارد، همان نور فطری به تدریج تیره و تار میشود.»
عالم امر و عالم خلق و نبرد میان روح و نفس
ملاصدرا اشاره میفرماید:انسان مرکّب از دو عالم است:
- عالم امر (عالم ملکوت و فرامین الهی)؛
- عالم خلق (عالم مادی و طبیعت).
در عالم اَمر که زمان در آن جریان ندارد، همه چیز به ناگاه پدید میآید؛ حال آنکه در عالم خلق، هر چیزی بهتدریج شکل میگیرد. در سرای اَمر، شوق لقای حق و همنشینی با پاکان موج میزند؛ اما در جهان خلق، میل به فرومایگی و دوری از حضرت حق رخ مینماید.
حقیقت آنکه عالم اَمر، قلمرو روح است و عالم خلق، گسترۀ نفس تاریک. آدمی در میانه ایستاده است؛ میان نفس تیرهای که به ماده گرایش دارد و روح تابانی که به جهان برین میخواندش. این دو قلمرو پیوسته در ستیزند.
عالم خلق همان نفس تاریک آدمی است و عالم اَمر، وجود روحانی و ملکوتی او. این دو جهان در نبردی همیشگی به سر میبرند و هر یک لشکریان خویش را دارند. سپاهیان عالم اَمر، فرشتگان الهیاند که انسان را بهسوی ملکوت رهنمون میشوند؛ پس همۀ فضایل اخلاقی از لشکریان این عالمند؛ اما سپاه عالم نفس (خلق)، همان قوای نفسانی و خواهشهای غضبآلود و صفات ناپسندیده است.
بهتعبیر حکیمانه ملاصدرا، نزاعی پیوسته میان این دو قلمرو در جریان است که سرانجام یکی بر دیگری چیره میشود و حاکمیت قلب را بهدست میآورد. یا حزب الله بر وجود انسان حکمفرما میشود و یا حزب شیطان؛ اما دریغ که میل آدمی بهسوی عالم نفس بسی نیرومندتر از کشش او بهسوی عالم امر است.
خداوند حکیم، صد و بیست و چهار هزار پیامبر را فرستاد تا این گرایش را سامان بخشد، چنانکه فرمود:
«لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ»[1]
«آفرینش و ادارۀ جهان به ارادۀ اوست.»
پس پروردگار هم کار را به ناگاه انجام میدهد و هم بهتدریج.
ریشههای کفر؛ از ناسپاسی تا محبت باطل
کسانی که راه کفر را پیش میگیرند، سرپرستیشان به طاغوت سپرده میشود. ملاصدرا بهزیبایی بیان میکند که ریشۀ کفر یا در برابر ایمان است یا ناشی از ناسپاسی. در آیات الهی، خاستگاه کفر، محبت باطل معرفی شده است که انسان را به ناسپاسی میکشاند؛ زیرا اگر دل به محبت باطل نسپارد، هرگز ناسپاس نمیشود.
دنیا باطل و مانند کف روی آب است و دوستی دنیا، آغاز ناسپاسی نسبت به پروردگار است. هنگامی که انسان ناسپاس میشود، پیوسته از نور بهسوی تاریکیها گرایش مییابد: «مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ».
ریشۀ محبت باطل
پرسشی ژرف که اندیشه انسان را به چالش میکشد این است: چگونه ممکن است انسان به محبت باطل دل بسپارد؟
پاسخ حکیمانه آن است که قوۀ واهمه، باطل را در نظر آدمی آراسته و زیبا جلوه میدهد و شیطان، که سروَر قوای واهمه است، باطل را چنان پیراسته مینمایاند که گویی حق است.
در سوره مبارکه یس، گفتوگوی شیطان با خدای سبحان بازگو شده است. مرحوم شهرستانی در کتاب «ملل و نحل» به پرسشهایی اشاره میکند که گرچه ظاهراً میان ابلیس و فرشتگان است؛ اما در واقع گفتوگویی است میان ابلیس و خداوند. ابلیس در مناظرهای با فرشتگان، پرسشهای بنیادینی را مطرح میکند:
1.اگر خداوند از پیش میدانست که من نافرمانی خواهم کرد، چرا مرا آفرید؟
2.چرا مرا به شناخت و اطاعت واداشت، در حالیکه نه معصیت من به او ضرری میرساند و نه طاعتم سودی برایش داشت؟
3.چرا فرمان سجده بر آدم را صادر کرد؟
- اکنون که نافرمانی کردم، چرا اجازه داد به بهشت وارد شوم و آدم را وسوسه کنم؟
5.پس از آشکار شدن دشمنی من با آدم، چرا تسلط بر فرزندانش را به من عطا کرد؟
6.حال که این قدرت را دارم، چرا مهلتم چنین طولانی است؟
در پاسخ به این پرسشها، خداوند به فرشتگان وحی میفرماید: اگر راست میگویی و میدانی که من «اله العالمین و رب العالمین» هستم، این همه پرسش برای چیست؟ تمام این چراها از آن روست که ربوبیت مرا نپذیرفتهای، چراکه:
«لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ»[2]
«و (خداوند) از آنچه انجام مىدهد سؤال نمىشود، امّا آنها (مردم، در انجام كارهايشان) مورد بازخواست قرار مىگيرند.»
این گفتگو در حقیقت تقابلی است بین نگاه محدود ابلیس و حکمت نامتناهی الهی. ابلیس با معیارهای انسانی و محدود خود به تقدیر الهی اعتراض میکند، حال آنکه پاسخ خداوند اشاره به جایگاه رفیع ربوبیت و حاکمیت مطلق پروردگار دارد. این مناظره بهروشنی نشان میدهد که تمام پرسشهای ابلیس ریشه در نپذیرفتن کامل ربوبیت الهی دارد.
خدای سبحان به ابلیس پاسخ میدهد: تو دروغ میگویی! اگر به خدایی من ایمان داشتی، این همه پرسش نمیکردی. این پرسشها نشان میدهد از ابتدا الوهیت مرا نپذیرفتهای.
ابلیس از آغاز کافر بود؛ نیست و عدم محض بود که در معرکههای گوناگون، این نیستی اش آشکار شد. هر اندازه محبت فرد بهسوی آن نیستی بیشتر شود، به همان سو حرکت میکند.
تاریخ جلسه: 1402/5/17 – جلسه پایانی، هجدهم
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1]. سوره اعراف؛آیه 54.
[2]. سوره انبیا، آیه 23.