آیة الکرسی – جلسه پانزدهم

مقدمه

 

نگاهی به آیت‌الکرسی که سرور آیات قرآن است  پیام‌هایی در بر دارد که التفات به این معانی، از لوازم حیات روزمرۀ ماست و پذیرش این حقایق، مایۀ نیک‌فرجامی انسان می‌شود.

 

«فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ»

 

معنای طاغوت

 

  1. آیت الله جوادی آملی می‌فرماید: «طاغوت از ریشۀ«طغی» و «طغو» به‌معنای تجاوز از حد در نافرمانی و سرکشی، و افراط در طغیان است؛ لیکن معنای جامع آن، تمرد و تعدی از حریم بندگی است که سرچشمۀ آن، توهم بی‌نیازی از خدای متعال است. پس هر چه در مقابل حق‌تعالی قرار گیرد، طاغوت است و این وصف بر شیطان اطلاق می‌شود.»
  2. مفسری می‌فرماید: «طاغوت بدان معناست که آدمی می‌باید نقایص خویش را مستور دارد تا فضایلش نمو یابد. با امتثال اوامر و نواهی الهی که عین بندگی است این نقایص پوشیده می‌شود.»

در پاره‌ای از تفاسیر آمده است: طاغوت، شیطان است که مفهومی کلی دارد و سرچشمۀطغیان را در عالم، او بنیان نهاد آنگاه که در برابر حق‌تعالی سرکشی کرد و گفت:

«أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»[1]

  1. طاغوت به مفهوم سیادت و ریاست قوۀ واهمه نیز آمده است که می‌باید این سیادت به کلی محو شود.
  2. طاغوت صیغۀ مبالغه از مادۀ طغیان است. گاه بر فردی اطلاق می‌شود و گاه بر جماعتی؛ یعنی هر آنچه موجب طغیان در حیات آدمی شود، می‌باید بر آن پرده افکنده شود.

 

طغیان چیست؟

 

نَفْسِ ما سرکش است و طغیان می‌ورزد؛ اما این نفس چه ادعایی دارد؟ فریاد می‌زند: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلىٰ»[2]

خود را فرمانروای مطلق می‌پندارد. هنگامی که نفس من طغیان می‌کند، اساس کارش این است که خویشتن را بی‌نیاز از خداوند می‌انگارد.

«إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغىٰ. أَنْ رَآهُ اسْتَغْنىٰ»[3]

نشانۀ طغیان نَفْس این است که خود را نیازمند پروردگار نمی‌بیند.

از جمله آیاتی که مرحوم آیت‌الله بروجردی (ره) پیوسته تلاوت می‌فرمود – چندان که در هر مجلس و حالی زمزمه‌ می‌کرد – این آیه بود: «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[4] یعنی همگی شما سخت نیازمند به ذات اقدس الهی هستید. اگر – نعوذ بالله – طاغوت درونی انسان فعّال شود، به این معناست که خود را از الطاف حضرت حق بی‌نیاز می‌پندارد و در پی آن، برای دریافت الهامات ربّانی و حفظ و فزونی آن مواهب، خویشتن را محتاج پروردگار نمی‌شناسد.

 

مصادیق طاغوت

 

  1. برخی مفسران برآنند که اجنۀ کافر از مصادیق طاغوتند.
  2. گروهی معتقدند هر که طغیان ورزد، طاغوت است.
  3. عده‌ای گویند هر آنچه انسان را از خداوند به‌سوی خود فرابخواند – خواه فزونی مال باشد یا کثرت دانش و حتی فراوانی عبادت – بی‌گمان طغیان است.
  4. اما طاغوت اصلی همان نفس خود آدمی است. آن شیطان درون، همان نفس امّارۀ به سوء که پیوسته فریاد «أنا، أنا» سر می‌دهد و مدام خودنمایی می‌کند. اکنون این طاغوت را باید پوشاند.

خداوند متعال در آیۀ کریمه می‌فرماید:

«أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»[5]

«آیا نظر افکندی بر آن کس که معبود خویش را هوس‌های نفسانی خود قرار داده؟»

 یعنی طاغوت، تمایلات نفسانی‌ است.

 

پرده‌افکنی بر طاغوت

 

«کَفَرَ» به معنای «کَتَمَ» است؛ یعنی این طاغوت می‌باید در زندگی مستور بماند و آشکار نشود. «یَکْفُرْ» بدان معناست که این استتار می‌باید دمادم استمرار یابد؛ بر هر آنچه غیر خداست، می‌باید پرده افکنده شود.

«یَکْفُرْ» فعل مضارع است که دلالت بر حال و استقبال دارد؛ آدمی هم‌اکنون باید طغیان را نپذیرد و در آینده نیز بر این انکار پایدار بماند.

هر گاه آدمی بر موجودیت خویش، از مال و مقام و دانش و مانند اینها تکیه کند، در حقیقت بنیاد دینش سست شده است. «یَکْفُرْ» بدان معناست که انسان، اعتماد بر غیر خدا را می‌پوشاند و جلوه‌نمایی طاغوت را در زندگی خویش بازمی‌ستاند تا هیچ طاغوتی برجسته نشود. همچنین بر هر طاغوتی پرده می‌افکند تا دیگران نیز آن را نظاره نکنند و تنها جمال الهی تجلی یابد.

 

اقسام کفر

 

کفر بر دو قسم است:

۱. کفر حقیقی که ویژۀ شیطان ملعون است؛

۲. کفر به توحید و نعمات الهی.

 

کفر به طاغوت؛ شرط درک عروه‌الوثقى

 

در حقیقت، «یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» شرط بنیادین برای وصول به «عُرْوَةِ الْوُثْقَى» است که آدمی می‌باید به توفیق الهی بدان مبادرت ورزد.

پس مراد از «یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» آن است که می‌باید بر این ادعاهای نفسانی پرده افکند تا مدّعی به چشم نیاید.

حکیم متأله، مرحوم ملاصدرا (رضوان الله علیه) در تبیین مفهوم طاغوت چنین بیان می‌فرماید:

یکی از مظاهر کامل طاغوت، ناظر به نقصان وجودی ماست. حقیقت آنکه انسان دارای دو ساحت است:

  1. ساحت ظاهری (وجه بشری) که برای همگان آشکار است. این وجه مادی و ناقص، نمودار نیازمندی‌های آدمی است؛ لیکن نباید تمام توجه ما معطوف به این جنبه شود. می‌باید از این وجه مادی (ساحت بشری) چشم پوشید، چراکه این جنبه، نمودار نقصان وجودی انسان است. هر چند اموری چون خوردن، خوابیدن و بهره‌مندی از امکانات دنیوی در این ساحت جای می‌گیرد، لیکن تمام همّت و توجه انسان نباید مصروف این جنبۀ فانی شود؛ چراکه در وجود آدمی ساحت ملکوتی (وجه حقانی) نیز نهفته است که اصیل‌ترین بخش وجود او را تشکیل می‌دهد.
  2. ساحت حقانی و بی‌نهایت کمال: در این ساحت، انسان قابلیت دریافت جمیع خیرات و کمالات الهی را دارد و می‌تواند به انواع ترقّیات معنوی نائل آید، بدون هیچ گونه محدودیت یا منعی.

انسان برای حیات ابدی آفریده شده است. این بینش جاودانگی، آدمی را از اشتغال مفرط به جنبۀ ظاهری باز می‌دارد؛ چراکه وجه مادی، جنبه‌ای امکانی و ناقص است که محدود به زمان بوده و بالضروره به پایان می‌رسد، حال آنکه ساحت حقانی، باقی و بی‌زوال است.

در حقیقت، برای تمسک به عروۀ وثقی، نباید صرفاً به جنبۀ ناسوتی بها داد؛ یعنی دائم در اندیشۀ جامه و هیئت ظاهر بود، بلکه بر بنده واجب است متوجه باشد:

«وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ»[6]

«لباس تقوا این بهتر است،این از نشانه های خداست.»

هرچند آدمی در فکر خور و خواب خویش است، لیکن باید باور داشته باشد که قلب و عقل نیز به غذایی روحانی محتاجند که ورای طعام مادّی است.

اگرچه انسان در پی آسایش دنیوی است؛ اما باید معتقد باشد که لایه‌های نهانِ وجودش تنها با پیوند به عالم اعلی آرامش می‌یابد و سفر ظاهری، راحتیِ تمام‌عیار را برایش به‌ارمغان نمی‌آورد. پس «یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتْ» بدان معناست که آدمی از التفاتِ محض به لذّات نفسانی روی برتابد.

شیطان در پرونده‌اش عبادت شش هزار ساله دارد، چنانکه امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرماید: این شش هزار سال، معلوم نیست از سال‌های دنیوی است یا اخروی؛ چرا که هر روز از سال‌های آخرت، پنجاه هزار سال دنیوی است! اما همین عبادت به چشمش آمد و گفت:

«أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ »[7]

«من برتر از اویم، مرا از آتش آفریده‌ای و او را از گِل»

برخی عرفا معتقدند: طاغوت آن است که طاعات و عبادات در نظر انسان جلوه کند و به دیده آید. مثلاً بگوید: از کودکی برای امام حسین گریه کرده‌ام یا حتی یک نماز قضا ندارم!

در حقیقت، همین دیدنِ اعمال و به چشم آمدنِ عبادات، سبب رستگاری نیست، بلکه «اسْتِمْسَاکٌ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ» است که نجات‌بخش است.

برای این تمسک، انسان نباید هیچ امتیازی را از آن خود شمارد.

«مَا أَصَابَكَ مِن حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»[8]

بی‌گمان اگر بنده طاعات خویش را به خود نسبت دهد، طاغوت درونش طغیان می‌کند.

 

طاغوت طمع؛ آغازی بر طغیان پنهان

 

مفسری می‌گوید: طاغوت آن است که انسان همواره در اندیشه باشد که هر کار نیک او را باید پاداش داد و گوید: اگر عمل مرا اجر ننهند، پس کارِ که را خواهند داد؟!

در حقیقت، هر عمل نیکی که از انسان سر می‌زند، نه از آنِ اوست و نه به توان خویش انجام داده، چنانکه خدای متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

«هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ»[9]

بنابراین، ما در برابر پروردگار نه‌تنها حقی نداریم، بلکه سراسر وجودمان را بدهکاری و نیاز فراگرفته است. مشکل اصلی آنجاست که انسان گاه به اشتباه می‌پندارد که با انجام اعمال نیک، حقی بر خداوند پیدا کرده و انتظار پاداش دارد، در حالی که تمامی توان و توفیق او نیز از جانب خداست.

برخی از عارفان بر این باورند که طاغوت واقعی همان طمع به پاداش و چشم‌داشت اجر است. اگر بنده کارهای خود را امانتی الهی بداند و بداند که حتی توان انجام طاعت نیز از او نیست، هرگز به فکر پاداش نخواهد بود. اما همین که گمان کند کاری انجام داده و مستحق جزاست، این خود سرآغاز طغیان و نافرمانی است. در نگاهی ژرفتر، کفر به طاغوت یعنی نادیده گرفتن هر آنچه غیر خداست؛ چرا که توجه به غیر او، انسان را به سراشیبی طغیان می‌کشاند.

باباطاهر می‌گوید:

به دریا بنگرم دریا تو بینم

 به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

به دریا و بر و کوه و در و دشت

  به هرجا بنگرم آنجا تو بینم

همۀ کمالات، زیبایی‌ها و الطاف الهی، از آنِ ذات مقدس پروردگار است و به هیچ موجودی تعلق ندارد. تمام مهرورزی‌ها، قدرت‌ها و جمال‌ها، مختص به اوست و نباید به دیگری نسبت داده شود.

 

آفت دوبینی در مسیر بندگی

 

اگر انسان گرفتار «دوبینی» شود و گمان کند که دیگران نیز در نظام هستی نقشی مستقل دارند، در مسیر بندگی متوقف می‌ماند و کارش پیش نمی‌رود. اما آن‌کس که در سیر عبودیت خویش، تنها بر خدا توکل می‌کند، از نیروی امداد غیبی بهره‌مند می‌شود و امورش به‌آسانی سامان می‌یابد.

هرگاه انسانی پیوسته در حال شِکوه و اعتراض باشد، چنانکه مثلاً از فرزندانش گله کند که چرا به دیدارش نمی‌آیند. خداوند به او می‌فرماید: آیا بر غیر من تکیه کردی؟ بر بندگان حساب گشودی؟ پس طبیعی است که در امورت اختلال پدید آید! اما آنکس که جز بر من اعتماد نکند، کارهایش را به نیکوترین وجه و با آسانی سامان خواهم داد.

 

بی‌پناهیِ پنداری؛ طاغوتی در لباس نیاز

 

حقیقت «یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» همین است که بنده بر هیچ مخلوقی تکیه نکند. وقتی انسان با وجود خدای سبحان از بی‌پناهی می‌نالد، دچار نگرش غیرتوحیدی شده است. این نگرش، روز به روز بر بدبختی‌ او می‌افزاید! حال آنکه حق این است:

«حَسْبِیَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِینَ، حَسْبِیَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ، حَسْبِیَ الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِینَ، حَسْبِیَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ!»[10]

«خدای من برایم بس است از میان بندگان، آفریدگار برایم بس است از میان آفریدگان، روزی‌دهنده برایم بس است از میان روزی‌گیرندگان، خداوند پروردگار جهانیان برایم بس است.»

کسی که مال و مقام، پارتی و دوست و آشنا و خانواده و… را مؤثر بداند، در حقیقت خداوند نیز او را با همین امور غیرخدایی رها می‌کند.

 

خدای سبحان؛ تنها مؤثرِ حقیقی

 

«یَكْفُرْ‌ بِالطَّاغُوتِ» بدین معناست که اصلاً هیچ‌کس جز خداوند، تأثیرگذار در زندگی نیست. سؤالی که مطرح می‌شود این است: در مقابل خدمات دیگران، چه تصوری باید داشت؟

در پاسخ بیان می‌شود: تمام این خدمات‌رسانی‌ها به اذن خداوند انجام می‌پذیرد و اگر این فرد نبود، خداوند مهره‌ای دیگر را جایگزین می‌کرد. حتی خود شخص نیز به‌طور مستقل توانایی ندارد که لیوان آبی به دست کسی بدهد. خداوند مهر و محبت را در دل او انداخته و منت می‌نهد تا کار بندگانش را سامان بخشد. این همه از آنِ خداست!

«لَا مُؤَثِّرَ فِی الْوُجُودِ إِلَّا اللَّهُ»

«هیچ تحوّل و قدرتی جز به اراده خدا نیست.»

بدین‌ترتیب، در کلاسِ آیة‌الکرسی، این درس آموخته می‌شود که در جهان، تنها خداوند همه‌کاره است. از این رو، باید فقط بر او توکل کرد؛ چراکه در همه حال، تنها اوست که دستگیریِ لازم از بنده‌اش را بر عهده دارد و هرگز او را به غیر خود واگذار نمی‌کند.

 

واگذاریِ به بنده، ثمرۀ تکیه بر طاغوت

 

اگر خداوند بنده‌ای را به دیگری واگذار می‌کند، این از ضعف خود بنده است که «يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» نیست؛ یعنی آن بنده برای غیر از خدا تأثیراتی قائل شده است. او به زیبایی، مال خویش، اطرافیان، مقام، علم و مدرک خود و… تکیه کرده و روی آنها حساب باز نموده است.

 

طاغوتِ پنهان؛ دل‌مشغولی‌هایی که از خدا باز می‌دارند

 

در این میان، یکی از مفسران تعبیر زیبایی دارد: طاغوت هر کس، همان دل مشغولی‌هایی است که او را از خدا باز می‌دارد. یعنی به‌جای آنکه سرگرم یاد و توجه به پروردگار باشد، مشغول امور غیرالهی می‌شود: گاهی درگیر علم و مقام می‌شود، گاه اسیر دلبستگی‌های خانوادگی یا اصالت نَسَبی است و زمانی هم مغرور قدرت خویش، بی‌آنکه این نعمت‌ها را از جانب خداوند بداند.

«طَاغُوتُ کُلِّ وَاحِدٍ مَا یَشْغَلُهُ عَنْ رَبِّه»[11]

«طاغوت هر کس چیزی است که او را از پروردگارش باز می‌دارد.»

این همان حقیقتی است که اگر بنده آن را درک کند، هرگز غیرخدا را مؤثر نخواهد دید و تمام تعلقات دنیوی را در سایه قدرت بی‌همتای پروردگار می‌نگرد.

 

کفر به طاغوت؛ رمز عبور به قلعه ایمان

 

در واقع، کد ورود به قلعۀ ایمان که «يُؤْمِن بِاللَّـهِ» است، در «يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» مصداق می‌یابد؛ یعنی «يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» مقدمۀ «يُؤْمِن بِاللَّـهِ» است.

مفسری می‌گوید: «يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» یعنی فرد در باطن و قلب خود، به هیچ‌کس و هیچ‌چیز تکیه نکند؛ تبرّای ذهنی و قلبی از هر آنچه غیر خداست.

ای انسان عاقل! چرا این‌قدر بر این و آن حساب می‌کنی؟ چرا این‌قدر منت دیگران را می‌کشی و التماس دعا می‌گویی؟ از هیچ‌کس غیر از خدا هیچ‌کاری ساخته نیست.

 

کفر به طاغوت، شرط دلدادگی به رب

 

«يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» یعنی هیچ تکیه‌گاهی جز خدا نداشتن؛ آنگاه دل‌باختۀ حقیقی پروردگار می‌شوی و او هم همۀ نیازهایت را برآورده می‌کند.

«فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» باید سرمشق زندگی ما باشد؛ چراکه وقتی انسان نگاهش را از خدا برگرداند و به غیر او متوجه شود، در حقیقت خود را از خدا بی‌نیاز پنداشته است. در این صورت، خداوند او را به همان غیر واگذار می‌کند. حال آنکه خداوند می‌فرماید: «أَنَا خَيْرُشَرِيك»[12]«من بهترین شریکم.».

 

تکیه بر غیر؛ آغازِ گمراهی

 

«فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» در واقع دعایی است که می‌گوید: خدایا! حتی برای یک لحظه هم ما را دچار احساس بی‌نیازی مکن، که همان بدبختی محض است. زیرا تکیه بر غیر خدا، انسان را به اشتباهِ «بی‌نیازی از خدا» می‌اندازد، و این بی‌نیازی پنداری، سرآغاز همۀ مصیبت‌هاست.

انسان خردمند! جریان بی‌وقفۀ لطف الهی را در زندگی خواهان است. برای جریان لطف الهی بایستی نخست باورها را اصلاح کرد و برای خدا شریکی قائل نشد. تنها انسان نادان است که بر غیر خدا تکیه می‌کند؛ اما فرد خردمند ذره‌ای تأثیر برای هیچ‌کس جز او قائل نیست.

«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ»[13]

«اوست اول و آخر و ظاهر و باطن»

 

حکایتی از اعتماد بر خدا

 

یکی از علمای مشهد حکایتی شنیدنی نقل می‌کند: در آغاز طلبگی، داماد آیت‌الله مروارید شده بودم که از شخصیت‌های برجستۀ مشهد بود. روزی پدرم گفت قصد خرید خانه‌ای در محلۀ پایین شهر را دارد. در دل گفتم:آیا شایستۀ داماد آیت‌الله مروارید است که در چنین محله‌ای سکونت کند؟ آیا این با شأن خانوادۀ ایشان سازگار است؟

در حالی که این افکار در ذهنم می‌گذشت، بی‌درنگ به‌سوی حرم مطهر حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا رفتم و در حرم به محضر مقدس حضرت عرض کردم: آقا جان! مسئله حفظ شأن دختر یک عالم است؛ برای من فرقی نمی‌کند کجا زندگی کنم، اما شأن خانوادۀ همسرم را باید در نظر بگیرم. این محله از نظر موقعیت اجتماعی پایین است و شایستۀ خانوادۀ یک عالم نیست!

پس از زیارت، هنگام خروج از حرم، یکی از علمای بزرگ را دیدم که پرسید: با این عجله به کجا می‌روی؟”گفتم: کاری دارم!

آن عالم فرمود: فردا صبح جمعه است، برای صبحانه به فلان محل بیا. این دعوت ناگهانی، تردیدی در دلم انداخت. با خود گفتم در این حال پریشانی و مشغولیات فکری، آیا باید به این مهمانی بروم؟ تصمیم گرفتم فقط سری بزنم و زود برگردم تا دوباره به خدمت امام هشتم بشتابم. در این فاصلۀ کوتاه، معجزۀ الهی رخ داد! همان شب، مردی بزرگ از وکلای دوران شاه؛ صاحبِ خانه‌ای مجلل در بهترین محلۀ مشهد، پیشنهادی غیرمنتظره داد: «می‌خواهم خانه‌ام را بفروشم؛ تو خریداری؟»

به خانۀ ایشان رفتم و در حیرت ماندم از عظمت بنا! وقتی قیمت را پرسیدم، دقیقاً دو برابر سرمایۀ ما بود. مرد گفت: مشتریان زیادی در صف هستند. اگر فردا عصر آمدی، خانه از آن توست؛ وگرنه به دیگری خواهم فروخت.

صبح جمعه به مهمانی رفتم. هنگام خروج، آن عالم بزرگوار که گویی از راز دل من آگاه بود، با لبخندی گفت: عجله داری؟ سپس بسته‌ای اسکناس از زیر تشک بیرون آورد و گفت: این را بگیر برای خانه‌ات… مگر با امام رضا نجوا نکرده بودی؟»

وقتی پول را شمردم، دقیقاً به اندازۀ همان مبلغی بود که کم داشتیم؛ بامداد فردا، به محضر رفتم. سه خریدار دیگر نیز در انتظار بودند که حتی با محضردار همدستی کرده بودند تا سند به نام آنان ثبت شود. صاحب‌خانه با قاطعیت فرمود: هنوز تعیین نکرده‌ام به نام چه کسی ثبت شود، من این خانه را به این آقا می‌دهم!

راوی داستان چنین ادامه می‌دهد: آن عالم بزرگوار هنگام اعطای پول، با مهر و محبت گفت: هرگز شرمنده مباش، به صورت مشاع و نصفه‌نصفه سند بزنید؛ نیمی از خانه ملک شما باشد و نیمی دیگر متعلق به من. خانۀ وسیع و باشکوهی بود.

هنگامی که به خانه وارد شدیم، با خود اندیشیدم که می‌بایست میان دو بخش خانه، دیوار یا درگاهی تعبیه کنم تا تقسیم به درستی انجام پذیرد؛ چرا که عمارتی بسیار گسترده و بزرگ بود.

عالم گفت: این را گفتم که فقط تو شرمنده نباشی؛ وگرنه قرار است که این خانه مال تو باشد، من خانه می‌خواهم چه کار کنم؟!»

 

 

تاریخ جلسه: 1402/5/14 – جلسه پانزدهم

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1]. سوره اعراف، آیه 12.

[2] سوره نازعات، آیه 24.

[3]. سوره علق، آیه 6 و 7.

[4]. سوره فاطر، آیه 15.

[5]. سوره جاثیه، آیه 23.

[6] سوره اعراف،آیه 26

[7] سوره اعراف ،آیه 12

[8] سوره نساء، آیه 79

[9] سوره نمل، آیه 40

[10] مفاتیح الجنان، تعقیبات نماز صبح

[11] بحارالانوار، ج ۲۴، ص ۳۰۶

[12] المحاسن، ج1، ص252

[13] سوره حدید، آیه 3

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فهرست مطالب

مطالب مرتبط