تولد و دوران كودكى
استاد، آیت الله محمدتقى مصباح یزدى، یازدهمِ بهمن ماه هزار و سیصد و سیزده، در دامان پرمهر خانواده اى بسیار متدین و مذهبى در شهر یزد به دنیا آمد.
زندگى پدر و مادر استاد در منزل میراثىِ مادریشان با سختى بسیار مىگذشت.
استاد درباره آن روزگار چنین مى گوید:
یادم مىآید بهترین غذایى كه دوست داشتیم و هفتهاى یك مرتبه مىخوردیم این بود كه با برادرم از مدرسه كه مىآمدیم، دو ریال و ده شاهى سرشیر مىخریدیم، و مادر كمى آب قند درست مىكرد و با این سرشیر قاطى مىكرد، و این بهترین شام آخر هفته بود.
با وجود همه سختىها این خانواده بسیار مذهبى و شیفته اهل بیت(علیهم السلام) در آن دوران خفقان رضاخانى، كه برپا كردن مراسم عزادارى مطلقاً ممنوع بود، شبهاى محرم در زیرزمین منزل، مجلس توسل و عزادارى برقرار مىكردند،
همین علاقه و دلبستگى به دین و علاقه مندى به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) سبب شد كه اولین فرزند خانواده «محمدتقى» نام گیرد.
پیش از تولد محمدتقى، مادر خواب مىبیند كه «قرآن» به دنیا آورده است. با نگرانى خواب خود را نزد معبّرى به نام سیدمحمدرضا امامیه، كه از علماى یزد بود، باز مىگوید. سید در پاسخ مىگوید: فرزندى كه متولد مىشود پسر است، و بشارت باد كه او عالم و حامى قرآن خواهد بود.
دوران مدرسه
روزگار كودكى محمدتقى در آغوش خانوادهاى اینچنین پاكدل و باصفا، با اندوختههایى ارزشمند از تربیت ناب دینى سپرى شد، و او براى كسب دانش و معرفت بیشتر راهى دبستان گردید. محمد تقى چنان مشتاق دانستن بود كه همه ساله در امتحانات پایانى، شاگرد ممتاز مدرسه شناخته مىشد و همین امر موجب محبوبیت او نزد مدیر و معلمان مدرسه گشته بود، و آنان وى را تشویق مىكردند كه با ادامه این شیوه درس خواندن، از مخترعان و مكتشفان و دانشمندان برجسته میهن باشد. اما محمدتقى آرزویى دیگر داشت. او تنها به تحصیل علوم دینى و كسب معارف الهى مىاندیشید، و بر همین اساس بود كه در انشاى كلاس چهارم نوشت مىخواهد به نجف برود و درس دینى بخواند. این انشا آموزگار و هم شاگردىهاى محمدتقى را شگفت زده كرد; چه هم كلاسها كه خود آرزو داشتند روزى خلبان، سرهنگ، وزیر، وكیل یا… شوند، مىدیدند شاگرد ممتاز مدرسه عجب پیشهاى براى آیندهاش در نظر گرفته است!
افزون بر تربیت و آموزش هاى پدر و مادر، آنچه محمدتقى را به این سوى مى كشید جذبه معنوىِ شیخ احمد آخوندى بود.شیخ احمد، روحانى دل سوخته و متعهدِ ساكن نجف بود. او هر از چندى براى سركشى به موقوفه اى كه متولى آن بود به یزد مى آمد و میهمان خانه آنان مى شد.1 حالات عرفانى و عبادى او بسیار زیبا و باشكوه بود. و این تأثیر آن گاه دو چندان شد كه شیخ به او گفت: «بچه اى كه به این خوبى نماز مى خواند و به این خوبى درس مى خواند چه بجا و مناسب است كه طلبه و عالم دینى بشود».
آغاز طلبگى
محمدتقىِ نوجوان در سال تحصیلى 26ـ1325 دوره ابتدایى را به پایان برد. انتظار به سر آمده بود و شیفتگى به فراگیرى علوم دین موجب شد كه او به جاى گذراندن تعطیلات و تفریحات، از همان ابتداى تابستان وارد حوزه علمیه یزد شود. محمدتقى در یكى از حجره هاى مدرسه شفیعیه ـ واقع در میدان خان ـ ساكن شد و بى اعتنا به وضع نابسامان حوزه، و مخروبه بودن مدارس و حجره ها، و نیز فقدان استاد و برنامه درسى منظم، چنان به درس و بحث و مطالعه اهتمام ورزید كه در مدت چهار سال، تمام مقدمات و سطوح متوسطه را تا رسایل و مكاسب، با تحقیق و جدیت فوق العاده اى به پایان برد; حال آنكه گذراندن این مدارج، به طور معمول حدود هشت سال زمان مى طلبید.
محمدتقى، همچنین در كنار دروس رسمى حوزه، با انگیزه علم دوستى و حقیقت جویى، برخى علوم روز از قبیل فیزیك، شیمى، فیزیولوژى و زبان فرانسه را نزد روحانى فرهیخته اى به نام «محقّقى رشتى» كه بعدها از سوى مرحوم آیت الله العظمى بروجردى به آلمان اعزام شد، مى آموخت.
هجرت به نجف
طلبه جوان، با ذوق و شوق فراوان گرم تحصیل بود كه بار دیگر شیخ احمد آخوندى كه اول بار انفاس قدسى اش او را دلباخته معارف قرآن و عترت(علیهم السلام) ساخته بود، به میهمانى شان آمد. شیخ با مشاهده آن همه علاقه و پیشرفت، وى را تشویق كرد كه براى ادامه و تكمیل تحصیلات به نجف اشرف هجرت كند.
به این ترتیب پدر و مادر كه دلبسته فرزند بودند، تصمیم گرفتند خانه و وسایل كارشان را بفروشند و به نجف هجرت كنند. از این رو، اواخر سال 1330 بود كه همگى راهى نجف شدند.
قرار بود طلبه جوان با خیال آسوده به درس و تحقیق بپردازد و پدر و مادر كار بافندگى خود را در آنجا از سر گیرند; اما پس از شش ماه كه به زحمت در آنجا ماندند، وضع كارى خانواده رونقى نگرفت و تلاش هاى فراوانِ پدر براى كسب درآمد كارگر نیفتاد، و در نهایت مجبور شدند به ایران مراجعت كنند.
به هر روى، تقدیر نبود كه محمدتقى در نجف بماند و تقریباً پس از یك سال تحصیلى، اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد سال بعد همراه خانواده به تهران عزیمت كرد، و چون هنوز سر و سامانى نداشتند و از طرفى پایان سال تحصیلى فرا رسیده بود، محمدتقى تابستان آن سال را در تهران و با خانواده سپرى كرد.
هجرت به قم
خانواده از نجف بازگشتند و قرار شد براى مدتى در تهران بمانند. اما محمدتقى تصمیم داشت براى تحصیل به قم عزیمت كند. خانواده ابتدا بناى مخالفت گذاشت كه «ما هنوز استقرار پیدا نكرده ایم و درآمد قابل توجهى نداریم كه به تو كمك كنیم تا بتوانى درس بخوانى» و حتى از بعضى بستگان اهل علم خواستند تا او را قانع كنند كه دست كم یك سال در تهران بماند تا پس اندازى براى خرج تحصیلش فراهم كنند. ولى او به هرحال نمى پذیرفت; زیرا معتقد بود درس خواندن در حوزه یك واجب شرعى است كه رضایت والدین در آن دخالتى ندارد; هرچند سرانجام توانست با گفت وگوهاى مؤدبانه و دلایل متین خود، آنان را قانع سازد و رضایتشان را جلب كند. به این ترتیب، محمدتقى تابستان آن سال را در انتظار آغاز سال تحصیلى همراه خانواده در تهران ماند.
محمد تقی حدود بیست روز مانده به آغاز درس ها راهى قم شد تا بلكه بتواند حجره اى بگیرد و سامانى بیابد.
یافتن حجره كار آسانى نبود پیدا كردن متولى مدرسه بسیار مشكل بود. «مى بایست هر روز ساعت ها كنار حسینیه اى كه نزدیك منزلش بود مى نشستى كه اگر یك وقت از منزلش خارج شد، پیدایش كنى و دست به دامنش شوى و از او حجره بخواهى! او هم اگر سرِحال بود و حوصله داشت، برخورد خوبش این بود كه “حالا شما چند روز صبر كنید، شاید حجره خالى پیدا شود!” و از این جور جواب هاى سربالا».2 یكى دو ماه گذشت و او موفق نشد حجره اى پیدا كند. از طرفى درس ها شروع شده بود و او هنوز سرگردان بود، و از سویى پس اندازش نیز تمام شده بود.
این گرفتارى ها عرصه را بر او تنگ كرده بود،… تا بالاخره خادم مدرسه با طلبه دیگرى به نام سیدعلى محمد پیدا شد. او نیز جوانى یزدى بود و دنبال حجره مى گشت، و به این ترتیب با هم به حجره مورد نظر رفتند. «حجره كه چه عرض شود، یك فضاى باریكه اى بود كه در واقع انبارى زیر پله هاى واقع در زاویه مدرسه به شمار مى رفت با این حال هر دو آن قدر خوشحال شدند كه گویى بهشت را به آنان داده اند. محمدتقى و سیدعلى محمد حجره را تمیز و مرتب كردند و تصمیم گرفتند در آن زندگى كنند.
با وجود آنكه روزها بیشتر بیرون حجره به سر مى بردند و شب ها نیز فقط براى چند ساعت استراحت به آنجا مى آمدند، بعد از ده ـ دوازده روز هر دو، بر اثر رطوبت، دچار پادرد و كمردردى شدید شدند. مدتى با همین وضع گذشت تا اینكه حجره اى پیدا شد كه به اصطلاح آبرومند بود و مى شد در آن زندگى كرد
سال اول به این منوال در مدرسه فیضیه گذشت. محمدتقى روزانه در چهار درس شركت مى كرد: درس خیارات مكاسب مرحوم آقامرتضى حائرى، كه صبح ها در منزل ایشان برقرار مى شد; جلد اول كفایه مرحوم آقاشیخ عبدالجواد جبل عاملى كه اول طلوع آفتاب در مسجد عشقعلى برگزار مى شد، و او با یكى از دوستانش پیش از طلوع آفتاب این درس را مباحثه مى كردند; جلد دوم كفایه نزد مرحوم آقامرتضى حائرى كه عصرها در منزل ایشان برگزار مى شد; و دیگرى درس منظومه بود. آموختن و مطالعه و مباحثه این دروس، تمام وقت او را پر مى كرد، و در شبانه روز پنج تا شش ساعت براى استراحت و دیگر امور باقى مى ماند. اما وى با علاقه و شوقى وصف ناپذیر مشكلات و كاستى ها را به جان مى خرید و دل مشغولى عمده اش پرداختن به درس و بحث بود.
او مشكلات خود را در آن دوران این گونه توصیف مى كند:
…نهایت كمكى كه خانواده ام مى توانستند به من بكنند ماهیانه حدود بیست تومان بود، كه آن هم مرتب نمى رسید، و گاه مى شد كه حتى یك لقمه نان براى شب نداشتیم. طورى برنامه ریزى كرده بودیم كه روزى 6 تا 7 قران بیشتر خرجمان نشود، و این، تنها پولِ یك نان سنگك و یك سیر پنیر مى شد. بعضى وقت ها هم نصف نان سنگك مى خریدیم و براى شب هم بعد از نماز سى شاهى مى دادیم و از خشكه پزى كنار درب فیضیه یك نان كسمه كوچك مى گرفتیم و این شام ما بود… . یك روز پولمان كاملا تمام شده بود و من تصمیم گرفتم پولى قرض كنم. در خلوت با خدا نجوا كردم كه «خدایا مى خواهم براى رضاى تو و براى اعتلاى دین تو درس بخوانم! خودت مى دانى كه توقع زیادى هم ندارم! هرگونه كه خودت صلاح مى دانى وسیله اى فراهم كن كه من مقدارى پول از كسى قرض كنم یا بگیرم! مى دانى كه من آدمى نیستم كه بتوانم پیش كسى بروم و تقاضاى حاجت كنم. خودت برسان! اگر هم صلاح نمى دانى، توفیق بده تا بتوانم صبر كنم».
[گذشت] تا اینكه عصر یك روز، كه ظهرش ناهار حسابى نخورده بودم، داشتم در حیاط مدرسه فیضیه قدم مى زدم كه شنیدم پستچى از طلبه ها سراغ محمدتقى یزدى را مى گیرد. جلو رفتم و با ناباورى از اینكه كسى برایم نامه بفرستد، نامه را گرفتم. از یكى از علماى یزد بود كه آن وقت ها ارتباطى با ایشان نداشتم. ایشان یك حواله بیست تومانى براى من فرستاده بودند، كه بعد از چند ماه سفره مان رونق گرفت… .
آن زمان مرحوم آقاى حجت به طلبه ها مُهر نان مى داد. من هم به فكر افتادم از ایشان تقاضاى مُهر نان كنم; اما نمى خواستم به دستگاه ایشان مراجعه كنم. بنابر این نامه اى به این مضمون نوشتم:
حضرت آیت الله حجت، من شخصى به این نام هستم و در قم درس مى خوانم و در درس آقاى حائرى3 شركت مى كنم. شنیده ام كه مُهر نانى به طلبه ها مى دهید. اگر شامل من هم مى شود، من هم طلبه هستم.
صبح كه مى خواستم نامه را ببرم فكر كردم نكند این كار، خلاف قاعده و برنامه حوزه باشد، و این نان به كس دیگرى تعلق داشته باشد و به ملاحظه شاگردى آقاى حائرى بخواهند به من بدهند! این بود كه نامه را پاره كردم… .
با وجود همه این دشوارى ها شیخ محمدتقى در مدت یك سال، باقى مانده دروس سطح را به اتمام رساند، و از سال بعد در دروس خارج فقه مرحوم آیت الله بروجردى و خارج اصول امام خمینى(رحمه الله) حضور یافت. از سوى دیگر، بیست سالش تمام شده بود و با احراز شرایط اقامت در مدرسه حجتیه، در آنجا حجره گرفت. توفیق آشنایى با بزرگان و علماى وارسته اى همچون امام خمینى(رحمه الله)، علامه طباطبایى(رحمه الله) و آیت الله بهجت چنان لذت بخش بود كه تازه مى فهمید هجرت از نجف به قم از تقدیرات بسیار نیكوى خداوند در حق او بوده است.
آشنایى با امام خمینى(رحمه الله)
شیخ محمدتقى از همان سال اول ورود به قم، با امام خمینى(رحمه الله)، كه از سال ها پیش استاد برجسته حوزه بود، آشنا شد و خدمت ایشان ارادت یافت. با اینكه هنوز كفایه و مكاسب مى خواند، گاهگاهى براى كسب آمادگى در درس خارج ایشان شركت مى جست و از سال دوم به بعد به طور مرتب در آن درس حاضر مى شد.
از جمله خصوصیات بارز امام(رحمه الله)، دقت نظر، نقادى آزادانه و آزادى اندیشه بود كه در درس هاى دیگر اساتید كمتر دیده مى شد. این ویژگى ها براى ذهن پویاى طلبه اى چون او بسیار جذاب بود.
امام خمینى(رحمه الله) در مجالس بسیار كم سخن مى گفت و گاه سراسر مجلس را با سكوت برگزار مى كرد و فقط به پرسش هاى علمى و دینى افراد پاسخ مى داد. ابّهت ایشان مانعِ آن مى شد كه در حضورش مسائل متفرقه و بى فایده مطرح شود.
از دیگر ویژگى هاى برجسته امام(رحمه الله) این بود كه اجازه نمى داد هیچ كس در مسیر، كنار ایشان یا پشت سرشان حركت كند و غالباً تنها راه مى رفت، و اگر كسى سؤالى داشت، مى ایستاد و پاسخ مى داد و دوباره حركت مى كرد.
آشنایى با علامه طباطبایى(رحمه الله)
آن روزها كه تازه به قم آمده بود، در مدرسه حجتیه، كنار ساعت آفتابىِ پهلوى حوض، سیدى نورانى توجه او را به خود جلب كرد. او مردى بسیار نحیف بود كه عمامه اى كوچك بر سر داشت، و لباس هاى بى پیرایه اش از ساده زیستى او حكایت مى كرد. محمدتقى درباره او از دوستانش پرسید. گفتند: او قاضى كوچك است،4 و این ساعت آفتابى را نیز خودش ساخته و اینك براى تشخیص ساعت آمده است. تازه تنها این نیست. آشنایى با هیئت و ریاضیات نیز یكى از خصوصیات ایشان است. او امتیازات دیگرى هم دارند: درس تفسیر مى گویند، استاد فلسفه هستند، و… .
محمدتقى در پى موقعیتى بود تا با علامه ارتباط بیشترى برقرار كند; ولى روحیه اش چنان بود كه نمى توانست خود را نزد استاد مطرح سازد. از طرفى برخورد علامه نیز به گونه اى بود كه به صورت افراد نگاه نمى كردند.5
سرانجام سؤال هاى هوشمندانه محمدتقى توجه علامه را جلب كرد و موجب عنایت خاص ایشان به وى گردید، و این زمینه اى شد كه او به تدریج بتواند درخواست هاى دیگرى مطرح سازد، و از ایشان بخواهد كه در زمینه مسائل اخلاقى و معنوى او را راهنمایى كنند.
رابطه محمدتقى با علامه چنان قوت گرفت كه گاه به طور خصوصى از ارشادات اخلاقى آن بزرگوار بهره مند مى شد، و علامه نیز نسخه هاى دست نویس تفسیر خود را پیش از چاپ به وى مى داد تا مرور كند و اگر نكته اى براى اصلاح به نظرش مى رسد، تذكر دهد.
آشنایى با آیت الله بهجت (ره)
از جمله دیگر بزرگانى كه محمدتقى در همان سال هاى اول با ایشان آشنا شد، حضرت آیت الله بهجت(مدظله العالى) بود. منزل آیت الله كنار مدرسه حجتیه قرار داشت و معمولاً در رفت وآمدها، و به خصوص صبح ها كه ایشان از حرم بازمى گشتند، در كوچه با ایشان برخورد مى كرد. مدتى گذشت و از دوستان شنید كه آیت الله بهجت از نظر علمى بسیار برجسته اند و سال هاى قبل، از شاگردان ممتاز آقاى بروجردى بوده اند، همچنین از نظر اخلاقى و معنوى برگزیده و اهل مقامات اند، و در نجف از شاگردان عارف كامل، مرحوم سیدعلى آقاى قاضى بوده اند، كه دیگر شاگردان آن مرحوم، از مقامات عالى معنوى او خبر مى داده اند. یكى از شاگردان مرحوم قاضى كه جانشین ایشان نیز به شمار مى آمد، مى گفت: «آقاى بهجت هنوز محاسنش درست در نیامده بود كه به مقامات بسیار بالایى رسیده بود. همچنین مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى مى گفت پدرش، وجود این مقامات را در آقاى بهجت تصدیق مى كند».
این اوصاف، محمد تقى را كه همیشه تشنه فضیلت و معنویت بود، ترغیب مى كرد كه از چنین شخصیتى بهره برد; ولى از آنجا كه آیت الله بهجت به آسانى كسى را نمى پذیرفت، با عده اى از دوستان تصمیم گرفتند براى تقویت بنیه فقهى شان از ایشان بخواهند به طور خصوصى براى آنان فقه بگوید و به این طریق بتوانند از خصوصیات اخلاقى ایشان نیز بهره گیرند. آیت الله بهجت پذیرفتند و درس فقه پربارى همراه با دقت نظرهاى كم نظیر و استقلال رأىِ تحسین برانگیز، ارائه فرمودند. شیخ محمدتقى كه مدت پانزده سال در آن درس شركت نمود، محضر درسى آن آیت حق را این گونه توصیف مى كند:
درسى بسیار پرمحتوا، دقیق و خوب بود، و آنچه بر خوبى آن مى افزود این بود كه ایشان غالباً پیش از درس تشریف مى آوردند و به مناسبتى ـ كه گاهى در آن زمان آن مناسبت را درك نمى كردیم ـ حدیثى مى خواندند، یا داستانى نقل مى كردند، و ضمن آن، مطالب اخلاقى و دینى اى را كه مورد نظرشان بود مى فهماندند، و عجیب این بود كه هم من و هم دوستان دیگر، تجربه كرده بودیم مطالبى كه آنجا گفته مى شد و ظاهراً بدون مناسبت به نظر مى رسید، در واقع نكته هایى بود كه براى افراد سازندگى داشت، و اشاره به مسایلى بود كه به بعضى از افراد حاضر در جلسه مربوط مى شد و خود آنها درك مى كردند، و گاهى هم با خیره شدن در چشم شخص، گویا به او مى فهماندند كه «دارم به تو مى گویم!…» و همین طور گاهى درباره یك مسئله سیاسى، جریانى را قبل از وقوع آن پیش بینى مى كردند. مخصوصاً آن زمان ها در كوران انقلاب و حملاتى كه دژخیمان شاه به فیضیه مى كردند، ایشان اصرار داشتند كه باید این وقایع را نوشت و منتشر كرد. طرح این مسائل از طرف ایشان انگیزه اى شد كه ما نیز بیشتر در فعالیت ها و مبارزات، مشاركت داشته باشیم.
این آشنایى پانزده ساله، زمینه ارتباط و علاقه هر چه بیشتر استاد و شاگرد را فراهم ساخت، و رفته رفته استاد نیز به استعداد و نبوغ علمى و اخلاقى شاگرد خود پى برد، و این امر سبب شد كه آیت الله بهجت، او را در مقام مدرس اخلاق به مردم معرفى كند. حجة الاسلام والمسلمین، دكتر مرتضى آقاتهرانى6 در این باره مى گوید:
قبل از پیروزى انقلاب، عده اى از بازاریان قم خدمت آیت الله بهجت آمده و از ایشان درخواست كرده بودند كه خودشان یا یك نفر از روحانیون مورد تأییدشان یك درس اخلاق برگزار نمایند. آیت الله بهجت فرموده بودند كه جناب آقاى مصباح یزدى در این زمینه مورد تأیید من است. بروید از ایشان بخواهید و من هم از ایشان مى خواهم كه درس اخلاق را بیان كنند. این درس اخلاق تا مدت ها در منزل مرحوم اسلامى در قم كه بعداً به حسینیه یا مسجد تبدیل شد، ادامه داشت.
دوستان دوران تحصیل
شیخ محمدتقى در دوران تحصیلش، و به خصوص در مدرسه حجتیه، معمولاً با طلبه هایى طرح دوستى صمیمانه مى ریخت كه علاوه بر سخت كوشى در درس و بحث و مطالعه، از روحیات و سجایاى معنوى و اخلاقى نیز برخوردار بودند.
پس از ازدواج و انتقال به منزل نیز رفت وآمدهاى فراوان شیخ محمدتقى به مدرسه حجتیه، سبب شد دوستان صمیمى دیگرى از جمله شهید باهنر، حضرت حجة الاسلام و المسلین هاشمى رفسنجانى و حضرت آیت الله خامنه اى پیدا كند كه بعدها این دوستى زمینه ساز همكارى هاى بسیارى در دوران مبارزه با طاغوت گردید.
1. ایشان پسرعموى مادر بزرگ استاد بودند.
2. مطالب داخل گیومه، عین اظهارات استاد است.
3. مرحوم حائرى، داماد مرحوم آیت الله حجت بود.
4. دو نفر از علماى تبریز در قم به «قاضى» شهرت داشتند. یكى مرحوم آقاسیدحسین قاضى بود كه ایشان را «قاضى بزرگ» مى گفتند، و دیگرى مرحوم علامه طباطبایى بود كه به «قاضى كوچك» شهرت داشت و بعدها چون خودشان مایل به این شهرت نبودند به «طباطبایى» معروف شدند.
5. شاید این برخورد براى این بود كه توجه قلبى شان محفوظ بماند.
6. ایشان از شاگردان برجسته استاد و از مدرسان اخلاق حوزه علمیه قم هستند و اخیراً مركزى براى تربیت مربیان اخلاق تأسیس كرده اند.