ارتباط سازنده – جلسه چهاردهم

مقدمه

 

به لطف حضرت حق در کنار فرمایشات گرانقدر حضرت امیرالمؤمنین بحث ارتباط سازنده در نهج البلاغه برای ما تبیین و آشکار می‌شود. هدف از طرح بحث ارتباطات این است که آدمی در روابط اجتماعی به‌گونه‌ای رفتار کند که نه‌تنها صدمه‌ای به انسانیت او وارد نشود؛ بلکه بوسیلۀ روابط پایدار و کمالات جدیدی که از طریق ارتباطات صحیح اجتماعی برای او حاصل شده است، به کمال انساتیت دست یابد.

گاهی گمان می‌کنیم که داشتن ارتباط با دیگران اختلالی در امور عبادی ما ایجاد می‌کند؛ به همین جهت بعضی سعی می‌کنیم روابط با دیگران را به حداقل برسانیم تا به تقوا و بندگی‌مان آسیبی وارد نشود. قطعاً این نسخه بسیار نامناسب است؛ چرا که اگر قرار باشد آسیبی بر انسان وارد شود، قطعاً تقلیل روابط انسانی با دیگران نیز هنگامی که ناآگاهانه انجام شود؛ آسیب‌آفرین است. به همین جهت باید تلاش کنیم تا از این روابط، آموزش صحیح بگیریم.

اما روابط بر چه اساسی تنظیم شوند که نه‌تنها به تقوا و انسانیت ما صدمه‌ای وارد نشود؛ بلکه رشد معرفتی و شخصیتی بیشتری هم پیدا کنیم؟

قرار بر این است که نگاه ما در این روابط، اصلاح دیگران نباشد؛ بلکه فقط و فقط به اصلاح خود توجه کنیم. هدف در این روابط رشد شخصیتی و ارتقاء در بندگی است؛ بنابراین در مسیر رشد سعی بر این است که آسیبی به استعدادهای کمالی ما وارد نشود. در نتیجه خود این روابط به‌نحوی برای انسان عمل صالح محسوب می‌شود.

 

نیکی به فرزندان دیگران

 

امیرالمؤمنین می‌فرماید:

«أَحْسِنُوا فِی عَقِبِ غَیرِكُمْ تُحْفَظُوا فِی عَقِبِكُمْ»[1]

«به فرزندان دیگران احسان کنید تا فرزندان خودتان محفوظ بمانند»

«عَقِب» به معنای پاشنه است؛ اما «اَعقاب» به فرزندان گفته می‌شود.

اگر آدمی در ارتباط با دیگران و بازماندگان ایشان یعنی فرزندان اطرافیانش روابطی بر مبنای احسان داشته باشد، بازگردان آن احسان در زندگی خود او ظهور پیدا می‌کند. این توجه و نیکی به فرزندانِ دیگران، موجب امنیت روانی فرزندان خود او می‌شود؛ چه بسا موجبات حفظ شخصیت خود فرد را نیز فراهم می‌کند.

 

مفهوم احسان

 

قرآن مجید می‌گوید:

«هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسان‏ »[2]

«مگر پاداش احسان جز احسان است؟»

در حقیقت به ما دستور داده شده است که اساس و بنیاد روابط‌مان با دیگران باید بر پایۀ حُسن باشد؛ به این معنا که تمامی رفتارهای ما با دیگران باید زیبا باشد. مثلاً گاهی سوالات بیجا، بدبینی و اکرام نکردن‌های ما بسیار نازیباست!

واژۀ احسان معنا و بار معنوی گسترده‌ای دارد؛ به این معنا که تمام روابط آدمی باید بر مبنای حُسن باشد.

در تفاسیر شیعی روایتی به این مضمون آمده است:

«الإحسانُ أن تَعبُدَ اللّه َکأنَّک تَراهُ فإن لَم تَكُن تَراهُ فَإنَّهُ یراک»[3]

«احسان، این است كه خدا را چنان عبادت كنى كه گویى او را مى‌بینى، زیرا اگر تو او را نمى‌بینى، او كه تو را مى‌بیند.»

با توجه به این معنا، مفهوم روایت آن است که انسان در رفتار با فرزندانِ اطرافیانش خدا را ببیند. بندگان خداوند وقتی حضور پروردگار را حس کنند و در کارهای خود رضایت خدا را مدّنظر قرار دهند، به خود اجازۀ قضاوت عجولانه، تحقیر دیگران و سوءظن و… را نمی‌دهند. از آنجا که خداوند را حاضر و ناظر اعمال خود می‌بینند، بسیاری از شئونات را دربارۀ دیگر بندگان او رعایت می‌کنند.

ملاک روابط در اسلام بر اساس احسان به دیگران همراه با خیررسانی، زیبابینی، زیبااندیشی و نگرش خالصانه در ارتباط با اطرافیان و فرزندان آن‌ها بدون در نظر گرفتن عمل و عکس العمل ایشان است.

 

فرزندان مَجرای خیرات والدین

 

در یک نگاه کلی همۀ اطرافیان آدمی در گروه «عَقِبِ غَیرِكُمْ» هستند؛ یعنی فرزندان دیگران‌اند. با توجه به واژۀ «احسنوا» باید روابط ما با دیگران بر محور لطف، مهر و زیبابینی باشد. قرار است بنیاد روابط بر اساس حُسن باشد آن‌چنان که هر بیننده‌ای در مواجهه با افراد و روابط آن‌ها زیبایی این رابطه را مشاهده کند.

در این حکمت امیرالمؤمنین اشاره می‌کند که بازتاب احسان، حفظ خودتان و فرزندان شماست. شاید بتوان گفت که همۀ خوبی‌های انسانِ محسن از طریق فرزندانش جریان پیدا می‌کند؛ به این معنا که خود او در فرزندانش محفوظ و باقی می‌ماند. به تعبیر دیگر، فرزندان او مجرای خیرات فردِ محسن می‌شوند و در نهایت کمالات او محفوظ می‌ماند و از بین نمی‌رود؛ زیرا کمالات چنین فردی در فرزندانش جریان پیدا می‌کند.

اگر خیری از طریق فرزندان انسان‌های نیکوکار نمودار شد؛ در واقع این خود نیکوکاران هستند که در تاریخ جریان پیدا کردند و محفوظ ماندند. خیر ایشان در تاریخ از طریق فرزندشان ظهور پیدا می‌کند و در میان بازماندگان حفظ می‌شوند و شخصیت و کمالات او محفوظ می‌ماند؛ چه بسا ازدیاد هم پیدا کند.

در این حکمت صحبت از محفوظ بودن است و نشان می‌دهد که چقدر روابط آدمی می‌تواند موجب بقای شخصیت خود او باشد که بعد از مرگ و انتقال به عالم برزخ هم این خیرات حفظ می‌شود.

 

 عاقبت توجه محسنانه

 

اگر شخصی در زندگی دنیایی خود تنها به فکر خود باشد و به اطرافیانش توجه نداشته باشد و در صورت هرگونه توجهی تنها مقصود او عیب‌جویی از دیگران است، این توجه، توجه محسنانه به حساب نمی‌آید؛ اما اگر نگاه فرد به اطرافیان و فرزندان ایشان به خاطر بازگویی مُحسَّنات و خوبی‌هایشان باشد این توجه، محسنانه و مورد تأیید است.

اگر انسان بخواهد در این عالم محفوظ بماند، باید زیبایی‌ها و خوبی‌های اطرافیانش را ببیند. دیدن زیبایی‌های اطرافیان جذب حداکثری ایجاد می‌کند. قرار شریعت با مخاطبینش بر همین اساس است که روابط بر مبنای حُسن و خوبی باشد؛ البته برای پایداری این روابط محسنانه قطعاً باید به خداوند و یاری او اعتقاد داشت. در این روابط، بدون اعتقادات الهی و یاری خداوند، همانند خریدار گلی هستیم که آن را از مغازه به خانه آورده‌ایم و چند روزی هم از زیبایی آن لذت می‌بریم؛ اما چون این گل، ریشه‌ای ندارد، برگ‌ها وگلبرگ‌های آن به‌زودی پژمرده می‌شود و این زیبایی تمام می‌شود. ریشۀ توحید باید در وجود و روابط ما با دیگران حاکم باشد؛ تا نگرشی زیبا را به ارمغان بیاورد.

بارها در مورد شخصیت بزرگوار شهدا، بخصوص سردار شهید مرحوم حاج قاسم سلیمانی عرض کردیم که اقبال اجتماعی به ایشان در میان هر قشر و جناحی به‌دلیل محبت این شهدا به همۀ مردم بوده است. وقتی سردار مرحوم حاج قاسم سلیمانی می‌گوید: «هزاران بار، جان من فدای شما»، این جمله، همان احسان است و این احسان را خدا می‌بیند. او هم در ابتدا خدا و سپس بندگان خدا را می‌بیند و اگر جانش را فدای مردم می‌کند، در واقع بندگی خدا را در این جان‌فشانی‌اش ابراز می‌کند.

 

 زیبانگری در ارتباطات

 

در ارتباط با فرزندان دیگران باید از سر مِهر زیبانگر بود و عیوب ایشان را نادیده گرفت. باید به محاسن اطرافیان و فرزندان ایشان توجه کنیم و در این توجه، خدا را مشاهده کنیم و بدانیم که داریم با خدا معامله می‌کنیم. مردم را خلق خدا بدانیم و یقین داشته باشیم که بازگردان این معامله و محاسبه بسیار سریع است.

ممکن است سوال شود که چرا گاهی فرزندان شبیه والدین صالحشان نیستند و آنگونه که والدین عمل صالح داشتند در فرزندان مشاهده نمی‌شود؟

با توجه به این حکمت نهج‌البلاغه، می‌گوییم: این جاری نشدن اعمال در فرزندان و ادامه نداشتن کارهای صالح والدین توسط آنان به این دلیل است که شاید حرمت فرزندان دیگران حفظ نشده و زیبابینی نسبت به فرزندان دیگران رعایت نشده است. اگر در جمع مؤمنین افراد متدینی هستند که با وجود اخلاق خوب و صلاحیت دینی، فرزندان بی‌دین دارند، باید این موضوع ریشه‌یابی و واکاوی شود. چه بسا دیده می‌شود والدین دربارۀ فرزندان دیگران، به‌خوبی حرف نمی‌زنند و آشکارا در حضور جمع عیوب آن‌ها را برملا می‌کنند. نتیجۀ این عملکرد نادرست اثر مخربی است که بر روی فرزندان خود آن‌ها گذاشته می‌شود.

 

تأثیر نگاه عیب‌بین

 

بعضی عیوب ظاهر و آشکار است؛ اما چشم خود را روی عیوب خود می‌بندیم و در صدد عیب‌جویی از دیگران بر می‌آییم. قرار نیست نگاه ما به دیگران نگاه عیب‌بینانه باشد. هرچقدر حُسن‌ و خوبی‌های دیگران و فرزندان ایشان را ببینیم، خدای سبحان در ازای این عمل کمالات و صفات خوب را در فرزندان ما جاری می‌کند؛ در نتیجه آن شخصیت صحیح و صالح از ما در طول تاریخ جریان پیدا می‌کند.

 

آسیب عیب‌بینی

 

در واقع اگر احسان به فرزندان دیگران نداشته باشیم، تبدیل به انسانی ابتر و بی‌ثمر می‌شویم. اگر می‌خواهیم محفوظ بمانیم و نام نیک از ما باقی بماند و این محفوظیت در فرزندان‌مان جریان پیدا کند، چاره‌ای نداریم جز آنکه با هرکس ارتباط برقرار می‌کنیم، زیبایی و کمالات فرزندان او را هم ببینیم.

در آمار چند سال پیش گفته می‌شد اختلاف هر نسل با نسل بعدی سه سال است؛ سه‌سال به سه‌سال نسل عوض می‌شود؛ به این معنا که یک فرد شصت‌ساله با جوان بیست‌ساله اگر چهل سال فاصله سنی دارد؛ فاصله نسلی بین آن دو بسیار بیشتر از فاصله سنی آن‌هاست. اکنون باید در فکر چاره بود که چگونه این دو با این فاصله سنی و نسلی جذب یکدیگر شوند. مسلما یک فرد شصت‌ساله برای این ‌کار باید بسیار تلاش کند.

دلیل این که فرزندان حاضر نیستند با دوستان والدین‌شان رفت‌و‌آمد داشته باشند، این است که عقیده دارند در هر رفت‌وآمد و دیدار از ایشان، سخنی ناراحت‌کننده می‌شنوند؛ به ازدواج او و نحوۀ انتخابش ایراد می‌گیرند یا او را سخت‌گیر می‌پندارند و یا با دیگر سخنان کنایه‌آمیز، روح و روان جوان را می‌آزارند؛ تا حدی که دیگر حاضر نیست تا مدت‌ها با چنین افرادی روبرو شود!

باید در مواجهه با جوانان، کمالات ایشان را ببینیم و به آن‌ها اشاره کنیم و آنان را در استفادۀ بهینه از زمان، تشویق کنیم. اگر این جوانان دوستان والدین خود را به‌عنوان یک فرد مُوجَّه قبول نداشته باشند، کمالات آنان هم در فرزندانشان بروز و ظهور نخواهد داشت. بنابراین الطاف ویژه به فرزندان اطرافیان از عوامل مهم برای دستیابی فرد و فرزندانش به کمالات و رشد است.

از نمونه الطاف ویژه‌ به جوانان این است که رفتار درست ایشان مورد تحسین و تعریف قرار گیرد. از آن‌ها انتقاد و شکایت نشود؛ دوری آنان از جمع‌های دوستانه و فامیلی مورد سرزنش قرار نگیرد. وقتی با روی خوش با آنان رفتار کنیم با اشتیاق در محافل ما شرکت خواهند کرد.

عبارت «احسنوا» در این حکمت کاملا بیان‌گر این مطلب است که باید به جوانان محبت ویژه داشت. بایستی لطف خود را از فرزندان اطرافیان دریغ نکنیم.

 

آغازگری احسان

 

این حکمت نکتۀ دیگری را به ما آموزش می‌دهد و آن این‌که در اجرای هر احسانی باید ابتدا به ساکن لطف کنیم و منتظر لطف دیگران نباشیم. باید بدون توقع و توجه به خیرات و خوبی‌های دیگران به سمت خود و فرزندان خود، خیررسان باشیم. به عبارت دیگر بایستی شروع کننده خیرات باشیم و منتظر نباشیم تا دیگران آغازگر کار خیر باشند. اگر باور داشته باشیم که دست ما بعد از هر زیارت و ارتباط با انسان‌های الهی خالی نیست و از خیرات آن‌ها بهره‌مند شده‌ایم، خود را ملزم به پرداخت این خیرات می‌کنیم.

چرا در روایات گفته شده که آغازکنندۀ سلام، از شصت‌و‌نه ثواب بهره‌مند است و پاسخ‌دهنده یک پاداش دارد؟ چون به مخاطبین آموزش داده می‌شود که افراد دینی باید آغازگر خیرات باشند. به‌طور حتم این تأکید فقط در سلام کردن نیست؛ بلکه در همۀ امور خیر باید آغازکننده به خیر بود

 

احسان کلامی

 

این احسان حتی می‌تواند در کلام انسان ظهور یابد. این اِنعام و اِحسان کلامی، سرمایه‌گذاری برای خود فرد محسن است و یک بازگردان برای خود اوست.

یکی از تبلیغات گسترده دینی مؤثر در این راستا این است که افراد متدین دائم به خود فرمان دهند که فرزندان دیگران را از خود ایشان بیشتر تحویل بگیرند و همواره لطف خاصی به ایشان داشته باشند. البته بایستی توجه داشت که این احسان و لطف باید بدون هیچ منتی انجام شود.

گویا چنین فردی باور دارد که برای خود حق بیمه‌ای پرداخت کرده است. چه بسا آدمی با آزار غافلانه فرزندان دیگران نیز چندین ماه گرفتار شود. بازگردان امور در زندگی بسیار سریع‌تر از آن چیزی است که گمان می‌کنیم! افراد آگاه، از مشکلاتی که برایشان پیش می‌‌آید، به‌راحتی عبور نمی‌کنند و یقین دارند که سبب این مشکل و بحران در زندگی غفلت و سهل‌انگاری بوده است؛ به همین جهت به‌دنبال مرتفع کردن مشکل و ریشه‌یابی آن هستند.

بسیاری از مردم متوجه نیستند چرا مشکلات در زندگی‌شان پدیدار شده است! پیش نیاز دچار نشدن به مشکلات و محفوظ ماندن کمالات، توجه لطفی و جمالی به دیگران است.

 

تکیه به نیروی خداوندی در انجام امور

 

به امیرالمؤمنین خبر رسید، اصحاب معاویه شهر انبار را غارت کردند. حضرت خود تنها و پیاده از کوفه به نخیله[4] آمد. اصحاب ایشان زمانی که متوجه شدند حضرت منتظر هیچ کس نشده و خود تنها و پیاده به شهر انبار رفته است، اصحاب، خود را به‌سرعت به ایشان رساندند و گفتند:

«یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَحْنُ نَكْفِیکهُمْ»[5]

«حتما ما شما را کفایت می‌کنیم و در خدمتیم.»

حضرت به ایشان فرمود:

«وَ اللَّهُ مَا تَكْفُونَنِی أَنْفُسَكُمْ فَکیفَ تَكْفُونَنِی غَیرَكُمْ»

 «شما برای خودتان هیچ کاری نمی‌توانید بکنید؛ چگونه می‌خواهید برای غیر خودتان کاری کنید»؟»

این سخن حضرت را باید تنها در دل باور کرد و آن را به کسی نگفت. امیرالمؤمنین در جایگاه خود می‌تواند این سخن را به دیگران بگوید؛ ولی ما حق نداریم آن را برای مردم استفاده کنیم و حداقل آن را در ارتباطات باور داشته باشیم.

سوال مهم در این رابطه این است که بسیاری از دلخوری‌های انسان از دیگران برای چیست؟ آیا برای این است که خدماتی به او نمی‌دهند! یا حق او را رعایت نمی‌کنند! شاید حرمتش را محترم نمی‌دارند! یا این‌که همراهی و همکاری لازم را با او ندارند!؟

در حقیقت بسیاری از رنجیدگی‌های ما از اطرافیان به جهت توقعات ماست. مایل‌ایم تا خدماتی را از دیگران دریافت کنیم. می‌خواهیم از دیگران هر نوع لطفی، اعم از عاطفی، مالی، توانی، زمانی را دریافت کنیم و هنگامی که چنین احسانی به ما نمی‌شود دچار رنجش می‌شویم.

ذهنیت ما در ارتباطات باید اینگونه باشد که به‌جای دلخوری، نگرانی، ناراحتی، شکایت، گریه و ناله و به‌جای یارگیری و جزع‌و‌فزع، باور کنیم که از هیچ‌کدام از افراد کاری بر نمی‌آید. باید عبارت «وَ اللَّهُ مَا تَكْفُونَنِی أَنْفُسَكُمْ» را در یک گوشۀزندگی و ذهن خود جای دهیم.

اگر سؤال شود که بسیاری از انسان‌ها توانمند هستند و بود و نبودشان فرق می‌کند یا بسیاری هستند که خیلی برای دیگران کارآمد هستند؛ پس چگونه تصور کنیم که ایشان نمی‌توانند کمک‌رسانی کنند؟! در پاسخ می‌گوییم: در دعای جوشن کبیر یکی از صفات خداوند کافی نامیده شده است؛ او کفایت همۀ امور را دارد. گاه خداوند به فردی قدرت می‌دهد و از طریق او کفایت برای دیگران صورت می‌گیرد؛ اما نکتۀ مهم اینجاست که بود و نبود او تأثیری در انجام آن کار ندارد. کفایت کنندۀ امور زندگی انسان، افراد نیستند؛ هیچ فردی به‌تنهایی نمی‌تواند در زندگی دیگران مؤثر باشد و مشکلات ایشان را برطرف کند. اگر کسی کاری از دستش برمی‌آید و فرد تأثیرگذاری است، خداوند این قدرت و تأثیر را به او داده است.

 

خداوند کافی و نقش آفرین

 

دست خداوند بسته نیست اگر بخواهد این تأثیر را به هرکسی می‌دهد. وقتی این باور در ما نهادینه شد که «کافیَ المُهمّات» خداست دیگر نه از اطرافیان توقع داریم و نه بت‌سازی می‌کنیم. بت‌سازی به این معناست که گاهی اوقات گمان می‌کنیم اگر فلانی نباشد، کار ما لنگ می‌ماند. گاهی هم می‌پنداریم وقتی فلانی این‌ همه قدرت دارد، باید کاری برای ما انجام دهد. مسلماً هیچ‌کس در این عالم جز خداوند، قدرتی ندارد. آدمی اگر توانایی داشت، بیماری و دردهای خود را کنترل و درمان می‌کرد. او در این عالم بدون اذن خداوند قادر به انجام هیچ کاری نیست.

 

رفع توهم خودتوانایی

 

از نگاه دیگر نیز می‌توان گفت این سخن امیرالمؤمنین مانع بسیاری از توهمات می‌شود. گاه می‌پنداریم توانایی انجام بسیاری از امور را در عالم داریم و با غرور و خودپسندی، خود را ارزشمند و مهم می‌دانیم. تصور می‌کنیم در غیبت ما از کس دیگری کاری ساخته نیست! باید بدانیم بود و نبود ما در این عالم هیچ تأثیر شگرفی ندارد!

اگر سوال شود که عبارت «وَ نُصرَتی مُعدَّةٌ لَکُم» در زیارت آل یس به چه معناست؟ پاسخ می‌دهیم: این یاری تنها با امداد الهی میسر است! انسان بدون کمک الهی در این عالم کسی نیست.

در عبارت «وَ اللَّهُ مَا تَكْفُونَنِی أَنْفُسَكُمْ» نیز حضرت همین معنا را متذکر می‌شود؛ یعنی شما به‌تنهایی نمی‌توانید به درد علی بخورید، چه برسد که بتوانید دشمن‌های علی را حذف کنید! شما از علی نمی‌توانید آفتی را دفع و از او دفع ضرری کنید، چه برسد توانایی نابودی دشمنان علی را داشته باشید!

سیاق این حکمت به نوعی نشانگر این مطلب است که حضرت به مریدان خود یادآوری می‌کند به جای گلایه و شکایت از نداشتن یاور و ناصر، به این فکر کنند که آیا می‌شود به یاری کسی در میان اطرافیان امید بست؟!

اساس بر این است که از هیچ‌کس به‌تنهایی کاری ساخته نیست؛ به همین جهت نباید ذهن و فکر را درگیرِ امید کمک و خدمات‌رسانی دیگران کرد. این درگیری فکری اشتباه است. حضرت، مبارزۀ منفی بسیار زیبایی را در این حکمت آموزش می‌دهد. ایشان به‌تنهایی به شهر «انبار» می‌رود تا به آنان که ادعای یاری داشتند؛ نشان دهد که هیچیک از ایشان به درد نصرت و یاری دادن به امام زمان‌شان نمی‌خورند! زیرا حضرت به خوبی واقف بودند که اگر دست یاری به هریک از آنان دراز کند، هریک بهانه‌ای می‌آورند و از یاری حضرت امتناع می‌کنند!

 

رها کردن بهانه‌جویان

 

با این کار، حضرت، نکتۀ دقیق و ظریفی را بیان می‌کنند که یادآور می‌شود. باید افرادی را که با کوچک‌ترین بهانه‌ها می‌خواهند کمک و نصرت به دیگران را رها کنند، به حال خود واگذارد. باید یقین کنیم که در عالم هیچ‌کاره‌ایم و خود‌به‌خود هیچ نقشی نداریم. نقش‌آفرین خداست.

اگر هر روز صبح آمادگی خود را به امام زمان عج‌الله‌تعالی‌فرجه اعلام می‌کنیم و می‌گوییم: «وَ نُصرَتی مُعَدَّةٌ لَکُم»، باید این نصرت با سرعت انجام شود، در غیر این صورت امام معطل هیچکس نمی‌ماند. حضرت، بدون یار با کمک الهی، کار خود را انجام می‌دهد. اگر یارگیری می‌شود، تنها اجازه و افتخاری برای انتخاب‌شوندگان است که آن کاری که مرضیّ حضرت است انجام شود وگرنه ایشان منتظر کسی نمی‌ماند.

 

نتیجۀ بحث

 

در جمع بندی بحث باید گفت:

  1. اصولاً برای داشتن روابط سالم، دیدگاه توحیدی صحیح لازم است. رابطۀ اجتماعی فرد بدون تصحیح و اصلاح اعتقاداتش، رابطۀ سالم و موفقی نخواهد بود.
  2. از جهتی دیگر باید دانست هر چقدر عقیدۀ افراد توحیدی باشد، خدای سبحان را تنها شاهد و ناظر و قادر مطلق در زندگی خود می‌بینند و این اعتقاد، نگرش صحیح برای ایشان ایجاد می‌کند؛ همین نگرش موجب می‌شود روش صحیحی در ارتباطات با دیگران انتخاب کنند. این روش نیز موجب جذب حداکثری و دفع حداقلی می‌شود؛ در نتیجه دشمن در ارتباطات آن‌ها با دیگران نفوذ نمی‌کند. اصل نقشۀ دشمن تفرقه بین جماعات صالح است، پس با انتخاب روش صحیح و با داشتن اعتقادات توحیدی، نقشۀ دشمن، محقق نمی‌شود.
  3. در نهایت، ارتباطات صحیح پلکان رشد انسان و نردبان کمال اوست. از طریق همین ارتباطات رتبۀ عبادی بسیار صحیحی دریافت می‌شود. بارها شنیده شده که یک ساعت همراهی با خانواده، معادل دو ماه اعتکاف در مسجد‌الحرام و روزه گرفتن است؛ به این معنا که گذراندن اوقات با خانواده و داشتن ارتباط سالم با ایشان برای فرد نمرۀ عبادی فراوانی به‌همراه دارد. به میزانی که این ارتباطات صحیح‌تر باشد، روان انسان آرامش بیشتری دارد و از سلامت بیشتری بهره‌مند خواهد شد.

 

 

تاریخ جلسه: 1401/10/10 – جلسه چهاردهم

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1] .نهج‌البلاغه،  حکمت 256.

[2]. سوره الرحمن، آیه 60.

[3]. بحارالانوار(ط-بیروت) ج62، ص116.

[4] . نخیله جایی نزدیک کوفه است.

[5]. نهج‌البلاغه، حکمت 253.

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *