اشتباهات زندگی (در قرآن) ـ بخش ششم

مقدمه

 

به لطف حضرت حق در محضر قرآن موضوع اشتباهات زندگی را بررسی می‌کردیم. اشتباهاتی که اگر مورد شناسایی انسان قرار بگیرد، تجربه‌ای است که هرگز حاضر به تکرار تلخ آن تجربه نیستیم و عبرتی برای هر فرد می‌شود. البته پذیرفتن اشتباهات زندگی، سعۀ صدر لازم دارد. هرکسی به راحتی قبول نمی‌کند که در زندگی گرفتار اشتباهاتی شده است یا قبول نمی‌کند که اصلا بعضی از امور، اشتباه محسوب می‌شود؛ اما قرار را بر این گذاشتیم که در محضر قرآن قرار بگیریم و با بعضی از این اشتباهات آشنا شویم.

 

«دوری» و «دوستی»

 

پرسش آغازین این بحث آن است:آیا واقعاً فاصله‌ فیزیکی بین انسان‌ها باعث افزایش صمیمیت و دوستی می‌شود؟به‌عبارت دیگر، آیا هرچه افراد از یکدیگر دورتر باشند، پیوند قلبی‌شان قوی‌تر خواهد شد؟

پاسخ، برخلاف باور رایج، منفی است. این تفکر که «دوری موجب دوستی است» نه‌تنها پایۀ علمی و روان‌شناختی ندارد، بلکه با منطق دینی و تجربیات انسانی نیز ناسازگار است.

اگر قرار باشد فاصله‌ موجب تقویت محبت شود، پس باید نتیجه گرفت که هرچه از خداوند دورتر باشیم، محبت‌مان به او بیشتر خواهد شد! در حالی‌که حقیقت، کاملاً برعکس است: نزدیکی قلبی و حضور دائمی در محضر خداست که عشق و انس با او را در دل انسان می‌نشاند.

واقعیت این است که محبت، صمیمیت و علاقه، محصول ارتباط، توجه، همدلی، گفت‌وگو و حضور فعال در زندگی یکدیگر است؛ نه صرفاً دوری یا نزدیکی جغرافیایی. چه بسیار خویشاوندانی که در دو قاره یا کشور متفاوت زندگی می‌کنند؛ اما هیچ‌گونه انس و ارتباطی با یکدیگر ندارند، و چه بسیار انسان‌هایی که در همسایگی و حتی در یک ساختمان سکونت دارند؛ اما میانشان مهر، علاقه و پیوندی عمیق برقرار است.

ضرب‌المثل مشهور «دوری و دوستی» گرچه در برخی موقعیت‌های خاص ـ مثل کاهش اصطکاک در روابط پرتنش ـ ممکن است موقتاً کارگر باشد؛ اما نمی‌توان آن را قاعده‌ای همیشگی و عمومی برای روابط انسانی دانست. بنابراین، صمیمیت محصول نزدیکی دل‌هاست، نه فاصله‌ تن‌ها.

 

وقتی «دوری» به جای «دوستی»، ویرانی آورد

 

در آیه ۱۹ سوره سبأ، خداوند به داستانی عبرت‌آموز از قوم سبأ اشاره می‌فرماید؛ قومی که در ناز و نعمت می‌زیستند و در میان آبادی‌هایی نزدیک و به‌هم‌پیوسته، با درختان سرسبز و باغ‌هایی پربار زندگی می‌کردند. آن‌ها نه‌تنها از نعمت‌های مادی فراوان بهره‌مند بودند، بلکه نعمت بزرگ‌تری در اختیارشان بود که کمتر به آن توجه داشتند: نعمت هم‌زیستی و نزدیکی اجتماعی.

«فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»

«پس (به ناسپاسى) گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما فاصله بيانداز و بر خويشتن ستم كردند، پس ما آنان را موضوع داستان‌هايى (براى عبرت ديگران) قرار داديم و آنان را به كلّى پراكنده و متلاشى كرديم، همانا در اين (ناسپاسى آنان و قهر ما) نشانه‌هايى (از عبرت) براى هر صبر كننده و شكرگزارى وجود دارد.»

اما این قوم به‌جای قدردانی از این نزدیکی و بهره‌گیری از فرصت ارتباط و تعامل، خواسته‌ای نابجا مطرح کردند. به گمانشان، فاصله گرفتن بین آبادی‌ها باعث افزایش انس و علاقه خواهد شد.

این خواسته، برخاسته از یک نگرش نادرست بود؛ همان پندار قدیمی که «دوری، دوستی می‌آورد.» قوم سبأ گمان کردند که دوری فیزیکی می‌تواند خستگی تعامل روزمره را کم کند و محبت بیشتری در پی داشته باشد؛ اما این پندار، نه‌تنها صحیح نبود؛ بلکه فاجعه‌آفرین شد.

خداوند در پاسخ به این درخواست ناپخته، نعمت را از آنان گرفت. سدهای بزرگ و پیچیده‌ای که مسیر رودها را مهار می‌کردند، شکست، سیل خانمان‌سوزی آبادی‌ها را ویران کرد و سرزمین‌های سرسبز به شوره‌زارهایی لم‌یزرع تبدیل شدند. آنچه باقی ماند، فاصله‌هایی طولانی و بی‌ثمر بود.

نکتۀ جالب آن‌که قرآن هیچ اشاره‌ای به بهبود روابط یا افزایش محبت میان آن‌ها پس از این جدایی نمی‌کند! یعنی آنچه قوم سبأ به‌دست آوردند، نه دوستی بیشتر، بلکه ویرانی، پراکندگی و محرومیت بود. آنان هم نعمت حضور را از دست دادند و هم طعم تلخ گم‌کردن یکدیگر را چشیدند.

این حکایت، پاسخی روشن به پندار غلط «دوری و دوستی» است؛ پاسخی که نه در قالب توصیه، بلکه در قالب یک تجربۀ تاریخی و عبرت‌انگیز عرضه می‌شود.

نتیجه آن‌که: نزدیکی دل‌ها، به‌واسطۀ حضور، گفتگو، تعامل و هم‌افزایی ممکن می‌شود؛ نه با ایجاد فاصله‌های ساختگی و امید به صمیمیتی خیالی.

 

قدرت نهفته در کلام

 

اشتباه رایجی که بسیاری از انسان‌ها مرتکب می‌شوند، صدور درخواست‌هایی است که از روی تأمل و آگاهی نیست. گاه انسان در اوج ناراحتی یا خستگی، سخنانی به زبان می‌آورد که از عواقب آن کاملاً بی‌خبر است. تصور می‌کند کلام، صرفاً لفظی گذراست و اثر بیرونی ندارد، در حالی‌که جهان آفرینش، نظامی هوشمند، سمیع و پویا دارد که به گفتارهای ما پاسخ می‌دهد.

قوم سبأ در حالی‌که در نعمت، نزدیکی و انس اجتماعی به‌سر می‌بردند، دعایی ناآگاهانه از خداوند خواستند:

«رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا»
«پروردگارا، میان سفرها و مسیرهای ما فاصله بینداز

آنان خسته از دیدارهای نزدیک و پیوسته، آرزوی فاصله و دوری کردند، بی‌آن‌که بدانند این خواسته چه پیامد ویرانگری در پی دارد. قرآن در ادامه می‌فرماید:

«فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ»
«ما آن‌ها را پراکنده ساختیم، تکه‌تکه‌شان کردیم و تنها داستانی از آن‌ها باقی ماند.»

نکته اینجاست که این جدایی، نه فقط مکانی، بلکه دل‌ها و سرنوشت‌ها را هم دربر گرفت. قوم سبأ خواستار فاصله شدند و خدا خواسته‌شان را مستجاب کرد؛ اما نتیجۀ آن نه آرامش بود و نه دوستی، بلکه ازهم‌گسیختگی و زوال بود.

این همان خطایی است که ممکن است هر یک از ما در زندگی فردی‌ یا اجتماعی‌مان مرتکب شویم. مثلاً در لحظه‌ای از دلخوری بگوییم:«کاش دیگر او را نبینم!»” یا در پی رفت‌وآمدهای مکرر بنالیم:«چه می‌شد اگر کمتر همدیگر را می‌دیدیم!»  و از خطر تحقق همین خواسته‌ها غافل بمانیم.

این در حالی است که نظام هستی به اذن پروردگار، واکنش‌پذیر و مراقب است. خداوند سَمیع است و فرشتگان، حافظان گفتار انسان‌اند. هر سخنی که از دهان ما بیرون می‌آید، جایگاه و تأثیر خود را در عالم دارد. به همین دلیل است که اهل معرفت توصیه می‌کنند، در سخت‌ترین شرایط، بهترین کلمات را انتخاب کنیم.

نمونه‌های روزمرۀ این واقعیت را بارها تجربه کرده‌ایم. در دوران کرونا، بسیاری از مردم که همیشه آرزوی تعطیلی داشتند، ناگهان با تحقق همان خواسته روبه‌رو شدند، اما نه با طعم لذت و استراحت؛ بلکه با عوارض سنگین انزوا، افسردگی، دوری، توقف و رکود. این تحقق ناخوشایند، هشدار روشنی بود به ما که کلمات ما، حتی وقتی از روی شوخی یا خستگی گفته شوند، ممکن است در عالم اثر بگذارند.

پس بیاموزیم که پیش از آن‌که چیزی از دهانمان خارج شود، آن را از دل بگذرانیم؛ و نخواهیم چیزی را که طاقت نتایج آن را نداریم.

 

قدرت کلمات در تربیت و سرنوشت

 

در دورۀ جوانی دوستی داشتم که  دختری بازیگوش و پرانرژی داشت. مادرش در مواجهه با رفتارهای پرتحرک او، همواره با دعایی زیبا خطابش می‌کرد:«خدا هدایتت کند! » همین دعای مادر، سازنده شد. آن دختر در نوجوانی حافظ کل قرآن شد و بعدها زندگی موفقی را تجربه کرد. این نمونه‌ای روشن از اثر عمیق و بلندمدت یک دعای ساده؛ اما خیرخواهانه است.

در مقابل، مادرانی هستند که در مواجهه با بازیگوشی یا نافرمانی کودک، به جای دعا، از عبارات نگران‌کننده یا مأیوس‌کننده استفاده می‌کنند؛ گاهی با نفرین، تحقیر، یا کلامی که گویی سرنوشت کودک را پیشاپیش تلخ رقم می‌زند.
چه بسا پسران یا دخترانی که زندگی‌شان به نابسامانی کشیده شد، و اگر به گذشتۀ آن‌ها بازگردیم، می‌بینیم در سال‌های کودکی، با عباراتی ناپخته و غافلانه از سوی والدین مواجه بوده‌اند.

اینجاست که باید باور کنیم: کلمات ما بی‌اثر نیستند. ما اشتباه می‌کنیم اگر تصور کنیم گفته‌های ما در عالم اثر ندارد.

 

ظاهربینی

 

«أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُون‏»[1]

«آیا کسی که مؤمن است مانند کسی است که فاسق است؟ نه، هرگز این دو برابر نیستند.»

این پرسش، در عین سادگی، خطایی را هدف می‌گیرد که در ذهن بسیاری از ما ممکن است شکل بگیرد: سنجش افراد بر پایه ظاهر و سطحی‌نگری، نه باطن! خداوند، بی‌درنگ پس از پرسش، پاسخ را با صراحت بیان می‌کند: این دو هرگز یکسان نیستند.

«فاسق» کسی است که از مرز بندگی و اطاعت خداوند خارج شده؛ گرچه ممکن است به ظاهر برخی فضیلت‌های اخلاقی را رعایت کند؛ اما بنیاد وجودی او بر طغیان، بی‌قیدی و بی‌مبالاتی است. در مقابل، «مؤمن» کسی است که اگرچه ممکن است گاه در عمل دچار لغزش شود؛ اما جان و نیت او در مدار بندگی و توحید می‌چرخد. انرژی‌ای که از حضور یک مؤمن ساطع می‌شود، ریشه در اتصال او به منبع نور و حقیقت دارد؛ نوری که هم در دنیا تأثیرگذار است و هم برزخ و قیامت او را در بر خواهد گرفت.

اشتباه بزرگ ما زمانی رخ می‌دهد که صرفاً با دیدن برخی نکات مثبت در ظاهر یک فاسق، یا دیدن برخی کاستی‌های ظاهری در رفتار یک مؤمن، این دو را هم‌سطح می‌پنداریم و در مقام قضاوت، «لا يَسْتَوُونَ» را فراموش می‌کنیم.

 

نابرابری بنیادین

 

برای روشن‌تر شدن این خطا، قرآن در آیاتی دیگر با تشبیهاتی دقیق، همین اصل نابرابری را در قالب تضادهای بنیادین به تصویر می‌کشد:

«وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصير، وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّور، وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُور»[2]

«نابینا و بینا، تاریکی و نور، سایه و گرمای سوزان، هرگز برابر نیستند.»

این نابرابری، نه تنها در ظاهر و لذت‌های موقتی؛ بلکه در استحکام باطنی، در آرامش قلب، در معنا یافتن زندگی و در سرنوشت ابدی انسان، نمود پیدا می‌کند. اگر بخواهیم این تفاوت را در قالبی ملموس بیان کنیم، باید به مثال دو ساختمان اشاره کرد:

یکی با ظاهری پرزرق‌وبرق و دکوراسیونی چشمگیر؛ اما بدون رعایت اصول مهندسی؛ و دیگری ساده‌نما؛ اما با اسکلت محکم، پیِ عمیق، و مقاومت بالا در برابر زلزله. کدام‌یک قابل اعتمادتر است؟ کدام‌یک مأمن امن‌تری برای سکونت و آرامش است؟

مؤمن، آن بنای محکم و مقاومی است که قرآن از آن با تعبیر «بُنْيانٌ مَرْصُوص»[3] یاد می‌کند. ساختمانی که اگرچه گاهی ساده به‌نظر آید؛ اما اساس آن بر ایمان، تقوا، و توکل استوار است.

نتیجه آنکه: ظاهرسنجی و مقایسه سطحی میان اهل ایمان و اهل فسق، خطایی شناختی و ارزشی است که قرآن صریحاً آن را رد می‌کند. مؤمن و فاسق، تاریکی و نور، سایه و آتش، هرگز در ترازوی حق، برابر نیستند.

 

اعتماد بی جا به هر پیشنهاد

 

«فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‌ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى‌»[4]

«پس شيطان او را وسوسه كرد (و) گفت: اى آدم! آيا (مى‌خواهى كه) تو را به درخت جاودانگى و مُلك (و پادشاهى) فنا ناپذير راهنمايى كنم؟!»

قرآن کریم در ماجرای حضرت آدم‌ علیه‌السلام، به خطایی اساسی اشاره می‌کند؛ خطایی که منشأ آن، پذیرش توصیه‌ای بود که از زبان فریبنده‌ترین موجود تاریخ، یعنی شیطان، صادر شد. شیطان با ظاهری خیرخواه و کلامی فریبنده گفت:«ای آدم! آیا نمی‌خواهی تو را به درخت جاودانگی و سلطنتی بی‌زوال راهنمایی کنم؟»

این پیشنهاد در نگاه اول  ناپسند نیست، بلکه کاملاً مطابق با فطرت انسانی به‌نظر می‌رسد. میل به بقا، جاودانگی، قدرت و سلطه در نهاد انسان به ودیعه نهاده شده است؛ اما آن‌چه ما را از مسیر حق منحرف می‌کند، بی‌تأملی در تشخیص مسیر دستیابی به این خواسته‌های فطری است.

شیطان بسیار هوشمندانه عمل کرد:او نه با تهدید، نه با ترساندن و نه حتی با دعوت به گناه آشکار، بلکه با ارائه تصویری شیرین، خواستی طبیعی و هدفی بلند، آدم را به سوی خود کشاند.
اشتباه آدم، و به‌تبع آن، اشتباه ما در زندگی، زمانی رخ می‌دهد که فریب ظاهر جذاب پیام را می‌خوریم و راه رسیدن به هدف را مورد سنجش قرار نمی‌دهیم. اینکه آیا این مسیر، مورد رضایت خداست یا نه؟ آیا وعده دهنده، اهل صداقت است یا خیر؟

در حقیقت، خطای آدم یادآور خطای رایجی در زندگی امروز ماست:
پذیرفتن پیشنهادهایی زیبا در ظاهر، بدون تأمل در منشأ، انگیزه و فرجام آن‌ها.
ما گاه با واژه‌هایی چون «پیشرفت»، «آزادی»، «امنیت»، «رفاه» یا «موفقیت» روبه‌رو می‌شویم، اما مسیر ارائه‌شده برای رسیدن به این مفاهیم، دقیقاً همان راهی است که شیطان به آدم نشان داد: جذاب، هماهنگ با میل فطری، اما دور از رضایت الهی.

پس درسی که از این ماجرا می‌آموزیم این است که:هر سخن دل‌نشینی راه سعادت نیست و هر خواسته فطری‌ای، توجیه‌گر هر راهی برای دستیابی به آن نمی‌شود.
باید آموخت که زیباییِ سخن، تنها زمانی ارزش دارد که در کنار صداقتِ گوینده و سلامتِ مسیر قرار گیرد.

 

اعتماد بی‌مرز، خطای پرهزینه

 

در دنیای امروز، انسان در معرض طوفانی از توصیه‌ها، تبلیغات و پیام‌های رنگارنگ قرار دارد؛ به‌ویژه در فضای مجازی و رسانه‌ها که از کوچک‌ترین نیازهای روزمره تا عمیق‌ترین مسائل فکری و معنوی، برای هر فرد نسخه‌ای آماده دارند. از تغذیه و پوشش گرفته تا مسائل روانی، اقتصادی، اعتقادی، اجتماعی و حتی عرفانی، توصیه‌ها و پیشنهادها لحظه‌ای ما را رها نمی‌کنند.

اما یکی از اشتباهات رایج و خطرناک در این جهان رسانه‌ای، اعتماد بی‌چون‌وچرا به هر پیام و توصیه‌ای است. بسیاری از ما، بدون آن‌که قصد و نیت واقعی پیشنهاددهنده را بشناسیم، یا میزان تخصص و صلاحیت او را بسنجیم، پیام‌ها را می‌پذیریم و بی‌درنگ در زندگی پیاده می‌کنیم. نتیجه چنین سادگی و بی‌احتیاطی، گاه خساراتی جبران‌ناپذیر در ابعاد مختلف روحی، روانی، اجتماعی و اعتقادی به‌همراه دارد.

درست مانند همان خطای حضرت آدم علیه‌السلام که قرآن به‌آن اشاره می‌کند:
شیطان با زبانی خیرخواهانه، و در قالبی کاملاً فریبنده، پیشنهادی ارائه داد که در ظاهر، بسیار دل‌پذیر و فطرت‌پسند بود؛ اما چون پشتوانه آن فریب و نیرنگ بود، نتیجه‌اش لغزش و هبوط شد.

ما نیز اگر بدون تحقیق، بی‌تأمل، و صرفاً به‌دلیل جذابیت ظاهری، به توصیه‌ای عمل کنیم، چه بسا در معرض فریب قرار گیریم. زیرا هر پیامی خیرخواهانه نیست، و هر دعوتی، راهی به‌سوی رشد و نجات نیست.

 

ضرورت تعقل درمحتوای پیامها

 

برای آن‌که در دام توصیه‌های نادرست گرفتار نشویم و از اشتباه اعتماد بی‌محابا به هر پیام و نظر رهایی یابیم، نخستین گام، توجه به نیت، انگیزه و صلاحیت گوینده است. این اصل، نه‌تنها در امور روزمره، بلکه حتی در حساس‌ترین بخش‌های زندگی ما یعنی مسائل دینی و اعتقادی نیز صادق است.

قرآن و سنت به ما آموخته‌اند که در هر امر مهمی، تحقیق، بررسی و رجوع به اهل علم و خبره، شرط عقلانیت و نجات است. در مسئله تقلید دینی، مکلف مجاز نیست به فتوای هر مجتهدی عمل کند، بلکه وظیفه دارد مرجعی را انتخاب کند که اعلم باشد؛ یعنی از درجه علمی بالاتر و قدرت استنباط قوی‌تری نسبت به دیگران برخوردار باشد.

این امر، خود گویای آن است که در مسائل اعتقادی و فقهی ـ که با روح، رفتار و سرنوشت ابدی انسان پیوند دارد ـ ظاهر پسندیده یا بیانی زیبا، کافی نیست. آنچه اهمیت دارد، منبع و جایگاه علمی و معنوی گوینده است.

در عصر رسانه و فضای مجازی، هر روز پیام‌های دینی، عرفانی و اخلاقی فراوانی به ما می‌رسد. جملاتی زیبا و خوش‌ساخت، همراه با موسیقی ملایم یا طراحی دل‌نشین. اما پرسش اصلی این است:
آیا این پیام‌ها از دل ایمان و علم برخاسته‌اند؟ آیا گوینده آن اهل تهذیب، عمل و دیانت است؟

اگر نه، این پیام‌ها نه‌تنها نوری به زندگی ما نمی‌افزایند، بلکه چه‌بسا ما را از مسیر حقیقت منحرف کنند.

برای پذیرش هر توصیه‌ای، به‌ویژه در حوزه دین و معنویت، باید:

  1. به هویت فرستنده آن توجه کنیم.
  2. سوابق علمی، اخلاقی و عملی او را بررسی کنیم.
  3. محتوا را با اصول عقل، قرآن، و سنت بسنجیم.
  4. ببینیم آیا در زندگی اهل ایمان و عالمان ربانی چنین توصیه‌هایی سابقه دارد یا نه.

زیرا سخن حق، حتی اگر ساده باشد، از اهل حق روشن‌تر و نافذتر است؛ و کلام باطل، هرچند آراسته و پرزرق‌وبرق باشد، روشنی و برکتی به زندگی نمی‌افزاید.

در نهایت، پذیرش بی‌تحقیقِ هر توصیه‌ای، به‌ویژه در امور معنوی، نه نشانه سادگی، که مایه لغزش است.
پس همواره باید در پی نوری باشیم که از چراغ علم، تقوا و اخلاص بتابد، نه شعله‌ای که از سراب شهرت و فریب برخیزد.

 

خودتدبیری

 

یکی از خطاهای رایج در مواجهه با بحران‌ها، این است که تصور می‌کنیم باید تمام مشکلات را صرفاً با تکیه بر تدبیر و عقل خود حل کنیم. این اشتباه، در آیات قرآن و کلمات اولیای الهی به‌روشنی نهی شده است. در سورۀ غافر می‌خوانیم:

«وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد»[5]
«کار خود را به خدا واگذار کردم، که همانا خداوند به حال بندگان بیناست.»

در پیچ‌وخم‌های پرچالش زندگی، هنگامی که به گره‌هایی کور و دشوار برخورد می‌کنیم، غالباً تلاش می‌کنیم با سرانگشتان تدبیر خود آن را باز کنیم. اما گاه هرچه بیشتر می‌کوشیم، اوضاع بدتر و پیچیده‌تر می‌شود. اشتباه در همین‌جاست: ما می‌خواهیم به‌تنهایی و با حساب کردن صرف بر نظرات و تدابیر خود، راه برون‌رفت بیابیم؛ و چون به نتیجۀ مطلوب نمی‌رسیم، دچار یأس و افسردگی می‌شویم.

درس مهمی که از این آیه و از کلمات اهل‌بیت می‌آموزیم، این است که باید در برابر برخی مشکلات، تدبیر را با توکل بیامیزیم و به‌جای آنکه همه چیز را با عقل محدود خویش اندازه بگیریم، به تدبیر بی‌نقص الهی اعتماد کنیم. این همان نکته‌ای است که در دعای امام سجاد علیه‌السلام نیز آمده است:

«اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ، رَاضِيَةً بِقَضَائِك‏»[6]
«خدایا! روان مرا به تقدیرت آرام و به قضایت خشنود گردان.»

مدیریت بسیاری از بحران‌های سنگین و طاقت‌فرسا، از عهدۀ ما خارج است. اینجاست که باید بپذیریم برخی گره‌ها را تنها دست خداوند می‌گشاید، نه ما. راه نجات، واگذاری امور به اوست؛ چراکه اوست که از بندگان خود آگاه و بیناست.

 

توکل در دل طوفان

 

در داستان تولد حضرت موسی علیه‌السلام، زمانی‌که مأموران حکومتی برای کشتن نوزادان پسر به خانه‌ها یورش می‌برند، اضطراب و ترس سراسر جامعه بنی‌اسرائیل را فرا گرفته است. در همین لحظات بحرانی، خداوند به قلب مادر موسی الهام می‌کند:

«أَنِ اقْذِ فِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ»[7]
«او را در صندوقی بگذار، و صندوق را به دریا بیفکن.»

در این فرمان الهی، واژۀ «اقذ» که به‌معنای «پرت‌کردن» است، بار معنایی ویژه‌ای دارد؛ گویی خداوند با صراحت و قاطعیت به مادر موسی می‌فرماید: نترس! با اطمینان، فرزند دلبندت را از خود جدا کن و او را به رود پرخروش نیل بسپار. این آزمونی دشوار برای یک مادر است؛ اما در دل این فرمان، وعده‌ای روشن نهفته است:

«إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلين‏»[8]
«ما بی‌تردید او را به سوی تو بازمی‌گردانیم، و او را در زمره‌ی پیامبران قرار خواهیم داد.»

این صحنه، یکی از زیباترین جلوه‌های توکل خالصانه است. مادر، فرزندش را به دستان مهربان خدا می‌سپارد، و خداوند نیز در نهایت همان کودک را به آغوشش بازمی‌گرداند، آن‌هم با آینده‌ای روشن و رسالتی الهی.

اینجاست که درمی‌یابیم گاه برای حفظ آنچه دوستش داریم، باید آن را به خدا بسپاریم؛ حتی اگر این سپردن، در ظاهر با رها کردن و دل کندن همراه باشد.

ما به دریا حکم طوفان می‌دهیم

ما به سیل و موج فرمان می‌دهیم

نیست بازی کار حق خود را مباز

آنچه بردیم از تو باز آریم، باز

در تو تنها عشق ومهر مادری است

شیوه ما عدل و بنده پروری است

بر این اساس بسیاری از اوقات باید خود را از صحنۀ حل مشکل دور کنیم،چه بسا حل نشدن مشكل به جهت، مَنیتِ‌های ما اتفاق می‌افتد و آن گاه که منیت را کنار می‌‌گذاریم و کار را به او می‌سپاریم، نور خدا تاریکی‌های وجود را روشن می‌کند، راه صحیح را نشان می‌دهد راهکاری در دل ما می‌اندازد و مشکل به بهترین شکل ممکن حل می‌شود.

 

ثروت، موجب آرامش!

 

«فَخَرَجَ عَلى‌ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»[9]

«(روزى قارون) با تمام تجمّل خود در ميان قومش ظاهر شد، (با ديدن اين صحنه) آنان كه خواهان زندگانى دنيا بودند (آهى كشيده و) گفتند: اى كاش مثل آنچه به قارون داده شده، براى ما نيز بود. براستى كه او بهره‌ى بزرگى (از نعمت‌ها) دارد.»

در زمان حضرت موسی علیه‌السلام، برخی از مردم، هنگام دیدن قارون و ثروت سرشار او، با حسرت می‌گفتند:
«ای کاش آنچه به قارون داده شده، به ما نیز داده می‌شد!»

قرآن ماجرای قارون را تنها به عنوان داستانی تاریخی بازگو نمی‌کند؛ بلکه آیینه‌ای است برای امروز ما. دربارۀ ثروت قارون آمده است که تنها برای حمل کلیدهای صندوق‌های او، چهل مرکب باربر نیاز بود! یعنی نه خود ثروت، بلکه فقط کلیدهای گنجینه‌های زر و سیم او، آن‌قدر زیاد بود که باید با کاروانی از مرکب‌ها جابه‌جا می‌شد. ثروتی که تصور آن نیز برای بسیاری از ما دشوار است.

اما آنچه مهم است، فرجام این ثروت افسانه‌ای است. خداوند او و دارایی‌هایش را در زمین فرو برد، تا عبرتی باشد برای اهل دنیا. با این‌همه، اگر کسی امروز نیز با دیدن خانه‌ها و خودروهای لوکس، سفرهای پرزرق‌وبرق، یا زندگی ظاهراً مرفه دیگران دچار حسرت می‌شود، بی‌تردید در درک حقیقت زندگی دچار خطاست.

دنیا با تمام زرق و برقش، نه معیار خوشبختی است و نه نشانۀ رضایت خداوند. چه بسیارند ثروتمندانی که در ظاهر غرق در نعمت‌اند، اما درون‌شان لبریز از اضطراب، تهی از معنا و محروم از آرامش است.

ماجرای قارون، ما را به بصیرت دعوت می‌کند:ثروت اگر در مسیر بندگی و خدمت نباشد، نه تنها ارزشی ندارد، بلکه می‌تواند مایه‌ی هلاکت شود.

 

پیوند خیالی ثروت و سعادت

 

بسیاری از مردم چنین می‌پندارند که میان ثروت و خوشبختی، رابطه‌ای تنگاتنگ و تلازمی وجود دارد؛ به این معنا که هر کس ثروت بیشتری دارد، حتماً زندگی‌اش سعادتمندانه‌تر، آرام‌تر و شیرین‌تر است؛ اما واقعیت این‌گونه نیست. این تصور، برخاسته از نگرشی سطحی و ظاهرنگر است.

شرط لذت‌بردن از زندگی، صرفاً در گرو داشتن ثروت، قدرت یا امکانات مادی فراوان نیست؛ بلکه در گرو داشتن نگرش سالم، روحیۀ متعادل و به‌کارگیری شیوه‌های صحیح در سبک زندگی است؛ زیرا چه بسیار ثروتمندانی که در ظاهر همه چیز دارند؛ اما در باطن از آرامش، شادی و تعادل درونی بی‌بهره‌اند؛ امکانات مادی دارند؛ اما لذت عمیق و حقیقی از زندگی نمی‌برند.

یکی از خطاهای بزرگ، قضاوت کردن بر اساس ظواهر زندگی دیگران و حسرت خوردن بر دارایی‌های مادی آن‌هاست. وقتی خانه‌ای مجلل، خودرویی لوکس، مدرکی سطح بالا یا فرزندانی موفق می‌بینیم، فوراً نتیجه می‌گیریم که خوشبختی و سعادت، به‌تمامی، سهم آن‌ها شده است. غافل از آنکه ما فقط ظاهر زندگی آن‌ها را می‌بینیم و از حقیقت درونی‌شان بی‌خبر هستیم.

چه بسیار زندگی‌هایی که در نمای بیرونی، درخشان و فریبنده‌اند؛ اما از درون، تهی از آرامش، مهر، امنیت روانی، و عواطف انسانی‌اند. چه بسا روابط میان اعضای خانواده در آن خانه‌های مجلل، تیره و گسسته است. چه بسا آن همه ثروت و رفاه، پوششی باشد بر دنیایی سرد، بی‌معنا و عاری از معرفت و معنویت.

حسرت خوردن بر ظاهر زندگی دیگران، نه‌تنها ما را از رضایت و شکرگزاری نسبت به داشته‌های خود بازمی‌دارد؛ بلکه ما را گرفتار مقایسه‌های سمی و رنج‌آور می‌کند. در حالی‌که اگر پرده‌ها کنار زده شود، شاید حتی حاضر نباشیم یک ساعت در زندگی بسیاری از این افراد جای بگیریم.

سعادت و خوشبختی، پیش از آنکه محصول ثروت باشد، میوۀ ایمان، عقل، رضایت درونی و نگاه معنوی به زندگی است.

 

اعتماد بر امور ناپایدار

 

«لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا»[10]

«با خداوند معبود ديگرى قرار مده كه نكوهيده وسرافكنده خواهى نشست.»

همۀ ما در زندگی، در پی آرامش، رشد و دریافت امدادهای الهی هستیم و برای رسیدن به این مقصود، راه‌های مختلفی را جستجو می‌کنیم. گاه چنین می‌پنداریم که با کسب مدرک تحصیلی بالاتر، رسیدن به مقام و جایگاه اجتماعی خاص، یا دستیابی به ثروت بیشتر، به آسایش و رضایت درونی خواهیم رسید.

در ذهن بسیاری از ما، مدرک، موقعیت، ثروت یا ارتباط با افراد بانفوذ، چنان بزرگ جلوه می‌کند که اعتماد به آن‌ها، پررنگ‌تر از اعتماد به خدا می‌شود. این نگرش، هرچند رایج است؛ اما یکی از خطاهای پنهان و آسیب‌زاست که کمتر به آن توجه می‌شود.

در حالی‌که قرآن به ما می‌آموزد: آرامش واقعی، لذت حقیقی همگی در سایۀ توحید و اعتماد خالصانه به خداوند حاصل می‌شود. اگر در مسیر زندگی، تنها بر قدرت بی‌پایان و علم بی‌نقص خداوند تکیه کنیم، و اسباب را نه مستقل، بلکه تحت تدبیر او بدانیم، خواهیم دید که چگونه او، کارها را به بهترین شکل سامان می‌دهد، و در وقت مناسب، اسباب یاری و راه‌گشایی را فراهم می‌سازد.

در چنین نگرشی، دیگر توهم اتکا به قدرت‌های ظاهری از میان می‌رود و شیرینی آرامش توکل، جان را سیراب می‌کند.

در این آیه، «إِلَهًا آخَرَ» تنها به معنای بت سنگی نیست؛ بلکه هر آن‌چیزی است که دل انسان به آن بیش از خدا اعتماد کند: ثروت، قدرت، جایگاه، مدرک یا حتی اشخاص. این‌ها، اگر جای اعتماد به خدا را بگیرند، همان «معبودِ دیگر»اند که آدمی را بی‌یاور و خوار می‌سازند.

 

پیامدهای اعتماد به غیرخدا

  1. فقدان رشد و حرکت تکاملی

واژۀ «فَتَقْعُد» به‌معنای «نشستن و توقف» است. نشستن در این‌جا کنایه از رکود و بی‌حرکتی در مسیر تعالی انسان است. کسی که دل به غیر خدا بسته است، در وادی دنیا ساکن می‌شود و از پویایی و رشد بازمی‌ماند. او نه به سوی کمال پیش می‌رود، نه ظرفیت‌های درونی خود را شکوفا می‌سازد. توقفی خاموش، اما مرگبار، سراسر زندگی او را فرامی‌گیرد.

  1. بی‌قراری و سرزنش درونی و بیرونی

واژۀ «مَذْمُوماً» به‌معنای «نکوهیده و سرزنش‌شده» است. چنین فردی نه‌تنها از سوی دیگران مورد نقد و بی‌مهری قرار می‌گیرد؛ بلکه خود نیز در درون، گرفتار ملامت و سرزنش خویش است و آرامش روانی از او سلب می‌شود، زیرا در لحظات بحران، تکیه‌گاه امنی برای دلش نمی‌یابد و دائم خود را  بابت اتکا بر اسباب شکست‌پذیر، ملامت می‌کند.

  1. تنهایی در لحظات نیاز

واژۀ «مَخْذُولاً» از ریشه «خذلان» به‌معنای «تنها رهاشدن در وقت نیاز» است. کسی که به غیر خدا تکیه کند، در بزنگاه‌های حساس، هیچ یاوری نمی‌یابد. نه اسباب دنیا او را نجات می‌دهند و نه کسانی که به آن‌ها امید بسته است، همراهی‌اش می‌کنند. نتیجه، احساسی عمیق از بی‌پناهی است؛ گویی رها شده در طوفان.

 

اعتماد به غیر خدا؛ سرنوشتی چون غرق و فروپاشی

 

اعتماد به غیر خدا بی‌ثمر است و در لحظات سرنوشت‌ساز، مایۀ سقوط و نابودی است. این حقیقت را قرآن در داستان‌ها و مثال‌هایی روشن به تصویر کشیده است؛ نمونه‌هایی که هر یک، هشداری است برای دل‌هایی که به کوه‌ها و خانه‌های سست دل می‌بندند؛ اما از تکیه بر خدای مقتدر و مهربان غافل می‌مانند.

 

پسر نوح و پناهگاه پوشالی

 

در ماجرای طوفان حضرت نوح علیه‌السلام، یکی از دردناک‌ترین صحنه‌ها، گفت‌وگوی میان او و فرزندش است. حضرت نوح با دلسوزی پسر را به کشتی نجات فرا می‌خواند؛ اما فرزند، با اعتماد به محاسبات خود و دل بستن به قدرت طبیعت، پاسخ می‌دهد:

«قالَ سَآوِي إِلى‌ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ»[11]
«بزودی به کوهی پناه می‌برم تا مرا از آب حفظ کند.»

 

و پاسخ نوح علیه‌السلام پاسخی است قاطع و سرشار از ایمان:

«قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ»[12]
«امروز هیچ پناهگاهی جز رحم الهی وجود ندارد.»

 

اما دیگر فرصت گذشته بود:

«وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»
«موجی میان آن دو فاصله انداخت و او از غرق‌شدگان شد.»

اعتماد پسر نوح به یک کوه بلند، از اعتمادش به پیام و فرمان خدا بیشتر بود؛ و این اعتماد نابه‌جا، نه‌تنها او را نجات نداد، بلکه نامی نیک نیز از او به‌جا نگذاشت. او نه‌تنها غرق در آب، بلکه غرق در خطای توکّل به غیر خدا شد.

 

خانه عنکبوت؛ تکیه‌گاه سست وابستگان به غیرخدا

 

در سوره عنکبوت نیز خداوند مثال تکان‌دهنده‌ای برای اعتماد به غیرخدا می‌آورد:

«مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً»[13]
«کسانی که غیر خدا را ولی خود می‌گیرند، همانند عنکبوتی هستند که خانه‌ای برای خود می‌تند.»

خانه‌ای که ظاهری به‌هم‌پیوسته دارد؛ اما از نظر ساختار، سست‌ترین خانه‌هاست.

«وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»[14]

 

این تشبیه دقیق، حقیقت تلخی را روشن می‌سازد: کسانی که به قدرت‌ها، افراد یا امکانات مادی به‌جای خدا تکیه می‌کنند، گمان می‌برند که برای خود حصاری امن ساخته‌اند؛ اما آن‌چه به آن دل بسته‌اند، چیزی جز تارهای شکننده و بی‌پشتوانه نیست. ساختاری که با یک حادثه، یک بحران یا یک تغییر کوچک، فرو می‌پاشد و وجود آن‌ها را از هم می‌گسلد.

ثمرۀ تکیه بر خدا

 

به‌خاطر دارم پسر یازده‌ساله‌ای، فرزند یکی از طلاب ساکن قم، دچار عارضه‌ای حاد در ناحیه مغز شده بود که تنها راه درمان آن، عمل جراحی فوری و پرهزینه در بیمارستان امام خمینی تهران بود. اما پدر، جز لباسی ساده و دلی پر از ایمان، چیزی در بساط نداشت؛ نه پولی، نه پشتیبانی مالی، نه آشنایی ویژه‌ای در پایتخت.

با این‌همه، او که دلش را به خدای سبحان بسته بود و به رحمت او یقین داشت، فرزندش را برای درمان به تهران برد و با همان آرامش توکل، به پزشک معالج گفت:«هزینه عمل را پس از جراحی پرداخت می‌کنم».

پزشک با پذیرش خطر، دست به کار شد. عمل با موفقیت انجام شد، اما داستان اصلی تازه پس از آن آغاز شد.

چند روز بعد، پزشک با لحنی شگفت‌زده و متأثر، به پدر گفت:«من وظیفه‌ام را انجام دادم؛ اما مخارجی بابت این عمل از شما نمی‌گیرم… در تمام طول جراحی، کسی مدام در گوش من نجوا می‌کرد: «از این بیمار هزینه‌ای نگیر!» نمی‌دانم چه بود، اما نمی‌توانم در برابر این صدا بی‌اعتنا باشم.»

این حکایت، گوشه‌ای از تجلی آن حقیقت قرآنی است که فرمود:

«وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»[15]
«و هر که بر خدا توکل کند، خداوند برای او کفایت خواهد کرد.»

در روزگاری که مردم بیشتر به حساب بانکی و کارت‌های اعتباری دل می‌بندند، هستند دل‌هایی که به وعده خدا مطمئن‌اند، و پاداش این اطمینان، چیزی جز امدادهای غیبی و نجوای رحمت نیست.

 

خواست متعالی، بدون عمل

 

بسیاری از ما در زندگی، چشم‌اندازهای روشن و اهداف بلندی برای خود ترسیم می‌کنیم. گاه با دلی مشتاق، برنامه‌ای دقیق می‌نویسیم یا خواسته‌هایی متعالی در ذهن می‌پرورانیم؛ اما آنچه کمتر دیده می‌شود، تحقق این خواسته‌ها در عرصۀ عمل است.

بارها شده که نیاز خود را به‌خوبی شناخته‌ایم، حتی برای آن دعا کرده‌ایم، تصمیم گرفته‌ایم، انگیزه داشته‌ایم؛ اما در میدان اقدام، سکوت کرده‌ایم. اشتباه در همین‌جاست: گمان می‌کنیم صرفِ دانستن، خواستن و نیت خوب داشتن، کافی است؛ در حالی‌که راه رسیدن به هر مقصدی، نیمی نیت و نیمی عمل است.

خواستۀ متعالی، نقطۀ شروع است؛ اما بدون عمل، هرگز به نتیجه نمی‌رسد. همان‌گونه که گفته‌اند:

به عمل کار برآید، به سخندانی نیست

برای نمونه، یکی از دعاهای پرمضمون ما، در زیارت شریف آل یس است؛ آن‌جا که هر صبح در محضر امام زمان علیه‌السلام عرضه می‌داریم:

«وَ نُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ»
«و یاری من برای شما آماده است.»

اما باید از خود بپرسیم: برای تحقق این یاری چه کرده‌ایم؟ آیا صرف خواندن این جمله، ما را در زمرۀ یاوران حضرت قرار می‌دهد؟ آیا آمادگی ما فقط در لسان است یا در سبک زندگی، انتخاب‌های اخلاقی، پایبندی به عهد، و تلاش روزانه‌مان نیز تجلی یافته است؟

آری، خواستن نیکوست، نیت‌ها ارزشمندند؛ اما آنچه نجات‌بخش و متحول‌کننده است، حرکت است، گام برداشتن است، اقدام مخلصانه است. بدون این‌ها، هیچ دعایی تحقق نمی‌یابد، هیچ امیدی شکوفا نمی‌شود، و هیچ آرزویی به نتیجه نمی‌رسد.

 

از خواستن تا ساختن؛ درسی از ذوالقرنین

 

یکی از آموزه‌های مهم قرآن، ضرورت پیوند میان خواستن و عمل است و این پیام را می‌توان به روشنی در داستان ذوالقرنین، پادشاه صالح و توانمند، بازیافت. قرآن در سوره کهف، آیات ۸۳ تا ۹۷، بخشی از زندگی این شخصیت را روایت می‌کند؛ مردی که با قدرت، تدبیر و شجاعت، سرزمین‌هایی وسیع را زیر فرمان خود درآورد.

در یکی از سفرهای خود، گروهی از مردم از او درخواستی می‌کنند: آن‌ها از هجوم دشمنانی وحشی در امان نیستند و از ذوالقرنین می‌خواهند برایشان سدی بسازد تا از آسیب در امان بمانند.

ذوالقرنین، به‌جای اینکه همۀ کارها را خود به‌تنهایی انجام دهد، در نخستین پاسخ، اصل مشارکت و مسئولیت‌پذیری را یادآور می‌شود:

«أَعِينُونِي بِقُوَّةٍ»[16]
«با توان خود مرا یاری دهید.»

او به مردم می‌فهماند که اکنون که نیاز خود را شناخته‌اید و آن را مطرح کرده‌اید، باید در میدان عمل نیز حاضر شوید. نباید صرفاً با یک مطالبه یا خواستۀ درست، آرام بگیرید. تحقق نیاز، جز با مشارکت فعال و اقدام عملی، ممکن نیست.

در ادامه نیز فرمان می‌دهد:

«آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ»[17]
«قطعه‌های آهن را بیاورید.»

این افعال دستوری:«أَعِينُونِي»، «آتُونِي» و… همگی بر یک نکتۀ کلیدی دلالت دارند: برای رسیدن به امنیت، آبادانی، عدالت و هر مطالبه حقیقی، باید مردم در صحنه باشند. باید دست به کار شد. باید آستین عمل بالا زد.

ذوالقرنین با این روش، به مردم زمان خود (و البته همۀ نسل‌ها پس از آن) آموخت که هیچ خواستۀ متعالی، بدون حضور فعال در مراحل اجرا، به نتیجه نمی‌رسد. حضور در میدان اقدام، نه‌تنها شرط تحقق هدف؛ بلکه ضامن پایداری دستاوردهاست.

 

عملگرایی رمزتحقق هدف

 

بر اساس آموزه‌های قرآن و سنت، صرف شناخت نیاز و خواسته، و حتی برنامه‌ریزی ذهنی برای آن، بدون ورود به میدان عمل، ما را به مقصد نمی‌رساند. اشتباه ما آن‌جاست که گمان می‌کنیم همین که نیت خالصانه‌ای داشته باشیم یا هدف والایی را در دل پرورانده باشیم، کافی است؛ در حالی‌که هر خواست نیکو، تنها نیمی از راه است و نیم دیگر، در گرو حرکتی پیوسته و تلاشی مداوم است.

اگر دیر وارد میدان عمل شویم یا اصلاً اقدام نکنیم، از برکات آن خواسته نیز محروم خواهیم ماند.

برای مثال، در روز عرفه، در اوج معنویت، با دلی آکنده از خضوع و چشمی اشک‌بار، دعاهایی بلند و خواسته‌هایی متعالی را به زبان می‌آوریم: درخواست معرفت، پاکی، هدایت، رزق حلال، توفیق خدمت، و…
اما فردای آن روز، چه می‌کنیم؟آیا به این می‌اندیشیم که برای تحقق آن خواسته‌ها، باید گامی برداشت؟
چگونه باید آنچه از خدا خواسته‌ایم را از درون دعا بیرون کشید و به میدان زندگی آورد؟
چه تصمیمی عملی برای رشد، ترک گناه، تقویت رابطه با خدا یا خدمت به مردم گرفته‌ایم؟

یا در روز غدیر، هنگامی که شعلۀ محبت امیرالمؤمنین در دل‌ها افروخته است و فضای جامعه آکنده از شور ولایی است، آیا نباید همین حرارت ایمان را به گام‌هایی هدفمند تبدیل کنیم؟
آیا نمی‌باید از خود بپرسیم: اکنون که دوستدار علی علیه‌السلام هستم، برای شناساندن جایگاه او، برای تبلیغ عدالت علوی، و برای ادامۀ راه او در جامعه‌ام، چه کرده‌ام؟! چه سهمی از غدیر در زندگی من و اطرافیانم جریان دارد؟!

حقیقت آن است که ایمان، بدون عمل، به رؤیایی شیرین؛ ولی ناکام بدل می‌شود. دعا، اگر به تصمیم ختم نشود، به زمزمه‌ای زیبا؛ اما بی‌ثمر تبدیل خواهد شد و محبت، اگر به حرکت نیانجامد، در حد احساس باقی می‌ماند و به حقیقت نمی‌رسد.

پس هر بار که خواسته‌ای متعالی از دل‌مان برخاست، بلافاصله باید بپرسیم:
گام نخست من برای تحقق آن چیست؟و سپس بی‌درنگ، قدم برداریم.

 

بدی را با بدی پاسخ دادن

 

بسیاری از ما در مواجهه با بدی‌ها و بی‌مهری‌هایی که دیگران در حق‌مان روا می‌دارند، ناخودآگاه به این باور تمایل داریم که باید با همان زبان پاسخ داد؛ به تعبیر رایج «زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!»
یعنی با همان چوب، تلافی کنیم؛ همان زخم، همان درد، همان انتقام.

اما اشتباه دقیقاً در همین جاست: می‌خواهیم خون را با خون بشوییم! این‌که بدی را با بدی پاسخ دهیم، ظلم را با ظلمی دیگر، این منطقی نیست که قرآن تعلیم می‌دهد؛ بلکه منطقِ خشم و غریزه است. چنان‌که در طبیعت هم دیده‌ایم، نجاست را نمی‌توان با نجاست زدود. برای پاک کردن آلودگی، چیزی پاک‌کننده لازم است، نه آلوده‌تر.

قرآن، رویکردی کاملاً متفاوت و فراتر از محاسبات زمینی ارائه می‌دهد. در آیه‌ای زیبا و روشنگر می‌خوانیم:

«ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»[18]
«بدی را با چیزی که بهترین است، دفع کن.»

دقت در واژه‌ها نشان می‌دهد که این آیه تنها دعوت به خوبی نیست؛ بلکه فراتر می‌رود:

  1. بدی را با بدی پاسخ مده.
  2. حتی بدی را صرفاً با خوبی هم پاسخ مده.
  3. بلکه بدی را باید با «احسن» یعنی بهترین رفتار و عالی‌ترین منش، پاسخ داد.

این نگاه قرآنی، نقطۀ عطفی در تربیت اخلاقی ماست. بدی، هر چه شدیدتر و عمیق‌تر باشد، باید با پاسخ نیکوتر و والاتری مواجه شود. نه از سر ضعف، که از موضع قدرت روحی؛ زیرا انسانی که توان کنترل خشم و مهار واکنش تند خود را دارد، انسانی قوی‌تر از آن است که تنها ضربه را با ضربه‌ای دیگر پاسخ می‌دهد.

 

قدرت نیکی در برابر بدی

 

اگر ما تصمیم بگیریم که در برابر بدی‌های دیگران، نه صرفاً با نیکی، بلکه با بهترین رفتار پاسخ دهیم، چه خواهد شد؟ آیا این رویکرد نتیجه‌ای ملموس و واقعی دارد؟ قرآن کریم پاسخ این پرسش را به‌روشنی بیان می‌کند:

«فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»[19]
«پس آنگاه، آن‌که میان تو و او دشمنی بود، گویی دوستی گرم و صمیمی می‌شود.»

این وعدۀ قرآن است؛ پاسخی که نه‌تنها تخاصم را فرو می‌نشاند، بلکه دل‌ها را به هم نزدیک می‌کند. رابطه‌ای که روزی آکنده از کینه و سوء‌ظن بود، با رویکردی قرآنی به صمیمیتی تبدیل می‌شود که حتی گمان آن نمی‌رفت.دشمنِ دیروز، امروز به دوست صمیمی بدل می‌شود.

قرآن با این دستور، راهی برای اصلاح روابط فردی و اجتماعی نشان می‌دهد: با مهربانی، گذشت، و نیکی برتر، می‌توان دیوارهای دشمنی را فرو ریخت و پل‌های محبت را استوار ساخت. این، روشی تربیتی است که ثمره‌اش، گسترش مهر و آرامش در بستر جامعه است.

از این‌رو، نباید از نیکی کردن دریغ ورزید. هر اندازه در توان داریم، نیکی کنیم؛ حتی به آنان که با ما بدی کرده‌اند. نیکی، اگر از دل برخیزد ، قدرتی دارد که هیچ واکنش انتقام‌جویانه‌ای ندارد.

برخی ممکن است بگویند: «گاهی باید مقابله به مثل کرد تا طرف مقابل متوجه اشتباهش شود!»
در نگاه تربیتی، ممکن است این شیوه در برخی موقعیت‌ها، به‌عنوان تاکتیکی موقت کارگر بیفتد؛ اما به‌عنوان روش دائمی زندگی، نه قرآن آن را تأیید می‌کند و نه سیرۀ پیامبر و اهل‌بیت علیهم‌السلام آن را می‌پذیرد.

رویکرد همیشگی ما باید همان باشد که قرآن فرموده: دفع بدی با نیکوترین رفتار.
زیرا این تنها راهی است که روابط تیره را به روشنایی صمیمیت بدل می‌کند و جامعه‌ای اخلاقی و آرام می‌سازد.

ان شاءلله که خدای سبحان یکایک ما را کمک کند که اشتباهات سابق زندگی را تکرار نکنیم، از اشتباهات زندگی دیگران عبرت بگیریم و با ولایتمان در مسیر اولیائمان، در مسیر صحیح گام برداریم.

 

تاریخ جلسه: 1400/5/5 ـ جلسه 6

«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»

         


[1]. سوره سجده، آیه 18.

[2]. سوره فاطر، آیه 19.

[3]. سوره صف،آیه 4.

[4]. سوره طه، آیه 120.

[5]. سوره غافر، آیه 44.

[6]. مفاتیح‌الجنان، زیارت امین‌الله.

[7]. سوره طه، آیه 39.

[8]. سوره قصص، آیه 7.

[9]. سوره قصص، آیه 79.

[10]. سوره اسراء، ایه 22.

[11]. سوره هود، آیه 43.

[12]. سوره هود، آیه 43.

[13]. سوره عنکبوت، آیه 41.

[14]. سوره عنکبوت، آیه 41.

[15]. سوره طلاق، آیه 3.

[16]. سوره کهف آیه 95.

[17]. سوره کهف،آیه 96.

[18]. سوره فصلت،آیه 34.

[19]. سوره فصلت،آیه 34.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فهرست مطالب

مطالب مرتبط