«بِسُلْطَانِكَ الَّذِی عَلَا كُلَّ شَیءٍ»
«خدایا تو را به سلطنتت که علوّ و برتری دارد قسم میدهم.»
در دعای کمیل داعی بهوسیلۀ قسم وارد میدان مناجات میشود.
معانی سلطان
1. غلبه و قُوت
شاهد مثال بر این معنا آیۀ 35 سوره قصص است:
«نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً»[1]
«برای شما دو تن، سلطه و برهان (روحی و معنوی) قرار میدهیم.»
خدای سبحان به موسی و هارون میفرماید: برای شما دو تن، پیروزی و غلبهای در برابر فرعون مقرر میکنیم.
داعی در این فراز با نظر به این معنا بیان میکند: «خدایا، به آن غلبه و توانایی که بر هر چیزی چیره و برتر است، تو را سوگند میدهم.»
2. حجت و برهان
داعی در این فراز خدای سبحان را به حجت و برهانش که در هر چیزی متجلی شده و در دیدۀ هر ناظر توحیدی، جلوهای از او در عالم هویداست، سوگند میدهد: «خدایا، تو را به حجت و برهان خویش سوگند میدهم، به آن برهانی که بر هر دلیلی چیره است.»
توحید؛ محور سلطنت الهی و نظام هستی
در دعای صباح با لحنی پرحرارت عرض میکنیم:
«تَبًّا لَهَا لِجُرْأَتِهَا عَلَى سَیدِهَا وَ مَوْلَاهَا»
«مرگ بر این بندهٔ گستاخ که در برابر مولای خویش ایستاده است!»
مرگ بر این بندهای که در مسیر بندگی، رعیت سلطان نیست و زبان به اظهار فضل میگشاید.
تمامی هستی، برهانی روشن بر یگانگی خداوند است. نظام آفرینش بر محور توحید استوار است و همهٔ موجودات در سیطرهٔ سلطنت الهی حرکت میکنند.
بیتردید هماهنگی در نظام عالم، جلوهای از وحدانیت خداوند است. از همین رو، بنده به درگاه الهی چنین عرضه میدارد: «خدایا! تو را به همان دلیل و برهانی که در سراسر آفرینش آشکار است سوگند میدهم که وصال به حقیقت توحید را روزیام گردان.»
بیگمان سراسر عالم هستی، پرده از وحدانیت خداوند برمیگیرد؛ چراکه نظارت بر جریان حیات، وجود آدمی را به ندای «أَنَا الْحَق» الهی فرا میخواند، و این جلوهگری را خودِ خداوند سبحان بر عهده دارد.
امیرالمؤمنین در قالب شعری زیبا میفرماید:
«وَ فی كُلِّ شَیءٍ لَهُ آیةٌ / تَدُلُّ عَلى أَنَّهُ واحِدُ»[2]
«در هر چیزی نشانهای از اوست که بر یگانگیاش گواهی میدهد.»
همۀ موجودات عالم، نمایشگاهی از توحید و یگانگی خداوندند؛ نمایشگاهی که هماهنگی حقیقی را در خود متجلی ساخته است.
داعی در این فراز دست به دعا برمیدارد و برهانی را که در سراسر نظام آفرینش آشکار است و از یگانگی خداوند حکایت میکند،به یاد میآورد؛ چراکه همۀ اشیای عالم به یک صدا اعلام میکنند که از مرکز فرمانروایی الهی فرمان میگیرند و در سلطۀ او هستند؛ از این رو، در مقام عبودیت، تسلیم خدای سبحانند.
بیتردید نظم و هماهنگی حاکم بر عالم، نشانۀ مدیر یگانهای است که بر آن حکم میراند؛ زیرا تعدد در الوهیت جز فساد و تباهی به بار نمیآورد:
«لَوْ كانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[3]
«اگر در زمین و آسمان خدایانی جز خدای یکتا وجود داشت بی تردید آن دو تباه میشد.»
اگر در نظام عالم غیر معبود حقیقی، معبودی بود، علیالدوام اختلاف و تعارض و درگیری و جدل بین اشیاء وجود داشت.
در نظام هستی همۀ موجودات از حقانیت و وحدانیت خدای سبحان حکایت دارند؛ از این رو همۀ موجودات در مقابل او خاضع و خاشعند.
3. ولایت
سلطان در معنای ولایت بر این حقیقت دلالت دارد که ولایت خداوند بر همۀ موجودات غالب است و هیچ موجودی توان خروج از این ولایت را ندارد. پرسشی که ذهن انسان را به خود مشغول میسازد آن است که آیا کافر نیز در دایرۀ ولایت الهی قرار دارد؟ پاسخ آن است که ولایت خداوند بر سراسر عالم حاکم است و حتی بر کافران نیز سیطره دارد؛ ازاینرو، آنان نیز قدرت گریز از این ولایت را ندارند.
قرآن کریم میفرماید:
«اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[4]
«خداوند، ولیّ مؤمنان است و آنان را از تاریکیها به سوی نور بیرون میآورد.»
با توجه به این معنا، این فراز چنین معنا میشود: «پروردگارا! تو را سوگند میدهم به همان ولایتی که مؤمنان را دمبهدم از ظلمت جهل به نور معرفت، از تاریکی گناه به روشنایی طاعت، از حجاب عالم ماده به نورانیت عالم معنا، و از سیاهی خودخواهی به روشنای توحید رهنمون میسازی.»
4. حاکم و حکمران
این معنا از این فراز دعای جوشن کبیر برداشت میشود:
«یا مَنْ لَهُ الْحُكْمُ وَ الْقَضَاءُ»
تقدم جار و مجرور، افادۀ حصر دارد: تنها اوست که حاکم است و به تنهایی بر قلوب بندگان حکومت میراند. شایان ذکر است که حکومت همۀ حاکمان دیگر نیز در ذیل سلطنت اوست. خداوند سبحان سلطان است؛ از این رو سلطنت او اقتضا میکند که قضاوت رعیت را نیز بر عهده گیرد.
سلطان، سخن آخر را میگوید و بنده در مسیر بندگی تنها زمزمه میکند: خدایا! سخن آغاز و انجام از آنِ توست؛ پس چرا منِ بنده باید نظری داشته باشم؟
چه بسیار افرادی که در میان اولیای الهی پرورش یافتهاند، در حالیکه خود هیچ نبودهاند؛ امّا به سبب همنشینی با آنان، رنگ و بویشان را گرفتهاند. حتّی آبدارچی یک مرجع تقلید نیز ممکن است سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد، امّا به سبب حضور در محضر او، شیوهٔ سخنش متفاوت میشود و کلماتی زیبا و ژرف بر زبان میآورد.
به همین قیاس، بندهای که توفیق یافته است به درگاه سلطان راه یابد و با او ارتباط داشته باشد، به اندازهٔ همین ارتباط، جوهرهاش دگرگون میشود. او از بیاصلونسبی و بیاعتباری رها میشود.
از این رو، میان ارتباط و پیوستن به حضرت حق، با شرافت و کمالات آدمی تلازم قطعی وجود دارد؛ چرا که این پیوند الهی در بینش، رفتار و گفتار انسان اثر میگذارد و او را از آنان که در دنیا گرفتار بیارزشها شدهاند، جدا میسازد.
5. سلطنت
فرمانروایی خداوند بر تمامی موجودات سیطرهای مطلق، بیانتها و جاودانه است؛ همان خدایی که سلطانالسلاطین است. داعی در این فراز چنین یاد میکند:
«پروردگارا! به فرمانروایی پایدار و بیپایانت سوگند، که اگر بندهای از بندگان پادشاهی چون تو باشم، در پرتو انوار فیوضات سلطنتت، خود نیز به فرمانروایی خواهم رسید.»
اگر سلطان ما را بنده باشی
همه گریند و تو در خنده باشی
همه مشتاق دیدار تو باشند
تو صد پرده به رو افکنده باشی
رعیتِ خدایِ سلطان بودن، انسان را به سلطه و قدرت میرساند؛ بدین سبب او را بر نفس امّاره و خواهشهای نفسانی مسلط میکند.
«سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»[5]
«خدا هر آنچه در آسمانها و هرآنچه در زمین است را قابل بهرهبرداری شما کرده است.»
رازهای سلطنت الهی
در سلطنت خداوند حقیقتهایی نهفته است:
۱. سلطنت خدا دائمی و جاودان است، دعای جوشن کبیر بر این معنا تأکید میکند:
«یا مَنْ لَا مُلْكَ إِلَّا مُلْكُهُ»
ای خدایی که همهٔ سلطنت از آنِ توست و سلطنت دیگران تنها مجازی و اعتباری است و هیچ پایداری ندارد. کدام سلطان را توان آن است که سلطنتی پایدار داشته باشد؟! نمونهای آشکار، ماجرای قبض روح حضرت سلیمان است؛ جایی که قابضالارواح نشان داد که سلطانالسلاطین تنها خداوند است.
۲. سخن از سلطنت خداوند، انسان را به گدایی و طلب راهبری میکشاند.
آیا این خواسته تنها در زمانهای خاص مطرح میشود؟ پاسخ آن منفی است.
در شبهای ماه رمضان، در دعای سحر چنین آمده است:
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ سُلْطَانِكَ بِأَدْوَمِهِ وَ كُلُّ سُلْطَانِكَ دَائِمٌ»
«خدایا! از سلطنت تو پایدارترینش را درخواست میکنم؛ و البته همهٔ سلطنت تو پایدار است.»
این حقیقت نشان میدهد که هرچه بنده از سلطانیّت خداوند بهرهمندتر شود، خضوع و فروتنی او فزونی مییابد. و این فروتنی است که توان تسلط بر نفس را به او میبخشد؛ در نتیجه، جلوههای بندگی در وجودش بیش از پیش آشکار میشود.
سلطنت قدیم و جاودان الهی
حرف «باء» در«بِأَدْوَمِهِ» به معنای قسم است. یعنی: خدایا، تو را به پایدارترین سلطنتت که همواره جاودان است، سوگند میدهم تا مرا از سلطنتی پایدار بهرهمند سازی.
ناگفته نماند که تفاوتی است بسیار میان سلطنتی که از ازل وجود داشته با سلطنتی که بهتازگی به کسی افاضه میشود. وجودی که به سلطنت قدیم متلبّس است، هرگز رفتار تازهبهدورانرسیده ندارد.
دعای جوشن کبیر این حقیقت را چنین بیان میکند:
«یا مَنْ هُوَ فِی سُلْطَانِهِ قَدِیمٌ»
ای خدایی که در سلطنت خویش ازلی هستی و جدیداً به ملکیت عالم متلبّس نشدهای تا برای دوام سلطنتت قوانین وضع کنی و برای حفظ آن بکوشی.
داعی در این فراز، خداوند را به سلطنت پایدار و ازلیاش سوگند میدهد تا او را به سلطنتی جاودانه برساند و پیوسته بر هوای نفس و خواهشهای نفسانی خویش مسلط گرداند. همان خدای قدیم و پایدار که از ازل بندگان خویش را سلطان آفرید؛ البته به شرط آنکه جز رعیت ذات اقدس او نباشند.
مقام ربوبیت الهی اقتضا میکند که سلطنت او قدیم و دائمی باشد؛ سلطنتی که نه آغاز دارد و نه فرجام.
سلطنت آدمی بر وجود خویش
«عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْكَ مِثْلِی»
«ای بندۀ من، اگر مرا اطاعت کنی، تو را مانند خود قرار میدهم.»
به همان اندازه که انسان رعیت خداوند باشد، سلطان عالم وجود خویش میشود. حقیقت آن است که انسان، به عنوان خلیفۀ الهی، از آغاز، مُهر سلطنت بر پیشانی وجودش نهاده شده است؛ چراکه خدای سلطان، او را نیز به مرتبۀ سلطنت رسانده تا آیینهای از سلطنت خویش باشد. از همین رو داعی در این فراز، خداوند را به سلطنت پایدار و جاودانهاش سوگند میدهد تا از سلطنت ابدی بهرهمند شود و همواره بر هوای نفس و خواهشهای نفسانی خویش غلبه یابد.
خزانهٔ سلطانِ مطلق
در سلطنت خداوند، بحث خزانه به میدان میآید؛ چرا که سلطان بیخزانه نمیشود. در دعای جوشن عنوان میشود:
«یا مَنْ لَا ینْقُصُ مِنْ خَزَائِنِهِ شَیءٌ»
اعتبار هر سلطانی به خزانۀ اوست؛ اما خزانههای زمینی ناپایدار و رو به نقصاناند. در حالیکه سلطنت خداوند چنان است که خزانهاش هرگز دچار کاستی نمیشود و همواره در نهایت وفور است.
خدایا، تو سلطانی هستی که هر اندازه از خزانهات ببخشی، ذرهای کاستی و نقص در گنجینهات راه نمییابد. خدایا! خزانهای خواهانم همانند خزانۀ تو، که با برداشتها کم و ناقص نشود و گذر زمان آن را فانی نکند؛ بلکه همواره وجودش روشن و چشمگیر باقی بماند.
سلطنت الهی و نفی ستم بر بندگان
به محور گفتمان سلطنت، نگرانی ویژهای وجود آدمی را فرامیگیرد که مبادا سلطنت خداوند علیه او به کار افتد!
داعی برای یافتن پاسخ، به دعای جوشن روی میآورد:
«یا مَنْ هُوَ لَیسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ»
«ای خدایی که به بندگان خود ذرهای ستم روا نمیداری.»
ظلم در دو معنا به کار میرود: 1. کوتاهی و کمکاری؛ 2. قرار گرفتن چیزی در غیر جایگاه خود.
اما در این حکومت سلطانی، ذات احدیت ذرهای به بندگان خود ستم روا نمیدارد.
ربوبیت خداوند اقتضا میکند که بندگان را در جایگاه بندگی بنشاند؛ چرا که پلکان بندگی، راهی برای عروج آدمی است.
سهم هیچکس با دیگری اشتباه نمیشود و سهمیۀ هر کس محفوظ است. این سلطان گاه با قدرت، محافظت و مراقبت از بندهاش را بر عهده میگیرد.
مسلماً در سلطنت خداوند سبحان، تنها عدالت و قدرت محض هویداست؛ از این رو عطاها و بخششهای خداوند نیز در اوج عدل است.
خدایا! مرا در جایگاهی قرار ده که بازدارندۀ سیئات دیگران باشم. خدایا! وجودم چنان باشد که ظالم نباشم؛ به هیچکس ستم روا ندارم و حتی اعضا و جوارحم در امنیت و در جایگاه بندگی خویش قرار گیرند؛ به واقع، بر نفس و مملکت وجودم سلطنت داشته باشم.
تصرف مطلق و بیکران سلطنت الهی
از معانی سلطنت الهی آن است که خداوند در قلمرو سلطنت خویش تصرفی مطلق دارد؛ بدین معنا که هر چه را اراده کند، بیدرنگ از قوه به فعل درمیآید.
«یا مَنْ هُوَ فَعَّالٌ لِمَا یرِیدُ»
خداوند، سلطانی است که هر آنچه اراده کند، بیدرنگ و بیزمان به فعلیت میرسد؛ در حالیکه سلطنت دیگر سلاطین زمانبر است و به آسانی جامه عمل نمیپوشد. گستره سلطنت خداوند بسی فراتر است و غلبه و قاهریت الهی در آن آشکارا نمایان.
خدایا! در پرتو شدت بندگی، مرا به جایگاهی از وصال برسان که هر آنچه اراده کنم، موجود شود؛ همانگونه که میفرمایی: «هُوَ فَعَّالٌ لِمَا یرِیدُ» «هر آنچه بخواهد، به انجام میرساند.»
سلطان؛ مظهر قوّت در پاسداری از رعیت
از ویژگیهای سلطان، دفع ضرر از رعیت خویش است؛ چرا که سلطان به معنای وجود قوی و توانایی است که قدرت هر اراده و فعلی را داراست.
در دعای صباح آمده است:
«اِکْفِ السُّوءَ عَنِّی بِیَدِهِ وَ سُلْطَانِهِ»
خداوند که سلطنتی نامحدود دارد، با قدرت بیپایان خویش، توان هجوم بدیها را میبندد؛ زیرا سلطنت او اقتضا میکند که دفع ضرر از بندگانش را بر عهده گیرد. به عبارت دیگر، چون خداوند سلطان است، در قلمرو سلطنت او مانعیتی است که از گرفتار شدن رعیتش به سیئات جلوگیری میکند. خدای سبحان در مقام ربوبیت خود، حافظ بندگان خود است و مانع آسیب دیگران می شود.
گاهی اوقات خود انسان در صدد آسیب رساندن به خود است؛ یعنی خیلی مشغول به دنیا شده ؛ اما خداوند با قدرت به میدان می آید تا او را از اشتغالات به دنیا دور کند. در واقع انسانی که تحت سلطنت خداوند قرار دارد، در پناهگاه الهی محفوظ است.
«إِنَّ اللَّهَ یدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا»
خدا از مؤمنین دفاع میکند و نمیگذارد مؤمنین تحت آسیب قرار بگیرند.
پناهندگی مطلق و ربوبیت الهی
از ویژگیهای سلطان، پناهندگی اوست که هر بیپناهی را در پناه خود جای میدهد؛ از این رو ربوبیت او اقتضا میکند که همه را در امنیت کامل قرار دهد.
«یا عِصْمَةَ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِیرِ»
«ای خدایی که برای هر بیمزدهای پناهگاهی امن فراهم میسازی و او را در امان میگیری.»
آنچه در سلطانیّت داعی مهم است، این که در دیگران ایجاد اضطراب و ترس نکند و آنان را نسبت به گناهانشان آگاه سازد، تا انعکاسی از فراز دعای جوشن کبیر باشد: «یا عِصْمَةَ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِیرِ».
فضل و کرم سلطان عالم
خداوند سلطانی است که بهشکلی فاضلانه به بندگان خویش عطا و بخشش میکند و پاداش میدهد، نه صرفاً بر پایۀ عدل.
«یا ذَا الْفَضْلِ وَ الْكَرَمِ»
و آنگاه که میفرماید: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» میفهمانَد که غفاریت او ناشی از فضل و کرمش است. فضل سلطان اقتضا میکند که بر کوتاهیها و قصورات بندگان پرده افکند و آنها را نادیده گیرد.
سلطنت و کرامت بیپایان خداوند
خداوند سبحان که غنی مطلق است، هر کار خیر ما را مضاعف و چند برابر میکند و در نمایشگاهی برای خلق به نمایش میگذارد؛ همچنین در قیامت نیز افعال خیر ما را پرورش میدهد و به بندۀ خود بازمیگرداند.
آیا خداوندی که «یا مَنْ یقْبَلُ الْیسِیرَ» است، ذرهای به اعمال ما محتاج است؟
در پاسخ بیان میشود: خداوندی که سلطان است، کریمانه اندک ما را میپذیرد و ربوبیت او اقتضا میکند که هر عملی که برای او صورت گیرد، ارج نهد.
آنچه مهم است، کلید «قُربَةً إِلَى اللَّهِ» در هر کاری است که مورد توجه خداوند قرار میگیرد و به کم و زیاد بودن فعل اعتنایی ندارد.
خدایی که سلطان است، برای هر کس که بخواهد، پاداشی بیحساب میبخشد.
«وَاللَّهُ یضَاعِفُ لِمَنْ یشَاءُ»
سلطانیّت خداوند اقتضا میکند که همواره فعل کریمانه همراه آن باشد.
«یا ذَا الْفَضْلِ وَ الْكَرَمِ»
در پرتو کرامت خداوند، نواقص بنده ناپیدا و خوبیهای او آشکار میشود.
رجاء و مراجعۀ مداوم به سلطان
داعی در دعای صباح میگوید:
«قَرَعْتُ بَابَ رَحْمَتِكَ بِیدِ رَجَائِی»
«خدایا! کوبۀ در رحمتت را به دست امیدم به صدا درمیآورم.»
سلطان همواره مراجعهکننده دارد. اگر سلطان مراجعهکنندهای نداشته باشد، جای شگفتی و پرسش است. رعیت با مراجعۀ پیوسته به سلطان، فقر و نیازمندی خویش را آشکار میسازد.
پیوند سلطان و مالک در نامهای الهی
سلطان از نامهای باطنی خداوند است و مالک، از پنهانترین نامهای او. مالک همان سلطانی است که تصرف مطلق در همه امور دارد. مصلی در نماز با قرائت «مَالِكِ یوْمِ الدِّینِ» به صورت تلویحی و تضمینی اذعان میکند که در دلِ نام «مالک»، مفهوم سلطنت نیز مستتر است.»
طلب سلطنت الهی بر نفس امّاره
داعی در شب جمعه، در پرتو آموزش دعای کمیل، از خداوند طلب سلطنت بر نفس امّاره میکند تا «من» خدایی بر مملکت وجودش حاکم شود؛ یعنی «خدایا، تنها تو سلطان وجودم باشی.» در واقع، داعی تنها نفوذ و سلطنت الهی را میطلبد و اگر خواستار سلطنت برای خویش باشد، گویی میخواهد همان فراز دعای جوشن کبیر را بازگو کند: «لَهُ الْحُكْمُ وَ الْقَضَاءُ»؛ یعنی داعی مسئولیت تبیین حکم الهی را میطلبد و برای حکم و نظر شخصی خود جایگاهی قائل نیست.
به عبارت دیگر، وقتی میگوید «حکم آنچه تو بنمایی»، در حقیقت وجودی را از خداوند طلب میکند که گفتارش، گفتار الهی باشد؛ فعل و نیتش، فعل و نیت توحیدی باشد؛ و خودمحوری در آن راه نیابد، بلکه تنها اوامر مولا را به دیگران منتقل کند.
ذرهای در برابر سلطنت خداوند
سلطه با خود، تواضع و خشوع کوچکتر در برابر بزرگتر را به همراه دارد و انسان را به مقام تسلیم در برابر پروردگار رهنمون میسازد.
شایان تأمل است که مخلوقات در عالم ذر به اندازۀ ذره بودند؛ همانند مورچهای که در برابر سلطنت خداوند خود را ناچیز میدیدند.
هر نقش و مقامی که در این عالم به انسان عطا میشود، باید با این حقیقت سنجیده شود که در پیشگاه خداوند همچون ذرهای بیمقدار است؛ همانند کودکی است که در آغوش پروردگار آرام گرفته و حرکت و سلوکش به او وابسته است.
امّا همین ذره، آنگاه که احساس بزرگی کند، گرفتار ادعا میشود و از مسیر همراهی و سیر در معیت خداوند بازمیماند.
سلطان مطلق و تسلیم محض
داعی، تحت سلطهٔ خداوند، ندایی دائمی از اوبه گوش میرسد:
امر آنچه تو فرمایی
حکم آنچه تو بنمایی
از همینرو در این فراز میگوید:
«خدایا! تو را به سلطنت بیپایانت سوگند میدهم که قابلیت درک سلطنت الهی را در من پدید آور؛ زیرا درک این سلطنت، انسان را به مقام عبودیت و تسلیم محض میرساند.»
سلطانیّت خداوند اقتضای سلطه و فرمانروایی دارد؛ بدین معنا که او صاحب امر و نهی است و هرگونه تخطی از اوامر و نواهی او عقوبتی در پی خواهد داشت.
خداوند سلطان است؛ یعنی قدرتنماییاش بر محور اوامر و نواهی جلوهگر میشود و وظیفهٔ یگانهٔ انسان چیزی جز بندگی و تسلیم در برابر او نیست.
«رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیا ینَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا»[6]
پروردگارا ما را ندا دهندهای که بسوی ایمان ندا میدهد که به پروردگارتان ایمان بیاورید بیگمان شنیدیم و ایمان آوردیم.»
تسلیم در برابر خداوند که چونوچرا ندارد؛ چرا که او سلطانی عادل است و تمام احکام او بر طبق مصلحت است.
بخشش و بازستاندن سلطنت الهی
آیا خداوند سلطان، سلطنت میبخشد؟ پاسخ آن روشن است: آری. او به برخی افراد سلطنت عطا میکند و از برخی دیگر آن را بازمیستاند؛ سلطنتی که با خود عزت ابدی به همراه دارد.
اما آنچه حقیقتاً اهمیت دارد، این است که در پیشگاه خداوند، قدرت و عجز در کنار هم معنا مییابند؛ بدین معنا که انسان نباید ندای «أَنَا أَنَا» (منیّت) سر دهد. چرا که سلطنت حقیقی تنها از آنِ خدای سبحان است، و هر سلطهای که به انسان داده میشود، پرتوی از سلطنت الهی است نه قائم به ذات بشر.
«قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیدِكَ الْخَیرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّشَیءقَدیر»[7]
«بگو بارخدایا ای زمامدار هستی! ملک را به هر که خواهی میدهی و از هر که خواهی باز میستانی وهر که را خواهی عزت میدهی و هر که را خواهی ذلیل میسازی، گزینش دست توست که تو بی گمان بر هر کاری قدیری.»
سلطنت الهی و پیوست با ولیّ خدا
خداوند سلطانی است که هیچیک از رعیت خویش را از قلم نمیاندازد. انسانی که سلطنت خداوند را درخواست میکند، اگر بخواهد نمایشگاهی از تجلی الهی شود، باید توجهی ویژه به خلق داشته باشد و در پی اجابت خواستههای آنان باشد.
اجرای سلطنت الهی بیتردید به نفوذ کلام نیاز دارد؛ و این نفوذ جز با سلطنت بر نفس اماره حاصل نمیشود. داعی باید خویشتن را مهار کند تا زبانش تأثیرگذار و جانافزا شود؛ از همین رو، پیوست دائمی با ولیّ خدا که سلطنت الهی در او تجلی یافته است، آداب خاص خود را میطلبد. بیتوجهی به چنین فردی و گوش نسپردن به فرمانهای او، در حکم پاره کردن نامهٔ سلطان است و مجازاتی سخت در پی دارد.
ولیّ خدا هیچ نظر و رأیی از خویش ندارد؛ بلکه تنها پیام الهی را ابلاغ میکند. مخالفت با او مخالفت با خداست. ولیّ خدایی که جلوهگر سلطنت پروردگار است، از منیّت تهی شده است و سخنش رنگ الهی دارد؛ از این رو، همانگونه که رسیدن به مقام سلطنت دشوار است، همراهی و ارتباط با سلاطین الهی نیز آسان نیست.
سلطانِ جلال و جمال؛ پادشاهی که گدا میپذیرد
میان ارتباط و پیوستن به حضرت حق و شرافت و کمالات آدمی، تلازمی استوار برقرار است؛ چرا که این پیوند الهی در بینش، رفتار و گفتار انسان اثر میگذارد و او را از کسانی که دلبستهٔ دنیا شدهاند، جدا میسازد.
در دعا آمده است:
«إِلَهِی كَیفَ تَطْرُدُ مِسْكِینًا الْتَجَأَ إِلَیكَ مِنَ الذُّنُوبِ هَارِبًا»[8]
«ای معبود من! چگونه ممکن است مسکینی را که از گناهان گریخته و تنها به تو پناه آورده است، از درگاهت برانی؟»
این همان حقیقتی است که گفتهاند: «این پادشاه خوش، گدا میپذیرد» و همواره به نیکی از رعیت خویش پذیرایی میکند. اکنون داعی به عنوان رعیت، به درگاه سلطان روی میآورد و بندگی خویش را چنین اعلام میکند:
«أَنَا عَبْدُكَ الْمِسْكِینُ الْمُسْتَكِینُ»
خداوند سلطانی است که افزون بر نامهای جمالی، دارای نامهای جلالی نیز هست؛ و شنیدن نام سلطان، جان را به جلال خداوند نزدیک میسازد.
امام رضا علیهالسلام نیز به لقب «السُّلْطَانِ عَلِی بْنِ مُوسَى الرِّضَا» شناخته میشود. با این عنوان، جلال امام تجلی مییابد؛ اما هرچه زائر به محضر او نزدیکتر شود، جمال و لطافتش آشکارتر و روشنتر خواهد شد.
پناهی جز سلطان مهربان نیست
درست است که نام «سلطان» در ذهن بنده اندیشهای میآفریند: چگونه منِ انسانِ کوچک به درگاه خداوند پناه برم؟ اما در همین حال، ندای حق را با جان خویش میشنود: کجا میخواهی روی؟ چه کسی را یافتهای؟ آیا از این سلطان مهربانتر سراغ داری؟ استجابت دعا تنها در همین خانه شدنی است؛ پس کجا روی؟
بهراستی همهٔ موجودات در برابر آن سلطنت بیپایان، تنها به اندازهٔ ذرهای جلوهگرند.
بیگمان، در «عهدِ الست» همهٔ مخلوقات تسلیم محض خویش را در برابر سلطنت الهی اعلام کرده بودند؛ اما چون پای به این عالم نهادند، بسیاری بهسبب بزرگبینی از جرگهٔ رعیت مولا خارج شدند.
حال آنکه بنده باید همواره بر سجده افتد، هیچبودن خویش را نشان دهد، و همهٔ سرمایه و اعتبار خود را تنها از مولا بداند.
ذرهپروری سلطان و صعود بندگی
هرچه انسان بیشتر در فطرت خویش بیندیشد و بر آن آگاهی یابد، به همان اندازه هیچبودن خویش را درمییابد. و این حقیقت روشن میشود که خداوند سلطان، ذرهپرور است؛ ذرهها را چنان میپرورد که به اوج کمال و شرافت میرسند.
ما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
به همان اندازه که انسان ذره شود، اوج میگیرد؛ امّا سنگینی تکبّر، مانع صعود میشود و او را زمینگیر میسازد. به همان میزان که آدمی خویش را ناچیز بپندارد، به جایگاهی بلند دست مییابد:
تو مپندار که مجنون سرِ خود مجنون گشت
از سمک تا به سما، کش کشش لیلا برد
حال اگر غلامی در برابر مولای خویش جسارت ورزد و به او تعرّض کند یا سوء قصدی نسبت به جان مولایش داشته باشد، ناشکری او بیاندازه بزرگ و مورد اعتراض خواهد بود! آیا رواست که بندهای در برابر مولایی بایستد که او را پرورده و همهٔ سرمایههای زندگیاش را به او بخشیده است؟
«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»
[1] . سوره قصص، آیه 35.
[2]. موسوعة الإمام الخميني، ج1، ص 318
[3]. سوره انبیاء؛ آیه 22.
[4]. سوره بقره؛آیه 257.
[5] سوره لقمان ؛آیه 20
[6] سوره آل عمران؛آیه 193
[7] سوره آل عمران؛آیه 26
[8] . مفاتیحالجنان، دعای صباح.