دعای کمیل ـ بخش دهم

«وَ بِأَسْمَائِكَ‏ الَّتِي مَلَأت أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»

 

طهارت وجود

 

بی‌تردید انسان باید در طهارت وجود خود جهد و کوشش فراوان داشته باشد تا از هرگونه آلودگی و نجاست درون رها شود؛ زیرا نام امیرالمؤمنین بر وجود هر انسانی نقش بسته است. حقیقت این است که اگر مأمور به طهارت و پاکی شده‌ایم و فرمان یافته‌ایم تا ذره‌ای آلودگی در وجودمان باقی نگذاریم، از آن روست که مهر ولایت بر همۀ ذرات عالم و بر باطن انسان‌ها حک شده است.

در دعای کمیل، داعی با تمام وجود و از عمق دل، در مقام بندگی و عجز، خدا را می‌خواند و می‌گوید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ»؛ و در این درخواست، واسطۀ خویش را اسماء الهی قرار می‌دهد. این فراز، نشان می‌دهد که راه طهارت، جز از مسیر ولایت و توسل به اسماء و صفات الهی ممکن نیست؛ چرا که حقیقت ولایت، همان طهارت محض و ظهور کامل اسماء خداوندی در وجود انسان کامل است.

در نگاه توحیدی به جهان، نقص و کاستی معنا ندارد؛ چرا که دیدۀ موحد، جز کمال و جمال نمی‌بیند. در این منظر، نام علی‌ علیه‌السلام بر تار و پود هستی نگاشته شده و اسماء الهی سراسر گیتی را فرا گرفته‌اند. داعی، در محضر امیرالمؤمنین‌ و در «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ»، با تمام عجز و نیاز خویش به درگاه الهی می‌ایستد و واسطۀ فیض را اسمائی قرار می‌دهد که در همۀ مراتب وجود حضور دارند و ارکان هستی را پر کرده‌اند. این بدان معناست که در باطن هر موجودی، پرتوی از آن اسماء نهفته است و در ژرفای جهان، آن جلوه‌ها پیوسته در تجلی‌اند؛ چنان‌که گفته‌اند:

دل هر ذره‌ای که بشکافی

آفتابیش در میان بینی

 

زیبابینی در آینه اسماء الهی

 

این فراز، انسان را به نگاه توحیدی فرا می‌خواند؛ نگاهی که بر بنیاد زیبابینی است؛ از عرش تا فرش، از آغاز تا انجام، همه و همه زیباست؛ زیرا در هر لحظه، پرتوی از جمال خداوند در جهان ساطع است. پس هر چه هست، جلوه‌ای از او و در نتیجه مقدس است.

به دریا بنگرم، دریا تو بینم

به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم

به دریا و بر و کوه و دشت و ره

به هر جا بنگرم، کُنجِ تو بینم

 

اسماء الهی، جلوه‌های تعیّن یافته ذات حق

 

اگر «باء» در «بِأَسْمَائِكَ» به معنای قسم باشد، معنایش چنین است: «خدایا! تو را به اسمائت قسم می‌دهم.»؛ اما این اسماء کدام‌اند، همان اسمائی که «الَّتِي مَلَأتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ»؛ ستون‌ها و بنیاد هر چیزی را پر کرده‌اند؟

در دعای جوشن کبیر می‌خوانیم:

«يَا مَنْ تَبَارَكَ‏ اسْمُهُ»

«ای خدایی که نامت مبارک و ماندگار است.»

واژه «مبارک» به معنای پایدار و ثابت است، یعنی نامی که فناپذیر نیست. در دعای سحر نیز داعی می‌گوید:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ أَسْمَائِكَ بِأَكْبَرِهَا»

«خدایا! از تو درخواست می‌کنم و تو را به بزرگ‌ترین اسمائت قسم می‌دهم.»

 

معنای «اسم» در نگاه عرفا

 

عرفا بر این باورند که اسم، حقیقت هر وجودی است که در خارج تعیّن یافته است؛ یعنی زمانی که حقیقتی از عالم غیب در قالبی خاص ظهور می‌یابد، آن ظهور را «اسم» می‌گویند. اسم، نمود عینی یک حقیقت در نظام وجود است.

برخی شارحان گفته‌اند: داعی، در دعای خود واسطه فیض را اسماء الهی قرار می‌دهد؛ زیرا هر اسم، مجرای فیض خاصی از جانب خداوند است.

حضرت امام خمینی(ره) می‌فرماید: «اسم عبارت است از ذات، با صفتی معین.» یعنی ذات حق، هنگامی که با صفتی خاص تجلی می‌کند، آن تجلی «اسم» نامیده می‌شود. در حقیقت، دعا کننده خواسته خود را از مسیر جلوه‌های ویژۀ خداوند در عالم بیان می‌کند؛ زیرا ذات با صفت معین، یعنی همان تجلی خاص او در مرتبه‌ای از هستی.

پس اسم، دلالت بر تعیّن دارد؛ یعنی وجودی که در مکان و زمان حضور یافته است. در مقابل، خداوند خود، خالق مکان و زمان است و از همین رو فرمود:

«مَلَأتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ»

یعنی همۀ عوالم هستی، مشحون از ظهور ذات اویند. کجاست که او نباشد؟ ستون‌های هر موجودی از حضور او پر است.

 

دیدگاه شارحان درباره «اسماء»

 

برخی شارحان گفته‌اند: مقصود از «اسماء» همان حضرات معصومین هستند. چنان‌که در روایت آمده است:

«نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»[1]

«قسم به خدا، اسمای حسنی ما هستیم.»

برای مثال وجود مقدس حضرت جوادالائمه علیه‌السلام مظهر صفت جود و کرم الهی است. وجود امام حسن مجتبی علیه‌السلام جلوۀ حلم و بردباری خداوند است. و وجود امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام مظهر علم بی‌پایان پروردگار است و…

گروهی دیگر گفته‌اند: مراد از اسماء، انبیا و اولیای الهی‌اند که سراسر عالم را فرا گرفته‌اند. و برخی دیگر معتقدند: اسماء، همان جلوه‌گری‌های خداوند در سراسر هستی‌اند؛ چنان‌که انسان به هر چه می‌نگرد، چیزی جز تجلی حضرت حق نمی‌بیند. آسمان و زمین، خورشید و ماه، همه آینه‌ی ظهور اویند. در هر ذره از هستی، پرتوی از اسماء الهی می‌درخشد.

 

تجلّی «مَلَأت أَرْكَانَ» در باطن انسان

 

نور مقدّس معصومین‌ سراسر هستی را دربرگرفته است؛ «مَلَأت» در لغت به معنای آکندگی و پُری است؛ پر شدن سراسر ارکان وجود از نوری که از منبع ولایت می‌تابد. اما پرسشی در این‌جا پدید می‌آید: این فراز چگونه در زندگی ما متجلّی می‌شود؟

پاسخ آن است که گوهر و قوام وجود انسان از تابش نور معصوم پدید آمده است. در حقیقت، «مَلَأت أَرْكَانَ» بیانگر آن است که باطن وجود ما از نور ولایت سرشار است، و هرچه معرفت ما نسبت به آن نور افزون‌تر شود، این روشنایی از درون به بیرون نفوذ می‌کند و سراسر ظاهر را فرا می‌گیرد. از همین رو، انسان به میزان شناخت خود از اهل‌بیت‌ به نور وجودی خویش دست می‌یابد؛ زیرا آن‌گونه که امام صادق‌ علیه‌السلام فرموده‌ است:

«نَحْنُ وَاللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»[2]

«به خدا سوگند، ما همان اسماء حسنای الهی هستیم که خداوند عمل هیچ بنده‌ای را جز با معرفت ما نمی‌پذیرد.»

بدین‌سان، هر که در پرتو معرفت ولایت زندگی کند، نور اسماء حسنای الهی در جان او متجلّی می‌شود.

 

تحقق «مَلَأت» در مراتب وجود انسان

 

در حقیقت، میان شناخت اسماء الهی و عملِ صحیح و مقبول، پیوندی ناگسستنی برقرار است. آنگاه که انسان به معرفت اسماء دست می‌یابد، رفتار و سلوک او نیز بر مدار نور الهی قرار می‌گیرد. اما این پرسش پدید می‌آید که: چگونه سرشار شدن وجود انسان از جلوه‌گری حضرات معصومین‌، تحقق می‌یابد، در حالی که هر فرد، خود مصداقی از «شیء» است؟

پاسخ آن است که: نوزادی که تازه‌ متولدشده، با گام نهادن از عالم ملکوت به عرصۀ دنیا، عزت و احترام دارد و خانواده در خدمت او درمی‌آیند؛ چون اسماء الهی در وجود تجلی یافته است. او حامل نوری است که از مبدأ قدس تابیده است. به تعبیر دیگر، خداوند سبحان از نور حضرات معصومین‌که نور و مخلوق اول‌اند ، تمام کمالات وجودی را آفریده است. هر موجودی که در شعاع تجلی امام قرار گیرد، خیر محض است؛ زیرا همۀ موجودات و کمالات، پرتوی از همان نور نخستین‌اند.

 

نور معصوم، منشأ آفرینش

 

نور معصوم، علت هستی‌بخش دیگر موجودات است؛ و همۀ مخلوقات، جلوه‌ها و صورت‌های نازلۀ آن حقیقت مطلق در مراتب گوناگون وجودند. هر مرتبه‌ای از هستی، پرتوی از آن نور نخستین است که در قالبی متناسب با شأن خویش تجلی یافته است. رسول اکرم در حدیثی مبسوط به روشنی بر این معنا تأکید فرموده‌ است:

«از نور رسول خدا‌ عرش آفریده شد؛ از نور علی‌ علیه‌السلام فرشتگان پدید آمدند؛ از نور فاطمه‌ سلام‌الله‌علیها آسمان‌ها و زمین خلق شد؛ از نور امام حسن‌ علی‌السلام خورشید و ماه پدیدار شد؛ و از نور امام حسین‌ علیه‌السلام بهشت و حورالعین قدم به عرصۀ هستی نهادند.»[3]

در پرتو این حقیقت، داعی در این بخش از دعا، به مقام و ارزش اسماء الهی آگاه می‌شود و می‌بیند که عزت و شرافت هر موجودی در نسبت او با این اسماء است. آنگاه با ادراک این نسبت، دستان خویش را به دعا بلند می‌کند و از خداوند، ورود به قلعۀ توحید و قرار گرفتن در سایۀ ولایت حضرات معصومین‌ را مسئلت می‌کند.

 

حقیقت ملکوتی اسماء

 

درخواست داعی در سحرهای ماه رمضان، در مرتبه‌ای متعالی‌تر از دعاهای معمول بیان می‌شود؛ آنجا که عرضه می‌دارد:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ أَسْمَائِكَ بِأَكْبَرِهَا وَ كُلُّ أَسْمَائِكَ كَبِيرَةٌ»

«خدایا! از تو درخواست می‌کنم به بزرگ‌ترین نام‌هایت، و همۀ نام‌هایت بزرگ است.»

در این فراز، داعی دو مقصود بلند را می‌جوید:

۱. تحقق بخشیدن به اسماء الهی در وجود خویش،

۲. وساطت جستن از طریق این اسماء برای نیل به قرب الهی.

این دو معنا در مرتبۀ ظاهر، در قالب اسماء لفظی جلوه‌گر می‌شوند؛ همچون الفاظی چون «الله»، «شافی»، و «قادر» که بر زبان جاری می‌شوند. اما باید دانست که این اسماء، تنها در عالم ماده عینیت می‌یابند؛ زیرا لفظ به جهان مادّه تعلق دارد، و در زبان عربی، لفظ همان صدایی است که از مخرج دهان پدید می‌آید. از این‌رو، میان حقیقت والای «مَلَأت أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ» و اسماء لفظی، سنخیّت کامل وجود ندارد؛ زیرا آکندگی ارکان هستی با الفاظ مادی سازگار نیست؛ الفاظ در حقیقت، پرده‌ای‌ هستند بر چهرۀ معنا، و از مرتبۀ نازل‌تری حکایت می‌کنند.

پس مقصود از اسماء در این دعا، نه الفاظ ظاهری، بلکه حقیقت ملکوتی آن‌هاست؛ یعنی همان تجلیات وجودی که در عوالم بالاتر، بدون صوت و لفظ، به صورت انوار و کمالات وجودی ظهور می‌یابند.

هر چه انسان از عالم ماده فراتر رود و در مراتب معرفت عروج کند، نوع تجلی این اسماء نیز دگرگون می‌شود؛ لفظ به معنا بدل می‌شود، معنا به نور، و نور به حضور. و این‌گونه است که انسان، از خواندن نام‌ها به زیستن در نام‌ها می‌رسد.

 

حقیقت اسماء الهی و مراتب ظهور آن در انسان

 

پیش‌تر گفته شد که اسماء الهی از جنس الفاظ نیستند؛ از همین‌رو این پرسش پدید می‌آید که حقیقت این اسماء چیست؟ حضرت امام خمینی‌(ره) در شرح دعای سحر، پاسخی ژرف به این پرسش می‌دهد: «اسم، ذات الهی است در حالتی که با صفتی معین جلوه می‌کند. به بیان دیگر، هرگاه ذات حق در مرتبه‌ای از تجلی ظهور یابد، آن ظهور را «اسم» می‌نامند. هر یک از این اسماء، عهده‌دار نوعی تجلی خاص از تجلیات خداوند در عالم است. اما این تجلی، بسته به ظرف ظهور، شدت و محدودۀ گوناگونی دارد. از این‌رو، در هر موطن از هستی، پرتو الهی به اندازۀ ظرفیت آن موطن متجلی می‌شود. بدین ترتیب، هر اسمی از اسماء الهی، نمایانگر جلوه‌ای از حقیقت واحد خداوند است که با تمام صفات و کمالاتش در آن اسم ظهور یافته است.»

در حقیقت، همۀ انسان‌ها مصداقی از «اسم‌الله» هستند؛ زیرا وجود هر انسانی نشانه‌ای از حضرت حق است. با این حال، مراتب تجلی در میان انسان‌ها متفاوت است: فردی مظهر یک صفت از صفات الهی است، دیگری مظهر چند صفت، و انسانی کامل همچون انبیا و حضرات معصومین، مظهر تمامی صفات الهی است. پس همۀ آدمیان نشانه و آیت اویند، اما تنها آنان که مظهر همۀ صفات‌اند، «اسماءالحسنی» خوانده می‌شوند؛ زیرا وجودشان آیینه‌ای تمام‌نما از جمال و جلال الهی است؛ آیینه‌ای که در آن، همۀ صفات خداوند یک‌جا جلوه‌گر است.

 

اسماءالحسنی و تجلی کمال مطلق در وجود معصومین

 

اسماءالحسنی در دعای شریف سحر چنین توصیف می‌شوند:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي بِأَكْبَرِهَا»

 «خدایا! از تو درخواست می‌کنم به بزرگ‌ترین نام‌هایت

بزرگ‌ترینِ این نام‌ها همان اسماءالحسنی هستند؛ اسم‌هایی که آیینۀ تمام‌نمای جمال و جلال الهی‌اند و بر پایۀ آن‌ها، نظام آفرینش بنا شده است. داعی، در این فراز، خداوند را به همان اسمائی سوگند می‌دهد که بر اساس آن‌ها، جهان هستی پدید آمد؛ اسمائی که کامل‌ترین تجلیات حضرت حق در عالم‌اند. و تعیّن و تمثّل این اسماء در وجود مقدس حضرات معصومین‌ متجلی است. چنان‌که در زیارت جامعه کبیره می‌خوانیم:

«وَ آثَارِكُمْ فِي الْآثَار»

«و به آثار شما در میان همۀ آثار.»

یعنی: خدایا، تو را به حضرات معصومین‌سوگند می‌دهم؛ زیرا آنان همان آثار تامّ و تمام حضرت حق در عالم‌اند. این اسماء، که همان اسماء حسنای الهی هستند، مظهر تمامی حقیقت و از هر گونه عیب و نقص منزّه‌اند؛ زیرا در آن‌ها کمال مطلق به‌طور کامل ظهور یافته است. چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید:

«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى»[4]

«نام پروردگار والای خود را منزه بدار.»

و این تنزیه بدان معناست که اسماء الهی و به تبع آن حضرات معصومین‌محل ظهور هیچ نقصی نیستند؛ زیرا کمال مطلقِ خداوند در ایشان تجلی یافته است. پس آنان آینۀ تمام‌نمای حضرت حق‌اند، و همان‌گونه که خداوند از هر عیب و کاستی مبرّاست، ایشان نیز مظهر «سُبْحَانَ اللَّه»‌اند، نمایندگان خلوص، کمال، و بی‌نقصی مطلق در پهنۀ هستی.

 

اسماء الهی؛ جلوه‌های جلال و جمال در آینه وجود

 

اسماء حسنی که پایه‌های عالم وجودند، همگی حامل صفات جمال و جلال الهی‌اند. چگونه؟ آیۀ قرآن بر این معنا گواه است:

«تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ»[5]

«چه پر برکت است نام پروردگار صاحب جلال و کرامت تو.»

در این آیه، خداوند نفرمود: «ذِی الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ»؛ زیرا در آن صورت، صفتِ «ذِی الْجَلَال» برای «رَبِّكَ» واقع می‌شد. فرمود: «ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ»، این صفت برای «اسْم»  است، نه برای «رَبِّكَ».

طبق قواعد زبان عربی، صفت و موصوف باید در جنسیت، عدد و تعریف یا تنکیر با یکدیگر مطابقت داشته باشند. بنابراین تعبیر صحیح «ذُو الْجَلَال» است، نه «ذِی الْجَلَال»؛ و این بدین معناست که اسماء مبارک الهی، همگی مظهر جلال و جمال حضرت حق‌اند.

این معنا در دعای سِمات نیز تأیید می‌شود:

«اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الدُّعَاءِ وَبِحَقِّ هَذِهِ الْأَسْمَاءِ الَّتِي لَا يُعْلَمُ تَفْسِيرُهَا وَلَا تَأْوِيلُهَا وَلَا بَاطِنُهَا وَلَا ظَاهِرُهَا غَيْرُكَ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَلِكَ.»

«خدایا، به حق این دعا و به حق این نام‌هایی که تفسیر و تأویل و باطن و ظاهرشان را جز تو کسی نمی‌داند، بر محمد درود فرست و با من نیز چنین کن.»

این همان اسماء الهی هستند که تفسیر، تأویل، ظاهر و باطنشان تنها در علم خداوند است. پیامبر اکرم نیز در حدیثی فرمود: «علی، خدا را تنها من و تو شناختیم؛ و مرا تنها خدا و تو شناختی؛ و تو را تنها خدا و من شناختیم.»[6] اشارۀ این سخن به همان راز نهفته در اسماء الهی است که جز اهل توحیدِ ناب، کسی به کنه آن راه ندارد.

عبارت دعای سمات: «لَا يُعْلَمُ تَفْسِیرُهَا وَ لَا تَأْوِیلُهَا وَ لَا بَاطِنُهَا وَ لَا ظَاهِرُهَا غَیْرُكَ» بیانگر آن است که معرفت حقیقی اسماء، جز برای خداوند ممکن نیست. و اگر انسانی به باطن این اسماء راه یابد، به تعبیر اهل سلوک، به حدّ جنون معرفت می‌رسد؛ از همین رو گفته‌اند:«بهشت جای مجانین است!» زیرا واژه‌های بهشت، جن و جنون، همگی از یک ریشه‌اند؛ ریشۀ «ستر» و «پنهان بودن»  که اشاره دارد به آن راز پنهان الهی در درون اسماء حسنی.

 

جنونِ معرفت در آستان اسماء الهی

 

حقیقتِ این اسماء فراتر از اندازه و طاقتِ معرفت انسان است. هر اندازه شناخت حاصل شود، همچنان از بُعد خداییِ انسان بیرون است؛ زیرا انسان تنها به اندازهٔ ظرفیتِ وجودی خویش می‌تواند از آن انوار بهره گیرد. برای نمونه آدمی، آن‌قدر که امام رضا‌ علیه‌السلام را می‌شناسد، از جنبهٔ روح‌اللهی او می‌شناسد، نه از مقام قدسیِ مطلق او. به همان اندازه که انسان از خودبینی و خودمحوری فاصله می‌گیرد، شایستگیِ شناخت و شهودِ اسماء الهی را می‌یابد. در حقیقت، این خداست که اذنِ معرفتِ اسماء را به بنده عطا می‌کند؛ زیرا شناختِ اسماء، کاری از سنخِ عقل و تفکر بشری نیست، بلکه پرتوی از اجازه و فیض الهی است که بر دلِ خالصِ بندگان فرود می‌آید.

 

انسان؛ تجلی اسماء الهی

 

در محفل روحانی دعای کمیل، رهرو می‌آموزد که سراسر گیتی، تجلی اسماء الله است. هر ذره از عالم، نشانه‌ای از اوست و هر موجودی آیتی از جمال و جلال او. از این‌رو، هیچ‌کس را یارای اهانت به دیگری نیست؛ چرا که انسان، اسمِ الله است؛ پرتوی از نام و صفت الهی در عالم وجود.

چگونه می‌توان پذیرفت که عبارت «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ» بر زمین افتد و بی‌حرمتی نشود! زیرا آن نام، حامل یاد خداست؛ پس اگر باید نامِ خدا را از خاک برگرفت، به طریق اولی، باید انسانِ الهی را از فراموشی و بی‌مهری خاک رهاند، که او نیز نام خداوند را در خویش حمل می‌کند.

در حقیقت، هر انسانی مظهر اسمی از اسماء خداوند است: یکی مظهر اسم «رَبّ»، دیگری مظهر «قَادِر»، شخصی تجلی «عَلِيم»، دیگری پرتوی از«شَافِی»، کسی نمود«رَفِيق»، و دیگری آیینهٔ «شَفِيق» است. بدین‌گونه، عالم انسانی، لوحی است که بر آن، اسماء الهی نقش بسته‌اند؛ و هر نگاهِ عاشقانه به انسان، در حقیقت نگاهی توحیدی است؛  نگاهی به جلوه‌های خداوند در آینهٔ آفرینش.

ناگفته نماند که حضرات معصومین، مظهرِ تمامی اسامی خداوند به طور اتم و یکجا هستند؛ پس داعی، خدا را به آن اسماء الحسنی قسم می‌دهد؛ یعنی به حضرات معصومین.

 

دیدِ الهی و زیبابینی سالک

 

در این فراز، سالکِ راهِ حق به مقام زیبابینی می‌رسد؛ دیدگاهی که در آن، همهٔ موجودات عالم را تجلی اسماء الله می‌بیند. او در هر پدیده‌ای، نوری از حضور حق را مشاهده می‌کند و در هر چیز، کمالی از کمالات الهی را نظاره می‌نماید.

در این مرتبه، سالک درمی‌یابد که کمالِ هر موجود، نه از آنِ خود، بلکه منسوب به خداوند سبحان است. پیش از آن‌که دیگران را ببیند، نخست خدا را ناظر می‌بیند؛ و چون نگاه او خدایی می‌شود، در آیینهٔ وجود دیگران جز کمال نمی‌نگرد و نقصان را نمی‌بیند.

بی‌تردید، دیدنِ عیب و کاستی در دیگران، نشانهٔ نگاهی انسانی و محدود است، نه نگاهی الهی. اما آن‌گاه که انسان با چشم خدا به عالم می‌نگرد، پیش از مشاهدهٔ افراد، حضور حق را می‌بیند؛ و چون دیدِ او توحیدی است، تنها جلوه‌های جمال را مشاهده می‌کند.

در نگاه الهی، نقصان افراد نمود ندارد تا به دیده آید یا به رخ کشیده شود؛ زیرا در دریای نور، سایه‌ای از تاریکی نمی‌ماند. پس هر که به چشم خدا بنگرد، جهان را سراسر نیکو، زیبا و کامل می‌بیند.

 

مراتب خدابینی در سلوک انسان

 

مراد از خدابینی در میان انسان‌ها یکسان نیست؛ هر کس به اندازهٔ ظرفیت وجودی و صفای دل خویش، بهره‌ای از این شهود دارد:

  1. مرتبهٔ نخست، آن است که انسان پس از پایان هر کار، خدا را می‌بیند؛ یعنی پس از وقوع امور، حضور او را درمی‌یابد و می‌گوید: این هم تدبیر الهی بود. در این مرحله، خداوند در پایان هر تجربه، به یاد آورده می‌شود، نه در متن آن.
  2. مرتبهٔ دوم، آن است که انسان پیش از آغاز هر کار، خدا را مشاهده می‌کند؛ یعنی پیش از تصمیم و اقدام، خدا را در نظر می‌گیرد و کار خویش را با یاد او آغاز می‌کند.
  3. مرتبهٔ سوم، والاترین مرتبه است؛ جایی که سالک، در آغاز و انجام و میانهٔ هر کار، تنها خدا را ناظر می‌بیند. چنان‌که امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود:

«مَا رَأَيْتُ شَيْئًا إِلَّا وَرَأَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَبَعْدَهُ وَمَعَهُ»[7]

«هیچ چیز را ندیدم، مگر آنکه خدا را پیش از آن، پس از آن، و همراه آن دیدم.»

 در این مرتبه، عارف در هر چیز فقط خدا را می‌بیند، نه اثری از غیر.

  1. و اما مرتبهٔ چهارم، مرتبهٔ غفلت است؛ آن‌جا که انسان به‌سبب اشتغال به مادّیات، دیگر خدایی نمی‌بیند. اینان در ظاهر با جهان سروکار دارند، اما در باطن از حقیقتِ آن بی‌خبرند؛ دیدگانشان باز است، ولی چشم دلشان بسته.

 

تجلّی اجتماعیِ دید الهی

 

بی‌تردید، این بینشِ توحیدی در نگاه داعیِ الهی اثری ژرف و اجتماعی دارد. کسی که جهان را آکنده از اسماء خداوند می‌بیند، در هر موجود، پرتوی از کمال و عزّت الهی را مشاهده می‌کند. چنین نگاهی، نگرش اجتماعی انسان را دگرگون می‌سازد :او دیگر در چهرۀ مردم، تفاوت و نقص نمی‌بیند، بلکه هر فرد را آینه‌ای از صفات خداوند می‌داند؛ یکی مظهر لطف، دیگری جلوۀ قهر، یکی نمود علم و دیگری پرتو حکمت.

در نگاه داعی، همۀ موجودات مقدس و دوست‌داشتنی‌اند؛ زیرا هیچ کمالی از آنِ خودِ مخلوق نیست، بلکه همهٔ کمالات به خدای تعالی منسوب است. از همین رو، انسانِ موحّد در برخورد با دیگران، در واقع با خدای حاضر در دلِ خلق مواجه می‌شود. او خدا را در دیگران می‌بیند و دیگران را در خدا؛ و بدین‌سان، محبتش ریشه در توحید دارد، و احترامش به مخلوقات، عین عبادت خالق می‌شود.

 

نگاه توحیدیِ داعی

 

اسماء الله توقیفی‌اند؛ یعنی خودِ خداوند برای خویش نشانه‌هایی مقرر فرموده که تنها از جانب او مأذون به استعمال‌اند. پس خواندن و شناختن خداوند، منحصر در همان اسماء مقدسی است که یا در قرآن کریم آمده‌اند، یا بر زبانِ حضرات معصومین علیهم‌السلام جاری شده‌اند. چنان‌که قرآن می‌فرماید:

«مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ»[8]

«هرگز از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید؛ آنچه می‌گوید جز وحیی که به او می‌شود نیست.»

بنابراین، داعی در مقام دعا و مناجات، خدا را به جهانی سوگند می‌دهد که سرشار از اسماء الهی است؛ زیرا همهٔ هستی، مظهر آن نام‌ها و صفات است. او دیدگاهی از خدا می‌طلبد که در هر نظر، چهرهٔ حق را در آینهٔ خلق ببیند؛ چنان‌که در شعر لطیف عارفان آمده است:

به دریا بنگرم، دریاتو بینُم

به صحرا بنگرم، صحراتو بینُم

این همان دیدی است که از شناخت اسماء توقیفی آغاز می‌شود و به مشاهدهٔ حضوریِ اسماء در عالم می‌انجامد؛ نگاهی که در آن، هیچ منظری از خدا خالی نیست، و هیچ نامی جز او معنا ندارد.

 

آرزوی اتصاف به اسماء الهی

 

در حقیقت، انسان به هر اندازه که به مرزهای کمال نزدیک‌تر شود، به همان اندازه مظهر یکی از اسماء الهی می‌شود؛ گاه پرتوی از اسم «رحیم» در وجود او جلوه می‌کند، گاه نشانی از اسم «قادر»، و زمانی نوری از اسم «علیم» یا «حکیم» و «شافی» در او آشکار می‌شود؛ اما کمال مطلقِ تجلی اسماء الهی، تنها در وجود حضرات معصومین علیهم‌السلام تحقق یافته است؛ زیرا آنان آیینۀ تمام‌نمای اسماء و صفات خدایند، و هرچه در عالم هست از پرتو وجود ایشان فروغ می‌گیرد.

داعی در این فراز از دعا، تمنّای آن دارد که به اندازۀ توان خویش، به رنگِ همۀ اسماء الهی درآید و در مسیر معصومان گام بردارد ؛نه در جایگاه آنان، بلکه در پیِ آنان، در مسیر نورشان و در ظلّ ولایتشان. زیرا هیچ انسانی را توانِ وصول به مقام معصوم نیست؛ اما هرکه به آنان اقتدا کند، در پرتو اسماء الهی سیر می‌کند و از فیض آنان بهره‌مند می‌شود. این معنا در فراز دیگری از دعای کمیل به روشنی تأیید شده است، آن‌جا که می‌خوانیم:

«وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ»
«و نزدیک‌ترینِ ایشان را در جایگاه به خود، و برترینِ ایشان را در مقام قرب خویش قرار ده.»

این فراز، بیانگر نهایت آرزوی سالک است:که در پرتو اسماء الهی، در مسیر معصومان حرکت کند و از دور، عطر حضور آنان را در جان خویش احساس نماید.

 

آرزوی قرب و نفوذ در عالم الهی

 

در این فراز، داعی مقامی بس والا و خاص را طلب می‌کند؛ مقامی که همان قرب و وصال به خداوند است؛ مرتبه‌ای که در آن، انسان در شعاع اسماء و صفات الهی محو می‌شود و به «عین‌الله» و «یدالله» بدل می‌شود. اگر انسانی به این جایگاه دست یابد، جای شگفتی نیست که قدرت نفوذ در کل عالم را پیدا کند؛ زیرا در این مرتبه، اراده‌اش به اذن الهی جاری می‌شود و گفتار و کردار او از سرچشمۀ حق نشأت می‌گیرد.

با این حال، انسان هرگز نمی‌تواند به وصف حقایق حضرات معصومین علیهم‌السلام دست یابد. حتی اولیای بزرگ الهی نیز در برابر گسترۀ اشراف و نفوذ آنان در سراسر هستی، عاجز و مبهوت می‌مانند. آنان در حقیقت، مظاهر تامّ اسماء الله هستند که ارکان عالم وجود را به فیض ربوبی پیوند می‌زنند. علما و اولیای الهی نیز که به تعبیر دعا ارکان هر موجود را از نور علم و هدایت خود پُر کرده‌اند، به سببِ عنایت و ولایت حضرات معصومین به خدمت خلق مشغول‌اند؛ یکی در سایۀ عنایت امام رضا علیه‌السلام، دیگری در ظلّ ولایت امام زمان عجل‌الله‌فرجه، و هر یک در پرتو نوری از نور ولایت.

در حقیقت، داعی در این فراز، تمنّای آن دارد که مظهر اسماء الهی شود  تا هم معرفت حضرات معصومین برای او حاصل و هم شناخت اولیای دین و اهل قرب در جانش آشکار شود. چنین دعایی، تمنّای تبدیل انسان به آینه‌ای از حق است؛ که از پرتوی اسماء الهی، معرفت، قدرت، حکمت و بینش قدسی در او متجلی و نگاهش به عالم، نگاه خدایی و رحمانی شود.

 

انسان؛ طالب تجلی در اسماء الهی

 

امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام در دعای کمیل به حقیقتی والا اشاره می‌فرماید: هر انسان صادقی،طالب است که مصداق یکی از اسماء خداوند شود و این امر ممکن است؛ زیرا با طلبِ خالصانه و توسّل به اسماءالله ـ که همان اسماءالحُسنی هستند ـ راه برای تجلّی آن صفات در وجود انسان گشوده می‌شود. انسان می‌تواند با این توسل، در پرتو ایمان و مجاهدت، به مرتبه‌ای برسد که محدوده‌ای وسیع از اسماء الهی را بالعرض در خود دارا شود و به مقدار ظرفیت خویش، صفات الهی را در خود متجلی کند.

بدین‌سان، سالک در مسیر اسماء الحسنی حرکت می‌کند تا در سایهٔ نور آنان، تالی تلوِ حضرات معصومین علیهم‌السلام شود، نه هم‌مرتبهٔ ایشان، که مقام معصوم اختصاص به آنان دارد، بلکه پیرامون آن نور، در شعاع هدایت و رحمتشان سیر می‌کند.

در اینجاست که دعای کمیل، نه تنها مناجات و توبه است، بلکه نقشهٔ عروج انسان به مرتبهٔ مظهریت الهی را ترسیم می‌کند؛ فراخوانی است برای آن‌که انسان از سایهٔ خاک برخیزد و در پرتو اسماء خداوند، جلوه‌ای از نور حق شود.

 

تاریخ جلسه: جلسه 10

«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»  

 


[1].  الکافی، ج۱، ص۱۴۳.

[2]. الکافی، ج۱، ص۱۴۳.

[3]. بحارالانوار، ج‏۱۵، ص۱۱.

[4]. سوره اعلی، آیه 1.

[5]. سوره الرحمن، آیه 78.

[6]. محمد تقی مجلسی، روضةالمتقین، ج 13، ص 273.

[7]. علم‌الیقین، ملامحسن فیض کاشانی، ج1، ص 99

[8]. سوره مبارک نجم، آیات 3و 4

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فهرست مطالب

مطالب مرتبط