دعای کمیل ـ بخش سوم

مراتب معرفت در دعای کمیل

 

بدون تردید، در دعا چهار نوع معرفت لازم و واجب است:

  1. معرفت به «مَدعُوّ»: شناخت خداوندی که از او طلب می‌شود؛
  2. معرفت به «داعی»: شناختِ خود، یعنی اینکه دعا کننده، خود را در موقعیت عبودیت بشناسد؛
  3. معرفت به واسطه‌های فیض: آگاهی از مقامات واسطه‌های فیض الهی که بستر رسیدن به عنایات حق‌اند؛
  4. ادراک مضمون درخواست: توجه به محتوای واقعی و باطنی خواسته، نه صِرف الفاظ ظاهری. در دعای کمیل، داعی مضمون درخواست خود را نه به‌صراحت، بلکه در قالب کنایه بیان می‌کند. با ذکر هر فراز، در حقیقت همان عنوان را از حضرت حق طلب می‌کند؛ البته نه برای خودی مستقل، بلکه برای «خودی» که در برابر مولای خویش فانی شده، اما آیینه‌دار صفتی از صفات او شده است.

 

«وَ بِقُوَتِکَ الَتِی قَهَرتَ بِهَا کُلَ شَئ»

 

 

شهود قوۀ الهی و تمنای مغلوبیت در برابر قاهر مطلق

 

در این فراز از دعا، داعی با لحن خضوع و معرفت، چهار نکتۀ اساسی را بازگو می‌کند:

  1. اذعان به قاهریت الهی: باور دارد که خدای سبحان دارای قوّه‌ای است که بر همۀ اشیاء غلبه دارد و هیچ چیز از دایرۀ قدرت او بیرون نیست.
  2. قابلیت شهود قوّه الهی: داعی به مرتبه‌ای از معرفت رسیده که می‌تواند ظهور و تجلی این قوۀ الهی را در عالم مشاهده کند.
  3. درخواست مغلوبیت در برابر قوّت حق: او نه‌تنها این قدرت را می‌بیند، بلکه با تمام وجود، خواهان آن است که مغلوب این قوّه شود؛ یعنی زیر سلطۀ ولایت و عنایت حضرت حق قرار گیرد و در مقابلش هیچ استقلال و اراده‌ای برای خویش نبیند.
  4. احساس نهایت فقر و نیاز: این دعا ترجمان نهایت ضعف و فقر عبد در برابر غنای مطلق پروردگار است؛ تمنای آنکه زیر چتر قوّه خداوند قرار گیرد و در پرتو آن به مقام عبودیت نائل شود.

 

معانی «قویّ»

 

در زبان عرب، واژۀ «قَوِیّ» به کسی اطلاق می‌شود که توان انجام سخت‌ترین تکالیف را بدون مشقت دارد؛ و همۀ هستی در برابر او منفعل‌اند، در حالی‌که او فاعل مطلق است؛ یعنی منشأ اثر در سراسر عالم. این معنا به‌زیبایی در فرازهای دعای جوشن کبیر تأیید شده است:

«یا مَن لا حَولَ و لا قُوّةَ إلاّ بِهِ» ای کسی که هیچ حرکتی و هیچ قدرتی جز به واسطۀ او نیست.

«یا مَنِ استَسلَمَ لَهُ کُلُّ شَیءٍ لِقُدرَتِه» ای که همۀ موجودات در برابر قدرتت تسلیم‌اند.

«یا ذَا القُدرَةِ الکامِلَةِ» ای دارنده قدرتی کامل و تمام‌ناشدنی.

«یا مَن لایَعتَدی علی أهلِ مَملَکَتِهِ» با آنکه قدرت مطلق داری، هیچ‌گاه بر بندگان خود ستم نمی‌کنی و هیچ تجاوزی نسبت به اهل مملکت خویش روا نمی‌داری.

این فرازها همه بر یک حقیقت اشاره دارند: قدرت الهی نه‌تنها مطلق است، بلکه سراسر عالم را احاطه کرده؛ و بندۀ مؤمن، خواهان آن است که مغلوب این قدرت شود و در آغوش امن ولایت حق، از خود فانی و به حق باقی شود.

 

ظهور قهر الهی در وجود علوی

 

در این فراز، داعی از خداوند دومین واسطۀ فیض را طلب می‌کند؛ همان قوّۀ الهی که با آن، خداوند بر هر چیزی قاهر و مسلط است. حقیقت این قوّه، ظهور اسم «هُوَ القاهِر» در وجود مقدس علی‌‌بن‌‌ابی‌طالب علیه‌السلام است.

«قوة ‌الله» قدرت مطلق الهی است که در «اَسَدُالله» تجلی یافته، و «اسدالله» وجود شریف امیرالمؤمنین است؛ آن کسی که همه‌کاره در عالم امکان است و آغازگر هر فعل و قولی در مسیر بندگی. او همان واسطه‌ای است که بندگان را به میدان عبودیت وارد می‌کند.

داعی با یقین به اینکه تمسک به این واسطه، او را دست‌خالی بازنمی‌گرداند، در این مقام از خداوند طلب می‌کند که پیوندش با رسول خدا و ولایت اهل‌بیت علیهم‌السلام گسسته نشود.

مرحوم آیت‌الله کشمیری می‌فرمود: «در نجف که بودم، همه چیز را با هفت‌بار گفتن «یا علی» از امیرالمؤمنین می‌گرفتم؛ چون او تجلی قوة‌الله است.»

داعی خداوند را به آن قوه‌ای که برهمه چیز غالب می‌شود، قسم می‌دهد و پیوست به آن قوه را خواهان است. به‌میزانی که پیوست با آن قوه صورت گیرد فرد هم «قوة الله» می‌شود.

خداوند، قوتی دارد که بر همۀ اشیاء قاهر است؛ بلکه ظهوری دارد که تمام قابلیت‌های ممکن، در آن ظهور می‌یابند. دعا، تجلی همین فهم است: طلبِ پیوستن به آن قوتِ مطلق که هم واسطۀ فیض است و هم مظهر اسم «القاهر»

 

تجلی قوۀ الهی در بندگان خاص

 

داعی در این فراز اعتراف می‌کند: «خدایا، تو قوّه‌ای داری که به واسطۀ آن، همه چیز تحت سلطۀ تو قرار می‌گیرد. هر مأموریتی که به بندگان محوّل می‌شود، در واقع با همان قوّۀ تو انجام می‌شود؛ نه به نیروی خود بندگان؛ به قدرتی که از جانب تو به آنان عطا شده است.»  در حقیقت، تکلیف و عبادتی که ظاهر آن به بندگان نسبت داده می‌شود، در باطن، فعلی است الهی که در وجود آن‌ها به ظهور رسیده است.

در شرح حال اولیاء خدا و بزرگان طریقت آمده است که در سنین پیری با قوّت و نشاط، به عبادت و بندگی مشغول بودند. این توفیق، به سبب قرار گرفتن آنان در ذیل نام مقدّس «بِقُوَّتِکَ الَّتِی قَهَرتَ بِهَا کُلَّ شَیءٍ» است؛ یعنی خداوند به آنان قوّه‌ای عطا کرده بود که از جنس قوّۀ الهی است، نه قوۀ بشری.

اما این قوّه چگونه ظهور می‌یابد؟ پاسخ، در همان فراز نهفته است:«قَهَرتَ بِهَا کُلَّ شَیءٍ». هرگاه این قوّه در وجود کسی حلول کند، او بر همه چیز قاهر و مسلط می‌شود؛ بر نفس، بر تعلقات دنیا، بر خواطر، و حتی بر محدودیت‌های زمان و مکان.

برای مثال، انسان ناگاه درب‌هایی از معرفت را می‌بیند که گشوده شده‌اند؛ در حالی که مقدمات آن را فراهم نکرده و راهی برای آن نگشوده بود. این همان حقیقتی است که قرآن از آن به «مِن حیثُ لا یَحتَسِب» تعبیر می‌کند؛ و در باطن، نشانۀ تجلی قوّۀ الهی در وجود انسان است.

 

قدرت ولایت؛ قوه‌ای از اسم قوی خداوند

 

اما با همه عظمت و گستره‌ای که این قوّه می‌تواند در بندگان خاص جلوه‌گر شود، باید دانست که در رأس این قدرت، خداوند است. اسم «قَوِیّ» و «قاهِر» اختصاص به حضرت او دارد و هیچ مخلوقی در اصل این اسماء، با او شریک نیست.

با این حال، در میان جمیع مخلوقات، نخستین و کامل‌ترین موجودی که آیینۀ تمام‌نمای اسم «قوی» و «قاهر» الهی شد، وجود مقدّس امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام است. او همان اسدالله الغالب است؛ مظهر قدرت خداوندی و واسطۀ رساندن این قوّه به دیگر بندگان. از همین روست که تمسک به او، تمسک به سلطۀ خداوندی و ورود به دایرۀ قدرت مطلق الهی است.

هر فعلی که امیرالمؤمنین انجام می‌دهد، همچون گشودن درِ قلعه خیبر است؛ همان دری که چهل مرد جنگی از گشودنش عاجز بودند. این افعال، از قدرت الهی سرچشمه می‌گیرند.

به همان میزان که انسان با ولایت پیوند می‌خورد، در عبادت نیرومند شده، در برابر مشکلات، توانمند می‌شود و در مسیر بندگی استقامت پیدا می‌کند.

حقیقت آن است که به اندازه‌ای که اسم «قوی» و «قاهر» خداوند بر انسان تجلی یابد، او در بندگی قدرتمند می‌شود. آن‌گاه که انسان در عبادت سستی می‌ورزد، خسته می‌شود یا در راه بندگی پایدار نمی‌ماند، باید در جست‌وجوی ریشه این ضعف باشد: کمبود ویتامین ولایت!

 

جلوه‌ای از اتصال به ولایت

 

پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:

«المؤمِنُ كَالجَبَلِ الرّاسِخِ لا تُحرِّكُهُ العَواصِفُ»[1]
«مؤمن همچون کوهی استوار است که طوفان‌ها او را نمی‌لرزانند.»

این ثبات و قدرت، جلوه‌ای از اتصال به ولایت است. پیامبر و امیرالمومنین دو روی یک سکه‌اند. یک روی سکه رسول خدا و روی دیگر سکه ولیّ خداست. امیرالمومنین نفس پیامبر ا‌ست و بالعکس پیامبر نفس امیرالمومنین. در حقیقت، در باطن امامت، رسالت نهفته است؛ از همین رو، همۀ حضرات معصومین علیهم‌السلام نیز به‌تبع، حامل این قدرت الهی‌اند.

در کلاس آموزشی آداب‌الصلاة امام خمینی(ره)، می‌آموزیم که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به‌طور اصیل و ذاتی صاحب این قوۀ ربانی است و سایر حضرات معصومین علیهم‌السلام به تبع ایشان، واجد آنند.

 

رسالت پیامبر در رساندن انسان به امام

 

خدای متعال در کلام نورانی خود، خطاب به پیامبرش می‌فرماید:

«فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَر. وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ»[2] 
«و اما [تو نيز به پاس نعمت ما] يتيم را ميازار. و گدا را مران.»

از سوی دیگر، امام سجاد علیه‌السلام در بیانی ژرف، حقیقت یتیمی را فراتر از بعد جسمانی می‌برد و می‌فرماید:
«یتیم، آن کسی است که معرفت امام خود را ندارد.» یعنی فقدانِ پدر، تنها نوعی از یتیمی است؛ اما یتیمیِ بی‌امامی، یتیمی حقیقی است؛ از همین روست که خداوند به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمان می‌دهد که به ایتام امت، معرفت امام را بیاموزد؛ این وظیفه، نه‌تنها تعلیم امام‌شناسی، بلکه رساندن هر دل گرسنه به سرچشمۀ ولایت است.

اکنون این سؤال پیش می‌آید: آیا انسان توان یادگیری این معرفت عظیم را دارد؟ پاسخ، بی‌تردید مثبت است.
هر انسانی، ظرفیت آن را دارد که لحظه‌به‌لحظه در معرض آموزش معرفت قرار گیرد؛ فقط باید خود را در میدان تعلیم قرار دهد؛ دلش را بگشاید و آماده دریافت باشد. این تعلیم، زمان‌بر نیست؛ چراکه فعل خداوند، در بند زمان نمی‌گنجد:

«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»
«اگر خداوند بخواهد، معرفت در لحظه‌ای، در قلبی نازل می‌شود.»

به شرطی که آن قلب، آماده باشد؛ چنان‌که زمینِ خشک، با اولین قطره باران، جان می‌گیرد.
اگر پیامبر مأمور رساندن معرفت امام است، این رساندن نیز جلوه‌ای از قهر و قدرت خداست که از زبان رسول جاری می‌شود. بنابراین، هر انسانی یتیم است تا زمانی که به امامش نرسیده است.

 

نقش حضرات معصومین در اتصال به قاهر مطلق

 

فراز نورانی «بِقُوَّتِكَ الَّتِي قَهَرْتَ بِهَا كُلَّ شَيْءٍ»، ما را به فهمی عمیق از نسبت میان قدرت الهی و مجاری ظهور آن در عالم رهنمون می‌سازد.

حضرات معصومین علیهم‌السلام، تجلی تام و تمام اسماء و صفات الهی‌اند. یعنی امیرالمؤمنین علیه‌السلام، مظهر اسم «القاهر» و «القهار» خداوند است؛ اما باید توجه داشت که مُظهِر این صفات در وجود امیرالمؤمنین، خودِ خدای سبحان است.

تمام صفات جمال و جلال الهی در حضرات معصومین تجلی یافته‌اند، اما نه به‌صورت مستقل؛ بلکه به‌عنوان آیینه‌هایی که نور صفات الهی را بازتاب می‌دهند.

تنها موجودی که صفات را بالاستقلال دارد و خود، موجد صفت خویش است، ذات اقدس حضرت حق است.
حضرات معصومین علیهم‌السلام، آیینه‌هایی هستند که به کامل‌ترین وجه، اسماء و صفات الهی را به نمایش می‌گذارند؛ و از همین‌روست که ایشان را مرآت اسماء الهی می‌نامند.

برای وصل شدن به آن «هُوَ القاهِر» حقیقی، باید از مسیر آیینه عبور کرد. آیینه‌ای که حقیقت قاهریّت را به زیباترین و کامل‌ترین شکل ترسیم کرده است؛ و آن، وجود امیرالمؤمنین علیه‌السلام و سایر حضرات معصومین علیهم‌السلام است؛ اما باید همواره آگاه بود که نقش این آیینه‌ها، فقط نمایش است، نه استقلال.
تصور استقلال برای حضرات معصومین، از مصادیق روشن شرک است؛ چرا که آنان، هیچ صفتی را از خود ندارند، بلکه در عین کمال، عبد خالص حضرت حق‌اند. هر حاجتی، هر اجابتی، هر فیضی و هر قاهریّتی، تنها از ناحیۀ خدای قاهر است و حضرات معصومین، مرآتی هستند برای عبور انسان به‌سوی آن حقیقت بی‌نهایت.

 

حاکمیت مطلق خدا و نقش حضرات معصومین در تدبیر عالم

 

تمام عالم، تحت سیطره و قهر الهی است. در این معنا، هیچ تردیدی نیست که خدای سبحان، حاکم مطلق بر تمام هستی است و هیچ موجودی، حتی برای لحظه‌ای، از سلطۀ او بیرون نیست؛ اما در عین حال، خداوند در نظام آفرینش، کارگزارانی را برگزیده که تدبیر و نظارت بر عالم را  به اذن و فرمان او، به نیکوترین وجه عهده‌دار باشند.

این کارگزاران، حضرات معصومین علیهم‌السلام‌اند؛ کسانی که در لحظه‌لحظه هستی، به إذن الهی، مجرای فیض و تدبیر و هدایت‌اند؛ اما نه به استقلال، بلکه به‌عنوان بندگان کامل خدا که هیچ مشیت و اراده‌ای از خود ندارند، مگر آن‌چه خداوند اراده کند. چنان‌که قرآن می‌فرماید:

«وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ»[3]
«و نمی‌خواهند؛ مگر آنچه را خدا بخواهد.»

یعنی مشیت آنان، مقهور مشیت الهی است. این، فرق میان اعتقاد شیعه و باورهای انحرافی «مفوّضه» و «معطّله» است؛ آنان می‌پندارند که خداوند، عالم را آفرید و سپس اختیار آن را به دیگران واگذار کرد.
اما شیعه معتقد است که حضرات معصومین، مجری ارادۀ الهی‌اند؛ نه جایگزین خداوند.

 

جرأت بر درخواست؛ ثمرۀ ایمان به عطای بی‌نهایت

 

از آن‌جا که قوّۀ عطا در حضرات معصومین بی‌نهایت است، باب جرأت و جسارت در درخواست را به روی انسان می‌گشاید؛ در نتیجه، دایرۀ نیاز و تمنای ما نیز وسعت می‌یابد و به بی‌نهایت میل می‌کند.

عطای کثیر خداوند در دعاهای معصومین نمایان می‌شود. اگر بنا بود خداوند در عطای خویش محدودیتی داشته باشد، هرگز چنین دعاهایی از سوی معصومان به ما تعلیم داده نمی‌شد.

«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي عَقْلاً كَامِلاً وَ لُبّاً رَاجِحاً وَ قَلْباً زَكِيّاً وَ عَمَلاً كَثِيراً وَ أَدَباً بَارِعاً»[4]

«بارالها مرا عقل كامل نصيب گردان و مغز ممتاز و قلب پاك با تزكيه و تهذيب و عمل صالح بسيار و ادب عالى عطا فرما.»

این درخواست‌ها نه اغراق‌آمیزند، نه زبانی برای سرگرمی؛ بلکه دلالت بر وسعت عطای الهی و ظرفیت بالقوه انسان دارند. ربوبیت خداوند اقتضا می‌کند که انسان به این دعاها تمسک جوید و باور کند که قابلیت دریافت چنین برکاتی را دارد.

آن‌گاه که انسان حضرات معصومین را تجلی قدرت بی‌نهایت خداوند بداند، در نتیجه جرأت بر سوال و دعا نیز در او فزونی می‌یابد. او دیگر خود را به نیازهای محدود و زمینی مقید نمی‌بیند، بلکه زبانش، زبانی می‌شود برای طلب نامتناهی.

 

آرامش در سایۀ تسلیم مطلق

 

درخواست‌های بی‌نهایت انسان، هرگز خللی در عطای الهی وارد نمی‌کند؛ بلکه خداوندِ سبحان خود از انسان خواسته است که تمام نیازها و آرزوهایش را تنها از او بخواهد. در تأملی دقیق، می‌بینیم که تمام عالم، لشکر خداوند است:

«لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»

معنای این آیه، با این فراز از دعای کمیل هم‌راستا می‌شود که می‌گوید: «بِقُوَّتِكَ الَّتِي قَهَرْتَ بِهَا كُلَّ شَيْءٍ» همۀ نیروها و قدرت‌های آسمان و زمین، تحت فرمان و قهر الهی‌اند؛ و از آنِ اویند.

حال اگر همه چیز مال خداست، آیا انسان، چیز نیست؟ قطعاً هست. پس انسان نیز از جنود خداست و تحت سلطۀ قهر الهی قرار دارد.

اما معنای این «تحت سلطه بودن» چیست؟ یعنی انسان، در دست قدرت الهی است. اگر انسان به این درک برسد که وجودش تحت قدرت محض خدای سبحان است، آنگاه آرامش در جانش جای می‌گیرد.

ناآرامی و اضطراب، آنگاه پدید می‌آید که انسان، دست خود را از دست خدا بیرون کشد و قهر الهی را انکار کند. هرجا خودبینی جای خدا‌بینی را گرفت، ناآرامی، اضطراب و بی‌قراری نیز سر بر می‌آورد؛ اما زمانی که انسان، خود را تحت نفوذ قدرت الهی دید و به این حضور دائم باور داشت، خدای سبحان گِل وجود او را هر لحظه با دست خویش شکل می‌دهد؛ به زیباترین صورت‌ها و در مسیر خیر و رشد.

و آن‌گاه که انسان در خدا ذوب شد و اثری از «خود» باقی نماند، زبانش نیز تنها زبان خدا می‌شود. هر چه طلب می‌کند، از جانب خداست؛ چراکه دیگر نه اراده‌ای از خود دارد و نه خواسته‌ای جدا از او. تمام دعاهایش، خواسته‌های الهی‌اند که بر زبانش جاری می‌شود.

این است آرامش حقیقی: ذوب‌شدن در سلطۀ مهربانانۀ خداوند و بندگی در آغوش قدرت بی‌نهایت او.

 

فقط از قاهر باید خواست؛ نه از مقهور

 

داعی در این فراز از دعای کمیل، خواسته‌ای روشن را از خداوند طلب می‌کند: خدایا! می‌خواهم مقهور تو باشم؛ همان‌گونه که همۀ عالم، بی‌استثناء، مقهور تو هستند. می‌خواهم بر من مسلط باشی؛ آن‌گونه که تو بر همۀ هستی، سلطۀ مطلق داری.

در حقیقت، در این فراز، مقهور بودن همۀ انسان‌ها در برابر قهر الهی به‌وضوح روشن می‌شود. خداوند قاهر مطلق است و هر آن‌چه در آسمان و زمین است، تحت سلطه و سیطرۀ اوست.

حال، اگر همۀ عالم مقهور خدایند، چرا انسان، نیازش را نزد انسانِ دیگر می‌برد؟ آیا رواست که دست نیاز به سوی کسی دراز کنیم که خود نیز تحت سلطه و قهر الهی است؟
بدیهی است که نه! باید درب خانۀ قاهر را کوبید، نه مقهور! اگر انسان، حقیقتاً فقط از خداوند درخواست کند و گدایی‌اش فقط درِ خانۀ او باشد، خدای سبحان، مأمورهای فراوانی دارد که به فرمان او، حاجات بندگان را برآورده می‌کنند.

پس اگر بنده‌ای، خود را تحت تسلط و قهر الهی ببیند و باور کند که تنها خدا صاحب اختیار است، دیگر سراغ انسان مقهور نمی‌رود؛ بلکه می‌داند اگر چیزی از کسی به او رسید، نه از آن جهت است که او مالک یا قوی بوده، بلکه به فرمان خداوند، مأمور شده تا واسطۀ اجابت شود.

 

آداب حاجت‌خواهی در پیشگاه غنی مطلق

 

امام سجاد علیه‌السلام در دعای سیزدهم صحیفۀ سجادیه می‌فرماید:

«كَيْفَ يَسْأَلُ مُحْتَاجٌ مُحْتَاجاً؟»
«چگونه ممکن است فردی نیازمند، از دیگری که او نیز محتاج است، سؤال کند؟»

همۀ انسان‌ها در اصل، در احتیاج یکسان‌اند؛ تنها بسترها و زمینه‌های نیازشان متفاوت است. تأیید این معنا را در سورۀ قریش نیز می‌توان یافت:

«فَليَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ»
«پس باید پروردگار این خانه را بپرستند؛ همان خدایی که آن‌ها را در گرسنگی، اطعام کرد.»

برخی مفسران بر این باورند که «جوع» در این آیه، تنها گرسنگی شکم نیست، بلکه اشاره به جوع جهل دارد؛
یعنی خداوند کسی را اطعام می‌کند که گرسنگیِ فهم، معرفت و نور را درک کرده باشد.

همان‌طور که گرسنه، با استشمام بوی غذا تحریک می‌شود، کسی که به جوع جهل خود آگاه شود، میل او نیز به سوی دانایی و هدایت شعله‌ور می‌شود و این آغازی است برای اطعام الهی؛ اما اگر انسان چنان ضعیف شده باشد که حتی گرسنگی معنوی را احساس نکند، طبیعتاً از خوان کرامت خداوند نیز محروم خواهد شد؛ زیرا تنها کسی اطعام می‌شود که طلب گرسنگی کرده باشد. خدای سبحان در ادامۀ همان آیه می‌فرماید:

«وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ»
«آنان را از ترس ایمن ساخت.»

همچنان‌که برای اطعام، باید جوع را احساس کرد، برای امنیت نیز باید خوف را باور داشت. کسی که از آینده، از ندانستن، از نداشتن و از گم‌راهی می‌ترسد، در پناه ایمان الهی، به امنیت و آرامش خواهد رسید. بنابراین، اساس در دعا و طلب، درکِ فقر و نیاز است. هر چه انسان بیشتر خود را نیازمند بداند، احتیاج او به خداوند مضاعف می‌شود.

این‌گونه است که «غنای حقیقی»، نه در بی‌نیازی، بلکه در شدت احساس نیاز به خداست. غنی‌ترین بندگان خدا، همان‌هایی هستند که بیش از دیگران، جوعِ جهل و خوفِ راه را درک کرده‌اند؛ از همین رو، بیشتر و عمیق‌تر، محتاج خدایند. و در نهایت، عرض حاجت در پیشگاه غنی مطلق، تنها با دلِ جائع و جانِ خائف ممکن است.

 

نفس خدامدار در پرتو قهر الهی

 

دعای کمیل، این بینش را در دل مؤمن مستقر می‌کند که فقط خدای سبحان قاهر مطلق است و هر آنچه در عالم رخ می‌دهد، در دایرۀ قهر اوست.

نکتۀ مهم‌تر آن است که انسان نیز، جزئی از همین عالم است؛ و خداوند، بر انسان نیز قاهر است. اگر انسان به این حقیقت تن دهد و نفس خود را تحت قهر خداوند قرار دهد، دیگر در اسارت نفسانیات و امیال پست خود ذوب نمی‌شود؛ بلکه نفس او، نفسی خدابین و خدامدار خواهد شد.

و این‌جاست که مسیر نفس، از «نفس امّاره» به «نفس مطمئنه» تغییر می‌یابد. خداوند در قرآن می‌فرماید:

«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي»[5]
«نفس، ذاتاً به بدی فرمان می‌دهد، مگر آن‌گاه که رحمت خدا آن را در برگیرد.»

در چنین حالی، انسان در بندگی شکوفا می‌شود؛ و نه‌تنها نفسش ابزار گناه نیست، بلکه واسطه‌ تقرب و تسلیم در برابر ارادۀ قاهر خدا می‌شود.

 

«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»  

 


[1]. شرح أصول الکافی، ج۹، ص۱۸۱.

[2]. سوره ضحی، آیه 9 و 10.

[3]. سوره انسان، آیه 30.

[4]. مفاتیح‌الجنان، ریارت مطلقه چهارم امیرالمؤمنین.

[5]. سوره یوسف، آیه 53.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فهرست مطالب

مطالب مرتبط