«وَ بِوَجْهِکَ الْباقی بَعْدَ فَناءِ کُلِّ شَیْءٍ»[1]
«و به جلوهات که پس از نابودی همه چیز باقی است.»
معنای «وجه»
«وجه» در لغت به معنای «صورت» است؛ زیرا صورت همچون نمایشگری است که حالات درونی انسان همچون غم، شادی، فقر، غنا و ایمان را آشکار میسازد؛ اما وقتی سخن از «وجه» در مورد خداوند میرود، مقصود «صورت ظاهری» نیست؛ چراکه او را صورتی جسمانی نیست.
«وجه» در این مقام، جلوهای کامل از حقیقت الهی است؛ آینهای که تمام اسماء و صفات الهی در آن تجلی مییابد؛ آینهای که جمال و جلال خداوند را نشان میدهد و مهر و قهر او را به ظهور میرساند.
هنگامی که همۀ مخلوقات نابود میشوند، تنها آن آینه باقی میماند؛ همان وجه الهی که مظاهر تامّ حق در آن تجلی کرده است.
«وَجْهِ باقی» مقام واجبالوجود خدای سبحان
خدایا، به آن ذات بیزوالت قسم میدهم؛ به آن ذاتی که پس از فنای هر چیزی، باقی است.به عبارت دیگر:
خدایا، به بقایت سوگند میخورم و از تو درخواست «بقا» دارم.
برخی شارحان میگویند: مقصود از «وجه باقی»، هویت الهی است که در همه موجودات حضور دارد. هر موجودی همچون سکّهای دو روست: یک روی آن، تنها چهرۀ خداوند جلوهگر است و آن را فطرت مینامند؛
و روی دیگرش، طبیعت است که در برابر فطرت قرار میگیرد.
با توجه به این معنا، مفهوم این فراز اینگونه است:خدایا! تو را به آن بقایی قسم میدهم که در همۀ موجودات قرار دادی؛ اما سرنوشت موجودات متفاوت است: برخی سراسر وجودشان بقا مییابد و در مقابل، برخی دیگر سراسر وجودشان فنا میشود.
گاهی نیز دو روی سکّه واحد میشود:1. یا هر دو سوی وجود خدایی میشود، به گونهای که طبیعت با فطرت هماهنگ میشود؛ 2. یا هر دو سوی دنیایی میشود، تا آنجا که حتی بُعد الهی نیز رنگ دنیا میگیرد.
خداوند هرگز از بندگانش روی برنمیگرداند؛ او همیشه روست. این انسان است که گاه به قبلهٔ هستی خود پشت میکند و این بیادبیِ بزرگ در ساحت حق است. قبلهٔ همهٔ اولیا و اهل معنا، همان «وجهالله» است.
«وجه»؛ روی نمایان بقا
«وجه» در لغت به معنای صورت و روست؛ همان صورتی که با آن مینگری و همهچیز را مشاهده میکنی. «رو» یا صورت، آن بخش از وجود است که دیده میشود و مورد توجه قرار میگیرد. صورت، نمایشگرِ همۀ حالات درونی انسان است؛ شادی، اندوه، آرامش یا اضطراب، همگی در چهره جلوهگر میشوند، در حالیکه دیگر اعضای بدن چنین ظرفیتی ندارند.
از همین رو، مقصود از «وجه» در این مقام، همان وجههای است که حقیقتِ بقا در آن بهروشنی نمایان میشود؛ چهرهای الهی که در پسِ پردۀ فنا، پایدار و آشکار میماند.
«وجهالله»؛ رویآوردن به بقا
خدایا، با آگاهی از اینکه همه چیز فانی است، میدانیم تنها آن بخشی از وجود که رو به تو باشد، باقی میماند. تو رو به همۀ موجودات داری؛ پس اگر بندهای رو به سوی تو کند، در همان لحظه، بقای او تحقق مییابد. به همان اندازهای که روی دل و جان به سوی تو باشد، بقا و ماندگاریاش تضمین شده است. در حقیقت، هر چیزی فانی است، مگر آن مقدار که رو به خداوند باشد.
حضرات معصومین، مصداق وجهالله
مصداق عینی «وجهالله» در عوالم وجود، حضرات معصومین علیهمالسلام هستند؛ موجوداتی که تحت اسم «المُمیت» قرار نمیگیرند و در میان نفختین نیز حیات جاودانه دارند. در نظام آفرینش، با نفخۀ ممیت، همۀ مخلوقات از میان میروند:«كُلُّ مَنْ عَلَیها فانٍ»[2]؛ اما تنها «وجهالله» باقی میماند؛ یعنی ذوات مقدس معصومین که از فنا مصوناند. در حقیقت، همهچیز لحظهبهلحظه در حال فنا و زوال است؛ جز «وجه او» که پایدار و باقی میماند:«إِلَّا وَجْهَه».
حضرات معصومین علیهمالسلام «وجهالله» هستند؛ تجلی تامّ پروردگار بر زمین. آنان جلوه و تصویر کامل خداوند بر زمیناند؛ وجودشان سراسر از ناحیۀ اوست و از خود استقلالی ندارند. آنان آینههای زندهای هستند که جمال و جلال الهی را منعکس میکنند. امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید:«أَنَا وَجهُ الله»؛یعنی من همان چهرهای هستم که خداوند با آن به خلق مینگرد و خلق با آن به خدا رو میکنند.
در این مقام، داعی نه تنها شناخت واسطۀ فیض را دارد، بلکه صورتِ طلب خویش را نیز آگاهانه شکل میدهد:
نخست، فنا در محضر الهی؛ سپس، بقا به وجهالله؛ و در نهایت، ماندگاری به ارادهٔ حق و در سایهٔ عشق و علم.
این فراز، اوج دعای عارفانه است؛ جایی که «من» از میان میرود و تنها «او» میماند.
دعا کننده، خداوند را به همان جلوههای باقی قسم میدهد؛ جلوههایی که پس از فنای همۀ موجودات، همچنان باقیاند.
مصداق وجهالله باقی در عصر حاضر
بیتردید، وجه باقی خدای سبحان در عصر حاضر، وجود مقدس حضرت ولیعصر است. او همان آینهای است که تمام اسماء و صفات الهی در او متجلی است و اولیاء الهی در هر زمان به سوی او توجه میکنند. در زیارت و دعا میخوانیم:
«أَینَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیهِ یتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاءُ»[3]
«کجاست آن چهرهٔ الهی که اولیای خدا به سوی او رو میکنند؟»
زائرِ صبح جمعه، در حقیقت قبلهٔ حقیقی خویش را میجوید و با این فراز، اعتراف میکند:خدایا، قبلهام را گم کردهام؛ آن وجودی که همهٔ اولیای عالم به سوی او روی میآورند، کجاست؟
زائر در این جستوجو، حضرت ولیّ عصر علیهالسلام را به عنوان «وجهالله» میخواند؛ یعنی همان حقیقتی که جهتگیری وجودی انسان باید به سوی او باشد. داعی نیز با شناخت جایگاه «وجهالله» در عالم ــ که مصداق آن پیامبر اکرم و اهلبیت علیهمالسلام هستند ــ خداوند را به آنان قسم میدهد؛ جلوههای باقیای که پس از فنای همهٔ موجودات، همچنان پایدار و قبلهٔ اهل ایماناند.
داعی در این فراز درخواست میکند که:«خدایا، تو را به وجه باقیات سوگند میدهم که مرا در همنشینی با وجه باقی خود قرار دهی.»:
«فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لَا مَعَ غَيْرِكُم»[4]
با شما باشم، با شما باشم، نه با غیر شما.
در روایات آمده است:
«شیعَتُنا لما خُلِقُوا مِنْ فَاضْلِ طینَتِنا»[5]
«شیعیان از فزونیِ گِلِ ما آفریده شدهاند.»
خدایا، میخواهم بر این فزونیِ گل استوار بمانم.
در روایت دیگری میفرماید:
«خُلِقُوا مِنْ شُعاعِ نُورِنا»[6]
«آنان از شعاع نورانیت ما آفریده شدهاند.»
خدایا، مرا از این شعاع نور جدا مکن و در پرتو آن زنده و پایدار بدار.
طلبِ اتصاف به صفت بقا
در این فراز، افزون بر شناختِ «واسطۀ فیض» الهی، شکل و محتوای درخواست دعا نیز آشکار میشود. صورتِ درخواست آن است که داعی، بقا را طلب میکند؛ و از آنجا که میداند خداوند خود دارای صفت «باقی» است، همان وجه الهی را از او درخواست میکند.
چنانکه امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودهاند:
«خُلِقتُم لِلبَقاء لَا لِلفَناء»[7]
«شما برای بقا آفریده شدهاید، نه برای فنا.»
از این رو، پرسش مطرح میشود: آیا درخواست بقا، در حالی که انسان اساساً برای بقا آفریده شده، در دعا امری درست و معنادار است؟
پاسخ این است: آری. زیرا هدف خلقت، بقاست و دعا در واقع، طلبِ تحقق و اتصاف به همین هدف آفرینش است. داعی با آگاهی از حقیقت آفرینش، از خداوند میخواهد که او را به صفت بقا ــ که از صفات الهی و مقصد نهایی وجود است ــ متصف سازد و در مسیر آن قرار دهد. این درخواست، نه تکرار امری بدیهی، بلکه آگاهانه خواستنِ مقصد خلقت است.
مظاهر اسم «باقی»؛ علم و عشق
در معارف اسلامی، دو گروه به عنوان مظهر اسم «باقی» در عالم معرفی میشوند:1. گروه عاشق؛ 2. گروه عالِم.
چنانکه در روایت آمده است:
«العُلماءُ باقون ما بَقِیَ الدَّهر»[8]
«عالمان تا زمانی که روزگار باقی است، باقی میمانند.»
یعنی میان عالم شدن و باقی ماندن، تلازم وجود دارد؛ هر اندازه که انسان عالِمتر شود، مسیر بقای او روشنتر و استوارتر میشود. از این رو، داعی در فراز «بِوَجهِکَ الباقی» دو گونه درخواست را مطرح میکند:
۱. طلبِ علمی که بقا میبخشد: داعی، علمی را میطلبد که مایۀ پایداری و بقای وجودی او باشد؛ علمی که نه حجاب، بلکه راهِ وصول به حقیقت شود. نمونهٔ این علم را میتوان در داستان حضرت خضر علیهالسلام دید:
«عَلَّمْنَاهُ مِن لَدُنَّا عِلْمًا»[9]
«به او از نزد خود، علمی آموختیم.»
همین علم بود که او را به «آب حیات» رساند و جاودانگی او را رقم زد. در واقع، داعی از خداوند علمی را میخواهد که حضور او را در محضر حق دائمی سازد؛ علمی که او را به وجه الهی متصل کند و از فنا رهایی بخشد.
۲. طلبِ عشقِ فناکننده: داعی در این فراز، عشق را نیز طلب میکند؛ عشقی که مایهٔ بقاست:
«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَموَاتاً بَل أَحیَاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَ»[10]
این آیه، بیانگر آن است که عاشقانِ راه خدا، با فنا در مسیر عشق، به حیات باقی میرسند. داعی از خداوند عشقی میخواهد که حجابآفرین نباشد؛ بلکه عشقی را طلب میکند که عاشق را در برابر معشوق فانی کند تا به بقا برسد.
در حکایت معروف آمده است: عاشقی بر در معشوق کوبید. پرسیدند: «کیستی؟» گفت: «من.» معشوق گفت: «تا تو منی، راهی به درون نیست.» عاشق یک سال بعد بازگشت. پرسیدند: «کیستی؟» گفت: «تو.» معشوق گفت: «اکنون راه باز شد.»
این حکایت، حقیقت فنا و بقا را نشان میدهد: تا «من» هست، راه بسته است؛ اما وقتی عاشق در معشوق فانی شد، راه بقا گشوده میشود.
مقام «سهو پس از محو»
در عرفان، این مرحله، مقام «سهو» پس از «محو» است؛ یعنی هوشیاری پس از فنا. داعی در این فراز از دعا، همین جایگاه را میطلبد: نخست، قربانی شدن «من» خویش؛ زدوده شدن انانیت و خودی. سپس، رسیدن به مقام «باقی»؛ مقام علمِ لَدُنّی و عشقِ فناکننده که انسان را در وجه الهی مستقر میسازد.
در این مقام، علم و عشق در هم میآمیزند: علم، چراغ راه است و عشق، نیروی عبور. علم راه را نشان میدهد، و عشق، عاشق را به جایی میبرد که در آن «من»ی باقی نمیماند جز وجه خداوند.
بقا پس از فنا؛ همنشینی با وجه الهی
داعی در این فراز، با زبانی عاشقانه و عارفانه میگوید: خدایا، فنای در حضورت را میخواهم تا «من» از میان برود و تنها تو بمانی؛ و سپس مرا به مقام بقا برسان. او همزمان عالم شدن و عاشقی را میطلبد؛ یعنی: «خدایا، مرا به مقام فنا برسان و پس از فنا، به بقا واصل کن.»
فنای عاشقانه و بقاء الهی
حضرت امام خمینی(ره) در تبیین «اسفار اربعه» میفرماید: برخی سالکان در سفر دوم، یعنی سیر به سوی خداوند، آنچنان در محضر حق غرق میشوند که در همان مرحله متوقف میشوند.
اما امام تأکید میکند: این توقف، کمال نیست؛ چراکه وصال به خداوند، پایان راه نیست؛ بلکه آغاز سلوک مضاعف است. هر توقفی، نوعی نقصان به همراه دارد. هنر آن است که عاشقِ واصل، پیام وصال را به دیگران برساند و کاروان عاشقان را به راه اندازد.
داعی نیز همین را میطلبد: بقایی پس از فنا؛ بقایی که در آن هیچ اثری از «منِ» محدود و نفسانی باقی نماند، بلکه سراسر وجود او در وجه الهی مستقر شود.
بقا به ارادهٔ الهی، نه به خواست انسان
در این مقام، نکتهای ظریف مطرح میشود: بقا و جاودانگی حقیقی به ارادهٔ خداوند وابسته است، نه میل بنده. اگر خدا بخواهد اثری از بندهای بماند، حتی اگر او خود نخواهد، آن اثر پایدار میماند؛ و اگر خداوند ارادۀ فنای او را داشته باشد، هرچند بنده برای ماندگاری بکوشد، به مرور زمان فراموش خواهد شد.
نمونهای روشن از این حقیقت، آیتالله کشمیری است؛ او هیچ کتابی منتشر نکرد تا از منیّت در امان بماند؛ اما خداوند به سبب این اخلاص، نام او را جاودانه ساخت؛ چراکه با زدودن «من» نفسانی، به او «منِ الهی» عطا شد.
پیوند با دعای جوشن کبیر
این معنا بهروشنی با این فراز از دعای جوشن کبیر همخوانی دارد:
«یا مَنْ هُوَ یَبْقى وَ یَفْنی کُلُّ شَیْءٍ»
«ای خدایی که تنها تو باقی میمانی و هر چه جز توست، فانی میشود.»
و نیز:
«یا مَنْ کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلّا وَجْهَهُ»
«هر چیزی نابودشدنی است مگر وجه او.»
این سخن را قرآن کریم نیز تصریح میکند:
«وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرام»[11]
«تنها وجه پروردگار تو، که صاحب جلال و اکرام است، باقی میماند.»
وجهالله در قرآن و مصداق آن
خدای متعال میفرماید:
«كُلُّ مَنْ عَلَیها فانٍ وَ یبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ»[12]
«همۀ موجودات روی زمین، اعم از انسانها، جمادات و نباتات، فانی میشوند و تنها «وجه پروردگار» باقی میماند؛ همان جلوۀ کامل او که تمام جنبههای جمال و جلال الهی را دربر دارد.»
«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»
[1] مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
[2]. سوره الرحمن، آیه 26.
[3] مفاتیح الجنان، دعای ندبه
[4] .مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
[5].مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص 317.
[6] .مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص 65.
[7] .غررالحکم، ص272.
[8] تحف العقول، ص170
[9] سوره کهف، آیه 65.
[10]. سوره آل عمران، آیه 169.
[11]. سوره الرحمن، آیه 27
[12]. سوره الرحمن، آیه 26 و27.