«وَبِقُوَتِکَ الَتیِ قَهَرتَ بِهَا کُلَ شَیء و خضع لها کلُ شیئ»
«و به قدرت تو که با آن بر هر چیزی چیره شدی و هر چیزی در برابر آن تسلیم شد.»
خضوع آفرینش در برابر هیبت الهی
خدایا، تو را سوگند میدهم به آن قدرت بیهمتایی که دارای این ویژگیهای شکوهمند است:
۱. قَهَرْتَ بِهَا کُلَّ شَیءٍ: همۀ آفریدهها در برابر آن زانوی تسلیم زدهاند؛
۲. خَضَعَ لَهَا کُلُّ شَیءٍ: هر موجودی در برابر آن سر فرود آورده است.
«یَا مَن خَضَعَ کُلُ شَیئٍ لِهَیبَتِهِ»[1]
«ای خدایی که بهعلت هیبتت همه چیز در مقابل تو خاضع است.»
خضوع ممکن، در محضر بینیاز مطلق
بهتعبیری دیگر، همۀ جهان، ممکنالوجود است و این ممکنالوجود، در حضوری آکنده از خضوع، پیشگاه واجبالوجود را مینوازد؛ زیراکه ممکن، در ذات خود بینواست و برای رسیدن به شکوه بینیازی، پیوسته باید در حریم قدس حق، سر به فرمان بسپارد.
خیر، فیض الهی در دست بنده
هر فردی با اینکه دارای اختیار است و با میلورغبت به دیگران خیر میرساند؛ اما همۀ عالم تحت تأثیر خداست؛ یعنی ربوبیت خداوند اقتضا میکند که فرد دارای اختیار شود و به دیگران خیررسانی داشته باشد؛ پس در واقع خیررسانی از طرف خداوند صورت گرفته نه فرد.
هر خیری که از وجود فردی به دیگران میرسد، در حقیقت از اختیار خود او نبوده، بلکه انتخابی است که خداوند برایش مقدر فرموده است.
اختیار، گزینش احسن در تقدیر الهی
اما اختیار به چه معناست؟ اختیار را باید «گزینش احسن» دانست. در حقیقت، این واژه بهمعنای انتخاب صرف نیست؛ بلکه مفهومی فراتر از انتخاب دارد.
«اختیار» از مادّهٔ «خِیر» گرفته شده که بهمعنای «برترین و نیکوترین» است. بنابراین، اختیار حقیقی یعنی پذیرش گزیدهترین و نیکوترین کاری که در شرایط موجود امکان تحقق دارد.
آنگاه انسان صاحب اختیار است که بتواند در موقعیتهای گوناگون، برترین فعل ممکن را برگزیند و انجام دهد. از این رو، هر خیری که از ناحیهٔ فردی به دیگران میرسد، در حقیقت محصول اختیار مستقل او نیست؛ بلکه انتخابی است که خداوند برای او مقدر فرموده است.
و آنچه اهمیت دارد، این است که در هنگام انجام برترین فعل، تنها فاعلیت خداوند است که آشکار میشود؛ چراکه همۀ عالم در برابر او تسلیم و منقاد است.
سیئات؛ نیستیِ پوشیده در لباس فعل
سوالی که مطرح میشود این است: در هنگام ارتکاب سیئه، وضعیت چگونه است؟
۱. در انجام سیئه، «اختیار» بهمعنای حقیقی آن مطرح نیست؛ زیرا اختیار بهمعنای گزینش «احسن» است، حال آنکه سیئه انتخاب احسن نیست.
۲. سیئات اموری عدمیاند و «عدم» به واجبالوجود نسبت داده نمیشود؛ چراکه تنها «وجود» است که به واجبالوجود تعلق دارد.
در حقیقت، بخل یعنی نبودِ سخاوت، و غضب یعنی نبودِ رحمت. همۀ سیئات، صورتهای گوناگون یک «نیستی»اند. از همین روست که دربارهٔ انسان بیدین نمیپرسند چند سال عمر کرده است؛ زیرا بیدینی خود، نبود و عدم است.
بنابراین، سیئه یک امر عدمی است، در حالیکه حسنه امری وجودی است. وجود، منسوب به واجبالوجود است؛ اما عدم هرگز به او نسبت داده نمیشود. از این رو، انسان هیچگاه به سبب کارهای خیر خود طلبکار نیست، زیرا او انجامدهندهٔ حقیقی نبوده، بلکه فاعلیت خداوند است که در آن لحظه آشکار شده است.
«مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ»[2]
«هر پیشامدی نیکویی بر تو رسد از جانب خداست و هر پیشامد ناگواری بر تو رسد از خود توست.»
خضوع فطری عبد در برابر خدای سبحان
انسان، به فطرت خویش، در برابر خداوند خاضع است؛ اما «انسان گستاخ» کسی است که گمان میکند میتواند خود را از حیطهٔ سلطنت حق بیرون برد. خداوند، بر اساس همان فطرتی که در وجود انسان نهاده، توبه و بازگشت را به او میآموزد؛ چراکه انسان از آغاز آفرینش، بر بنیاد فطرت الهی خاضع بوده است.
از همین روست که خداوند او را به توبه فرمان میدهد و توبۀ او را میپذیرد. به او میفرماید: هرگاه توبۀ تو شکست، بازگرد که تو را میپذیرم؛ اگر صد بار هم توبۀ خود را بشکنی، باز بیا که قبولت میکنم؛ زیرا این گستاخی، امری عرضی و گذراست، نه ریشهدار در ذات تو.
انسان در اصل آفرینش خاضع بوده، چراکه همه چیز در برابر خداوند خاضع است. خداوند هنگام پذیرش بنده و اکرام او، به جوهر انسانیت او نظر میافکند، نه به حال او. جوهر همۀ موجودات، خضوع در برابر خداست.
به رنگ خدا
هر اندازه که انسان با خداوند سبحان پیوند برقرار کند و در پیشگاهش خاضع شود، خداوند مجموعهای از کلیدها را به او عطا میفرماید تا دلهای مردمان را بگشاید و فاتح همۀ عوالم شود، حتی عرش و کرسی را در اختیارش میگذارد.
پس اگر اهل علم یا عرفان به مقامات بلند دست یافتهاند، جای شگفتی نیست؛ آنچه مایۀ شگفتی است، سرگذشت ماست که به جایی نرسیدهایم. حقیقت این است که قانون زندگی انسان، پرواز بهسوی مقامات الهی است.
قدرت الهی؛ خضوع و خشوع آفرینش
در فراز «بِقُوَّتِکَ الَّتِی…» سه ویژگی بنیادین نهفته است:
۱. خداوند بر همۀ موجودات قاهر و چیره است؛
۲. هر موجودی در برابر آن قدرت، سر تسلیم فرود آورده است؛
۳. همۀ کائنات در برابر آن نیروی الهی، رام و خاشعاند.
آغاز هر کار با تجلّی قوّةالله
نکتهٔ ظریفی در اینجا نهفته است: چرا اهل دل همواره کارهای خود را با «یاعلی» آغاز میکنند؟
زیرا امیرالمؤمنین تجلّی «قوّةالله» است؛ و به همین سبب، همۀ هستی در برابر قوّةالله ـ که در وجود امیرالمؤمنین جلوهگر است ـ خاضع و فروتن است. در حقیقت، تمام عالم در برابر آستان ولایت خاضعاند؛ این واقعیتی است که بر همه چیز سایه افکنده است.
حتی شاه عباس، که به خلافکاری معروف بود، وقتی به آستان مقدس امیرالمؤمنین میرسید، از فاصلهای دور در نجف پیاده میشد و با خشوع به زیارت میرفت. این همان مصداق «خَضَعَ لَهَا كُلُّ شَيْءٍ» است؛ زیرا در برابر قوّةالله هیچ کس توان اظهار نظر ندارد.
بیگمان تواضع و خشوع در حریم ملکوتی امیرالمؤمنین بسی ژرفتر از دیگر مکانهای مقدس است، چراکه خدای سبحان برای آن حضرت هیبتی قرار داده که «خَضَعَ لَهَا کُلُ شَیء» (همه چیز در برابر آن خضوع کند).
و نشان این شکوه آن است که همگان از درِ پایین بر آستان مقدسش وارد میشوند. حرم ملکوتی امیرالمؤمنین تنها یک دروازه دارد، حال آنکه دیگر حرمهای مقدس دو یا سه در دارند. این حقیقتی است نمادین که همگان – از انسان تا فرشتگان – برای ورود به حریم ولایت میبایست از درِ پایین گذر کنند؛ چرا که هیچ دری در بالای سر، نه از راست و نه از چپ گشوده نیست.
این حقیقتِ خضوع در زیارت جامعه اینگونه بیان شده است:
«طَاطَاَ کُلُ شَرِیفٍ لِشَرَفِکُم وَبَخَعَ کُلُ مُتَکَبِرٍ لِطَاعَتِکُم وَ ذَلَّ کُلُ جَبَارٍ لِفَضلِکُم»
«هر شخص شرافتمند بهخاطر شرافت شما سر فرود آورده و هر متکبری در برابر اطاعت از شما سر تسلیم خم کرده و هر زورگویی بهدلیل فضیلتهای شما خوار و ذلیل شده است.»
تسلیم مطلق عالم در سایۀ ولایت معصومین
همۀ عالم در برابر حضرات معصومین تسلیم محض هستند؛ زیرا تمام خواستههای ایشان به اذن الهی محقق میشود. از این رو هیچ کس توان مقاومت در برابر آنان را ندارد، چراکه درخواستهایشان با اذن پروردگار همراه است. به همین دلیل است که اگر فردی در ولایت اهل بیت ذوب شود، تمام عالم تحت تسخیر او قرار میگیرد، حتی حیوانات. تمام هستی تحت فرمان ولایت امیرالمؤمنین است؛ به این معنا که همۀ کائنات در سایۀ آن ولایت زندگی میکنند و سراپا تسلیماند. تمامی کائنات در محضر مولی الموحدین علی علیهالسلام به رکوع درآمدهاند. خضوع، همانا به رکوع ایستادن است؛ آنسان که همۀ عالم در برابر شأن ولایت سر فرود آوردهاند.
ذلت در برابر حق و دام تکبّر ابلیس
کل عالم در برابر خدای سبحان ذلیل است؛ و کل عالم در برابر امیرالمؤمنین که تجلّی قوّةالله است، ذلیل و خاضع است. اگر من در برابر خداوند یا ولایت نرم و خاضع نیستم، پس چه هستم؟ متکبّر، یعنی همانند ابلیس.
ابلیس در مقابل خدای سبحان ذلیل نبود؛ به همین سبب تا روز قیامت از حریم حق رانده شد. هرگاه از پذیرش فرامین الهی سر باز زنیم، در دامِ تکبّر افتادهایم، نه در جرگهٔ فروتنان. و هر چه بیشتر به نخوت و خودبینی گرایش پیدا کنیم، بیشتر به صف پیروان شیطان میپیوندیم.
«أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ»[3]
«آگاه باشید که حزب شیطان همان زیان کارانند.»
بدانید ای خردورزان! این فروتنی است که آدمی را توانگر میسازد، و این تکبّر است که در حریم اولیای الهی، انسان را درویش میکند.
سرمایۀ حقیقی؛ خضوع و رهایی از بند زمان
بیتردید، خضوع و فروتنی، انسان را سرمایهدار میکند و تکبر در حریم اولیای الهی، او را بیسرمایه میسازد. سرمایه چیست که خدای سبحان حزب شیطان را خسرانزده میداند؟ سرمایه همان روزهای زندگیام، تندرستیام، دانشام و بینشم است؛ همان حیات ابدی که به فضل پروردگار نصیبم میشود.
هر اندازه که در برابر حق خاضع و فروتن باشیم، از بند زمان رها میشویم و به این گنجهای بیکران دست مییابیم. و هرگاه که از این خضوع روی برتابیم، در قید و بند محدودیتها گرفتار میشویم؛ قلمرو عمل ما تنها همین جهان مادی میشود و آنچه را فراتر از این عالم است، نخواهیم دید.
خضوع ظاهری و خشوع باطنی در پیشگاه ولایت
ناگفته نماند که خضوع انسان دو جنبه دارد:
یکی صورت ظاهری که در رکوع نماز متجلی میشود، و دیگری حقیقت باطنی. تفاوت خضوع و خشوع در همین نکته است که خضوع، تواضع ظاهری است، همانند آنچه در رکوع دیده میشود؛ اما خشوع، تواضع قلبی است. به عبارت دیگر، اگر قلب انسان خاشع باشد، او «خاشع» خوانده میشود؛ ولی اگر فقط ظاهر فرد متواضع باشد، عنوان «خاضع» به او داده میشود.
«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»
[1]. مفاتیحالجنان، دعای جوشن کبیر.
[2]. سوره نساء، آیه 73.
[3]. سوره مجادله، آیه 19.