زندگينامه سيّد بحر العلوم

محمد مهدى، فرزند سیّد مرتضى طباطبایى بروجردى، از نوادگان امام حسن مجتبى (ع) در یک خانواده روحانى و پرهیزگار، در شب جمعه از ماه شوال 1155 هـ.ق در شهر کربلاى معلى پا به عرصه هستى نهاد.[2] شبى که سیّد به دنیا آمد، پدر وى در عالم خواب دید که امام رضا (ع) دستور دادند محمد بن اسماعیل بن بزیع -از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد (ع)- شمعى برفراز بام سیّد مرتضى (منظور خود اوست) بر افروزد. وقتى محمد بن اسماعیل آن شمع را روشن کرد، نورى از آن شمع به آسمان بالا رفت که نهایت نداشت. پدر از آن رؤیاى راستین بیدار مى‌شود و همزمان خبر مولود تازه رسیده را به او مى‌دهند.

سیّد در سال 1186 ق. به قصد زیارت مرقد مطهر امام رضا (ع) و دیدار با علماى بزرگ ایران وارد مشهد مقدس شد و در مدت اقامت شش یا هفت ساله خود در آن شهر، علاوه بر دیدارهاى علمى با مردم و مباحثات با علما، در درس استاد میرزا مهدى اصفهانى خراسانى (1153 – 1218 ق) شرکت کرد و فلسفه، عقاید و کلام را از آن مرد بزرگ آموخت و بر اندوخته علمى خویش افزود.

لقب (بحرالعلوم) از زبان این استاد براى اولین بار به سیّد محمد مهدى طباطبایى گفته شد. استاد که از هوش و استعداد او شگفت زده شده بود، در حین درس خطاب به شاگرد خود مى‌گوید: انما انت بحرالعلوم (یعنى تو براستی دریاى علم هستى) از آن لحظه سیّد به این لقب معروف شد.

 

سفر حجاز

سیّد بحرالعلوم در اواخر سال 1193ق، راهى حجاز شد. استقبال شایان مردم و شخصیت‌هاى محافل علمى از او موجب شد که به مدت دو سال در کنار خانه خدا اقامت ورزد و به درس و بحث بپردازد.

تسلط او به فقه اهل سنّت و حسن معاشرت و سخاوتش او را چنان در میان ساکنان آن دیار به خصوص اهل علم، محبوب ساخت که هر روز شمارى از مردم و دانشمندان به دیدنش مى‌رفتند و از وى کسب فیض مى‌نمودند. شگفت آنکه پیروان هر کدام از مذاهب چنین مى‌پنداشتند که بحرالعلوم پاى بند به مذهب ایشان است. او تمام این مدت را با تقیه گذرانید و جلسه درس او در علم کلام طبق مذاهب چهارگانه دایر بود و در اواخر توقف در مکه، مذهب خود را اعلام فرمود. وقتى خبر اظهار مذهب او به گوش پیروان مذاهب دیگر رسیّد از اطراف به دور او ریخته، با وى به مناقشه پرداختند و او با دانش انبوه خود بر تمامى آنها برترى پیدا کرد و همه آنها را با دلیل‌هاى قوى و منطقى به سوى حقیقت اسلام مجذوب ساخت.

تعیین و تثبیت جایگاه اعمال حج و مرکزیّت دادن به مواقیت احرام به طورى که از نظر شرعى صحیح واقع شود و همچنین اصلاح مواقف حج، یکى از گام‌هاى ارزشمند سیّد بحرالعلوم بود؛ زیرا این مکان‌هاى مقدس قبل از او چندان مشخص نبودند. علاوه بر اینها، سنگ‌هاى فرش شده در حرم را که حجاج بر آن اقامه نماز مى‌کردند تعویض نمود و سنگ‌هاى معدنى را خارج کرد و سنگ‌هایى را که از نظر شیعه سجده بر آنها صحیح است، جایگزین نمود. از آثار معنوى حضور این مرد بزرگ در حجاز، شیعه شدن امام جمعه مکه در هشتاد سالگى است.

او از نظر تواضع در مرتبه عالى قرار داشت و براى دیگران بیش از خود احترام و ارزش قائل بود و براى مردم پدرى مهربان به حساب مى‌آمد سخن گفتن و راه رفتن او انسان را متحیر مى‌ساخت، در میان مردم که راه مى‌رفت بیننده تصور مى‌کرد او فرشته است، براى خدا سخن مى‌گفت و پیوسته به یاد خدا بود.

او در تهذیب اخلاق در مرتبه‌اى قرار داشت که درک آن براى بسیارى از افراد مشکل است. کارها و ساعات فعالیتش را تقسیم نموده بود؛ وقتى سیاهى شب همه جا را فرا مى‌گرفت مقدارى به تحقیق و آماده کردن مقدمات درس و بحث مى‌گذراند و پس از آن به طرف مسجد کوفه رفته در آنجا به مناجات با خدا مى‌پرداخت.

بحرالعلوم بر امور عبادى شاگردان خویش نیز فوق العاده اهتمام مى‌ورزید و در صورت غفلت و کوتاهى شاگردان از این مهم بسیار رنج مى‌برد، یک بار براى چند روز تدریس را ترک فرمود: طلبه‌ها واسطه‌اى را نزد وى فرستادند تا علت تعطیلى درس را جویا شود، بحرالعلوم در پاسخ او چنین فرموده بود:

«در میان این جمعیت طلبه هرگز نشنیدم که در نصف شبها صداى تضرع و زارى و مناجات بلند بشود با اینکه من غالب شبها در کوچه‌هاى نجف راه مى‌روم چنین دانش پژوهانى شایسته نیستند تا براى ایشان درس بگویم»

چون طلاب این سخن را شنیدند متحوّل شده شب‌ها به ناله و گریه در محضر الهى پرداختند وقتى این تحول اخلاقى در طلبه‌ها پدیدار شد آن جناب دوباره تدریس را شروع کردند.

تلاش سیّد در حمایت از فقرا و محرومان را باید از شب‌هاى تاریک و کوچه هاى باریک نجف اشرف و فقیران آن دیار پرسیّد. او هر شب در کوچه‌هاى شهر مى‌گردید و براى فقرا نان و خوردنی‌هاى دیگر مى‌برد.

 

سِّر عشق

به منظور درک بیشتر عظمت و بزرگى سیّد بحرالعلوم (ره) چند نمونه از ارتباط و دیدارهاى وى با حضرت مهدى (عج) را بیان مى‌کنیم.

 

ناقه سوار

آخوند ملازین العابدین سلماسى از شاگردان و یاران نزدیک سیّد مى‌گوید: ایامى که در جوار خانه خدا نزد سیّد به خدمت مشغول بودم روزى اتفاق افتاد که در خانه چیزى نداشتیم. مطلب را به سیّد عرض کردم چیزى نفرمود.

از عادات جناب بحرالعلوم این بود که صبح اول وقت طوافى دور کعبه مى‌کرد و به خانه مى‌آمد و به اتاقى که مخصوص خودش بود مى‌رفت. ما قلیان تنباکویى براى او مى‌بردیم آن را مى‌کشید و براى هر صنفى بر طریق مذهبش درس مى‌گفت. در آن روزى که از تنگدستى شکایت کردم چون از طواف برگشت به حسب عادت قلیان را حاضر کردم که ناگهان کسى در را کوبید، سیّد بحرالعلوم بشدت مضطرب شد و به من گفت: قلیان را بگیر و از اینجا بیرون ببر، آنگاه خود با شتاب به طرف در رفت و آن را باز کرد، شخص بزرگوارى در لباس عربى داخل شد و در اتاق سیّد نشست و سیّد در نهایت فروتنى و ادب دم در نشست. ساعتى نشستند و با یکدیگر سخن گفتند، آنگاه برخاست و در خانه را باز کرد و دست مهمان را بوسید او را بر ناقه‌اى که دم در خانه خوابانده بود سوار کرد. مهمان رفت و بحرالعلوم با رنگ دگرگون بازگشت و حواله‌اى به دست من داد و گفت: این حواله‌اى است براى مرد صرافى که در بازار صفا است، نزد او برو و هر چه بر او حواله شده بگیر. آن حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد که سیّد سفارش کرد براى آن مرد بردم. مرد چون حواله را گرفت به آن نظر نمود و آن را بوسید و گفت: برو چند باربر و کارگر بیاور. پس رفتم و چهار باربر آوردم به قدرى که آن چهار نفر قدرت حمل داشتند، پول آن زمان را برداشتند و به منزل آوردند. من فورى برگشتم نزد آن صراف که از حال او و نویسنده حواله جویا شوم که او چه کسى بود. وقتى رفتم نه صرافى را دیدم و نه مغازه‌اى را که دیده بودم از مغازه صراف پرس و جو کردم گفتند ما اصلا در اینجا دکان صرافى ندیده‌ایم.

 

مانند دریا

میرزاى قمى – نویسنده کتاب قوانین – مى‌گوید: من با علامه بحرالعلوم (ره) در درس آقا وحید بهبهانى هم مباحثه بودم. اغلب من براى او بحث را تقریر مى‌کردم تا اینکه به ایران آمدم و کم کم شهرت علمى سیّد بحرالعلوم به همه جا رسید و من تعجب مى‌کردم تا زمانى که خدا توفیق عنایت فرمود که براى زیارت عتبات موفق بشوم، وقتى به نجف اشرف وارد شدم سیّد را ملاقات کردم، مسئله‌اى عنوان شد دیدم سیّد بحرالعلوم دریاى موّاج و عمیقى از دانش‌ها است پرسیدم: آقا ما که با هم بودیم شما این مرتبه را نداشتید و از من استفاده مى‌کردید حال شما را مانند دریا مى‌بینم، سیّد فرمود: میرزا این از اسرار است که به تو مى‌گویم تا من زنده‌ام به کسى نگو و کتمان بدار، من قبول کردم، آنگاه فرمود: چگونه این‌طور نباشم و حال آنکه آقایم (حجة بن الحسن عج ) مرا شبى در مسجد کوفه به سینه مبارک خود چسباند.

 

تلاوت قرآن

میرزا حسین لاهیجى به نقل از شیخ زین العابدین سلماسى مى‌گوید: روزى بحرالعلوم وارد حرم مطهر امام على علیه السلام شد و سپس این شعر را زمزمه کرد:

چه خوش است صوت قرآن، ز تو دلربا شنیدن              به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن

پس از آن، از بحرالعلوم سبب خواندن این شعر را پرسیدم فرمود: چون وارد حرم حضرت على (ع) شدم دیدم مولایم حجة بن الحسن (عج) در بالاى سر به آواز بلند قرآن تلاوت مى‌کند چون صداى آن بزرگوار را شنیدم این شعر را خواندم.

وفات

سیّد بحرالعلوم که به علت بیمارى مدتى توان تدریس نداشت و در منزل به مطالعه و تألیف مشغول بود، سرانجام در روز 24 ذیحجه (یا رجب) سال 1212 ق. به سرای باقی سفر کرد.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *