سرگذشت نامه، تولد تا رحلت 2

شبی در خواب خدمت مولا علی (علیه السلام) مشرف شدم، ایشان فرمودند: جعفر؛ باید به نجف اشرف بیایی و با دست مبارکشان به محلی اشاره کرده و فرمودند: در این محل و نزد این پیرمرد کفاش به پینه‌دوزی می‌پردازی…

و بدین ترتیب راهی نجف اشرف شدم و در همان محلی که حضرت اشاره فرموده بودند؛ نزد آن پیرمرد پینه‌دوز شروع به کار نمودم تا تمام منیّت‌ها و آرزوهای نفسانی که ناشی از خودخواهی‌ها و توغّل در تجملات زندگی بود از بین برود، احساس می‌کردم روز به روز سبک بال‌تر و از نورانیت بیشتری برخوردار می‌شوم تا اینکه حضرت امیر (علیه السلام) امر فرمودند از دستمزدی که می‌گرفتم به اندازه قوتی لایموت مصرف و بقیه را بین فقرا تقسیم کنم.

طبق این فرمایش مقداری از دستمزدم را به فقرا داده و مقداری از آن را خرما می‌خریدم و بین معتکفین در مسجد سهله تقسیم می‌کردم. همچنین به سفارش حضرت امیر (علیه السلام) کفالت پیرمردی عیالوار که نابینا بود را بر عهده گرفتم.

بعد از گذشت حدود يك سال اقامت در نجف روزي نامه‌اي از طرف برادرم كه در تبريز بود توسط شخصي به دستم رسيد. در آن نوشته شده بود از زماني كه شما به نجف رفته‌ايد اموال شما (كه عبارت بود از چندين باب مغازه در بهترين نقطه شهر تبريز و مستغلات ديگري كه از پدرم به ارث رسيده بود) در دست مستاجران است و آنها از پرداخت اجاره خودداري میكنند و میگويند: بايد از طرف شخص مالك وكالت داشته باشيد تا مبلغ اجاره را به شما تحويل دهيم. با توجه به اينكه شما دور از وطن هستيد و نياز به پول داريد وكالتي براي من بفرستيد تا اجاره‌ها را جمع نموده و برايتان بفرستم…

در اين هنگام متوجه شدم كه امتحان بزرگي پيش رو دارم؛ متحير ماندم كه چه كنم؟ آيا با اين اندك ناني كه از پينه‌دوزي به دست میآورم ارتزاق كنم يا مجدداً به زندگي مرفه خود كه از ارث مرحوم پدرم بود و از نظر شرعي هم بلامانع و حلال بود بازگردم؟

با خود در جنگ و ستيز بودم و شيطان مرا وسوسه میكرد، تا اينكه تصميم خود را گرفته و در پشت همان نامه براي برادرم نوشتم: عنايات حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) (در نجف) شامل حالم بوده و از سفره پر فيض ايشان بهره‌مندم و ايشان هزينه زندگیام را كفايت كرده‌اند.

كساني كه در تبريز مستاجر من هستند، اگر توان مالي داشتند در محل استيجاري به سر نمیبردند. لذا به موجب همين دست خط وكيل هستيد كه اموال موروثي مرا به هر آنكس كه فقير و مستحق است ببخشيد و من چيزي از آن اموال را براي خود نمیخواهم.

و بدين ترتيب در يك لحظه تمام ثروت و دارايي خود را بخشيدم، چرا كه اعتقاد بر اين داشتم كه حضرت مولا علي (عليه السلام) مرا تنها نخواهند گذاشت و همان طور كه در اين مدت چه از نظر معنوي و چه از نظر مادي پذيرايي شاياني از من نموده‌اند در آينده هم همين گونه رفتار خواهند كرد. و اگر در اين مدت می‌بايست به قوتي لايموت اكتفا كنم حتماً به خاطر اين است كه بتوانم از آن زندگي مرفهي كه در گذشته داشته‌ام صرف نظر نمايم، زيرا به يقين با آن مسيري كه من انتخاب كرده بودم سازگار نبود…

آقای مجتهدی، زمان اقامت در نجف اشرف هرگاه می‌خواستند به حرم حضرت مولا مشرّف شوند، از طرف بازار بزرگ وارد صحن مطّهر می‌شدند، ایشان در بین راه از ابتدای بازار، شروع به خواندن مدح و منقبت حضرت می‌نموده و به توسل می‌پرداختند و به حدی بی‌تاب می‌گشتند که گاه بیهوش بر زمین می‌افتادند و پس از آن که مغازه‌دارها ایشان را به هوش می‌آوردند، وارد صحن مطهّر می‌شدند.

ایشان می‌فرمودند: بعد از ورود و اقامت در نجف اشرف هر چه از حضرت علی (علیه السلام) اجازه رفتن به زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) را می‌گرفتم اذن نمی‌دادند و می‌فرمودند: تو طاقت زیارت فرزندم حسین (علیه السلام) را نداری و اگر به کربلا بروی قالب تهی خواهی کرد، تا اینکه بعد از گذشت شش ماه اجازه زیارت حضرت سید الشهدا (علیه السلام) را به من مرحمت فرمودند.

روزها یکی پس از دیگری می‌گذشت و من پی در پی در توسل به حضرت مولا بوده و از ایشان تقاضای عشق و محبت روز افزون می‌نمودم و چشم امید به لطف و کرم ایشان داشتم تا اینکه یک روز که به حرم مطهر حضرت امیر (علیه السلام) مشرف شده و در حین زیارت و توسل بودم، صدای حضرت مولا را شنیدم که فرمودند:

شیخ جعفر، همین الان به مسجد سهله برو، چند نفر در آنجا هستند که باید از آنها دستگیری کنی.

بنابر فرمایش حضرت فوراً به مسجد سهله رفتم، درِ مسجد بسته و ماشین بنز مدرنی آنجا بود، خادم مسجد را صدا زدم که درب را باز کند، وقتی وارد آنجا شدم، دیدم سه نفر جوان با لباس‌های فاخر و مجلل بر روی خاک ها در فراق حضرت بقیة الله می‌گریند و یک نفر آنها هم از شدت گریه بی‌حال بر زمین افتاده است. نزدشان رفتم و آنها را دلداری داده و آرام نمودم…..

آقای مجتهدی می‌فرمودند: پس از اقامت در نجف به دستور حضرت مولا علی (علیه السلام) راهی مسجد سهله شده و مدت هشت سال به طور مداوم در آنجا اعتکاف کردم و فقط برای تجدید وضو و تطهیر از مسجد خارج می‌شدم در این مدت از طرف حضرت امیر (علیه السلام) و آقا امام زمان (روحی فداه) عنایات زیادی به من شد .

sheykhjafar_mojtahedi@

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *