در ادعیه معصومین علیهمالسلام، چگونه زندگی كردن به ما آموزش داده شده و بالاترین رموز ارتباط صحیح بین خالق و مخلوق مورد توجه قرار گرفته است.
«وَ مِنْ أَینَ لِی النَّجَاةُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِك»
«برای من نجات كجا یافت میشود در حالی كه استطاعت نجات فقط از طریق تو میسّر است.»
تنها مایه نجات
در این فراز، به این اصل اساسی اشاره میشود كه خدای سبحان تنها مایه نجات هر فردی است.
«النَّجَاةُ» از ماده «نَجوَه» ، به معنای مكان رفیع، بلند و تپه مانند است.
معمولاً «النَّجَاةُ» را در مورد برتریهای حقیقی و دائمی، و رفعتهای ثابت به كار میبریم، نه برای برتریهای مجازی و موقّت.
داعی برای خود هیچ چیز را غیر از خداوند مایه نجات در نظر نمیگیرد؛ نه علم، نه مال، نه موقعیت اجتماعی، نه حَسَب و نَسَب و نه مدرك؛ او جهت كسب نجات، برای هیچ یك از امور اعتباری تأثیر استقلالی قائل نیست، به همین جهت از آغاز دعا آهنگ توحید سر میدهد، از كثرت، رو به وحدت میرود، از توجه به اسباب متفاوت، افراد مختلف و امور متعدد عبور میكند و متوجه مُسَبِّبُ الاسباب میشود.
داعی به این باور رسیده كه اسباب مستقلاً دارای تأثیر نیستند؛ و اگر علم را مایه رفعت و یا اگر سیادت را مایه اعتبار میدانیم، این تأثیرات به اذن حضرت حق است.
«لَا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِكَ وَ رَحْمَتِكَ
وَ لَا الَّذِی أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیكَ وَ لَمْ یرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِك»
«نه كسی كه ایجاد حسنه كرده از كمك و لطف دائم تو بینیاز است
و نه كسی كه سیئه انجام داده، گستاخی كرده و جلب رضایت تو را ننموده، از حیطه قدرت تو خارج است.»
فرق مُحسِن و مُسئی
در این عبارت دعا، افراد به دو گروه تقسیم میشوند:
- «مُحسِن»
- «مُسِئی»
«مُحسِن» كسی است كه در عالم ایجاد حسنه كرده و آداب بندگی حق را رعایت نموده است.
«مُسِئی» فردی است كه در محضر حق جسارت و بیادبی داشته و ایجاد سیئه كرده است.
و اعتراف میكنیم كه هر دو گروه محتاج خداوند هستند.
- فرد محسن دائماً نیازمند اعانت و رحمت خداست، او هم برای ایجاد حسنه، هم برای دوام حسنه و هم جهت ازدیاد حسنه به كمك و لطف خدوند محتاج است، هر چقدر فرد در این عالم خود را ملتزم به آداب عبودیت كند باز هم لحظهای و ذرهای از نیاز او به حضرت حق كم نخواهد شد.
«أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[1]
«همه شما دائم نیازمند خدا هستید.»
باید بدانیم اگر بخواهیم از ما خیر صادر شود، خیرمان خیر بماند، دوام و بقا داشته باشد، و از آفات و آسیبهای احتمالی محفوظ بماند، همواره به او نیازمندیم.
- در مقابل «مُحسِن»، فرد «مُسِئی» قرار دارد، فردی كه آداب بندگی را رعایت نكرده و همواره مرتكب سوء میشود و دائماً از او گستاخی، بدرفتاری و بدگفتاری مشاهده میگردد.
در دعا گروه اوّل با یك خصوصیت معرفی میشوند: «اَحَسَنَ» كسی كه ایجاد حسنه میكند، ولی برای گروه دوّم سه ویژگی مطرح میشود:
«أَسَاءَ»: كسی كه بدكار است؛ دو ویژگی بعدی عطف تفسیری است، یعنی «أَسَاءَ» را توضیح میدهد. فرد بدكار كسی است كه «اجْتَرَأَ عَلَیكَ»، در مقابل خداوند جری است، گستاخی مینماید و حرمتها را میشكند… «وَ لَمْ یرْضِكَ» و پسند خدا را فراهم نمیكند.
معمولا در برخورد با واژه «مُسِئی»، فردی بسیار خلافكار و اهل معصیت را تصور میكنیم امّا «جری شدن بر خداوند» تنها با عصیان و گناه نیست، و شامل هر گستاخی میشود.
در محضر امام سجاد علیهالسلام میآموزیم: اگر بنده مطیعی هم باشیم ولی آداب را رعایت نكنیم، در شمار افراد «مُسِئی» قرار داریم.
به عنوان مثال:
اگر برای زیارت به یكی از مشاهد مشرفه برویم و بدون اذن دخول وارد شویم، اسائه ادب كردهایم. زیرا آداب را زیر پا گذاشته و گستاخانه وارد حریم معصوم شدهایم.
اگر برای نماز در محضر حق حاضر شویم ولی حضور قلب نداشته باشیم مرتكب بیادبی و گستاخی شدهایم.
بر در این خانه گستاخی ز چیست
گر همی دانی كه صاحب خانه كیست
اگر بر این باور باشیم كه نماز زیارتگاه خداست و متوجه باشیم كه هنگام نماز به حریم كبریائی او راه یافتهایم به خود اجازه نمیدهیم كه جسممان در جایی باشد و قلبمان در جای دیگر.
«لَمْ یرْضِكَ»: اسائه، مراتب دارد؛ یك مرحلهاش معصیت است، یكی مرحلهاش طاعت بدون ادب، و مرحله دیگر فراهم نكردن پسند حضرت حق.
در نظر بگیرید میخواهید به كسی هدیهای بدهید. اگر بدون فكر و بدون صرف وقت لازم، تنها برای رفع تكلیف خرید كنید، هدیهتان مورد پسند او قرار نمیگیرد، زیرا نه سلیقهاش را لحاظ كردهاید و نه نیازش را. امّا اگر از ابتدا بنایتان بر این باشد كه هدیهتان موجب رضایت گیرندهاش قرار گیرد و برای او چشمگیر باشد، كیفیت خریدتان متفاوت خواهد بود.
پسند خداوند چیست؟
خداوند چه چیز را میپسندد؟ خودش را. هر عملی كه جهتش الهی باشد، مورد پسند خداست هر چند كم باشد و ناچیز؛ و هر كاری كه جهتی غیر الهی داشته باشد، مرضی خداوند نیست هر چند كه زیاد باشد و بزرگ.
گاهی ممكن است اعمالمان از جهت كمّی و كیفی بسیار قابل توجه باشد، ولی فاعلیت خودمان را ببینیم، در حالی که خدای متعال عملی را میپسندد كه به او نسبت داده بشود، نه به خود، هرگاه كارهای مثبت زندگیمان را به خودمان نسبت دهیم مُسِئی و بیادب هستیم.
باید پس از هر عمل صالح و انجام هركار ارزشمند، خدا را شكر كنیم. سپاسگزاری ما نشان دهنده این است كه توفیق را از خداوند میدانیم، و طاعاتمان را به حول و قوه خدا نسبت میدهیم نه به فاعلیت خود. «و ما توفیقی الا بالله»
فردی كه مرتكب اسائه شود (معصیت كند، یا طاعت را بدون ادب به جا آورد و یا توفیق طاعت و رعایت ادب را از فاعلیت خود ببیند نه از لطف خدای سبحان) مسئی محسوب میگردد و مسئی نمیتواند از حیطه قدرت خداوند خارج شود.
خارج نشدن از عرصه قدرت خداوند
عدم خروج از حیطه قدرت خدا را میتوان با دو دیدگاه بررسی كرد:
- نگاه جمالی :
گویا در دعا به خدای سبحان عرض میكنیم: خدایا! اگر مُحسِن نیستم و در شمار اهل اسائه قرار گرفتهام ناامید نیستم، زیرا در سیطره قدرت توام؛ اگر معصیت كارم، تو میتوانی مرا مطیع كنی، اگر مطیع هستم ولی ادب را رعایت نمیكنیم، تو قدرت داری مرا به آداب ملتزم نمایی.
اگر مطیع با ادب هستم ولی در طاعات فاعلیت خودم را مشاهده میكنم، میتوانی مرا به حدی ارتقاء دهی كه به فنا برسم و تنها فاعلیت تو به چشمم بیاید.
ای قادر متعال! تو میتوانی در یك لحظه از من انسان دیگری بسازی، قابلیت همه امور مثبت را در من ایجاد كنی، و سپس قابلیتهای بالقوه وجودم را به فعلیت برسانی.
خدایا! نمیگویم حال كه مُسئی هستم قول میدهم خود را اصلاح كنم، اگر قرار است اصلاحی در من صورت گیرد به دست توست، چرا كه تو «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَیءٍ قَدیر»[2] هستی، پس خودت مرا اصلاح نما.
- نگاه جلالی
خدایا! كسی كه اهل عصیان است، یا بیادب است، و یا دچار خودشیفتگی شده و امور مثبت زندگیش را به خود نسبت میدهد، تحت قدرت تو قرار دارد و هر لحظه باید در انتظار تازیانههای عقوبت تو باشد.
« یا رَبِ یا رَبِ یا رَبِ»
«پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا»
«ربّ» معنای متعددی دارد: مالك، سید، صاحب، رشد دهنده، زیاد كننده و پرورش دهنده.
گویا به خدای سبحان میگویم: ای سید من! تو مالك وجودم هستی، پس مرا رشد بده، و تربیتم كن. به گونهای پرورشم بده كه از رذائل دور بمانم و به فضائل متصف شوم، و مورد پسند تو قرار گیرم.
اگر انسان دائماً با مربّی خود در ارتباط باشد و تحت نام «ربّ» خداوند قرار گیرد، به جایی میرسد كه مرضیّ حضرت حق میشود.
ربوبیّت خداوند در نظام عالم به گونهای است كه اگر خود را به او بسپاریم، و به عنوان مربی، هر چه از ما طلب كرد انجام دهیم، پرورشمان را به عهده میگیرد و ما را به جایی میرساند كه مورد پسند او قرار گیریم.
«بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیكَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیكَ»
«تو را به تو شناختم و تو مرا بر هستی خود راهنمایی فرمودی و بهسوی خود خواندی»
تقدّم «جار و مجرور» «بِكَ عَرَفْتُكَ» افاده حصر میكند، یعنی خدایا! فقط به وسیله خودت تو را شناختم.
در این عبارت دعا، با خدایی ارتباط برقرار میكنیم كه برایمان ناشناخته و نكره نیست، بلكه معبودی است معرفه و شناخته شده.
به هر كس كه خواننده این دعاست، اجازه داده شده كه خود را به عنوان عارف خداوند معرفی میكند، امّا معّرِف خدا، خود اوست، او در تمام نظام عالم جلوهگر شده و خودش را به نمایش گذاشته است.
معرفی خدا از طریق یك سلسلهی طولیه صورت میگیرد، که در رأس این سلسله خود خداوند است، سپس كلام خدا، رسول خدا، ولی خدا، و در آخر آیات و نشانههای خدا در عالم خلقت معّرِف اوست.
در فرازهای ابتدایی دعای ابوحمزه انسان خاكی از كثرت به طرف وحدت میرود و میگوید: «بِكَ عَرَفْتُكَ» تو خود معرفت را به من دادی، «أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیكَ» مرا به سوی خودت راهنمایی كردی و «وَ دَعَوْتَنِی إِلَیكَ» و نه تنها دلالت، كه مرا به سوی خود دعوت نمودی.
ابوعلی سینا میگوید: بین چیزی كه افاضه میشود و چیزی كه قرار است قبول فیض كند باید رابطهای جدی برقرار باشد، در غیر اینصورت افاضه حكیمانه نیست.
به عنوان مثال اگر وارد مكانی شوید و سخنرانی را ببینید كه با جدیّت صحبت میكند ولی هیچ مخاطبی ندارد متعجب میشوید، اگر بپرسید برای چه كسی سخنرانی میكنی؟ و او بگوید برای در و دیوار، كارش را امری غیرحكیمانه میدانید.
خدای سبحان فیّاضی است كه دائماً خیرات و بركاتش را بر ما نازل میكند، اگر ما قابلیت قبول فیوضات او را نداشته باشیم، افاضه خدا امری لغو خواهد بود.
«دَعَوْتَنِی إِلَیكَ» اگر بر این باور هستیم كه خدا ما را دعوت كرده است، پس قائلیم كه قابلیت وصال او را داریم، او ابتدا قابلیت شناخت را به ما داده، بعد خود را شناسانده، ابتدا قابلیت حضور را افاضه كرده و بعد ما را دعوت نموده است.
در این فراز دعا، به شناختی جدید از خود واقف میشویم و خود را به عنوان عارف، مدعو و مهمان خدا معرفی میكنیم.
«دَعَوْتَنِی إِلَیكَ» وقتی خداوند ما را به ضیافتش دعوت میكند، قرار است سراغ خودش برویم، نه بهشتش، نه نعماتش، نه اجابتش و … ؛ نفرمود: «دعوتنی الی جنّتك، یا نعمائك، یا اجابتك …» زیرا قرار است در ضیافت الهی، خالصانه عاشقی كنیم؛ برایمان فرق نداشته باشد كه از ما پذیرائی میكند یا نه، به ما نعمت میدهد یا نه، خواستههایمان اجابت میشود یا نه و …
«دَعَوْتَنِی إِلَیكَ» خداوند ما را به ذات خودش دعوت كرده و بالاترین درجه خداشناسی، توحید ذات است.
خدا در ما این قابلیت را قرار داده است كه به ذات پاك خودش عشق بورزیم، و با میزان جلوهگری صفاتش در زندگیمان كاری نداشته باشیم.
«وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت»
«خدایا! اگر تو نبودی نمیتوانستم نسبت به تو درك و فهم عمیقی داشته باشم.»
خداوند خودش معرفت الله را در عمق وجود ما قرار داده است، او خودش را به گونهای به ما معرفی كرده كه به بینشی صحیح و عمیق برسیم و صرفاً شناختی سطحی و ظاهری نداشته باشیم.
آفتاب آمد دلیل آفتاب
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَدْعُوهُ فِیجِیبُنِی»
«ستایش مخصوص خداوندی است كه هر زمان او را خواندم، بلافاصله پاسخم را داد.»
از این فراز به بعد، داعی زبان به سپاس خداوند میگشاید، و الطاف الهی را بر میشمارد.
حمد، به صدای هار هار آتش گفته میشود. گویا در این مرحلهی دعا، آتش عشقِ داعی شعلهور میشود، پس رابطه فرد با خدا آنگونه خواهد بود كه امیرالمؤمنین علیهالسلام به ما آموزش دادهاند: رابطه عاشقان، نه ارتباطی همچون بردگان (از ترس جهنم) و یا مانند تاجران (به طمع بهشت).
اجابت خداوند
داعی صدای عشقش را به محضر مولایش اعلام مینماید، مولایی كه هر زمان صدایش میكند، بیدرنگ پاسخ میدهد.
اجابت خدا همیشگی و فوری است، ولی شاید به گونهای كه ما میپسندیم صورت نگیرد در چنین مواردی تصور میكنیم خداوند جوابمان را نداده است.
به عنوان مثال برای شفای بیماری دعا میكنیم، خدای سبحان پاسخمان را میدهد، ولی نه به شكلی كه مطلوب ماست، سرنوشت آن بیمار را به صورتی رقم میزند كه حكمتش اقتضا میكند، اگر قرار باشد آن فرد بعد از صحت و سلامت، عمرش را به گونهای بگذراند كه اعمال صالح و گذشته آبادش حبط شود، خداوند پاسخ دعای ما را عافیت دین او قرار میدهد، نه عافیت جسمش، و او را از این عالم به جوار رحمت خود میبرد؛ و در حقیقت حكمت او بر دعای ما غالب میشود.
در برخی موارد هم اجابت از ناحیه خدای فیّاض صورت میگیرد، ولی در بنده قابلیت دریافت نیست، و موانعی سر راه اجابت حق وجود دارد.
به عنوان مثال از خداوند درخواستی دارم كه اگر هم اكنون در زندگیم محقق شود موجب طغیان و عصیانم میگردد، بنابراین خدای متعال رسیدن به آن مطلوب را به تأخیر میاندازد تا من به رشد روحی و فكری لازم برسم و ظرف وجودم آماده قبول آن فیض شود.
خدای سبحان اجابت كنندهای است كه دائماً پاسخگو است، و در حقیقت به ما اجازه میدهد به درگاهش اعلام نیاز كنیم، تا اسم «مُجِیب» خود را به ظهور برساند.
«وَ إِنْ كُنْتُ بَطِیئاً حِینَ تَدْعُونِی»
«هر گاه او مرا فرا میخواند، با تأخیر پاسخ میگویم»
بنا بر این است كه باید رابطه عاشق و معشوق و عابد و معبود ارتباطی دو طرفه باشد، ولی در دعای ابوحمزه اعتراف میكنیم كه اینگونه نیست و در حقیقت با این عبارت شرمندگیمان را به نمایش میگذاریم؛ هر زمان كه ما میزبانیم و او را دعوت میكنیم، بلافاصله اجابت میكند، امّا زمانی كه قرار است ما مهمان او باشیم، ضیافت را به تأخیر میاندازیم.
پس میزان عشقی كه خالقمان به ما دارد، به مراتب بیش از محبّتی است كه ما نسبت به او داریم.
«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیعْطِینِی وَ إِنْ كُنْتُ بَخِیلًا حِینَ یسْتَقْرِضُنِی»
«خدایی را ستایش میكنم كه از او درخواست میكنم و بلافاصله عطیه در اختیارم قرار میدهد، ولی زمانی كه او از من قرض میخواهد بخل میورزم.»
عشق، ثنا و سپاسم را به محضر خدایی اعلام میكنم كه علی الدوام از او درخواست دارم، من دائم السؤال و او دائم العطاست.
«ادعوه» و «اسئله» دو مفهوم متفاوت دارد. «ادعوه»، زمانیكه خدا را میخوانم، خود او را طلب میكنم. ولی در «اسئله»، سائلی هستم كه از خداوند میخواهم چیزی را در اختیارم قرار دهد.
«…أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی» هرگاه به عنوان سائل از او درخواست میكنم، بلافاصله از عطیهاش بهرهمند میشوم، خداوند مُعطی است و حتماً عطیه در اختیارم قرار میدهد، ولی شاید عطیهاش مطابق با درخواست من نباشد، شاید عطیه او همین «سؤال و درخواست کردن» باشد، به این معنا که به من این موهبت را ارزانی كرده كه هنگام سختیها و مشكلات نیازم را به خود او اعلام كنم و سراغ خلق نروم.
خدای سبحان به من عطا میكند، امّا زمانی كه از من میخواهد تا چیزی را در راه او بذل كنم، بخل میورزم.
مالك حقیقی خداست، ولی برای من اعتبار قائل شده و عنوان مالك بودن را به من هم داده است؛ گاهی از من میخواهد از مال خودش كه در اختیار من قرار داده به او قرض بدهم، در آیات متعدد قرآن هم وعده داده كه در ازای این قرض، چندین برابر پاداش میدهد، ولی باز هم از پرداخت آنچه كه از من طلب میكند امتناع میورزم.
در حقیقت در دعای ابوحمزه با خودی آشنا میشوم كه همیشه بخیل است (نه گاهی اوقات)، و هیچ گاه هنگام استقراض خدای سبحان، داراییاش را سخاوتمندانه در اختیار او نمیگذارد؛ در واقع نسبت به فوریت اعطای خداوند، بنده همیشه با تعلل و تأخیر پاسخ میدهد و هر چقدر هم در مقابل خدای سبحان پرداخت داشته باشد، عنوان «سخی» بر او بار نمیشود.
جلسه؛ جلسه 2
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] سوره مباركه فاطر،آيه 15
[2] سوره مبارکه بقره، آیه 148