سلب توفیق، آینهای از قهر الهی
«وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»[1]
«و کسانی که عهد خدا را پس از استوار کردنش میشکنند، و پیوندهایی را که خدا به برقراری آن فرمان داده میگسلند، و در زمین فساد میکنند، لعنت و فرجام بد و دشوار آن سرای برای آنان است.»
وقتی انسان با خدا عهد میبندد و سپس آن را نقض میکند، در معرض قهر الهی قرار میگیرد. نباید نقض عهد با خدا را امری عادی و طبیعی پنداشت، چراکه این کار نشانهای از بیوفایی و سهلانگاری در برابر تعهدی مقدس است و مشمول غضب پروردگار میشود. اگر فرد مورد قهر الهی نبود، به عهد خود پایبند میماند.
در کمین قهر، به خیال تسکین
قهر خدا بیدلیل نیست. هنگامی که انسان در مسیر بندگی، خود را ملزم به انجام تکالیف و تعهداتی میکند، اما بعد با بیمبالاتی از آنها شانه خالی میکند، مستحق قهر الهی خواهد شد. گاهی انجام وظایف دشوار و دردآور است، اما گاه انسان با توجیهگری و سادهانگاری، ترک آنها را برای خود عادی جلوه میدهد و با این کار، خود را تسکین میدهد؛ در حالی که نمیداند در دام قهر الهی گرفتار آمده است!
همانگونه که گناه در طول روز میتواند مانع توفیق در عبادات شبانه مانند نماز شب شود، نقض عهد بندگی نیز رابطۀ میان انسان و خدا را تیره و دچار مشکل میسازد. اگر کسی در آغاز راه، با خداوند عهد بندگی بسته یا تعهداتی برای رشد و تعالی خود پذیرفته باشد، اما بعداً با سستی و بیاعتنایی آنها را رها کند، رابطهاش با خدای متعال آسیب دیده و در معرض قهر او قرار گرفته است.
ازاینرو، انسان باید نسبت به بسیاری از سلب توفیقات خود حساس باشد و با غفلت و بیتفاوتی از کنار آنها عبور نکند. گاه سلب توفیق، ابزار تربیت الهی است تا انسان به عُجب و خودبینی دچار نشود. اما این وقتی است که فرد، قصور و تقصیر خود را بفهمد و با حسرت و ندامت، خود را سرزنش کند. خداوند چنین شکستگی و خضوعی را دوست دارد، زیرا این شکستگی، نشانۀ بیداری و آمادگی برای بازگشت است.
سلب توفیق؛ زنگ خطر خاموش
در مقابل، برخی افراد، سلب توفیق را امری معمولی تلقی میکنند و با بیتفاوتی از کنار آن میگذرند؛ این بیاعتنایی نشانهای روشن از قهر الهی است. چنین کسی نقض عهد با خدا را مسألهای بیاهمیت میپندارد، حال آنکه از چشم خدا افتاده است.
برای مثال، اگر انسانی، دوستی را از صمیم قلب دوست بدارد و هر روز مشتاق دیدار و ارتباط با او باشد، نشانهاش آن است که رابطهای گرم و زنده میان آن دو برقرار است؛ اما اگر روزی بیتفاوت شود و دیدار یا ندیدن آن دوست برایش اهمیتی نداشته باشد، این سردی، نشان از گسست دل او از دوستش دارد و طبعاً دلِ آن دوست نیز از او جدا میشود. این وضعیت، نمادی از قهر و جدایی است.
در نتیجه، سلب توفیقهای الهی نماد قهر خداوند است. راه رهایی از این قهر، چیزی جز بازگشت صادقانه نیست: استغفار، توبه، تضرع، خضوع و انکسار دل. انسان باید با تمام وجود، بازگشت توفیقات الهی را از خداوند طلب کند؛ با اشک، با ناله، با فروتنی. این همان راهی است که دلِ از دسترفته را دوباره به آغوش لطف الهی باز میگرداند.
دوری از رحمت حق، قهر الهی
«يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»[2]
«پیوندهایی را که خدا به برقراری آن فرمان داده میگسلند، و در زمین فساد میکنند، لعنت و فرجام بد و دشوار آن سرای برای آنان است.»
وقتی فردی نسبت به بزرگداشت مقام معصومین بیتفاوت است و آن را مربوط به قرنهای گذشته میداند، در نظرش شرکت در مجالس آنها اتلاف وقت است و در مصائب اولیای الهی سوز و تأثری ندارد، نماد قهر خدا بر اوست؛ زیرا در انتهای آیه فرمود: «أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ» از رحمت خدا، دور شدهاند. اگر تحت پوشش رحمت بودند وصال داشتند و به اولیاء وصل میشدند.
فساد در زمین بندگی
در تفاسیر عرفانی قرآن، مقصود از «زمین» در آیۀ «يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ» زمینِ وجودی انسان است؛ همان باطن و ساحت درونی که خداوند آن را موطن بندگی قرار داده است. این زمین، مزرعهای است برای رشد و شکوفایی کمالات انسانی، و غایت آن عبودیت است:
«وَمَا خَلَقتُ ٱلجِنَّ وَٱلإِنسَ إِلَّا لِيَعبُدُونِ»[3]
اگر انسان در این زمینِ وجودی، هرزهگردی کند؛ بهجای آنکه گل بکارد، خار بکارد؛ بهجای آنکه شجرۀ طیبّه بنشاند، شجرۀ خبیثه را پرورش دهد؛ یا حتی زمین را به حال خود رها کند و هیچ زراعتی در آن نداشته باشد، در واقع آن را بایر و بیثمر گذاشته و در زمینِ وجودی خویش فساد کرده است. فساد در اینجا، یعنی بینفع بودن. یعنی وجودی که ثمر ندارد و برای بندگی خدا قابل استفاده نیست. چنین کسی، زمین بندگیاش را به ویرانهای بدل کرده و از دایره رحمت الهی خارج شده است.
تفاوت حسرتخور با مفسد
البته اگر انسانی در مقطعی، زمین وجودی خود را رها کرد و از آن بهره معنوی نگرفت، ولی در خلوت خویش، خود را بهخاطر این بیثمر بودن سرزنش کرد، حسرت کشید، و از وضع موجود ناراضی بود، او مفسد فیالارض نیست. مفسد، آن کسی است که از این بیثمری راضی است؛ آن را عادی میپندارد؛ و بهجای دغدغهمندی، گرفتار توجیهگری است. او باور ندارد که باید در زمین وجودیاش خیر و کمال بکارد و معتقد است خوب بودن و مفید بودن برای همه ضروری نیست. چنین انسانی، مورد قهر خداست.
زمین بندگی، مزرعۀ مهر الهی
زمین بندگی، محل رویش کمالات است. و کاشتن کمال، به نفع خودِ انسان است. اگر انسان از زراعت در این مزرعه سرباز زند، خود را از دایرۀ مهر الهی تبعید کرده است؛ اما نکتۀ مهم آن است که انسان، زارع اصلی نیست. زارعِ حقیقی خداوند است. انسان تنها باید ارادۀ زراعت داشته باشد. یعنی باید خواستار رشد و کمال باشد؛ باید از خداوند بخواهد که در زمین وجودیاش بذرهایی چون صبر، شکر، علم و حلم را بیفشاند.
ولی بسیاری از انسانها حتی این اراده را نیز ندارند. به غفلت و لغویات خود راضیاند؛ به اندک کاشتههایشان دل خوش کردهاند و آن را کافی میدانند. نه خود را بابت کمکاری ملامت میکنند و نه برای رشد بیشتر تلاشی دارند. بلکه با مقایسههای سطحی، خود را مبرّا میدانند و به گمان خویش، وضع مطلوبی دارند. اینگونه افراد نیز، مورد قهر الهی قرار میگیرند.
اما انسانهایی که مشمول مهر الهیاند، هرچند کمالاتی در خود پروردهاند، باز هم در پی کاشت بیشترند؛ در پی توفیقات بیشتر. آنان زمین وجودی خود را با بذرهای تازه، پرثمرتر میخواهند. در نگاه آنان، هر لحظه فرصتی دوباره برای بذرپاشی نور است.
دلخوشی به دنیا؛ نشانۀ قهر الهی
«اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ»[4]
«خدا روزی را برای هر کس که بخواهد، وسعت میدهد و برای هر کس که بخواهد، تنگ میگیرد. و [آنان که از حیات جاوید و پرنعمت آخرت بیخبرند] به زندگی زودگذر دنیا شادمان شدند، در حالی که زندگی دنیا در برابر آخرت جز متاعی اندک و ناچیز نیست.»
این آیه بهروشنی حال کسانی را توصیف میکند که دلشان به دنیایی که دارند خوش است؛ در حالیکه نمیدانند این دلخوشی، نشانۀ قهر خداوند است، نه مهر او.
خداوند برای انسان تنها یک دل قرار داده است
«مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ»[5]
«خداوند براى هيچ مردى در درونش دو دل قرار نداده است.»
این دل باید به یک مبدأ حقیقی خوش باشد؛ آن هم فقط خداست. اگر دل انسان از وصال، از عبادت، از بندگی، از خدمت به خلق و از قرب الهی شاد میشود، این نشانۀ عنایت و لطف خداست. اما اگر دلخوشی او به مادیات پست و گذرا گره خورده باشد، چنین شادی نشانۀ قهر خداوند است.
از دلخوشی تا دلسپردگی
دنیا نسبت به آخرت، همچون لحظهای زودگذر در برابر ابدیتی بیپایان است. برخی از دریافت هدیهای مادی، خرید خانه یا خودرو احساس شادی میکنند؛ اما برخی دیگر، دلخوشِ کسب توفیق عبادت، عنایت خاص الهی یا لحظهای انس با محبوباند. تفاوت این دو، تفاوت زمین تا آسمان است.
کسی که با اندک بهرههای مادی شاد میشود و آن را نشانۀ لطف الهی میداند، سخت در اشتباه است.
چنین فردی نباید گمان کند سرعت دستیابیاش به مال دنیا، نشانۀ مهر خداست. گاه این شتاب در اعطا، خود نشانۀ قهر الهی است.
توقف در دنیا، سقوط از معنا
اگر کسی به جای رضایت به آخرت، به دنیا راضی شده، در کودکی فکری مانده است. همانگونه که برخی بیماران بزرگسال، ذهنی کودکانه دارند و رشد نکردهاند، برخی انسانها نیز در دنیا متوقف ماندهاند. سنشان بالا رفته، اما در رشد معنوی هیچ گامی برنداشتهاند. این افراد در سطوح نازل خواستهها اسیر شده و مشمول قهر خداوند هستند.
خداوند، 124 هزار پیامبر را با شعار «تَعالَوْا، تَعالَوْا» فرستاد تا انسان را بهسوی تعالی و رشد فرا بخواند. اگر با اینهمه دعوت الهی، همچنان سطح اندیشه و دلخوشی انسان مادی باقی بماند، این نشانهای از قهر خداست، نه غفلت صرف.
وقتی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بر زنهای مدینه غضب کرد و از آنها روی گرداند، معنایش این بود که خدا از آنها روی گردانده است؛ چرا که غضب فاطمه، غضب خداست.
کسی که به دنیا دلخوش است، در واقع اسیر دنیاست. و این اسارت، سقوط در سطحی پایین از انسانیت است. انسان باید صادقانه و بدون نیاز به تظاهر یا اعلام عمومی، خود را بررسی کند. پیش از آنکه نامۀ اعمال در قیامت خوانده شود، در دنیا بخواند:
«اِقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً»[6]
«(در قيامت به انسان گفته مىشود:) كتابت را بخوان، كافى است كه امروز، خودت حسابگر خويش باشى.»
و بنگرد که آیا شادیاش از دنیا و منافع آن است، یا از معنویات و توفیق قرب؟
روایتی از امام هادی علیهالسلام نقل شده است که فردی برای شکایت از تنگنای معیشت خدمت ایشان رسید. پیش از آنکه سخنی بگوید، امام فرمود: آیا حاضری در برابر ده هزار درهم، ولایت ما را از دست بدهی؟ مرد نپذیرفت. حضرت رقم را افزایش داد؛ اما او همچنان امتناع کرد. در نهایت فرمود: اکنون که ولایت را با هیچ چیز دنیا معاوضه نمیکنی، پس تو دارایی عظیمی داری و نباید خود را فقیر بدانی.»
گاهی انسان دارایی دنیوی اندکی دارد، اما دلخوش است که هنوز در این دنیای شلوغ، پیوندش با اهلبیت محفوظ مانده است. چنین دلخوشیای، نشانۀ مهر خداست. اما اگر شادی انسان تنها از سود مالی یا موفقیت دنیایی باشد، این جابهجایی در معیارهای فکری، نشانۀ قهر خداست؛ چرا که انسان حتی نمیداند بابت چه چیزی باید شاد باشد و از چه چیزی باید ناخوش شود.
مهرالهی: انابه به سوی حق
«وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ»[7]
«کافران میگویند: چرا معجزهای [غیر قرآن] از سوی پروردگارش بر او نازل نشده؟ بگو: مسلماً خدا هر کس را بخواهد [پس از اتمام حجت] گمراه میکند و هر کس را که بهسوی او بازگردد، هدایت میکند.»
خداوند، کسی را که پیاپی به او رجوع کند، بهسوی خود هدایت میکند. واژۀ «أَنابَ» بهمعنای بازگشت نوبتبهنوبت و رجوع پیدرپی است. این حالت، یعنی انابه، نشانۀ روشنی از مهر خداوند است. خدا بندگان خود را به دنیا یا به سوی سایر خلق نمیفرستد؛ بلکه آنها را به سوی خود و اولیای خویش هدایت میکند. این هدایت، نشانهای از عنایت خاص خداوند است؛ در دنیایی که بیشتر مردم در وادی غفلت گم میشوند، او بندگان محبوب خود را موحّد، معتقد به غیبالغیوب، و اهل ذکر باقی میگذارد.
اگر مهر خدا از دل انسان برداشته شود، سقوطی سهمگین در انتظار اوست؛ سقوط به حضیض «أَسفَلُ السَّافِلین»، و تلختر از آن، نداشتن هیچ طلبی برای بازگشت. انسانی که از لطف خدا خارج شده است، دیگر حتی تقاضای صعود هم ندارد.
پس اگر در شبانهروز، هدایت خاصی شامل حال انسان شد؛ اگر میل و کششی بهسوی خدا در دلش پیدا شد؛ اگر احساس کرد خدا او را صدا میزند و بهسوی خود میخواند، بداند که این نشانۀ مهر خداست.
هدایت الهی، چه در قالب ارائۀ طریق (نشان دادن راه) و چه به شکل ایصال إلی المطلوب (رساندن به مقصد)، همهوهمه نشانۀ لطف و رحمت اوست. اگر قهر خدا شامل حال بندهای بود، اکنون در تاریکیِ «اسفلالسافلینِ» عالم فرو میرفت و از خدا یاد نمیکرد.
آرامش، نشانۀ مهر خدا
«الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ، أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[8]
«[بازگشتگان به سوی خدا] کسانی [هستند] که ایمان آوردند و دل هایشان به یاد خدا آرام میگیرد، آگاه باشید! دل ها فقط به یاد خدا آرام میگیرد.»
این آیه بهروشنی نشان میدهد که آرامش واقعی تنها در یاد خداست. کسانی که با ذکر الهی آرام میگیرند، همانهایی هستند که مشمول مهر خداوند شدهاند.
انسانی که با قرآن، نماز، ذکر و اتصال به حق احساس سکینه و آرامش میکند، تحت لطف الهی است. برای مثال، برخی از زیارت خسته و بیحوصله میشوند؛ اما در مقابل، کسانی هستند که حرم معصوم را قطعهای از بهشت میبینند و دل کندن از آن برایشان دشوار است. نهتنها خسته نمیشوند، بلکه آرزوی بازگشت دوباره دارند.
در برخی دلها، یک آیۀ قرآن غوغایی از معرفت و شوق برپا میکند؛ اما برای دلهایی دیگر، حتی ختم قرآن هم اثری ندارد. این تفاوتها از مهر خدا سرچشمه میگیرد. مهر خداست که ذکرش را آرامبخش دلهای مؤمنان میکند.
کارساز ما به فکرِ کارِ ماست
فکرِ ما در کارِ ما، آزارِ ماست
در آیهای دیگر نیز خداوند فرموده است:
«وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ»[9]
«و من كارم را به خدا واگذار مىكنم زيرا كه او به (احوال) بندگان بيناست.»
دلبری خدای سبحان، بزرگترین نعمت
برخی تصور میکنند مهر خدا یعنی داشتن امکانات خاص و رفاه مادی. اما حقیقت آن است که بزرگترین نعمت، دلبری خداست. این دلبری شامل همه نمیشود.
در آیه «آمَنوا» ایمان تنها بهمعنای اعتقاد ذهنی نیست؛ بلکه نوعی دلدادگی است. و این دلدادگی، بخشش و انتخاب خداوند است.
مهر خداست که دل مؤمن را به نماز، به ذکر، به محبت اولیاء، به عبادت شبانه و به عشقورزی صادقانه متمایل میکند.
مؤمن کسی است که روزی پنجبار با خدا ارتباط عاشقانه برقرار میکند؛ دوستیهایش صادقانه است و قلبش لبریز از مهر الهی است.
خداوند، مؤمنین را زیر چتر مهر خود نگه داشته است.
غفلت از ذکر، غفلت از آرامش
در مقابل، بسیاری از مردم نسبت به ذکر خدا بیتفاوتاند. زندگیشان با اضطراب، تشویش، تفرّق خاطر و آشفتگی درونی همراه است. آرامش حقیقی در زندگی آنان جایی ندارد؛ زیرا با سرچشمه آرامش پیوند ندارند.
آنان که با ذکر خدا آرام نمیگیرند، حتی گاهی نسبت به آن احساس تنفر دارند.
در قرآن آمده است:
«إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»[10]
«و هرگاه خداوند به تنهايى ياد شود، دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند متنفّر مىشود.»
وقتی تنها نام خدا برده میشود، دلهای بیایمان دچار انزجار میشوند.
تاریخ جلسه: 1391/1/16 – جلسه سوم
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] -سوره رعدآیه 25
[2] – سوره رعد ایه 25
[3]– سوره مبارکه ذاریات، آیه 6
[4] – سوره رعد آیه 26
[5]. سوره احزاب، آیه 4.
[6]. سوره اسراء، آیه 14.
[7] – سوره رعد آیه 27
[8]. سوره رعد، آیه 28.
[9]. سوره غافر، آیه 44.
[10]. سوره زمر، آیه 45.