واقعیت‌های تلخ و شیرین زندگی ـ بخش بیست و پنجم

مقدمه

 

هنگامی که چشم ما در سوگ حضرت اباعبدالله علیه‌السلام می‌بارد، خدای سبحان اجازه می‌دهد واقعیت‌هایی را ببینیم که شاید تا به حال برای ما پرده‌برداری نشده است. در محضر قرآن، واقعیت‌های تلخ و شیرین را بررسی می‌کنیم.

 

انحراف اکثریت از صراط مستقیم، واقعیتی تلخ

 

«وَمَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ۖ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِینَ»[1]

«و بیشتر آنها را بر سر پیمان خود نیافتیم؛ [بلکه] اکثر آنها را فاسق و گنهکار یافتیم!»

آیه قبل در مورد قریه‌های مختلفی است که برای آن‌ها پیغمبر به همراه معجزه فرستاده شد و حقیقت برای آن‌ها آشکار شد. در این آیه می‌فرماید: «مَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ» اکثریت ساکنان این قریه‌ها بر عهد فطرت باقی نماندند!

واقعیت تلخ این است که با وجود این‌که حقیقت برای اکثرما تبیین می‌شود، دلدادۀ حقیقت نمی‌شویم و از اصالت و فطرت خود دور می‌مانیم. تعداد زیادی از ما تعهدات خود را نادیده می‌گیریم، در دام دنیا اسیر می‌شویم و به عهدی که در عالم الست با خدای سبحان بستیم، وفادار نمی‌مانیم.

در عالم الست عهد بستیم كه شیطان را نپرستیم.

«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»[2]

«اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شیطان را نپرستید؛ زیرا وى دشمن آشكار شماست و این‌كه مرا بپرستید، این است راه راست.»

با ادبیات دیگر، واقعیت تلخ این است که اکثر افراد در صراط مستقیم نیستند؛ چون بر عهد سابق استوار نماندند.

هنگامی که خرما کاملاً از پوسته‌اش جدا می‌شود، عرب می‌گوید: «فَسَقَ».

واقعیت تلخ این است که در کل عالم اکثر انسان‌ها از پوستۀ انسانیت خود خارج شدند و لباس انسانیت را دور انداختند؛ لذا حیوانیت آن‌ها ظهور و بروز دارد. انسان به دنیا آمدند؛ اما انسان نماندند!

 

پایبندی بر تعهد؛ رمز بقای انسانیت

 

واقعیت این است، رمز بقای بر انسانیت، پایبندی بر تعهدمان است. به قول شیخ بهایی:

در عهد الست بلی گفتی

امروز به بستر «لا» خفتی

ابن‌عربی می‌گوید: «هر کاری را با «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم» شروع می‌کنیم؛ کلامی که با حرف «ب» آغاز شده است نه «الف»، چون «ب» یادآور «بلی»، اولین کلمه‌ای است که بر زبان آوردیم؛ در حالی که بیشتر افراد با دور انداختن «ب»، «بَلی» را به «لا» تبدیل می‌کنند!»

در تمام کرۀ خاکی چه تعداد از انسان‌ها به آن عهد قدیمی‌شان پایبند هستند؟! در حالی‌که آن میثاق با همه بسته شده است!

واقعیت تلخ این است که اکثریت فاسق‌اند؛ یعنی از لباس انسانیت خارج و حیوان شدند. به همین جهت در نگاه کلان به اکثریت توجه نداشته باشید، با «قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّكُورُ»[3] ارتباط برقرار کنید.

 

از بین رفتن خودخواهی با نزدیک شدن به اولیاء الهی، واقعیتی شیرین

 

«… فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا … »[4]

«… هنگامی که پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را همسان خاک قرار داد و موسی مدهوش به زمین افتاد…»

وقتی که خدای سبحان به کوه طور جلوه‌گری کرد، کوه متلاشی شد و به زمین صاف تبدیل شد، در این هنگام موسی بیهوش شد!

واقعیت این است اگرجبل را، وجود خودمان در نظر بگیریم، وقتی جلوۀ خدا را در وجودمان احساس کنیم، دیگر برای خود هیچ رفعت و اعتباری قائل نیستیم، در مقابل آن همه جلوه‌گری، ذره می‌شویم! تعظیم محض!

 

جلوه‌گری خدا چگونه است؟

 

خدا خودش را در حضرات معصومین، در بین انسان‌های کامل، جلوه‌گر می‌کند؛ وقتی جلوه‌گری حضرات معصومین را مشاهده کنیم، دیگر از ما وجودی باقی نمی‌ماند! تنها تعظیم و خضوع محض از ما نمایان می‌شود. چرا همراهان امام حسین علیه‌السلام حتی یک نظر ندادند؟! حضرت اباالفضل العباس امیر لشگر و علمدار سپاه است؛ اما هیچ نظری در مقابل حضرت ندارد؟! چون وقتی جلوه‌گری خدا را در وجود مقدس اباعبدالله می‌بینند، همه در حد ذره می‌شوند و خود را ناچیز می‌بینند و برای خودشان وجودی قائل نیستند!

واقعیت شیرین این است که هرچه‌قدر خدا در وجود ما جلوه‌گری کند و خودش را به نمایش بگذارد، معرفت ما به حضرات معصومین افزایش پیدا می‌کند، در این صورت دیگر کوه نیستیم و رفعت نداریم!

کمتر از ذره نِه‌ای پست مشو، مِهر بورز

تا به سرچمشۀ خورشید رسی، رقص‌کنان

 

تلازم جلوهگری خدا و دوری از منیت

 

واقعیت شیرین این است وقتی خدا جلوه می‌کند دیگر ما نیستیم و منیت نداریم و اصلاً رفعتی از ما دیده نمی‌شود. تمام مشکل ما این است که خودمان را بالا می‌بینیم؛ در حالی‌که واقعیت این است، هرگاه جلوۀ خدا را ببینیم و آن تجلی اعظم صورت بگیرد و به اولیای الهی نزدیک بشویم، جبل منیّت و خودخواهی ما متلاشی می‌شود.

همه چیز از طریق ولایت به ما داده می‌شود، هرچقدر جلوه‌گری خدای سبحان از طریق اولیاء برای ما صورت بگیرد، اثرش این است کوه وجودمان متلاشی می‌شود! لازم نیست خودسازی و مراقبه کنیم و ریاضت بکشیم! اصلاً وقتی او را بزرگ ببینیم، ناخودآگاه خضوع و خشوع از ما نمایان می‌شود.

موسی کلیم الله است؛ او کسی است که صدای خدا را شنید؛ اما در این تجلی چه می‌بیند که بیهوش می‌شود؟!

هر شب‌ جمعه فاطمه سلام‌الله‌علیها، در کربلا جلوه‌گری خدا را می‌بیند و بی‌هوش می‌شود! خون خدا، هر شب جمعه چه جلوه‌گری بر مادرش دارد که هیچ وقت تازگی‌اش را از دست نمی‌دهد و تکراری هم نمی‌شود؟! در کوه طور «خَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا» بود و در کربلا و این‌جا «خَرَّت فاطِمةُ»! است. دختر پیغمبر مست جمال حسین می‌شود یا جوشش آن خون را می‌بیند که بی‌هوش می‌شود؟

 

پیامد یک ادعا

 

همه تلاش خود را می‌کنیم که منیت‌ها و ادّعاهایمان را از بین ببریم، در آخر هم سر بزنگاه ادعا داریم! حاج ملاآقاجان زنجانی کسی است که مکررخدمت حضرت ولیّ‌عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ مشرف می‌شد، و هر شب هنگام خواب این بیت را زمزمه می‌کرد:

چو شو گیرم خیالش را در آغوش

سحر از بسترم بوی گُل آید

در شرح حال ایشان آمده است: در سفر به عتبات، پیاده از کنار مزرعه‌ای عبور می‌کرد. دهقانی که در حال آب دادن به آن مزرعه بود، گفت اهل کجا هستی و به کجا می‌روی؟ ملا‌آقاجان گفت: عاشق دلسوختۀ اباعبدالله هستم و به زیارتشان می‌روم. دهقان گفت: ادعای بزرگی کردی! باید ادعای خودت را ثابت کنی! میان عاشق و معشوق هیچ حائل و حجابی نیست، از همین‌جا به محبوبت سلام کن، اگر محبوب جوابت را داد، معلوم است عاشقی! در غیر این صورت با همین بیل، ادبت می‌کنم که چرا چنین ادعایی کردی؟!

ملا آقاجان به آن کشاورز می‌گوید: تو که این پیشنهاد را می‌کنی، مگر خودت این‌گونه هستی؟ دهقان می‌گوید: ادعا ندارم که عاشق دل‌سوخته‌ام؛ ولی با وجود این به حضرت سلام می‌کنم، شاید جواب سلامم را بدهد! تیمم کرد، رو به قبله ایستاد و گفت: «السَّلامُ عَلیکَ یا اَباعَبداللّه».

از چهار طرف برای او جواب سلام ‌آمد، نه فقط از طرف قبله! حاج ملاآقاجان با دیدن این صحنه بیهوش شد! پیرمرد او را به هوش ‌آورد و گفت: نوبت توست، مگر ادعا نکردی عاشقی؟ به حضرت سلام بده! حاج ملا آقاجان، با دل سوخته و چشم گریان گفت: «بأبی أنتَ وَ اُمّی یا مولایَ، السَّلامُ عَلیکَ یا اَبا عَبداللّه». جواب سلام را شنید؛ اما خیلی آهسته! چون نباید ادعای عاشقی می‌کرد!

 

محروم شدن از رحمت حق در پی دنیا پرستی، واقعیتی تلخ

 

«إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَینَالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَكَذَٰلِكَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ»[5]

«کسانی که گوساله را [معبود خود] قرار دادند، به‌زودی خشم پروردگارشان و ذلّت در زندگی دنیا به آنها می‌رسد؛ و اینچنین، کسانی را که [بر خدا] افترا می‌بندند، کیفر می‌دهیم!»

کسانی که گوساله را به‌عنوان خدا انتخاب کردند در آیندۀ نزدیک مورد غضب خدا قرار می‌گیرند. نفس بر آنها مسلط می‌شود، عاشق دنیا می‌شوند و انواع گرفتاری‌ها به آنها روی می‌آورد. هرکس گوساله‌پرست شود در این عالم ذلیل می‌شود.

واقعیت تلخ این است که در صورتی که به جای خدا به کس دیگری دل ببندیم، در دنیا از رحمت حق محروم و خوار و ذلیل می‌شویم. اصلاً عقوبت خدا از این دنیا شروع می‌شود. گوسالۀ ما گاهی مال و مقام است، گاه مدرک و منصب است. هر گوساله زرینی که در زندگی به جای خدا داریم، خدا کمی فرصت می‌دهد تا از گوساله‌پرستی دست برداریم! در غیر این صورت با غضب عجیب و غریب خدا مواجه می‌شویم و خواری و ذلالت را به‌همراه دارد. چنین فردی بدبخت است، در تمام گرفتاری‌ها احساس ناامنی می‌کند و پشت و پناه ندارد!

واقعیت این است که خدا غیرت دارد و وقتی به جای خداپرستی، گوساله می‌پرستیم؛ ما را عقوبت می‌کند.

 

تاریخ جلسه: 1400/6/11ـ جلسه 25

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1] سوره اعراف، آیه 102

[2] سوره یس، آیه  60و61

[3] سوره سبا، آیه 13

[4] سوره آل عمران، آیه 143

[5] سوره اعراف، آیه 152

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *