مقدمه
واقعیتهای تلخ و شیرین، واقعیتهایی است که بعضی بسیار لذتبخش است و توجه به آنها موجب انبساط میشود و بعضی بسیار دردآور و تلخ. این واقعیتها امر جدیدی نیست، فقط شاید به واسطۀ فضل الهی و اجازۀ گریۀ بر اباعبدالله، از آنها برای ما پرده برداری میشود.
معیت خدا با مؤمن، واقعیتی شیرین
«…وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ»[1]
«…خدای سبحان با دلدادگان است.»
واقعیت بسیار شیرین این است: حتماً خدا با مؤمن است، در این صورت مؤمن در هیچ عرصهای کم نمیآورد. نه برای مقابلۀ با دشمن، نه برای کنترل نفس، نه برای خدمات رسانیِ به دیگران، نه برای دریافت حقائق. خدا با «مؤمن» است نه با «مُسلم»! یعنی بالاخره اسلام ما، باید به درجه ایمان برسد:
«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ»[2]
«بادیه نشینان گفتند: ما [از عمق قلب] ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید: اسلام آوردهایم؛ زیرا هنوز ایمان در دل هایتان وارد نشده است.»
هنگامی که دلدادۀ او شدیم، یقین داشته باشیم از انواع عنایات و برکات و رحمات بهرهمند میشویم. آیات زیادی در قرآن با این مضمون آمده است:
«وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ»[3]
«و او با شماست هرجا که باشید.»
فقط یادمان باشد! نفرمود: «وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الذّینَ آمنوا»؛ بلکه فرمود: «وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ»؛ مؤمن در ایمانش ثبوت دارد و استوار است. وقتی در جاده عاشقی ثابتقدم باشیم و اعتقاداتمان استوار باشد، خدای سبحان اجازه نمیدهد در هیچ زمینهای گرفتار نقیصه و شکست بشویم.
نشنیدن و نگفتن حقیقت، واقعیتی تلخ
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ»[4]
«بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمیکنند.»
بدترین جنبندگان نزد خدا دو ویژگی دارند: 1. نسبت به شنیدن حقایق ناشنوا هستند؛ 2. نسبت به گفتن حقایق گنگ هستند. چنین افردادی جاهلند و ادراکی ندارند: «لَا يَعْقِلُونَ».
مابهالامتیاز انسان از حیوان، شنوایی و گویاییِ صحیح اوست. حیوان هم میشنود و هم حرف میزند؛ اما نسبت به قبول موعظه گنگ است. ما نیز هنگامی حیوان محسوب میشویم که هنگام قبول موعظه کر شویم و از گفتن عنایات الهی و ذکر حق پرهیز کنیم. قرآن میگوید: فرق انسان و حیوان در ادراک شنیدهها و گویایی است.
در تعریف انسان میگوییم: «الانسان حیوان الناطق»، منظور از ناطق، عاقل است نه حرف زدن و گفتن! پرندهای مانند طوطی هم حرف میزند؛ اما انسان نیست! بنابراین تفاوت انسان و حیوان در شنیدن حرف حساب و گفتن حقیقت است؛ در غیر این صورت در زمرۀ «لایعقلون» قرار میگیرد.
عقل و معرفت، وجه تمایز انسان و حیوان
یکی از مفسرین میگوید: فرق انسان و حیوان در معرفت خدای سبحان است، معرفتی که انسان نسبت به خدای سبحان دارد با معرفت حیوان قیاسکردنی نیست. همۀ حیوانات تسبیح دارند؛ اما آدم نیستند! در روایتی حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام میفرماید: این آیۀ: «اِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُوالْقُوَّةِ الْمَتِينُ»[5] «خداوند روزیدهنده و صاحب قوّت و قدرت است!» تسبیح گنجشک است؛ به همین جهت گنجشک هیچ زمانی دغدغۀ روزی را ندارد؛ اما با این که رزاقیت خدا را میشناسد باز هم حیوان است.
تسبیح کلاغ «كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ»[6] «همه چیز جز ذات [پاک] او فانی میشود.» است. تفاوت انسان از حیوان آدمیت اوست، آدمیتی که ورای آن معرفت است.
پستتراز حیوان!
از نگاه قرآن در صورتی که معرفت نداشته باشیم «شر الدّواب» «بدترین جنبنده» هستیم؛ یعنی از حیوان پایینتر حساب میشویم. وقتی بیمعرفت باشیم، شرّیم؛ یعنی آسیبرسان و ضارّ هستیم و در نظام خلقت غیرنافعیم. مثلا فردی که در جنگل آتش روشن کرده است و بدون خاموش کردن آن، محل را ترک میکند و در پی آن، یک جنگل آتش میگیرد، بهرهای از عقل ندارد. این آسیبِ آتش ظاهری است، گاهی آتش معصیت ما، گروهی را تحت تأثیر قرار میدهد! آیه واقعیاتی را مطرح میکند:
- وجه تمایز ما و حیوان عقل است و نماد عاقل بودن این است که سمع قبول داشته باشیم و پذیرا و ذاکر حقیقت باشیم؛
- انسان بیعقل، شرّ الدواب میشود و ضرر میزند. آسیب کسی که عقل ندارد از حیوان شرورتر است! چون حیوان به همنوع خودش آسیب وارد نمیکند، در حالیکه انسانها بسیاری از اوقات به دعواها دامن میزنند!
بیعقلیهای ما، هم به خودمان آسیب وارد میکند هم به دیگران؛ به همین جهت در محضر عقیلۀ بنی هاشم، فرصت را مغتنم بشماریم و از حضرت تقاضا کنیم دستان مبارکشان را برای ما به دعا بالا کنند که خدا به ما عقل بدهد؛ چون وقتی کسی عاقل است، دنیا و آخرتش آباد است؛ در حالیکه وقتی عقل جامعی نداشته باشیم، ممکن است دنیای ما ظاهراً آباد باشد؛ اما در نهایت، آخرتی ویرانه داشته باشیم.
مال و فرزند وسیلۀ آزمون، واقیعتی تلخ
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ»[7]
«و بدانید اموال و اولاد شما، وسیله آزمایش است؛ و [برای کسانی که از عهده امتحان برآیند] پاداش عظیمی نزد خداست!»
واقعیت این است که از طریق مال و فرزند آزمایش میشویم. بسیاری از اوقات نمره میآوریم و مواقع زیادی هم کسریِ نمره داریم! مثلاً فرزند ما در گروهی است که با انقلاب موافق نیستند. کمکم تحت تأثیر جوانمان قرار میگیریم و نواهای ضد انقلابی ما هم بلند میشود؛ در حالیکه قرار نیست تحت تأثیر قرار بگیریم! قرار نیست امور را با هم مخلوط کنیم و به جهت عملکرد نامناسب یک فرد، کلاً با انقلاب مخالف بشویم و خون شهدا را نادیده بگیریم! با فرزندانمان آزمایش میشویم!
با مالمان هم آزمایش میشویم و بسیاری از افراد در آزمون نمرۀ خوب میآورند و بسیاری هم از طریق آزمون نمرات متعالی دریافت میکنند؛ اما یادمان باشد در صورتی که بخواهیم مال خود را صحیح مصرف کنیم، بایستی مراقب باشیم تا فرزندانمان مانع نشوند.
بدانید مال و فرزند اموری است که از طریق آنها یا نمره مثبت میگیرید یا نمره منفی! اصلاً با مال و فرزند معلوم میشود چه آموختهایم و چهقدر عمل میکنیم. در شرایط عادی ادعا داریم و فکر میکنیم خیلی متدین هستیم؛ اما مهم این است که از طریق فرزندمان گرفتار معصیت و از طریق مالمان گرفتار حرامخواری نشویم.
صدقه بودن کسب حلال
بعضی از مفسرین «فتنه» را «محنت» معنا کردهاند؛ یعنی مال برای انسان زحمت زیادی دارد، هم کسب صحیح آن و هم خرج کردن صحیحش. امام سجاد علیهالسلام وقتی هر روز صبح از منزل بیرون میآمد برای طلب روزی میفرمود: «من برای صدقه دادن خارج میشوم!» پرسیدند: صدقه؟ فرمود: «بله،کسب حلال صدقه محسوب میشود.»
طبق کلام امام سجاد علیهالسلام، وقتی مال و محل اکتسابمان حلال باشد، خدای سبحان بلاهای بسیاری را از زندگیمان دور میکند؛ همان کاری که صدقه انجام میدهد. اگر کسب ما مشکل داشته باشد، محلی است برای تجمع انواع بیماریهای اخلاقی!
«فتنه»، یعنی آنچه که بین ما و خدا فاصله میاندازد. واقعیت این است اگر حواسمان نباشد، مال و ولد حجاب میشوند؛ یعنی شریک محبت خدا! هم خدا را خیلی دوست داریم و هم مال و فرزند را! حضرت امالبنین از ابتدا فرزندشان را تحت نظر امیرالمؤمنین، طوری تربیت کرد که حتماً در سختی واقعه کربلا قرار بگیرد! یعنی فرزند برای ایشان هیچ حجابی ایجاد نکرد! واقعیت تلخ این است هنگامی که مال و ولد حجاب و شریک خدا شوند، جلوهگری کامل خدا را نمیبینیم.
اجر عظیم در پی موفقیت در آزمون، واقعیتی شیرین
«وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ» واقعیت شیرین این است که اگر در این آزمون موفق شویم؛ یعنی نه فرزند ما را از خدا دور کند نه مال، اجر گستردهای نصیبمان میشود؛ چون فرمود: «اجر عظیم» نه «اجر کبیر»! عظیم یعنی پاداش خیلی گسترده. گستردگی اجر در حدی است که علاوه بر خودمان، فرزندان هم بهرهمند میشوند. وقتی با خدا معامله کنیم، دغدغهای که برای فرزندمان داشتیم، او تأمین میکند. اما وقتی با خدا معامله نکنیم، نه ما برای فرزندمان کاری میکنیم نه خدا!
دوری از غضب خدا با معیت پیامبر و استغفار، واقعیتی شیرین
«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ ۚ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»[8]
«اصلاً سنت خدا این نیست زمانی که تو[پیامبر] در میان آنها هستی افراد را عذاب کند و سنت خدا این نیست که وقتی مردم استغفار میکنند آنها را عذاب کند.»
عذاب، نماد غضب است. اولین واقعیت شیرین این است که هرچهقدر ارتباط ما با پیامبر قویتر باشد، خودبهخود این معیت ما را از «مغْضوبِ عَلَیْهِمْ» بودن دور میکند. غضب و رحمت با هم تعارض دارند. وقتی به پیغمبر نزدیک بشویم دیگر غضب الهی به ما نزدیک نمیشود؛ چون نزدیکی به پیغمبر یعنی نزدیکی به رحمت! تحت تأثیر رحمت پیغمبر قرار میگذاریم که دیگر معصیت و خلاف نکنیم؛ در این صورت دیگر خطر مغضوب شدن، ما را تهدید نمیکند.
محرومیت از کسب معرفت؛ عذاب الهی
اگر خدا بخواهد کسی را عذاب کند، اجازۀ کسب معرفت به او نمیدهد. امیرالمؤمنین فرمود:
«إِذَا أَرْذَلَ اللَّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ الْعِلْمَ»[9]
«هرگاه خدا بخواهد بندهای را پست و خوار کند، او را از معرفت محروم میکند.»
محو گناهان با استغفار
یکی از مفسرین میگوید: استغفار موجب میشود گناهان متراکم و انباشته نشود. با استغفار دائم، گناهان محو میشود، با محو گناهان عذاب هم مرتفع میشود. عذاب زمانی است که گناهان روی هم انباشته میشود؛ یعنی اصلاً خود را مقصر نمیبینیم تا استغفار کنیم! در نتیجه جزء مغضوب علیهم شده و عذاب بر ما وارد میشود؛ اما وقتی دائم خود را اهل تقصیر و کمکاری ببینیم، استغفار میکنیم.
ز هر چه غیر یار استغفرالله
ز بود مستعار استغفرالله
از همۀ زمانهایی که با غفلت گذشته است، استغفار میکنیم و باور داریم چهقدر کارهای ما ظلمات دارد، لذا بایسته است دائم استغفار کنیم. مثل هوای تهران که هرچه دستمان را میشوییم، باز هم آلوده میشود، این آلودگی در شرایط عادی دیده نمیشود؛ ولی هست. واقعیت شیرین این است که اگر دائم استغفار کنیم و عاجزانه از خدای سبحان درخواست کنیم که روی گناهانمان پرده بیندازد، خود را به صفت الهی متصف میکنیم و عذاب نمیشویم.
عطر استغفار
واقعیت بسیار شیرین این است که استغفار، جایگزینِ بودنِ با پیامبر میشود و هر دو در زندگی ما یک نقش دارد. در روایت است که پیغمبر از هر جا رد میشد، تا سه روز بوی پیغمبر به مشام میرسید؛ یعنی اثرشان باقی بود. استغفار هم عطر زندگی ماست که با آن، بوی خوش الطاف الهی به مشام رسد؛ استغفار نمیگذارد بوی نامطبوع بدیها و غفلتهای ما به مشام برسد. استغفار ذکری است که در تمام زوایای زندگی ما اثر دارد.
گاهی اشتباه فاحشی مرتکب میشویم، سپس برای توجیه آن به همدیگر مراجعه میکنیم؛ یعنی حاضر نیستیم یک سر سوزن در محکمۀ وجدان محاکمه بشویم! گاهی با توجیه کردن، به خودمان این فرصت را نمیدهیم که اشتباهات خود را بپذیریم! استغفار موجب میشود، بفهمیم اشتباه کردیم.
در دعای روز عرفه میخوانیم که اگر آباء و اقرباء ما از کُنه وجودیِ ما مطلع باشند، از ما دوری میکنند:
«یا مَنْ سَتَرَنى مِنَ الاْباءِ وَالاْمَّهاتِ … وَلَوِ اطَّلَعُوا یا مَوْلاىَ عَلى مَا اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ مِنّى اِذاً ما اَنْظَرُونى وَلَرَفَضُونى وَقَطَعُونى»
«ای کسی که خطاهایم را از پدر و مادر مخفی کردی … مولای من اگر اینان آگاه میشدند، بر آنچه تو بر آن از من میدانی، در این صورت مهلتم نمیدانند و مرا تنها میگذاردند و از من میبریدند.»
آلودگیها و معاصی ما را نزد دیگران منفور میکند؛ اما استغفار عطر است! همان طورکه وقتی پیغمبر از جایی رد میشد، بوی خوش ایشان به مشام میرسید، استغفار هم زندگی ما را معطر میکند.
مبنای استغفار
وقتی اهل استغفار شدیم؛ فرافکنی نداریم. استغفار دو مبنا دارد: 1. پشیمانی؛ 2. تکرار نکردن. وقتی این نگرش در زندگی ما حاکم شود، رحمت الهی در زندگی ما نازل میشود و با وجود رحمت، از غضب الهی در امانیم. واقعیت این است که در استغفار متهم ردیف اول خودمان هستیم؛ در این صورت هیچ فرافکنی نداریم و خدا با فضل و کرمش ما را از عذاب دور نگه میدارد.
تاریخ جلسه: 1400/6/13ـ جلسه 27
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1]. سوره انفال، آیه 19.
[2]. سوره حجرات، آیه14.
[3]. سوره حدید، آیه 4.
[4]. سوره انفال، آیه 22.
[5]. سوره ذاریات، آیه 58.
[6]. سوره قصص،آیه 88.
[7]. سوره انفال، آیه 28.
[8]. سوره انفال، آیه 33.
[9]. حکمت 288 نهجالبلاغه.