بیمعرفتی عاشق!
«وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ»[1]
«و چون كاروان رهسپار شد پدرشان گفت اگر مرا به كمخردى نسبت ندهيد بوى يوسف را مىشنوم.»
«فند» در زبان عربی بهمعنای نقصان عقل است. یکی از معانی باب نفعیل، نسبت دادن است. حضرت یعقوب فرمود:«اگر نسبت ناقص العقل بودن را به من نمیدهید، من بوی پیراهن یوسف را استشمام میکنم.»
پیمودن مسافت میان مصر و کنعان، سوار بر مرکَب 18 روز طول میکشد، اما وقتی کاروان حامل پیراهن حضرت یوسف علیه السلام از مصر خارج شد (بعضی میگویند وقتی از عمارت حضرت یوسف علیه السلام خارج شد)، حضرت یعقوب علیه السلام که در کنعان بود، فرمود:«من بوی پیراهن یوسف را استشمام میکنم!» نتیجه آن که اگر کسی یعقوب باشد، بوی پیراهن یوسف را از فاصله دور نیز میتواند تشخیص دهد. در واقع هنگامی که اشتیاق و رغبت انسان نسبت به یک امر، زیاد و حقیقی باشد؛ فاصله و مسافت طولانی با آن امر، موجب دست نیافتن به آن نخواهد شد.
پندار نادرست این است که تصور کنیم انسان عاشق ممکن است شامّۀ معرفتی توانمندی نداشته باشد. همۀ ما باور داریم که در عالم معنا، هر چیز بوی خاص خود را دارد؛ برخی امور بوی بسیار خوش و برخی بوی ناخوشایندی دارند. روزی علامه طباطبایی در یک جمعی وارد شد، موقع عبور عبایش را بالا گرفت و با احتیاط قدم برداشت. وقتی که این موضوع باعث پرسش دیگران شد، گفت:« اینجا غیبت شده و مردار بر زمین ریخته است، برای اینکه ناپاکنشوم این کار را کردم.»
رابطهای ناگسستنی بین عشق و معرفت
میزان ادراک معنوی افراد، به درجۀ اشتیاق ایشان به حقیقت، معرفت و امام وابسته است؛ از این رو، هر گاه تصور کنیم انسانی میتواند در عین اشتیاق به حقیقت، از قوۀ ادراک معنوی بیبهره باشد، به خطایی آشکار گرفتار شدهایم. پیراهن حضرت یوسف، یک نماد است. هنگامی که انسان، بسیار مشتاق امام خویش باشد، اگر آن حضرت از راه دور هم یک نشان برایش بفرستد (حتی غیررسمی)، متوجه میشود که امام از اشتیاق وی مطلع است.
جهان هستی بر نظام عرضه و تقاضا استوار است؛ هر اندازه تقاضا جدیتر باشد، عرضه نیز کاملتر محقق میشود. اگر گاهی دریافت معارف الهی را تجربه نمیکنیم، از ضعف تقاضای حقیقی ماست. البته گاه ممکن است شدت تقاضا کافی باشد؛ اما هنوز زمان عرضه فرا نرسیده باشد؛ در این موارد، تقاضا باید از نظر شدت و زمان به حد نصاب مشخصی برسد تا پاسخ دریافت کند.
همچنان که ممکن است یک فرد عطر معنویت را در محفل ذکر اهل بیت علیهمالسلام حس کند، دیگری در حال نماز و سومی در حریم حرم امامان معصوم، این تجربه را داشته باشد. بنابراین، میزان فعالیت شامۀ معنوی هر شخص، دقیقاً متناسب با درجۀ اشتیاق اوست و میتواند کاملاً فعال، نیمهفعال یا غیرفعال باشد.
اگر از یک زاویۀ دیگر به این مبحث بپردازیم، متوجه میشویم که هرچقدر ما مشتاق معرفت باشیم، از آن بهره میبریم. مثلاً اگر مشتاق یک کتاب باشیم، مطالب آن برایمان جذابیت دارد و از آن بهرهمند میشویم؛ اما اگر این اشتیاق در ما وجود نداشته باشد، هیچ گونه بهرهای از آن کتاب نصیب ما نمیشود.
فاصلهها در عاشقی: یک توهم نادرست
یکی از تصورات نادرست این است که گمان کنیم مسافتهای مکانی میتوانند مانعی در راه عشق باشند. در حقیقت، فاصلههای جغرافیایی هرگز سدّی در برابر دریافت الطاف الهی محسوب نمیشوند. داستان یعقوب و یوسف گواه این حقیقت است؛ برادران یوسف که پیراهن او را همراه داشتند، از بوی آن بیخبر بودند؛ اما یعقوب با وجود مسافت بسیار طولانی، همان دم، بوی جاننواز فرزندش را شناخت! این نشان میدهد که عشق راستین، محدودیتهای زمان و مکان را درمینوردد.
همین امروز اگر ما با وجود دوری راه به اباعبدالله الحسین سلامی بفرستیم، پاسخ آن را بیدرنگ دریافت خواهیم کرد. اگر در حریم عشق و ارادت، مسافت را مانعی بپنداریم، قطعاً در اشتباهی بزرگ گرفتار آمدهایم!
تردید و تزلزل عاشق حقیقی
حضرت یعقوب، بنابر این آیه، بسیار با قاطعیت سخن میگوید. «إِنِّي» و «لَ» علامت تأکید هستند. در عاشقی تزلزل راه ندارد؛ «لَعَلَّ» و «شاید» در سخنانش نیست، عاشق با قاطعیت نظرش را اعلام میکند.
در حماسۀ عاشورا، هرگز نشانهای از تردید در اصحاب وفادار امام نمییابیم؛ آنان با تمام وجود، راه اباعبدالله را با یقینی خدشهناپذیر برگزیدند. عشق حقیقی پردههای شک و تردید را در مینوردد و حقایق را همچون روز، روشن میکند. همانگونه که کسی در روشنایی روز به نور خورشید شک نمیکند، دلهای عاشق نیز در محبت خویش تردید نمیپذیرند.
در همین جهان مادی نیز، عاشق راستین با قاطعیتی مثالزدنی میگوید: «فقط و فقط او را میخواهم» و هیچ وسوسهای نمیتواند این یقین را متزلزل کند. این است حقیقت عشق ناب که از دلهای پاک میجوشد.
اگر مدعی محبت اولیای الهی باشیم؛ ولی در احادیث و معارف آنان تردید داشته باشیم، باید در صدق عشق خود تأمل کنیم؛ چراکه عشق واقعی با شک و دودلی ناسازگار است.
مصونیت عاشق از ملامت دیگران
حضرت یعقوب فرمود:« من بوی یوسف را استشمام میکنم، اگر مرا سرزنش نکنید.» یعنی او میداند که از سوی اطرافیان سرزنش و به ناقصالعقلی متهم میشود. در زمانۀ ما هم کسانی که سطح ادراکشان پایینتر از درکی است که خدای سبحان به ما مرحمت فرموده است، به ما نسبت بیعقلی میدهند. مثلاً بعضی افراد در رابطه با اشک بر اباعبدالله میگویند این اتفاقات مربوط به 1400 سال پیش است و گریه فایدهای ندارد. پندار نادرست این است که تصور کنیم انسان میتواند عاشق باشد و از نسبتهای نامناسب نیز مصون بماند.
عاشقان حقیقی و هنر بیاعتنایی
عاشق حقیقی از هیچ طعنه و سرزنشی هراس ندارد. اگر مدعی عشقیم؛ اما با هر سخن ناخوشایندی از پای درمیآییم، باید در صدق ادعای خود تأمل کنیم. عاشق راستین را اگر «مجنون» خوانند، نهتنها آزرده نمیشود، که این نسبت را مایۀ فخر میداند.
حکایت یعقوب گواه این حقیقت است؛ آنگاه که ده پسرش، اشتیاق پدر به یوسف را به ریشخند گرفتند و استشمام بوی پیراهن یوسف را باور نکردند؛ اما این ملامتها ذرهای از یقین آن بزرگوار نکاست. همین امروز، آنکه پای در راه محبت اهل بیت نهاده است، نباید از نیشخندها و سرزنشهای نااهلان بترسد. عاشق واقعی چون کوه، استوار است؛ تندبادهای ملامت، بر عزم او لرزه نمیاندازد.
معامله عاشقانه
در دوران حیات پربرکت آیتالله بهجت(ره)، مردی بود که صاحب رستورانی در شهر خود بود. او که در ابتدا فردی غیرمذهبی محسوب میشد، بهتدریج دچار تحول روحی شد و به چنان درجهای از شوق رسید که نیمههای شب بهسوی قم حرکت میکرد تا در نماز جماعت ایشان حاضر شود. سپس بازمیگشت تا کسب و کارش را اداره کند، و باز هم بعدازظهرها همان مسیر طولانی را برای نماز طی میکرد. این یعنی روزی دو بار این مسافت را با عشق میپیمود!
مردم که از درک این شور و اشتیاق عاجز بودند، او را به دیوانگی متهم میکردند؛ اما حقیقت این بود که سطح ادراک عامۀ مردم، ظرفیت فهم این معاملههای عاشقانه را نداشت. نکتۀ مهم اینجاست که عاشق حقیقی، هرگز از اینگونه ملامتها آزرده نمیشود و همچون کوه در برابر تندبادهای سرزنش استوار میماند.
بینتیجه بودن دریافت پیغام از محبوب
«فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»[2]
«پس چون مژدهرسان آمد آن [پيراهن] را بر چهره او انداخت پس بينا شد گفت آيا به شما نگفتم كه بىشك من از [عنايت] خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد.»
«یهودا» همان کسی است که روزی پیراهن خونی یوسف را برای اندوهگین ساختن پدر آورده بود؛ اما این بار مأمور شد پیراهن رهاییبخش را به پدر برساند. شگفت آنکه کسی که روزی عامل حزن بود، اینک واسطۀ سرور شد! همین که پیراهن یوسف بر چهرۀ یعقوب افتاد، دیدگانش بینایی یافت.
اینک پرسش مهمی پیش میآید: چگونه ممکن است نشانهای از محبوب به ما برسد و دل ما روشن نشود؟ خدای مهربان که هم عاشقی بینظیر است و هم معشوقی بیهمتا، نامهای الهی به نام قرآن فرستاده است که در آیاتش میفرماید:
«لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ ۖ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»[3]
«در حقيقت، ما كتابى بهسوى شما نازل كرديم كه ياد شما در آن است. آيا نمىانديشيد؟»
اگر پیراهن یوسف توانست دیدگان ظاهری پیامبری را بینا کند، آیا کلام خداوند یوسف نمیتواند چشم دل ما را بگشاید؟!
انس با قرآن؛ تنها راه گریز از غفلت
این پندار باطلی است که تصور کنیم هم قرآن میخوانیم و هم روز به روز بر نادانیهایمان افزوده میشود. آیا روایات ما را به تلاوت روزانه پنجاه آیه قرآن توصیه نکردهاند تا از زمرۀ غافلان نباشیم؟ حکمت این تأکید آن است که باید چنان با قرآن مأنوس شویم که نورانیت خاص آن در جان ما تابیدن گیرد. همین انس و الفت با کلام الهی است که سپری در برابر غفلت میسازد.
شرط بهرهمندی، احترام به نشانههای الهی
تمامی این برکات زمانی به سراغ ما میآید که برای پیام الهی – قرآن کریم – حرمتی ویژه قائل باشیم. اگر گاه قرآن میخوانیم؛ ولی نور بصیرتی در دلمان نمیتابد، شاید به این دلیل است که به فرمودۀ قرآن، با عظمت آن ارتباط برقرار نکردهایم؛ بنابراین، این تصور باطلی است که کسی بپندارد هم به قرآن احترام میگذارد و هم از هدایت آن بیبهره میماند.
پیامبر اکرم فرمود:
«إِنِّی تَارِک فِیکمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّکتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی»[4]
«همانا من در میان شما دو چیز سنگین و گران میگذارم، که اگر بدانها چنگ زنید هرگز پس از من گمراه نشوید: کتاب خدا و عترت من، اهل بیتم.»
این قانونمندی در زیارت ائمه معصومین نیز جاری است؛ اگر آداب زیارت را به جای آوریم و حرمت آن را پاس داریم، دریچههای روشن به رویمان گشوده و حقایقی ناشناخته بر ما آشکار میشود.
جمکران در شهر قم، همانند پیراهن یوسف است که نشانی از محبوب دارد. اگر با این نشانههای الهی با ادب و احترام برخورد کنیم، نتیجهاش بصیرت خواهد بود. مانند شیخ عباس قمی که هنگام آماده کردن داروی فرزندش با انگشت خود آن را هم میزد و میگفت: «این انگشت بارها قال الباقر و قال الصادق نوشته است.»
همین حکایت درباره تربت سیدالشهدا نیز صادق است؛ این تربت مقدس هم آبرو میبخشد، هم شفا میدهد. شفا تنها محدود به بیماریهای جسمانی نیست. سردی دل و قساوت قلب، نیز بیماری است که با تربت اباعبدالله شفا مییابد؛ اما مشروط به آن است که اولا به شفابخشی آن باور داشته باشیم و برای آن حرمت قائل باشیم.
تاریخ جلسه: 1395/7/22 ـ جلسه 12
«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»
[1]. سورۀ یوسف، آیه 94.
[2]. سورۀ یوسف، آیه 96.
[3]. سورۀ انبیاء، آیه 10.
[4]. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ۱۴۱۳ ق، ج۱، ص۲۳۳.