تمام خیرات زندگی، دستاورد افراد!
«أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاء حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ»[1]
«[همو كه] از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانههايى به اندازۀ گنجايش خودشان روان شدند و سيل كفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى در آتش مىگدازند هم نظير آن كفى برمىآيد خداوند حق و باطل را چنين مثل مىزند اما كف بيرون افتاده از ميان مىرود ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمين [باقى] مىماند خداوند مثلها را چنين مىزند.»
خداوند از آسمان، آبی را نازل میکند؛ اما هر زمینی، تنها به اندازه ظرفیت خود آن را در خود جای میدهد. هنگامی که باران فراوان باشد، سیلابی جاری میشود و بر سطح آن، کفی پدید میآید. همچنین، هرآنچه در آتش ذوب میشود ـ مانند طلا، نقره یا مس ـ نیز کفهایی بر سطح خود میسازد. خداوند، حق و باطل را چنین به تصویر میکشد: کفها ناپایدارند و با گذر زمان از میان میروند؛ اما آنچه برای مردم سودمند است، باقی میماند؛ همانند فلز گداختهای که پس از جدا شدن کفها، خالص و مفید برجای میماند.
پیشتر دانستیم که آبی که از آسمان میبارد، همان علم نافعی است که خداوند بر ما نازل میسازد. ما نیز، به اندازۀ آمادگی درونیمان، از آن بهرهمند میشویم. چنانکه باران آسمانی زمین را زنده میسازد، علم نافع نیز روح و جان ما را احیا میکند و آنگاه که این حقیقت را درک کنیم، گویی از نو زنده شدهایم.
علم نافع، منیّت ناپایدار
آنچه از اندازه بگذرد، کف میآورد؛ چنانکه گاه بر روی علم نافع نیز، لایهای از منیّت ما مینشیند. اما این منیّت، همچون کف، گذراست. اگر علم واقعاً ریشهدار و فراوان باشد، آن منیّت نیز بهتدریج زدوده میشود و علمِ خالص و ناب باقی میماند. همانگونه که کف روی آب یا فلز گداخته، دوام نمیآورد و از میان میرود.
کف، نماد باطل است و علم، حقیقتی پایدار و حق. منیّت نیز از جنس باطل است و سرانجام رنگ میبازد، چراکه علمِ حق، جایی برای باطل باقی نمیگذارد. حتی حال خوشی که گاه در دل و جانمان مینشیند و توفیق عملی که خداوند نصیبمان میکند، از آنِ ما نیست؛ آن نیز از بالا نازل شده است.
پس آموختیم که علم نافع، عمل صالح و حال خوشی که در ما پدید میآید، ساختۀ دست ما نیست؛ بلکه همه از جانب خداوند به ما عطا شده است. و اگر جز این تصور کنیم، در حقیقت به پنداری نادرست گرفتار آمدهایم.
گر میبرندت واصلی گر میروی بیحاصلی
زلال انسانیت در گذر از کف حیوانیت
کفی که بر سطح آب پدید میآید، میتواند نماد جنبۀ حیوانی انسان باشد؛ همان صفاتی چون خوردن، خوابیدن، گردش کردن و دیگر میلهای نازل که در نهایت، پایدار نیستند. این ویژگیها ممکن است مدتی بر وجود انسان سایه بیفکنند؛ اما در بلندمدت، رنگ میبازند و آنچه باقی میماند، جوهرۀ انسانی ماست.
برخی از مفسران بر این باورند که مراد از «کف» در این مثل قرآنی، رذایل نفسانی است. هرچه علم نافع در دل انسان جای بگیرد و در وجود او استقرار یابد، این رذایل یکییکی رنگ میبازند. حرص، حسد، تکبّر و بخل، اگرچه پیشتر در شخصی دیده میشد، اکنون دیگر نشانی از آنها نیست؛ هرچه هست، زلالی و صفاست. گویی برکهای تیره، اکنون آیینهای روشن شده و خبری از کف باقی نمانده است.
آنچه میماند، تنها خلوص است
آموختیم که اگرچه ممکن است گاه به حسد، بخل، یا دیگر صفات ناپسند آلوده باشیم؛اما اگر علم نافع و عمل صالح در جانمان ریشه بدواند، این ناخالصیها ماندگار نیستند و بهتدریج از میان میروند. زشتیها موقتاند؛ در گذر زمان رنگ میبازند و از صحنۀ دل و زندگی محو میشوند.
برخی چیزها هرچند کممایهاند، اما صدای زیادی دارند؛ مانند خردهپول، خردهدین و خردهعلم. ولی آنگاه که علم حقیقی و عمل صالح در وجود ما استقرار پیدا کند، این صداهای توخالی خاموش میشوند. حق همچون آب زلال است؛ بیآلایش و روشن. اگر انسانیت ما با منیّت آمیخته شود، هنوز در مسیر حق پا نگذاشتهایم، چراکه حق، همزاد خلوص است.
در نهایت، آنچه از ما در گذر تاریخ، تا قیامت باقی میماند، بخشهای حقیقی ماست؛ آن قسمتهایی که رنگ الهی دارد. مقام، مدرک، ثروت، شهرت و زیبایی، همه رفتنیاند. تنها آن بُعد خدایی انسان است که جاودانه میماند؛ تنها آن بخشهایی که خالصاند، نزد خدا محفوظ میمانند.
پس حقیقت، ماندگار و سربلند است؛ و باطل، همیشه در افول و غروب و زوال. اگر گمان بریم که زخارف دنیا ـ چون ثروت، جمال، مدرک یا نام و نان ـ برایمان باقی خواهد ماند، گرفتار پنداری باطل و خیالی فریبنده شدهایم.
فقدان جاذبۀ اعمال خیر و انسانهای خیّر
«جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ المَلاَئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِّن كُلِّ بَابٍ»[2]
«همان] بهشتهاى عدن كه آنان با پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان كه درستكارند در آن داخل مىشوند و فرشتگان از هر درى بر آنان درمىآيند.»
«اولوا الالباب» بهتنهایی وارد بهشت نمیشوند؛ بلکه هرکه شایستگی داشته باشد، در پرتو آنان به بهشت راه مییابد. این شایستگان میتوانند بزرگتر از آنان، همکفو و همسنوسالشان، یا حتی پایینتر از آنان، یعنی از ذریّهشان باشند.
عمل نیک، جاذبه دارد. انسان نیکوکار، نور میپراکند، و این نور، در دل اطرافیان نیز پرتویی میافکند. از شعاع خیر یک انسان صالح، ممکن است نزدیکانش ـ چه بزرگتر باشند، چه کوچکتر، چه همسن ـ بهرهمند شوند. این تأثیر، گاه فراتر از مرزهای نسب و خویشی میرود و به تمام کسانی میرسد که در میدان تأثیر معنوی او قرار گرفتهاند.
اگر بپنداریم نیکی کردن جاذبه ندارد، دچار پنداری نادرست شدهایم. نهتنها اعمال خوب، که خوبان نیز خود منشأ جذب دلها هستند. با این حال، جاذبه نیکی، تضمین اجابت نیست. از اباعبدالله الحسین علیهالسلام، دلرباتر و حقیقتمدارتر نداشتیم؛ اما از میان سیهزار نفر سپاه دشمن، تنها ۳۲ تن جذب شدند. عمر سعد، شمر و دیگران، بهرغم حضور در معرض این جاذبه، نپیوستند؛ چراکه ظرفشان مهیای دریافت نور نبود.
ایجاد جاذبه نسبت به خیرات، تنها از سوی یک گروه خاص
یکی دیگر از پندارهای نادرست آن است که گمان کنیم تنها افراد بالادست، جاذبه دارند و دیگران را بهسوی خیر و کمال میکشانند. در حالیکه این تصور، ناصواب است. گاه دیدهایم که استادی از شاگردی چیزی آموخته، یا به برکت شاگردی راهی بهسوی کمال گشوده است. حتی در روابط نزدیکتری چون زن و شوهر، ممکن است هر یک منشأ جذبه و تحول دیگری شود.
هیچ قاعدۀ ثابتی وجود ندارد که الزاماً فرد بالاتر، عامل جذب دیگران باشد. جاذبه، از آنِ حق است؛ و هرجا حق حضور یابد، حتی اگر اندک باشد، چون بُراده آهنی در میدان مغناطیسی، بهسوی نور کشیده میشود.
جذبۀ نیکی، محدود به سن، رتبه، جایگاه یا سابقه نیست. همانگونه که کودکی با دعای ناب یا سادگی دلش، دل پیرمردی را میلرزاند، گاهی همین «کوچکترها» مسیر خیر و هدایت را برای «بزرگترها» هموار میسازند.
صلاحیت ورود به بهشت برای همه!
عبارت «مَنْ صَلَحَ» نشان میدهد که وظیفۀ ما، فراهمکردن زمینۀ خیر است، نه واداشتن دیگران به پذیرش آن. ما مسئول فراهمسازی فضا هستیم، نه تضمین نتیجه. تنها کسانی میتوانند وارد بهشت شوند که صلاحیت آن را داشته باشند و این صلاحیت، در همۀ انسانها به یک اندازه وجود ندارد.
امام حسین علیهالسلام در کربلا، بلندترین بانگ هدایت را سر داد و وسیعترین میدان خیر را گشود؛ اما در نهایت، تنها شمار اندکی از آن همه جمعیت، دعوت او را لبیک گفتند.
پس ما نیز باید بکوشیم که دین را به خالصترین و سالمترین شکل، در رفتار و گفتار خود عرضه کنیم؛ اما روشن است که حتی این عرضۀ خالص نیز برای بسیاری از مردم، قابل پذیرش نخواهد بود. هدایت، تنها در دلهایی ریشه میگیرد که آمادگی و صداقت لازم را داشته باشند. ما مأمور به اصلاحیم، نه اجبار؛ مأمور به رساندن حق، نه تحمیل آن.
محرومیت اهل معرفت از امداد غیبی!
«المَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِّن كُلِّ بَابٍ»
امکان ندارد انسانی اهل کمال و معرفت باشد و در عین حال، از امدادهای غیبی بیبهره بماند. «اولوا الألباب»، اهل تعقّلاند؛ نهتنها در آخرت، بلکه در همین دنیا نیز طاعت و تشخیصشان در مسیر حق است؛ زیرا تمام شئون زندگیشان الهی است و همه کارهایشان برای خداست؛ به همین دلیل، نیروهای امدادی و غیبی الهی بر آنان گمارده میشود.
فرشتگان، نه بهاجبار؛ بلکه تبرّکاً و تیمّناً، بر اینان وارد میشوند. چنانکه ما برای انسانهای بلندمرتبه احترام قائلیم و حتی خاک قدمشان را گرامی میداریم، فرشتگان نیز برای بندگان مطیع خدا حرمت قائلاند. این نزول، بهقصد تکریم است؛ تا آنجا که اگر ما راه درست بندگی را بپیماییم، خود به زیارتگاهی برای فرشتگان بدل میشویم، و آنها زائران ما خواهند بود.
ملائکه با پیوستن به انسانهای الهی، از زلال وجود آنان کسب کمال میکنند. پس اگر گمان بریم که انسان میتواند مؤمن باشد و در عین حال، هیچ بهرهای از امدادهای غیبی نگیرد، گرفتار پنداری ناصحیح شدهایم. هرگاه مسیر ما حق باشد و عمل ما صحیح، بیتردید، نسیمی از غیب، دستی از آسمان، و زائری از ملأ اعلی بهسوی ما خواهد آمد.
رتبۀ پایینتر اولوالالباب از ملائکه!
یکی دیگر از پندارهای ناصحیح آن است که گمان کنیم انسانِ الهی در مرتبهای فروتر از فرشتگان قرار دارد. حال آنکه، بر اساس آیات قرآن و سیر معرفت، این انسانهای اهل عقل و طاعتاند که وسیلۀ صعود و تقرب فرشتگان به درگاه الهی میشوند.
فرشتگان با پیوستن به «اولوا الالباب» به قرب الهی دست مییابند. تعبیر «يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم» نهتنها به حضور فرشتگان اشاره دارد؛ بلکه استمرار آن را نیز بیان میکند: این ورود، همیشگی است؛ یعنی امدادهای غیبی، بهطور دائم در زندگی اهل ایمان و معرفت جاری است.
ملائکه نهتنها برای اینان احترام قائلاند، بلکه با نوعی تعظیم و ادب، به خدمت آنها درمیآیند. همانگونه که انسان مؤمن خاک پای ولیّ خدا را توتیای چشم میکند، فرشتگان نیز با تکریم، بر انسانهای خالص وارد میشوند؛ چراکه اینان، مَظهر اسماء الهیاند و مدار سیر فرشتگان.
طی کردن مسیر صحیح، بدون عنایت خاص!
«سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»[3]
«[و به آنان گویند:] سلام بر شما به پاس استقامت و صبرتان [در برابر عبادت، معصیت و مصیبت] پس نیکوست فرجام این سرای.»
سلام خداوند را فرشتگان به بندگان مؤمن میرسانند: «سَلَامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ» حال اگر سلام خدا بر بندهای نازل شود، آیا ممکن است شیطان بر او مسلط شود؟! آیا کسی که مشمول این تحیّت الهی شده، همچنان ناقص یا اهل معصیت باقی میماند؟! بیتردید خیر. چراکه سلام الهی، نه فقط یک پیام، که حصاری از نور و امنیت است.
پس یکی از پندارهای ناصحیح این است که تصور کنیم اگر مسیر زندگیمان را بهدرستی طی کنیم، ممکن است عنایت خاصی از جانب خدا دریافت نکنیم. این گمان، صددرصد ناصواب است؛ زیرا قرآن با صراحت میگوید: اگر مسیرتان حق باشد، «سلامٌ علیکم» است.
در این آیه، «صبرتم» به کسانی اشاره دارد که در میدان بندگی و عاشقی، پایدار ماندند؛ آنان که خالصانه در راه خدا ایستادند و از او جز خودش چیزی نخواستند.
اگر گمان کنیم مسیر زندگیمان صحیح است؛ اما هیچ عنایت و لطف خاصی دریافت نمیکنیم، گرفتار پنداری نادرست شدهایم. هرگاه در طلب از خدای سبحان، صداقت و اخلاص داشته باشیم و در مسیر حق استقامت کنیم، لحظهبهلحظه از لطف و عنایت ویژه الهی بهرهمند خواهیم شد.
اگر چنین نیست، یقیناً در مسیرمان زوایهای از انحراف نسبت به راه مستقیم حقیقت وجود دارد که مانع جریان کامل لطف خداوند میشود.
محرومیت از دعای اولیای الهی
اگر «سلام» را نه بهعنوان جملهای خبری، بلکه انشایی در نظر بگیریم، معنایش این میشود که خداوند، خود و اولیائش را برمیانگیزاند تا برای این بندگان دعا کنند و بر آنان درود فرستند. از اینرو، پندار نادرست دیگر آن است که بپنداریم حتی اگر راه زندگیمان درست باشد، از دعای اولیای الهی بینصیب خواهیم ماند. حال آنکه مسیر صحیح، خود مقدمۀ دعا، عنایت و سلام است؛ سلامی که از آسمان بر دل فرود میآید و صاحب آن را از تیررس شیطان، نقصان و فراموشی در امان میدارد.
کلید دریافت عنایت الهی
در حدیث کساء، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ وَمُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ»
«من در جنگم با هر که با ایشان بجنگد، و در صلحم با هر که با ایشان در صلح است؛ دشمنم با هر که با آنان دشمنی کند، و دوستم با هر که ایشان را دوست بدارد.»
بر این اساس، تمام وجود پیامبر صلیاللهعلیهوآله هماهنگ و همساز است با هر کسی که با اهل بیت علیهمالسلام سازگار باشد. اگر پیامبر با کسی سازگار باشد، خداوند تمامی کمالات را به سوی او جاری میسازد.
ریشۀ ناکامیها در بدشانسی!
«وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُوْلَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»[4]
«كسانى كه پيمان خدا را پس از بستنِ آن مىشكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مىگسلند و در زمين فساد مىكنند بر ايشان لعنت است و بد فرجامى آن سراى ايشان راست.»
اگر گمان کنیم که میتوانیم در زمین وجودمان تنها بذر تلخ افکار، اعمال و نیات نادرست بکاریم، و در عین حال انتظار داشته باشیم که خداوند همچون گذشته بر ما لطف و عنایت کند، دچار پنداری نادرست شدهایم.
نگاهدار سررشته تا نگه دارد
اگر خودمان را به خطا آلوده کنیم، نتیجه آن دوری از رحمت الهی است. قرآن میفرماید: «أُوْلَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ»؛ لعنت بهمعنای دوری و جدایی از رحمت است.
گاهی وقتی اتفاقات ناخوشایند در زندگیمان رخ میدهد، آن را به بدشانسی یا دوران سخت نسبت میدهیم؛ اما گاه باید بهجای سرزنش زمینوزمان، نگاهی دقیق به رفتارها و اعمال خود بیندازیم؛ چراکه بسیاری از این ناملایمات، بازتابی از رفتار و انتخابهای ما هستند.
گاهی پس از مشاهدۀ موفقیت دیگران، گمان میکنیم آنان بدون تلاش و فقط با شانس به مقصد رسیدهاند؛ در حالیکه احتمالاً دعای اولیاء و پیوند معنوی آنان پشت این پیروزی است.
ناکامی؛ ثمرۀ انتخاب ناشایست
بنابراین، بدبختیها و ناکامیهای انسان ریشه در اعمال و انتخابهای خود او دارد و هیچ ارتباطی با شانس ندارد. اگر بدشانسی را در این مسیر دخیل بدانیم، دچار پنداری نادرست شدهایم، چراکه نظام عالم بسیار دقیق و منظم است. بیگمان در مقطعی از زندگی عملی اشتباه انجام دادهایم؛ اما شاید هرگز گمان نمیکردیم بازتاب منفی آن چنین گسترده باشد.
عاقبت سرپیچی از عهد الهی
عاقبت به شر شدن انسانها، تصادفی و بیقاعده نیست؛ در عالم همه چیز بر اساس قانون و نظم الهی رقم میخورد. قرآن میفرماید: «يَنقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ» آنها که پیمان خدا را میشکنند.
قرار ما از ابتدا، بندگی و تسلیم در برابر فرمان حق بوده است. اگر کسی خود را جای خدا بگذارد و بیوقفه از او طلب کند و برای او تعیین تکلیف نماید، او دیگر بنده نیست. بندگی یعنی پذیرش اراده خدا، نه فرمان دادن و خواستن بیوقفه.
وصل به اهل بیت؛ کلید رشد و کمال حقیقی
سپس خداوند میفرماید: «مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ» پیامبر اکرم فرمود: «أنا وعلیٌّ أبوا هذِه الأَمّة»[5]؛«من و علی، پدران این امت هستیم.» بدینسان، به ما فرمان داده شده است که به این خاندان نورانی وصل شویم. عبد باید به مولا متصل شود؛ در غیر این صورت، عاقبتمان به خیر نخواهد انجامید.
زمین وجود ما، در آغاز، بکر، پاک و سرشار از استعداد بود که هر کمالی میتوانست در آن رشد کند؛ اما به مرور زمان و بر اثر خطاها و غفلتهای ما، این زمین تخریب شده است و دیگر پذیرای رویش کمالات نیست. این بدان معناست که فیوضات الهی پیوسته بر ما نازل میشود؛ اما ما آن را نمیپذیریم و در حقیقت از رحمت خدا دور ماندهایم.
دغدغۀ زندگی مادی برای مؤمنان!
«الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[6]
«همان كسانى كه ايمان آوردهاند و دلهايشان به ياد خدا آرام میگيرد آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مىيابد.»
پندار نادرست این است که تصور کنیم میتوان دغدغههای زندگی مادی را همراه با ذکر الله داشت و در عین حال عضوی از گروه مؤمنان بود؛ زیرا مؤمنان دغدغههای مادی خود را به گونهای کنار میگذارند که دلشان به ذکر الله آرام میگیرد و در آن معنا آرامش حقیقی را تجربه میکنند.
قرآن کریم گروهی را معرفی میکند که دلدادۀ خداوندند و نشانۀ دلدادگی آنان این است که هرگاه نام خدا بر دلشان وارد میشود، آرام میگیرند.
انواع قلب در قرآن
در این میان، چهار نوع قلب وجود دارد:
- قلب قاسی: این قلب سخت و مانند سنگ و دارای قساوت است. علامت دارندگان چنین قلبی آن است که به زندگی زودگذر دنیا شادماناند و از امور فانی دنیا خوشحال هستند.
- قلب ناسی: این قلب دچار نسیان و فراموشی خداست؛ اما وقتی خدا به یادش آید، آرام میشود. مثال بارز آن حضرت آدم علیهالسلام است که تنها در لحظهای غفلت کرد؛ اما به یاد خدا افتاد و آرام یافت: «فَتَابَ عَلَيْهِ وَ هَدَى»[7]. قلب ناسی با توبه قابل اصلاح است.
- قلب مشتاق: این قلب نهتنها خدا را فراموش نکرده، بلکه با اشتیاق آرزومند وصال اوست. هرچه بیشتر به یاد خدا باشد، آرامش بیشتری مییابد: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».[8]
- قلب وجدانی: این نوع قلب متعلق به انبیاء است. نمونه آن حضرت ابراهیم علیهالسلام که فرمود: «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى» و خداوند پاسخ داد: «أَوَلَمْ تُؤْمِنْ؟» و ایشان گفت: «بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»[9]. این قلب با یقین و مشاهدۀ حقیقت به آرامش میرسد.
گاهی از لحاظ روحی یا جسمی در آرامش و تعادل کامل نیستیم؛ اما اگر در چنین شرایطی با یک آیه قرآن یا حتی قطرهای اشک بر اباعبدالله علیهالسلام آرامش یابیم، به این معناست که از کسانی هستیم که ایمان آوردهاند. علامت «آمَنُوا» همین است که ذکر الله برای دلهای آنان آرامشآور باشد.
تاریخ جلسه: 1395/7/28 ـ جلسه 18
«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»
[1]. سورۀ رعد، آیه 17.
[2]. سورۀ رعد، آیه 23.
[3]. سورۀ رعد، آیه 24.
[4]. سورۀ رعد، آیه 25.
[5]. بحار الأنوار، ج 36، ص 11.
[6]. سورۀ رعد، آیه 28.
[7]. سوره طه، آیه 122.
[8]. سوره رعد، آیه 28.
[9]. سوره بقره، آیه 260.