پندارهای نادرست ـ بخش چهاردهم

بی‌تأثیری تعلل

 

«قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»[1]

«گفت به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى‏‌خواهم كه او همانا آمرزنده مهربان است.»

پس از آن‌که فرزندان حضرت یعقوب‌ علیه‌السلام با وساطت او از خدای سبحان طلب مغفرت کردند، آن حضرت فرمود:«در آینده‌ای دور برایتان از پروردگار خویش طلب آمرزش خواهم کرد.» این وعده نشان می‌دهد که خدای مهربان، هم پرده‌پوش عیوب است (غفور) و هم رساننده به کمال (رحیم).

پندار نادرستی که باید از آن پرهیز کرد، این است که تصور کنیم به‌محض استغفار، بی‌درنگ با مغفرت الهی مواجه می‌شویم! از آنجا که فرزندان یعقوب‌ علیه‌السلام مدت زیادی توبه را به تأخیر انداختند، اکنون نیز لازم است تا مغفرت الهی اندک‎زمانی به تعویق بیفتد؛ البته این تأخیر از سوی حضرت یعقوب، به‌معنای تأخیر در محبت یا بی‌میلی به شفاعت نیست؛ بلکه او برای چند روز آن‌ها را معطل نگه می‌دارد تا اثر تأخیر در توبه، در جانشان رسوخ کند.

واقعیت این است که اگر قبح یک گناه دیر بر ما مکشوف شود، استقرار و ثبات توبه نیز به همان نسبت زمان می‌برد. اگر انسان بی‌درنگ به استغفار روی آورد، پاسخ الهی نیز بدون معطلی خواهد بود؛ اما اگر در ترک گناه و بازگشت به سوی حق تعلل ورزیده شود، نظام ربوبی اقتضا می‌کند که آمرزش نیز با اندکی تأخیر همراه باشد.

نکته مهم آن‌که پشت این تأخیر ظاهری، چیزی جز رحمت و عنایت پروردگار نیست. این فاصله، فرصتی است برای تربیت، تعمیق توبه، و شکوفایی جان در پرتو ربوبیت الهی.

 

تأخیر در اجابت، تربیتی از سر رحمت

 

برای مثال، اگر در درون ما به‌محض شنیدن نداى «حیّ على الفلاح»، شتابی در اطاعت از فرمان الهی پدید آید و بی‌هیچ مسامحه و کسالتی دست به عمل ببریم، بی‌تردید عنایاتی سریع از جانب خداوند شامل حال‌مان خواهد شد. در مقابل، کسی که در انجام مأموریت‌های الهی شتاب ندارد، نباید انتظار داشته باشد که دعایش بی‌درنگ مستجاب شود.

این‌گونه می‌آموزیم که اگر دغدغۀ اجرای بی‌درنگ اوامر الهی را در دل داشته باشیم، و اگر آنچه از خداوند می‌طلبیم به صلاح‌مان باشد، تحقق آن نیز سریع خواهد بود؛ اما اگر در انجام وظایف الهی تعلل کنیم و ضرورت تعجیل را احساس نکنیم، در هنگام دریافت نیز معطل خواهیم شد.

از جمله پندارهای نادرست این است که با وجود تأخیر در رجوع به اولیای الهی، انتظار پاسخ فوری از آنان داشته باشیم. چه‌بسا ما در ابراز عذر و نیاز به پیشگاه معصومین علیهم‌السلام، خود تأخیر کرده‌ایم و از همین روست که اجابت نیز به تأخیر می‌افتد.

با این حال، همیشه تأخیر در پاسخ‌گویی از سوی ائمه علیهم‌السلام، جنبۀ تربیتی ندارد. گاه حکمت آن در رعایت زمانِ خاصی است که برای استجابت مناسب‌تر است. چنان‌که حضرت یعقوب علیه‌السلام، طلب مغفرت برای فرزندانش را به تأخیر انداخت، چراکه زمان اجابت را می‌شناخت.

تأخیرهایی که در روند اجابت ایجاد می‌شود، اغلب از سر رحمت است نه عتاب. این مانند بیمارستانی است که عمل جراحی را تا آماده‌شدن کامل اتاق عمل به تأخیر می‌اندازد؛ نه از سر بی‌مهری، بلکه برای آنکه شرایط به گونه‌ای فراهم شود که بیشترین احتمال موفقیت در کار باشد.

حضرت یعقوب علیه‌السلام نیز با آنکه جفای فرزندان را دیده بود، بی‌مهری نسبت به آنان روا نداشت. یک پدر عادی نیز فرزند خود را رها نمی‌کند، چه رسد به پیامبری که از مهر الهی بهره‌مند است؛ محبت او مضاعف است؛ و همین مهر، زمینه‌ساز تربیتی ژرف در فرزندان می‌شود.

 

رسوایی؛ نتیجۀ تعلل!

 

یکی از پندارهای نادرست ما آن است که گمان می‌کنیم اگر کسی دیر توبه کند یا با تأخیر به خطای خود پی ببرد، باید حتماً از بسیاری از کمالات محروم و رسوایی‌هایی گریبان‌گیرش شود. به‌عبارت دیگر، تصور می‌کنیم هر تأخیری باید با عوارضی همچون آشکار شدن عیوب و بی‌ثمر شدن توبه همراه باشد.

اما آنچه از سیره حضرت یعقوب‌ علیه‌السلام و معرفی‌اش از خدای سبحان می‌آموزیم، خلاف این نگرش است. او فرمود: «خداوند، هم غفور است و هم رحیم.»؛ یعنی اگرچه ممکن است بندگان در توبه و بازگشت خود تأخیری داشته باشند؛ اما فضل و رحمت الهی آن‌قدر وسیع است که نه تنها پرده‌پوشی عیوب را دریغ نمی‌کند، بلکه کمالاتی نو و ویژه نیز به آنان عطا می‌کند.

باید دانست که تأخیر در توبه، نه موجب رسوایی قطعی است و نه مانعی برای رسیدن به کمال. یکی از پندارهای نادرست، این است که تصور کنیم دیر آمدن، پایان فرصت است و حتماً به عاقبت انسان آسیب می‌زند. در حالی‌که پروردگار، خدای «رحمت» است نه خدای «معامله».

در منطق ربوبی، هرگز دیر آمدن، به‌معنای بی‌بهره‌ماندن نیست؛ هر وقت به درگاه الهی بازگردیم، با آغوش باز پذیرایی خواهیم شد. در این دستگاه، دیر و زود ممکن است باشد؛ اما «سوخت و سوز» هرگز!

 

خدای سبحان، خدای فرصت‌های آخر

 

نحوۀ برخورد خدای سبحان با ما، برابر با سطح بندگی‌مان نیست؛ او، خدایی می‌کند. یکی از لحظاتی که جلوۀ الهی‌بودن خداوند آشکار می‌شود، هنگامی است که بنده‌ای با اعتراف به جرم و گناه، به سوی او بازمی‌گردد، حتی اگر این بازگشت با تأخیر بسیار همراه باشد.

در طرز تفکر درست، باید فوراً از خطاها و لغزش‌ها توبه کنیم و لحظه‌ای را برای بازگشت از دست ندهیم؛ اما در قبال دیگرانی که با تأخیر به درگاه الهی آمده‌اند، نباید سوءظن یا قضاوت داشته باشیم؛ چه‌بسا آنان با اخلاص و صدق نیتی که در لحظۀ بازگشت دارند، ره صد ساله را یک‌شبه بپیمایند.

نباید مانعی برای توبۀ دیگران شد؛ بازدارندگی از بازگشت، خود گناهی مضاعف است. در دستگاه ربوبی، حتی بعد از «دقیقۀ نود» هم می‌توان گل زد. خداوند، نه‌تنها فرصت را از دیرآمدگان نمی‌گیرد، بلکه اگر بازگشتشان صادقانه باشد، آنان را نیز به کمال می‌رساند.

 

محدود دانستن احسان خدا به وفور نعمت‌های مادی!

 

«وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَ قَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»[2]

« پدر و مادرش را به تخت برنشانيد و [همۀ آنان] پيش او به سجده درافتادند و [يوسف] گفت اى پدر اين است تعبير خواب پيشين من به يقين پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان [كنعان به مصر] باز آورد پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد بى­‌گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است زيرا كه او داناى حكيم است.»

حضرت یوسف‌ علیه‌السلام، در پایان ماجرای پُرفرازونشیب زندگی‌اش، هنگامی که لطف الهی را بازگو می‌کند، تنها به یکی از الطاف پروردگار اشاره می‌کند: «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ…» یعنی «آنگاه که مرا از زندان بیرون آورد.»

او از سلطنتی که خداوند به او بخشیده، یا از آمدن پدر و برادران و خاندانش از کنعان به مصر پس از سال‌ها دوری، سخنی نمی‌گوید؛ حتی از آنکه برادرانش عیوب خود را شناختند و به خطاهایشان اعتراف کردند، نیز یاد نمی‌کند. بلکه از میان همۀ نعمت‌ها و الطاف، تنها نجات از زندان را برجسته می‌سازد.

این انتخاب، نگاهی عمیق به حقیقت دنیاست؛ چراکه «الدُّنیا سِجنُ المؤمن»، «دنیا برای مؤمن زندان است.»؛ یعنی حتی اگر تمام نعمت‌های دنیوی از سلطنت گرفته تا خانواده، در اختیار او باشد، باز هم قیدوبند و محدودیت‌هایی در راه کمال وجود دارد.

«سِجن» فقط چهاردیواری تنگ زندان نیست؛ هر مکانی که مانع پرواز روح و کمال‌یابی باشد، زندان مؤمن است. از همین روست که حضرت یوسف، احسان خدا را در رهایی از این محدودیتِ خاص می‌بیند، نه در جلوه‌های ظاهری و دنیایی آن.

 

پنج سفر آزادی در هر روز

 

از بزرگ‌ترین جلوه‌های احسان و لطف خدای سبحان، آن است که روزی پنج‌بار برای بندگان خویش، «سفر»ی مقدر کرده است. همان‌گونه که به انسان‌هایی که برای مدتی طولانی درگیر مشغله‌ها و فشارهای زندگی بوده‌اند، سفر برای تجدید قوا و رسیدن به آرامش توصیه می‌شود، خداوند نیز برای اهل ایمان، در میان هیاهوی دنیا، سفرهایی روحانی و نجات‌بخش قرار داده است.

نماز، در حقیقت مجوز خروج از زندان دنیاست؛ گویی در هر شبانه‌روز، پنج‌بار اذن آزادی صادر می‌شود، و پس از آن، بندگان به بهترین مقصد رهنمون می‌شوند: معراج و دیدار محبوب.

اگر کسی تصور کند که خداوند به او احسان نمی‌کند، گرفتار پنداری باطل شده است. چراکه خدای مهربان، لحظه‌به‌لحظه در حال احسان است؛ نه تنها به صورت نعمت‌های ظاهری، بلکه با گشودن راه‌های آزادی از تنگنای دنیا و فرود آوردن در آغوش آرامش نماز.

احسان خدا فقط در حل مشکلات و اعطای نعمت‌های مادی نیست؛ بلکه گران‌بهاترین لطف او، همان فرصت‌هایی است که برای رهایی از زندانِ نفس و معراجِ روح فراهم می‌آورد.

 

احسان حقیقی، پرواز روح است نه رفاه جسم

 

حضرت یوسف علیه‌السلام، در شمارش احسان‌های الهی، یکی دیگر از احسان‌های الهی را چنین بیان می‌فرماید:

«وَ جَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ »[3]

«خداوند شما را از آن بادیه به اینجا آورد.»

کنعان، برخلاف تصور رایج، روستایی کوچک و بی‌اهمیت نبود؛ بلکه جایگاهی بود که پیامبری همچون حضرت یعقوب علیه‌السلام در آن می‌زیست و از مرکزیت و شأن بالایی برخوردار بود. پس مراد حضرت یوسف از «بادیه»، صرفاً یک محل جغرافیایی نیست؛ بلکه اشاره‌ای است به نوعی از تفکر و زندگی که محدود در نگاه‌های سطحی، غریزی و مادی است. او می‌گوید: خداوند بر شما لطف کرد که از این نگرش بیرون آمدید.

یکی از مفسران می‌نویسد: طبیعت انسان، میل به خوردن، خوابیدن و سرگرمی دارد؛ اما فطرت او به‌سوی کمالات، وصال خداوند و قرب الهی کشش دارد. اگر انسانی از طبیعت حیوانی خود رها شود و به فطرت پاک خویش بازگردد، آن‌گاه می‌توان گفت که مشمول احسان الهی شده است.

پندار نادرست این است که گمان کنیم اگر جسم ما در رفاه، آسایش یا شهرت باشد، نشانۀ عنایت الهی است، در حالی‌که احسان خداوند، آن‌گاه معنا می‌یابد که روح ما را بالا ببرد.

چه‌بسا کسی غذای چندانی برای خوردن ندارد؛ اما وقتی به نماز می‌ایستد، قلبش آرام است و جانش سبک‌بال. این است احسان واقعی. اگر احسان الهی را در رفاه و نعمت‌های ظاهری بدانیم، پس باید شدّاد و نمرود را از محبوبان خدا به شمار آوریم! در حالی‌که آنان در اوج رفاه، در حضیض خسران بودند.

پس بیاموزیم که نگاه ما به احسان الهی، از جنس فطرت باشد، نه از جنس طبیعت. او که محسن است، روح را پرواز می‌دهد.

 

بی­‌تأثیر بودن شیطان در تفرقه‌­ها

 

حضرت یوسف‌ علیه‌السلام در سخنان خود می‌فرماید:

«مِن بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی»[4]

«پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم فتنه افکند.»

 این عبارت، پرده از پندار نادرستی برمی‌دارد که گاه در ذهن ما شکل می‌گیرد: اینکه گمان می‌کنیم جدایی‌ها، نزاع‌ها و افتراق‌ها فقط ریشه در اختلاف‌های انسانی دارند و شیطان در آن‌ها نقشی ندارد؛ در حالی‌که حقیقت، چیز دیگری است. در هر جدایی، شیطان نقش‌آفرینی‌ای همه‌جانبه دارد: او هم تهیه‌کننده است، هم کارگردان، و هم بازیگر نقش اول. مأموریت اصلی‌اش، ایجاد فاصله است: فاصله میان ما و دوستان‌مان، ما و اولیای الهی، ما و عقل‌مان، حتی میان قلب و ذهن‌مان و پس از آن‌که این گسست شکل گرفت، حکومت خود را آغاز می‌کند.

از همین روست که در نماز شب، معوذتین خوانده می‌شود؛ این دو سوره، در برابر وسوسه‌ها و جدایی‌هایی که ممکن است حتی در آن لحظات شبانه و خلوت معنوی نیز رخ دهد، پناهگاه است؛ گویی با قرائت معوذتین، آتش نزاع‌ها و فاصله‌ها خاموش  و سدّی در برابر نفوذ شیطان برپا می‌شود.

به محض آنکه احساس کردیم احتمال بروز کدورت، فاصله یا دعوا وجود دارد، چه در خانواده، چه در جمع دوستان، چه در روابط معنوی، باید به معوذتین پناه ببریم. چراکه شیطان، عامل گسست است، نه عامل پیوست. او پیوندها را می‌گسلد، تا خود به سلطه برسد.

 

رحمت بی‌کران، مانع دقت بی‌نهایت!

 

حضرت یوسف علیه‌السلام در پایان سخنانش فرمود:

«إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ، إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»[5]
«همانا پروردگار من، لطیف است نسبت به آنچه بخواهد؛ او دانا و حکیم است

«لطیف» دو معنا دارد: 1. کسی که بسیار لطف‌ می‌کند؛ 2. کسی که فوق‌العاده دقیق عمل می‌کند. در زبان عربی، واژۀ «لُطف» گاه به‌معنای «مو را از ماست کشیدن» است؛ کنایه از دقتی است که حتی در ظریف‌ترین امور نیز چیزی از نظرش دور نمی‌ماند.

در مواجهه با رحمت واسعۀ خداوند، گاهی چنین تصور نادرستی در ذهن ما پدید می‌آید که: «اگر خدای مهربان این‌قدر بخشنده است، پس شاید نسبت به جزئیات رفتار ما بی‌تفاوت باشد!» این پندار، خطرناک است.

مثالی روشن: فرض کنید ظرف بزرگی پر از غذای خوش‌بو و رنگارنگ در برابر شماست؛ اما تنها یک تار موی بلند در آن دیده شود. هرچند نسبت آن مو به حجم غذا ناچیز است؛ اما اشتهای همه را کور می‌کند؛ زیرا ذهن ما دقت، نظافت و ظرافت را طلب می‌کند.

خدای سبحان نیز چنین است؛ پروردگاری که در عین مهربانی بی‌حد، «ربّ» است؛ یعنی مربی‌ای که با دقتی بی‌نهایت، بندگان خود را تربیت می‌کند. هیچ حرکت و نیتی از قلم ربوبی او نمی‌افتد. رحمت فراگیر خداوند، هرگز مانع دقت و حسابگری دقیق او نمی‌شود؛ این دو، در ربوبیت الهی هم‌زیست‌اند. او هم رحمان است، هم حساب‌رس؛ هم لطیف است، هم علیم و حکیم.

 

تاریخ جلسه: 1395/7/24 ـ جلسه 14

«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»  

 


[1]. سورۀ یوسف آیه 98.

[2]. سورۀ یوسف، آیه 100.

[3]. سوره یوسف،آیه 100.

[4]. سوره یوسف، آیه 100.

[5]. سوره یوسف،آیه 100.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فهرست مطالب

مطالب مرتبط