«وَ التَّامِّینَ فِی مَحَبَّةِ اللَّه»
«سلام بر كسانی كه در محبت الهی تمام و كمال هستند»
در خدمت زیارت جامعهی كبیره به فراز «التَّامِّینَ فِی مَحَبَّةِ اللَّه» رسیدیم.
«تام» به معنای كامل و بدون نقص است.
راغب در مفردات خود میگوید:
«تمامُ الشی اِنتهاؤه الی حَدّ لا یحتاج الی شیءٍ خارجٍ عنه و النّاقص ما یحتاج الی شیءٍ خارجٍ عنه»
«تمام بودن شی به آخر رسیدن آن است به حدی كه محتاج به چیز دیگری خارج از آن شی نباشد ولی ناقص چیزی است كه محتاج است به چیزی كه خارج از آن است.»
«تام» امری اضافه بر كمال است به این معنا كه میان كامل شدن و تمام شدن چیزی، تفاوت وجود دارد.
استاد مطهری در مثالی میفرمایند كه مضمون آن چنین است: اگر كسی فرشی را ببافد و بافت آن تمام شود كار هنوز كامل نیست زیرا فرش بعد از بافت باید مراحل متعددی را طی كند تا كامل شود و مورد استفاده قرار گیرد.
مفسرین زیارت جامعه در تفسیر «التَّامِّینَ فِی مَحَبَّةِ اللَّه» گفتهاند: در این فراز تام به معنای كامل به كار رفته است یعنی حضرات معصومین كاملترین جایگاه را در محبّت نسبت به خداوند سبحان دارا هستند.
محبت عامل ایجاد جهان
اما در رابطه با عبارت محبت باید گفت: محبّت میل داشتن به شی لذیذ است به معنای آنچه كه با طبع سازگار باشد.
گفتهاند محبت علامت علاقه است میان بنده و حبیب چنانكه بنده باید از تعلقات و اوصاف خود رها شود و همهی وجود او را محبّت محبوب پر كند، محبّت از جمله صفات جمالیهی خداوند سبحان است و چون صفات جمالیهی حضرت حق بر موجودات تابید، جهان برپا شد.
در روایات آمده خداوند سبحان فرموده است: «كنت كنزا مخفیا فأحببت أن أعرف»» [1] من گنج مخفی بودم و دوست داشتم شناخته شوم»
اقسام محبت
محبّت میان بنده و خداوند سبحان دو گونه است:
1-«محبة العبد لله» ؛«عبد محبّ خداوند سبحان است.»
2- «محبّة الله للعبد» ؛ «خدا محبّ بنده است.»
اثر محبّت بنده نسبت به خداوند سبحان
- عبد در مقابل محبوب خضوع و تعظیم میكند،محبّت قلبی، محبّ را به فروتنی و خضوع در مقابل محبوب وا میدارد از این رو هر بندهی خاضعی میگوید: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِه» این محبّت در مقابل جمال مطلق الهی است.
- دومین اثر محبّت بنده نسبت به حق آن است كهرضای خدا را بر رضای خود ترجیح دهد. اگر محبّت بنده حقیقی باشد اصلاً بنده، خودی ندارد تا رضایت خود را بر رضایت محبوب ترجیح دهد.
گفتهاند: «المحبة نار فی القلب محرق ما سوى المحبوب» «محبت آتشی است كه همه چیز به غیر از محبوب را میسوزاند» وقتی همه چیز به جز محبوب از میان برداشته شود نظر و رأی دیگری به غیر از رأی او باقی نمیماند تا ترجیح یابد.
میان بنده و محبوب تنها یك نظر حاكم است و آن رأی حبیب است، آنچه جانان بپسندد آن است.
- سومین اثر این محبت آن است كهبنده با ذكر خداوند اُنس میگیرد اگر بنده دلش را به محبّت خدا گره بزند، سخنی نمیگوید مگر از دوست، حرفی نمیزند مگر حرف محبوب. دلِ محبّ جایی خوش است كه سخن معشوق آنجاست. او هم خود ذكر محبوبش را میگوید و هم میخواهد تا دیگران از محبوب او سخن بگویند.
اثر محبت خداوند سبحان نسبت به بنده
- وچون خداوند محبّ بندهای شود سبب میشود تا زمینههای ترك تعلق را برای او فراهم كند تا بندهی او در محبّت معشوق چندان به پیش رود كه بنده چیزی را اراده نمیكند مگر ارادهی خدای سبحان قبلاً آن را در برگرفته باشد، یعنی ارادهی فرد تحت ارادهی حضرت حق قرار گیرد و هیچ محبّتی در عالم توجه او را به خود جلب نمیكنددستهها تا دلش به آن محبّت گره بخورد.
جلوهی عملی این اثر آن است كه بنده از عالم ماده به سوی عالم اعلی حركت میكند و ادراكاتش بسیار قوی میگردد، هر اندازه ادراكات فرد قویتر شود محبّتش نسبت به كسی كه او را دوست میدارد بیشتر میشود، خداوند سبحان چون بندهی خود را كامل میخواهد از این رو زمینهی ترك تعلقاتش را فراهم میكند تا او هر چه بیشتر در عشق الهی غوطه ور شود و لذت آن را بیشتر ادراك كند.
- اما دومین اثر محبّت خدا به بنده آن است كهبه محبّ اجازه میدهد تا در محضر حق برای همیشه اقامت كند و به عبارتی دیگر دل بنده جایی آرام و قرار نگیرد مگر آنجا كه در پرتو رحمت محبوب باشد. اقامتگاه و مسكن و قرارگاه محبّ محضر معشوق است، محبّ گرفتارِ عشق، اسیرالله است او هر چه بیشتر تلاش میكند تا حلقههای اسارتش تنگتر شود. اسیر الله، اسیر عالم نور است، حركتی نمیكند مگر آنكه دائماً در مسیر نور به حق جلو رود.
- سومین اثر محبّت خداوند نسبت به بنده، اُنس دائم با خداوند است، میان اُنس با خدا و اُنس با ذكر خدا تفاوت وجود دارد، زمانی كه بنده محبّ خداست با یاد و ذكر خدا اُنس میگیرد و چون خدا محبّ بنده شود، اُنس بنده با خود خداست. در مرحلهی اول حجاب نوری ذكر میان بنده و خدا فاصله ایجاد میكند و بنده خود را با ذكر معشوق مشغول میدارد اما در مرحلهی دوم بنده با خود حضرت حق اُنس میگیرد در این زمان حتی فاصلهی ذكر با معشوق از میان برداشته میشود و آنچه هست فقط انوار جمالیهی حضرت حق است. در این مرحله به اذن حضرت حق پردهها و حجابها كنار میرود و معشوق بدون حجاب ذكر جلوهگری میكند.
در حدیث قرب نوافل آمده است، خداوند سبحان میگوید:
«..فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ اَلَّذِی یسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِی یبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ اَلَّذِی ینْطِقُ بِهِ وَ یدَهُ اَلَّتِی یبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیتُهُ.»[2]
«وقتی من بندهام را دوست داشته باشم، گوش او میشوم كه با من بشنود، چشم او میشوم كه با من ببیند، دست او میشوم كه با من هر حركتی را انجام دهد، اگر مرا بخواند او را اجابت میکنم و اگر از من سوال کند به او عطا میکنم.»
با گوش خدا شنیدن و با چشم خدا دیدن و با دست او كار كردن چه لذتی را برای بنده به همراه خواهد داشت، فرد در این زمان به چه قدرتی تكیه كرده است! و محبوب چه میزان از بنده حمایت میكند!
به یقین سوال خواهید كرد منظور خداوند سبحان از حدیث قرب نوافل چیست؟ در جواب میگوییم: انسان با چشمِ سر تنها دنیا را میبیند، زیرا چشم دنیا بین، دنیا طلب است اما با چشم الهی میتوان تمام عوالم را دید«أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»[3] ؛«…خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخّر شما كرده است»
گوش انسان محدود است تنها صداهایی را میشنود كه چند متر با او فاصله دارد اما با گوش الهی نالهی مظلومی را در آن سوی عالم میشنود. همچنین با گوش الهی صدای عرشیان ملكوت را میتوان شنید.
قدرت دست بنده محدود است و برای انجام بسیاری از امور ناتوان است، اما با دست الهی نامحدود میتوان نامحدود كار كرد، چندان كه انجام آن كار از فكر افراد خاكی بیرون باشد و همه از توان آن فرد متعجب شوند.
شاید سوال كنید حضرت حق جسمی ندارد تا دست، گوش و چشمی داشته باشد؟ پاسخ میدهیم منظور سمیعیت و بصیریت و قدیریت خدای سبحان است كه بر گوش و چشم و توان انسان حیطه كامل دارد.
عرفا میگویند: «خدای سبحان همه چیز را میشنود اما چون بندهاش را دوست دارد بسیاری از گفتههای او را نشنیده میگیرد همچنین بدیهای او را نادیده میگیرد و خوبیهایش را محاسبه میكند.»
معصومین علیهمالسلام در رفیع ترین قلعه محبت نسبت به خدا
مجدداً به بحث «التَّامِّینَ فِی مَحَبَّةِ اللَّه» برمیگردیم. حضرات معصومین در هر دو نوع محبّتی كه عرض كردیم در اوج هستند آنها در رفیعترین قلعهی محبّت نسبت به خداوند سبحان قرار گرفتهاند همچنین در محبّت خداوند سبحان نسبت به موجودات در اوجاند.
اگر بخواهیم با ادبیات محبّت آشنا شویم و به میزان عشقِ عاشق نسبت به معشوق پی ببریم كافی است لحظهای جریان كربلا را در ذهن مرور كنیم. در حدیثی كه از امیرالمومنین نقل شده چنین آمده است كه حضرت امیرالمومنین چون از سرزمین كربلا عبور كردند دربارهی آن زمین گفتهاند: «مصارع عشاق»[4]؛«اینجا قتلگاه عاشقان است»
حضرت اباعبدالله علیه السلام تمام موجودی خویش را فدا كردند تا در محبّت خود نسبت به معشوق پابرجا بمانند، حضرت اباعبدالله علیه السلام در عاشورا سر دادند، بدن قطعه قطعه شده دادند، تمام داراییهای خویش را در راه محبوب دادند تا جایی كه دیگر چیزی برای ابراز محبّت به معشوق نداشتند. عاشورا نمایشگاه عاشقی شد و آینهی تمام نمای محبّت خداوند.
«التَّامِّینَ فِی مَحَبَّةِ اللَّه» البته همهی حضرات معصومین در راه رضای محبوب ذرهای نقصان و كوتاهی روا نداشتهاند ما برای آنكه بحث از حوصلهی كلاس فراتر نرود تنها به عاشورا اشاره كردیم.
حُبّ و حَبّ از یک ریشه
اجازه بدهید بار دیگر «حُبّ» را از جهت لغت بررسی كنیم و بگوئیم «حُبّ» به معنای دوست داشتن با «حَبّ» به معنای دانه از یك ریشهاند. «حُبّ»، حَبّی است كه در دل محبّ كاشته میشود.
خداوند سبحان در سورهی مباركهی انعام آیهی 95 میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى …»
«خداوند، شكافنده دانه و هسته است..»
مفسرین در تفسیر این آیه به مطالب زیادی اشاره كردهاند كه از حیطهی بحث ما خارج است اما آنچه لازم به ذكر است این است: امام صادق (علیه السلام) در ذیل این آیه میفرمایند: «حَب، طینت مؤمن است» خدا طینت مؤمن را میشكافد تا محبت خود و محبّت اولیائش را درون گِل مؤمن قرار دهد. همچنین در این روایت آمده است كه «نوی» به معنای طبیعت و گلِ كافر است. خداوند آن را میشكافد تا بُعد و دوری از خود را در درون آن جای دهد.
خداوند طینت كافر را میشكافد تا محبّتی كه درون كافر است بیرون بكشد. ارادهی حضرت حق بر انجام چنین امری از آن بابت است كه كافر از محبّت حق نسبت به خویش بهرهای نبرده و از آن استفادهای نكرده است. در حقیقت كافر كتمان كننده و پنهان كنندهی محبت خداوند سبحان است.
محبّت خداوند سبحان از عالم الست در دل همهی موجودات به ودیعه گذاشته شده است. هیچ مخلوقی قدم به عالم نگذاشته مگر آنكه با محبّت نسبت به خداوند خلق شده باشد، اما چون قدم به دنیا گذاشتهاند گرفتار تعلقات دنیا شدهاند و محبّت معشوق قدیمی خود را فراموش كردند و محبّت نسبت به او را كتمان نمودهاند شاعر میگوید:
ما همه مستان وی بودهایم عاشقان درگه وی بودهایم
ناف ما بر مهر او ببریدهاند حُب او در جان ما كاریدهاند
تنها حضرات معصومین بر پیمان خود نسبت به محبّت خداوند سبحان پایدار ماندند. شاعر میگوید:
ز میان پاك بازان چو علی كه میتواند كه به سر برد وفا را
سرشت آنها بر خمیرهی حبّ الله خلق شده است و بر همان سرشت به طور كامل در عالم كثرات باقی ماندهاند و به گفتهی امام هادی علیه السلام «التَّامِّینَ فِی مَحَبَّةِ اللَّه» گشتهاند. حضرات معصومین در مرحلهی اقامت در دوستی خدا تمام و كاملند اما در مرتبهی نورانیت عین محبت حضرت حقاند از این رو خداوند سبحان گِل وجودی همهی موجودات را بر مبنای محبّت اهل بیت سرشته است تا شاید به بركت وجود آنها خلق بر پیمان خود وفادار بمانند. هركس به میزان محبّتش نسبت به حضرات معصومین حبّ خدای سبحان را در دل دارد.
علت محبت معصومین علیهمالسلام نسبت به خداوند سبحان
علت محبت معصومین به خالق از آن جهت است كه آنها خدا را خالق و مبداء تام كمال و فیض همگان میدانند. آنها چنان در شناخت حضرت حق به پیش رفتهاند كه هیچ چیز را در عالم جدای از الطاف الهی نمیتوانند تصور كنند. آنان به واسطهی حبّ تام نسبت به خالق، كمالات و فیوضات را به طور كامل ادراك میكنند.
هر چه میزان محبّت الهی در افراد افزایش یابد، موانع كمال مرتفع میشود و سبب میشود تا انسان با همهی ظرفیت خود ادراك كمالات و فیوضات حق را بكند.
فضای محبت، سرشار از لذت است
فضای محبت، فضای لذت است. در فضای عشق، اوج لذت حاكم است، هرچقدر از میزان محبت به حق كاسته شود از میزان لذت بردن انسان كاسته میشود. هر چه محبوب لذتبخش تر باشد، حب او برای عاشق لذیذتر میشود. بالاترین محبوب، خدای سبحان است. در دعای جشن كبیر آمده است: «یا خیر حبیب و محبوب»
علت عاشق ز علتها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست
بحث محبت الهی و محبت حضرات معصومین نسبت به خدای سبحان از حوصلهی یك جلسه افزون است اجازه بدهید این بحث را در جلسهی بعد دنبال كنیم.
تاریخ جلسه:90/2/22 ـ جلسه 39
این مبحث ادامه دارد…
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] بحار الانوار، ج84، ص199
[2] اصول کافی، ج4، ص74
[3] سوره مبارکه لقمان، آیه 20
[4] بحارالانوار، ج41، ص295