ولی زهرا نخواهد شد…
جناب آقای میرزا علی اکبر خرم قزوینی تعریف کردند: زمانی در محضر آقای مجتهدی بودم که صحبت از خواجه ی شیراز به میان آمد.
آقا یک بیت از اشعار حافظ را با آن نغمه ی داوودی شان خواندند. سپس پرسیدند: اکبر آقاجان! این چه مقامی است که می خوانم؟
عرض کردم: آقاجان ( گِرِیْلی ) در دستگاه (شور) است. اما شعری که آقا خواندند این بود:
شبی مجنون یه لیلی گفت که ای محبوب بی همتا
تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
یکمرتبه به ذهن من بیتی آمد، عرض کردم: آقا جان شاید مراد این باشد؛ و سپس در همان دستگاه شروع به خواندن این شعر نمودم:
شبی زهرا به مولا گفت که ای مولای بی همتا
تو را همسر شود پیدا ولی زهرا نخواهد شد
همین که این بیت را خواندم، آقا منقلب شدند و بسیار گریه کردند، که توصیف آن ممکن نیست و از شور و حال ایشان مجلس، مجلس توسل شد.
سپس فرمودند: آری اکبر آقاجان، مراد همین است که الآن حواله شد و شما بیان فرمودید. احسنت آقاجان!
و در آن روز این گونه آقا عاشقانه به یاد حضرت زهرا علیها السلام گریستند.[1]
مـرا مهـر سیـه چشمان ز ســـر بیـرون نخـواهد شد
قضای آسمـان است این و دیگرگـون نخواهـد شد
رقیـب آزارهـا فرمـود و جای آشـتی نـگذاشـت
مگر آه سحرخیــزان سوی گــردون نخواهد شد
مـرا روز ازل کــاری بـه جـز رنـدی نفـرمـودنـد
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسـب مـا را به فریـاد دف و نـی بـخـش
که سـاز شـرع از این افسـانه بیقانون نخواهـد شد
مجـال من همیـن باشـد که پنهـان عشـق او ورزم
کنـار و بوس و آغوشش چه گویم چـون نخواهد شد
شـراب لعـل و جـای امـن و یـار مهربــان سـاقی
دلا کی بـه شـود کـارت اگر اکنـون نخـواهد شـد
مشـوی ای دیـده نقـش غـم ز لـوح سینـه (حافظ)
که زخـم تیغ دلـدار است و رنگ خون نخـواهد شد[2]
[1] کتاب لالهای از ملکوت، ج2، ص287
[2] دیوان حافظ