“کمتر از حیوان نیی ای دردمند”
جناب آقای حاج علی فتحعلی می گفتند:آقای مجتهدی تعریف می کردند:در زمان رژیم سابق یک روز که به حرم حضرت رضا علیهالسلام مشرف شده بودم و در صحن عقیق پشت پنجرهی فولاد مشغول زیارت بودم، ناگهان شتری همهمهکنان در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود وارد صحن شد و جمعیت زیادی با سر و صدا به دنبال او وارد صحن شدند!
آن شتر چند مرتبه به دور سقاخانه چرخید و سپس با طمأنینه جلوی پنجره فولاد زانو زد و آرام گرفت!
قضیه از این قرار بود که آن شتر در کشتارگاه از زیر دست سلاخان فرار کرده و به حضرت رضا علیه السلام پناه آورده بود!
مردم با مشاهدهی این صحنه، همگی به طرف شتر هجوم آوردند و کرکهای بدنش را به عنوان تبرک کندند در حالی که آن شتر آرام آرام گریه می کرد! و اصلا این سر وصدا و هجوم جمعیت او را از توجه به حضرت باز نمی داشت و با این توجه و اشک ریختن خود،جمعیت را به شدت منقلب کرده بود.
نگارنده به محض اطلاع از این جریان که با حضور حضرت آقای مجتهدی نیز توأم بوده، بر آن شدم تا اصل حکایت را به دست آورم، و پس از مدتی جستجو موفق شدم مصاحبهی مسؤلین آستان قدس رضوی را با صاحب آن شتر پیدا نموده و در این بین با عکاس قدیم آستان قدس نیز آشنا شدم.او چنین گفت:(در آن زمان تازه دوربین آمده بود و آستان هم یک دوربین داشت که در اختیار من بود و فیلم رنگی هم نبود.)
وقتی شتر وارد صحن شد تصادفا به حرم مشرف شده بودم و دوربین هم همراهم بود و تنها سه عدد فیلم از حلقه فیلمی که در دوربین گذاشته بودم باقی مانده بود که همه را از آن شتر عکس گرفتم.
آن روز واقعا صحنهی به یاد ماندنی و بینظیری را دیدم و حرم حال و هوای دیگری به خود گرفته بود و همهی افرادی که در صحن مطهر حضور داشتند گرد آن شتر حلقه زده بودند و با آن شتر اشک می ریختند، و عنایت خاص حضرت رضا علیه السلام کاملا محسوس بود.)
اینک مصاحبه ای را که مجلهی آستان قدس رضوی سالها بعد با آقای(حاج نصرالله حسین زاده) صاحب شتر انجام داده است به نظر شما می رسانم.
متن مصاحبه:
اینجانب حاج نصرالله حسین زاده از پیشکسوتان کشتی هستم که شغل اصلی ام دامپروری است. در زمان رژیم سابق، دوازده شتر را که از کشور افغانستان به ایران آورده بودند، برای کشتارگاه خریداری کردم. همان روز با چند نفر دیگر شروع کردیم به علامت گذاری روی شترها، اما وقتی به آخرین آنها که بسیار چاق و فربه بود رسیدیم، به دلیل نا آرامی اش موفق به گذاشتن علامت نشدیم.
صبح روز بعد، همین شتر را با سه تای دیگر به کشتارگاه فرستادیم. آن جا دوتا را کشتند و دوتای دیگر از سلاخخانه به طرف پنج راه پایین خیابان گریختند. ابتدای پنج راه یکی از آنها به سمت خیابان نخ ریسی و دیگری به سوی حرم مطهر حرکت کردند.
حاج سید حسینی یکی از دربانان صحن عتیق می گفت: هنگامی که شتر وارد حرم شد، با قدمهایی آهسته گام برداشت. سه دور اطراف سقاخانه چرخید و بعد رفت و به آرامی جلوی پنجره فولاد زانو زد و پس از سر و صدای زیاد، چنان اشک ریخت که از یک حیوان بعید است!
وقتی همان دربان، شال سبز بر گردن شتر انداخت و او را به دنبال خود کشاند، شتر با کمال اطاعت و تسلیم به راه افتاد و مردم هم گروه گروه به دنبالش روانه شدند!
حاج نصرالله حسین زاده چنین ادامه داد: از این قضیه که آگاه شدم، شتر را به حال خود رها کردم.
دوازده روز گذشت تا اینکه رئیس تشریفات آستانه در آن زمان مرا احضار کرد و خواست بداند که در عوض این شتر چه تقاضایی دارم؟من هم به جای پول یا شتری دیگر، فقط حکم خدامی حرم مطهر را درخواست کردم. لذا او جریان را تلفنی برای تولیت آستان قدس بازگو کرد و مقام تولیت گفت: ساعت دوازده روز بعد به دفترش مراجعه کنم.
فردای آن روز رأس ساعت مقرر نزد آقای حسن زاهدی که در واقع آن موقع استاندار خراسان و تولیت آستان قدس بود رفتم و پس از سؤال و جواب دربارۀ شغل و میزان ارادتم نسبت به ائمه علیه السلام، قول ارائه حکم خدامی را به من داد.
یادم هست آن قدر از این حرف او خوشحال شدم که دیگر نفهمیدم پس از آن چه گفت؛ تشکر کردم و تقاضای خود را نوشتم و به دفتردارش دادم.
به خاطر دارم وقتی تقاضای خود را به دفتردار دادم با خشونت گفت: چه کسی به تو اجازه داده چنین تقاضایی بنویسی؟
هنگامی که جریان را به او گفتم، تقاضایم را داخل کشوی میزش گذاشت و گفت: روز بعد مراجعه کنم.
فردای آن روز که رفتم دیدم استاندار برگه ام را امضا کرده و نامم نیز در دفتر ثبت شده است. پس از ارائه مدارک، کارمندان کارگزینی گفتند: چهل روز دیگر مراجعه کنم. خدا میداند در این مدت در دلم چه گذشت. بالأخره پس از پایان چهل روز به اداره آستان رفتم. آن جا مرا به آقای ارباب ارجاع دادند، وقتی سراغ وی رفتم گفتند: جلسه دارد. بنابر این مجبور شدم برگردم و داخل ماشین منتظر بمانم. برای گذران وقت رادیو را روشن کردم که ناگهان شنیدم به جای آقای زاهدی سرهنگ ولیان به استانداری منصوب شده است. همان موقع از همه چیز ناامید شدم و با خود تصور کردم حتما استاندار جدید تمام تصمیمات استاندار قدیم را لغو می کند و به هر حال کار را از دست رفته دیدم. با ناراحتی رفتم سر چهار راه نادری رو به امام رضا علیهالسلام ایستادم و عرض کردم: آقاجان! این حکمی بود که شما به واسطه ی یک شتر به من عنایت کردید اما حالا دارد از دستم می رود، خودتان دوباره نظری بفرمایید تا درست شود. بعد به طرف میدان شهدا کوچه حسین باشی که مغازه داشتم حرکت کردم. وقتی به مغازه رسیدم کارگرم نامهای سربسته به من داد. پرسیدم این چیست؟ گفت: از آستانه آورده اند. نامه را باز کردم، دیدم حکم خدامی است، به حرم رفتم و بسیار دعا کردم و سپاس گفتم. شش ماه از خدامی گذشت که همان مأمور آورندهی نامه مرا دید و گفت: حاجی! قدر این حکم را بدان، چون زمانی امضا شد که زاهدی دفتر کارش را ترک کرد تا به تهران برود، حتی رفت و به قصد فرودگاه داخل ماشین هم نشست اما یک مرتبه پیاده شد، به دفتر کارش برگشت و دو نامه را امضا کرد، که یکی از آنها همین حکم شما بود!
*خبرنگار: آقای حسین زاده! بالأخره مسؤولان آستان قدس با آن شتر چه کردند؟ حسین زاده: او را به مزرعهی نمونه ی آستان قدس بردند و حدود ده سال از او نگهداری کردند. بعد هم قرار شد شتر را به طبس ببرند و آن قدر مواظبتش کنند تا به مرگ طبیعی بمیرد.
این واقعه چنان بازتابی داشت که حتی شعرایی مانند دکتر قاسم رسا و همچنین مداحان، پیرامون آن سروده هایی زیبا انشاء و قرائت نمودند:
ساربانی اشتری را صبحگاه
بهر کشتن برد در کشتارگاه
اشتر از مسلخ چو آهو می گریخت
تا برد بر ضامن آهو پناه
شد هراسان وارد صحن عتیق
ملتجی بر دادرس شد دادخواه
زد چو زانوی ادب را بر زمین
شه بر او افکند از رحمت نگاه
لطف سلطان بین که تا پایان عمر
می چرد در سایه ی الطاف شاه
باز کن چشم یقین ای کور دل
کز یقین آیی برون از اشتباه
هرکه را نور ولایت در دل است
برد سوی کعبه ی مقصود راه
کمتر از حیوان نیی ای دردمند
آنچه می خواهی از این درگه بخواه
کعبه دل ها بود(شمس الشموس)
خیره از نور جمالش مهر و ماه
بر فرازد چون رضا سر از شرف
هرکه ساید جبهه بر این بارگاه
لاله ای از ملکوت، ج3، ص165