مقدمه
نمونۀ تفکرات نادرست را در کربلا در سپاه مقابل حضرت اباعبدالله علیه السلام مشاهده کردیم؛ چرا که آنان تصور میکردند اگر در مقابل امام زمانشان بایستند، زندگی مادی خوب و امنی خواهند داشت. از آن جا که نگران خودمان هستیم تا مبادا گرفتار پندارهای نادرست شویم، به پیگیری این بحث میپردازیم.
نادیده گرفتن مسئولیت بزرگتر در اصلاح رفتار دیگران؛ پنداری ناصحیح
« فَلَمَّا اسْتَیأَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِیا قَالَ كَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُواْ أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیكُم مَّوْثِقًا مِّنَ اللّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِی یوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّىَ یأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یحْكُمَ اللّهُ لِی وَ هُوَ خَیرُ الْحَاكِمِینَ»[1]
« هنگامی که (برادران) از او مأیوس شدند، به کناری رفتند و با هم به نجوا پرداختند؛ (برادر) بزرگشان گفت: «آیا نمیدانید پدرتان از شما پیمان الهی گرفته؛ و پیش از این درباره یوسف کوتاهی کردید؟ من از این سرزمین حرکت نمیکنم، تا پدرم به من اجازه دهد؛ یا خدا درباره من داوری کند، که او بهترین حکمکنندگان است.»
پس از ماجرایی که منجر به ماندن بنیامین در مصر شد، برادران حضرت یوسف علیهالسلام در خلوت با یکدیگر به گفتگو پرداختند. برادر بزرگترشان گفت: «آیا فراموش کردهاید که پدر از ما تعهد گرفت که همگی به کنعان بازگردیم؟ آیا از یاد بردهاید که در گذشته دربارهی یوسف چه کوتاهیهایی کردیم؟»
بزرگیِ فردی که در یک جمع بزرگتر است، ایجاب میکند که در موقعیتهای مختلف، اعمال نادرست اطرافیان را یادآور شود. اما این تذکر نباید با سرزنش، ملامت، تحقیر یا کوچکشماری همراه باشد، بلکه صرفاً باید از جنس یادآوری باشد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ» «تو فقط تذکردهندهای.»
یکی از پندارهای نادرست این است که گمان کنیم بزرگتر یک جمع میتواند نسبت به رفتار اطرافیانش بیتفاوت باشد. او نهتنها نباید بیاعتنا بماند، بلکه باید در مسیر اصلاح و جلوگیری از تداوم خطاهای دیگران تلاش کند. بااینحال، تذکر دادن آداب، قوانین و اصول خاصی دارد که رعایت آن ضروری است. مهمترین نکته در این زمینه، نحوۀ بیان تذکر است؛ بهگونهای که هرگز در جمع و بهصورت علنی نباشد، بلکه در فضایی خصوصی و همراه با ملایمت و نجوا صورت گیرد.
تکرار تاریخ: از یوسف تا بنیامین
گویا داستان بنیامین ادامۀ ماجرایی است که برای حضرت یوسف علیه السلام اتفاق افتاده بود. برادر بزرگتر به دیگر برادرانش یادآوری میکند که در گذشته هم مرتکب خلافی شدهاند و تفریط و کوتاهی داشتهاند. اکنون هم نسبت به بنیامین دارند کوتاهی میکنند و به تعهدی که با پدر بسته شده بود بیتوجهی میکنند.
بزرگان درون: عقل، قلب و مراقبه
در درون هر یک از ما نیز بزرگی به نام عقل وجود دارد که در خلوتهایمان، اشتباهات گذشته را به ما گوشزد میکند، بیآنکه آنها را توجیه کند. اما قلب حتی از عقل هم جایگاهی بالاتر دارد؛ چراکه استدلالهای نادرست گذشته را نمیپذیرد و آنها را توجیه نمیکند. بزرگتر، چون جایگاهی والاتر دارد، تفریطهایمان را در خلوت و با زبانی غیرمستقیم به ما یادآور میشود.
زمانی که انسان به نور معرفت، نورانی شود، خود به اشتباهات، افراطها و تفریطهایش پی میبرد و دیگر نیازی به تذکر بیرونی ندارد. در خلوتهای درونی، ما در محضر عقل، قلب و روح خویش قرار میگیریم و این بزرگان درون، گذشتۀ ما را – که سرشار از کوتاهیها و لغزشهاست – به ما یادآور میشوند. بنابراین، یکی از پندارهای نادرست این است که تصور کنیم میتوان اهل مراقبه بود، اما میان درست و نادرست تمایز قائل نشد. کسی که اهل مراقبه است، امور را بدون پردهپوشی و توجیه میبیند و از طریق این بزرگتر درونی، متوجه اشتباهات خود میشود.
نمونههایی از تذکرهای بزرگتران
یکی از نمونههای این بحث زمانی است که انسان به یک زیارتگاه میرود. در حقیقت، او در محضر یک بزرگتر، یعنی ولیّ خدا قرار میگیرد و در آن لحظات کوتاهیها و اشتباهاتش به او یادآوری میشود. در این مواقع، گاهی بدون هیچگونه توضیح یا حتی پرسشی، دل انسان متوجه میشود که کدام یک از رفتارهایش نادرست بوده و ریشۀ مشکلاتش کجاست.
نمونهای دیگر: یکی از طلبهها تعریف میکرد که زمانی که محضر آیتالله بهاءالدینی رسیده بود، ایشان به او گفته بود: «چرا وقتی به اینجا میآمدی با خانوادهات دعوا کردی؟!» این تذکر، که به نظر بیارتباط میرسد، دقیقاً نشاندهندۀ این است که آن بزرگتر با نگاه عمیقتری به مسائل شخصی انسان مینگرد.
همچنین یک ماجرای دیگر از همان طلبه نقل میشود که در روزی بارانی با سرعت زیاد رانندگی میکرد و آیتالله بهاءالدینی به او تذکر داد: «به خاطر سرعت بالای شما، لباس مردم کثیف میشود.» اینگونه تذکرها نهتنها در حوزۀ اخلاق فردی؛ بلکه در توجه به دیگران و اثرات اعمال خود بر محیط اطراف، درسهایی آموزنده و پندآموزی دارند.
آگاهی از افراط و تفریطها در خلوت با بزرگان
خلوت با مولا و معصومین علیهمالسلام، فرصتی است تا تفریطها و کوتاهیهای خود را شناسایی کنیم. در این خلوتها، ما متوجه معایب خود میشویم و اگر پس از این آگاهی به اصلاح خود نپردازیم، در حق خویش ظلم بزرگی کردهایم. در خلوت با بزرگترها و معصومین، آنها به ما تذکر میدهند و ما را از اشتباهاتمان آگاه میسازند. اگر غیر از این بیندیشیم، در دام پندارهای نادرست گرفتار شدهایم.
فقدان ادراک زمین؛ پنداری ناصحیح
«وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتي كُنَّا فيها وَ الْعيرَ الَّتي أَقْبَلْنا فيها وَ إِنَّا لَصادِقُون»[2]
«حقیقت را از شهری که در آن بودیم (و در و دیوارش گواه است) و از کاروانی که با آن آمدیم بپرس؛ و یقیناً ما راستگوییم.»
برادر بزرگتر به دیگر برادرانش پیشنهاد میدهد که وقتی به سراغ پدر رفتند، از او بخواهند که اگر حرفشان را قبول ندارد، از قریهای که در آن بودند یا از قافلهای که همراهشان بودهاند، دربارۀ ماجرا سؤال کند.
نکتهای که در این بحث قابل توجه است عبارت «وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ» است. آیه اشاره نمیکند که از اهل قریه سؤال کن، بلکه میفرماید از خود قریه سؤال کن. این نکته نشان میدهد که مکانها نه تنها ادراک دارند، بلکه قادر به شهادت دادن و تسبیح کردن نیز هستند. به عبارت دیگر، مکانها دارای فرقاناند و میتوانند حقیقت را از کذب تمییز دهند. باید باور کنیم که مکانها شعور دارند. برای نمونه، جنازۀ مؤمن از هر زمینی عبور میکند، گویا آن مکان التماس میکند که او را در خود دفن کنند. به همین دلیل، هر جایی که چنین فردی دفن شود، آن مکان به سایر زمینها فخر میکند.
شعور مکانها
پندار نادرست این است که تصور کنیم زمینی که بر روی آن راه میرویم از وضعیت روحی و معنوی ما بیخبر است، چه ما صادق باشیم، چه کاذب، چه عالم باشیم، چه جاهل، چه مطیع باشیم و چه عاصی. باید بدانیم که تمام هستی، ادراک و شعور دارد.
گاهی پیش میآید که در مکانی، باوجود افکار باطل و اشتباهی که داریم، آنها را با کسی در میان نمیگذاریم، اما با این وجود احساس ناخوشایندی داریم. این حس ناخوشایند به خاطر همان افکار نادرست است که باعث میشود زمین از ما پذیرایی نکند و در نتیجه، حال ما آشفته شود.
برعکس، زمانی که افکار درست و زیبایی داریم، همان مکان بهطور ناخودآگاه به ما احساس خوشایندی میدهد. انگار آن مکان افتخار میکند که چنین افکار و اعمال نیکو در آن وجود دارد. بنابراین، زمین بهخوبی ما را میشناسد و واکنشهای آن به درونمان بستگی دارد.
ناشکیبایی از ناحیۀ بزرگترها؛ پنداری ناصحیح
«قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللّهُ أَن یأْتِینِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ»[3]
«(برادران پس از بازگشت به کنعان، ماجرا را برای پدر بیان کردند، یعقوب) گفت: (نه چنین است که می گویید) بلکه نفوس شما کاری (زشت)را در نظرتان آراست (تا انجامش بر شما آسان شود) پس من بدون جزع و بیتابی شکیبایی میورزم، امید است خدا همۀ آنان را پیش من آرد؛ زیرا او بیتردید، دانا و حکیم است.»
حضرت یعقوب علیهالسلام به فرزندانش میفرماید: «نفوس شما امری را برای شما آراسته است.» این یعنی اشتباهی در گذشته مرتکب شدهاید که به نظرتان اصلاً اشتباه نبوده است. پندار نادرست این است که تصور کنیم بزرگترها در برابر جسارت و بیادبیهای ما فوراً واکنش نشان میدهند و ما را مجازات میکنند.
تفکر صحیح این است که بزرگترها همچون حضرت یعقوب علیهالسلام، با صبر و امید به اصلاح ما میپردازند و آنقدر صبوری میکنند تا رفتار و اعمال ما تصحیح شود. آنان هیچگاه از ما ناامید نمیشوند. سنت بزرگترها در چنین مواقعی، «امهال» است؛ آنها مهلت میدهند تا اصلاحات لازم در فرد بهطور تدریجی و با دقت انجام شود.
امید به اصلاح از سوی اولیای الهی
اولیای الهی همیشه به اصلاح ما امیدوارند و باور دارند که در نهایت روزی اصلاح خواهیم شد. به همین دلیل است که در هیاهوی جنگ حضرت اباعبدالله علیهالسلام همچنان میفرماید: «هَلْ مِنْ نَاصِرٍ یَنْصُرُنی؟»؛ «آیا یاوری هست که مرا یاری کند؟» زیرا ایشان در سپاه دشمن هم قابلیت اصلاح را میبیند. این همان «صبر جمیل» است؛ چرا که در صبر جمیل، شکایت جایی ندارد. ائمه معصومین علیهمالسلام تا زمانی که اصلاحات لازم در ما صورت بگیرد، به مقاومت و صبر ادامه میدهند.
پندار نادرست این است که تصور کنیم بهمحض ارتکاب خطا یا گناه، اولیای الهی ارتباطشان را با ما قطع میکنند؛ اما رابطۀ پدر و فرزند بسیار عمیق و صمیمی است! اولیای الهی همچون پدرانی مهربان هستند که نهتنها به خاطر هر اشتباه فرزند، او را از خود دور نمیکنند، بلکه با «لطایف الحیل» به اصلاح او میپردازند و با صبر و شکیبایی به او کمک میکنند.
بزرگتر بودن یک امر نسبی است؛ ما نسبت به والدین خود کوچکتر و نسبت به فرزندان خود بزرگتر هستیم. در این راستا، شکایت و بزرگی با یکدیگر سازگار نیست. کسی که در جایگاه بزرگتری قرار دارد باید دارای سعۀ صدر باشد و در برابر مشکلات و ناملایمات شکیبا باشد. اگر فردی که به عنوان بزرگتر شناخته میشود، از حد تحمل خود فراتر رود و شکایت کند، گویا بزرگتر بودن او منتفی شده است. در هر جایگاهی که باشیم، اگر نسبت به کسانی که در ردههای پایینتر از ما قرار دارند دائماً شکایت داشته باشیم، در واقع بزرگتر نیستیم.
از دل برود، هر آن که از دیده برفت؛ پنداری ناصحیح
«قَالُواْ تَالله تَفْتَأُ تَذْكُرُ یوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِینَ»[4]
«گفتند: به خدا آن قدر از یوسف یاد میکنی تا سخت ناتوان شوی یا جانت را از دست بدهی.»
پندار نادرست، دقیقاً همان عبارتی است که بهعنوان ضربالمثل رواج دارد: «از دل برود، هر آن که از دیده برفت.» برخی افراد گمان میکنند که اگر مدتی از کسی دور باشند، بهتدریج برایشان عادی میشود و دیگر دلشان برای او تنگ نخواهد شد؛ اما این تفکر ناصحیح است. در این نگرش، انسان ارزش زیادی برای حس بینایی و چشم خود قائل میشود، گویی تنها آنچه که قابل دیدن است، وجود دارد و بر روابط انسانی اثر میگذارد! در حقیقت، دلهای انسانها به عمق روابط و احساسات وابستهاند، نه فقط به آنچه که با چشم میبینیم.
تأثیر حواس ظاهری بر روابط و احساسات باطنی؛ پندار ناصحیح
حضرت یعقوب علیهالسلام سالها حضرت یوسف علیهالسلام را ندید، و در این مدت برادران یوسف علیهالسلام تصور میکردند که اگر او را از جلوی چشم پدر بردارند، حضرت یعقوب به ندیدن او عادت خواهد کرد و محبت او از دل پدر محو خواهد شد؛ اما همانطور که از آیه شریفه متوجه میشویم، این هدف محقق نشد! چراکه اگر چیزی در دل کاشته شده باشد، با ندیدن آن از دل خارج نمیشود. اگر غیر از این باشد، آن محبت یا احساس از ابتدا در دل ریشه نداشته است.
گاهی اوقات تصور میکنیم که حواس ظاهری ما، مانند چشم، قدرت زیادی دارند و میتوانند بر باطن ما تأثیر بگذارند؛ اما حقیقت این است که حواس باطنی بسیار قویتر از حواس ظاهری هستند و تأثیرات عمیقتری بر روابط و احساسات ما دارند. نباید بیش از اندازه به حواس ظاهری خود اتکا کنیم، چرا که آنها تنها بخشی از واقعیت هستند. حواس باطنی به مراتب قویتر از حواس ظاهریاند.
تاریخ جلسه: 1395/7/20 ـ جلسه 10
«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»
[1]. سورۀ یوسف، آیه 80.
[2]. سورۀ یوسف، آیه 82.
[3]. سورۀ یوسف، آیه 83.
[4]. سورۀ یوسف، آیه 85.