مقدمه
واقعیتهای تلخ و شیرین، واقعیتهایی است که بهعلت شدت اشتغال به دنیا، آنها را نادیده میگیریم. گاه این واقعیتها بسیار شیرین و لذتبخش هستند و گاه بسیار تلخ و دردناک.
به تأخیر انداختن وظایف؛ واقعیتی تلخ
«إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْكُفْرِ ۖ یضَلُّ بِهِ الَّذِینَ كَفَرُوا یحِلُّونَهُ عَامًا وَیحَرِّمُونَهُ عَامًا لِیوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ»[1]
«نسیء [جا به جا کردن و تأخیر ماههای حرام]، افزایشی در کفر [مشرکان] است که با آن، کافران گمراه میشوند؛ یک سال، آن را حلال و سال دیگر آن را حرام میکنند، تا به مقدار ماههایی که خداوند تحریم کرده بشود [و عدد چهار ماه، به پندارشان تکمیل گردد] و به این ترتیب، آنچه را خدا حرام کرده، حلال بشمرند. اعمال زشتشان در نظرشان زیبا جلوه داده شده و خداوند جمعیّت کافران را هدایت نمیکند!»
در زمان جاهلیت چهار ماه، ماه حرام بود و جنگ و کشتار در آن ممنوع؛ یعنی قداست خاصی داشت. اسلام هم آن چهار ماه حرام را تصویب کرد؛ اما در جاهلیت این چهار ماه شناور بود نه ثابت. قرآن میفرماید: «إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْكُفْرِ»، جابجایی و به تأخیر انداختن ماه حرام، موجب افزونی کفر میشود.
واقعیت تلخ این است که تأخیر انداختنِ هر امری که وظیفۀ ماست، موجب بُعد ما از خدا میشود، «زِیادَةٌ فِی الْكُفْرِ» یعنی «زِیادةً فِی البُعد». مثلاً توبه، بیدار شدن و توجه داشتن به حق، وظیفۀ ماست، ترقی و کمال، وظیفۀ ماست؛ اگر هر آنچه که رعایت حرمت آن وظیفۀ ماست، به تأخیر بیندازیم، بُعد ما از خدای سبحان افزون میشود. با به تأخیر انداختن توبه، دوری ما از خدا و قساوت قلبمان بیشتر میشود.
تأخیر در انجام وظائف، صرفاً به ضرر ماست و هیچ سودی ندارد. همۀ کارها حتی رسیدگی به امور منزل، نوشتن مطلب یا خدمت کردن به دیگری هر کدام را وقتی به تأخیر بیندازیم، سنگینی آنما را آزار میدهد!
تأخیر انداختنها مَفرّ نیست. تا کی میخواهیم فرار کنیم؟ اگر دائم وظائفی را که به عهده داریم تأخیر بیندازیم، گرفتار قساوت قلب و سنگدلی میشویم، روح ما سنگین و مکدر میشود و همۀ کمالاتمان نادیده گرفته میشود.
نظم در زندگی و تأثیر آن بر روان و اعتقادات
با نگاهی دقیقتر به آیۀ مورد نظر، متوجه میشویم که جابجایی مداوم امور و نداشتن نظم در زندگی، بهنوعی آسیب محسوب میشود. روانشناسان در درمان بیماران روانی، یکی از راهکارهایی که به اطرافیان و خود فرد بیمار پیشنهاد میدهند، تقویت نظم و ترتیب در زندگی است. چراکه در صورت فقدان نظم، حال فرد بیمار روز به روز بدتر و پیچیدهتر میشود.
اسلام بهطور خاص به زندگی انسانها نظم بخشیده و اصولی را برای آن تعیین کرده است. تصمیمگیریهای ما، زمانی که بیثبات و جابجا باشند، نشانهای از اضطراب درونی ماست. این بینظمی در سطح فردی، نهتنها به روان ما آسیب میزند؛ بلکه تأثیر منفی بر اعتقادات ما میگذارد. واقعیت این است که وقتی درونیات ما بیثبات است، این بینظمی به طور خودکار به رفتارها و تصمیمات بیرونیمان سرایت میکند.
اینکه ما هر روز تصمیماتی میگیریم و فردا آنها را تغییر میدهیم، نشانگر نداشتن ثبات درونی است. این تغییرات مداوم میتواند به اختلالات روانی منجر شود و با مرور زمان، احساس سردرگمی و اضطراب را در فرد تقویت کند. در واقع، نظم یکی از ارکان مهمی است که هم به آرامش روانی کمک میکند و هم در استحکام اعتقادی فرد اثرگذار است.
اسلام نیز به این نکته توجه دارد که برای رسیدن به یک زندگی سالم و معنادار، باید از اصولی منظم پیروی کرد تا فرد نهتنها در دنیا؛ بلکه در زمینۀ معنوی و اعتقادی نیز ثبات داشته باشد.
اثر متقابل ظاهر و باطن در زندگی دینی و معنوی
از حضرت امام (ره) یاد گرفته بودیم که هم ظاهر در باطن اثر میگذارد و هم باطن در ظاهر. شهید ثانی نیز در رسالۀ «نَفلیه» بیان میکند که یکی از راههای دستیابی به حضور قلب در نماز، این است که تسبیح را در جانماز صاف بگذاریم؛ یعنی ظاهر نماز بر حضور قلب ما تأثیر دارد. این نکته نهتنها در عبادات، بلکه در تمامی ابعاد زندگیمان کاربرد دارد.
واقعیت این است که اگر در ظاهر، برخی از امور را بیدلیل جابجا میکنیم، بهدلیل بیحوصلگی یا بیحالی یا دلایل ظاهری دیگر نیست، بلکه این بیثباتی در ظاهر ناشی از مشکلات در باطن ماست. باطن انسان، گاهی از بیماریهای روحی و اعتقادی رنج میبرد و این رنج در رفتارهای ظاهری او نمایان میشود.
سوالی که به ذهن میآید این است که چرا در امور دینی باید استقامت و پایداری داشته باشیم؟ چرا در دین واجبات و دستورات معین شدهاند و نمیتوانیم آنها را به دلخواه تغییر دهیم؟ پاسخ این است که این استقامت نهتنها برای حفظ نظم در زندگی است، بلکه برای حفظ ثبات در باطن و اعتقادات ما نیز ضروری است.
واقعیت تلخ که معمولاً به آن توجه نمیکنیم، این است که جابجاییهای مکرر ما در امور ظاهری، گاه میتواند نشاندهندۀ کفر پنهانی باشد که عمیقتر از مسائل ظاهری است. این تغییرات ناشی از مشکلی عمیق در اعتقادات ما هستند که به رفتارهای ظاهریمان نیز سرایت کرده است. در حقیقت، تغییرات در ظاهر تنها نمادی از تغییرات درونی و اعتقادی هستند که نیازمند اصلاح و بازنگری هستند.
تلقین ناتوانی؛ واقعیتی تلخ
«لَوْ كَانَ عَرَضًا قَرِیبًا وَسَفَرًا قَاصِدًا لَاتَّبَعُوكَ وَلَٰكِنْ بَعُدَتْ عَلَیهِمُ الشُّقَّةُ ۚ وَسَیحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ یهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللَّهُ یعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ»[2]
« [امّا گروهی از آنها چنانند که] اگر غنایمی نزدیک [و در دسترس] و سفری آسان باشد [به طمع دنیا] از تو پیروی میکنند؛ ولی [اکنون که برای میدان تبوک] راه بر آنها دور [و پر مشقت] است، [سرباز میزنند] و بهزودی به خدا سوگند یاد میکنند که: «اگر توانایی داشتیم، همراه شما حرکت میکردیم!» [آنها با این اعمال و این دروغها، در واقع] خود را هلاک میکنند و خداوند میداند آنها دروغگو هستند!»
در این آیه خدای سبحان گروهی را معرفی میکند که دائم در حال خودکشی هستند! آنها افراد متدینی هستند که در جنگ تبوک، به بهانۀ دور بودن راه از شرکت در جنگ سرباز زدند و چون کار در نظرشان سخت بود، رها کردند، قسم دروغ میخورند که اگر میتوانستیم، حتماً با شما مجاهدین میآمدیم؛ اما بهعلت دور بودن راه و سختی و … نمیتوانیم با شما همراه شویم: «وَسَیحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ»، قرآن میگوید: آنها با این گفتار خودشان را هلاک میکنند: «یهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ»؛ اما خدا میداند که دروغ میگویند! «وَاللَّهُ یعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ».
هلاک کردن، یعنی بهقدری در تیررس عذاب قرار میگیرند که خود را نابود میکنند! چگونه؟ خودشان را ناتوان میبینند! هر زمان خود را در انجام وظیفه ناتوان میبینیم، نوعی خودکشی است! یعنی انسانیت و حقیقت و اصالت خود را نابود کردیم. تلقینِ دائمِ نتوانستن، در واقع هلاک کردن خود است؛ چون در یوم الحسرة که یکی از نامهای قیامت است، حسرت میخوریم که چرا کاری را که در توانمان بود، انجام ندادیم؟!
مرگ تدریجی در سایۀ شانه خالی کردن از مسئولیت
واقعیت تلخ این است که شانه خالی کردن از مسئولیتها و ناتوانی در انجام وظایف، نوعی مرگ تدریجی است. در این فرآیند، نه کسی به ما خیانت میکند، نه کسی ما را از پا در میآورد؛ بلکه خودمان در برابر خود و زندگیمان کوتاهی میکنیم. این خودکشی روانی است که از درون آغاز میشود و آرامآرام به همه ابعاد زندگیمان نفوذ میکند.
زمانی که از انجام وظایف خود شانه خالی میکنیم، در واقع داریم بهتدریج از وجود خود فاصله میگیریم و اجازه میدهیم که مشکلات و مسئولیتها روی هم انباشته شوند. این خودکشی نه از جنس جسمی، بلکه از نوع روحی و معنوی است که اثرات آن میتواند در تمامی جنبههای زندگی، از جمله روابط، اعتقادات و حتی سلامت روانی ما نمایان شود.
هر کدام از ما مسئولیتهای بزرگی در قبال خود، خانواده و جامعه داریم. فرار از این مسئولیتها نهتنها به ضعف و سستی منجر میشود، بلکه به بیاعتقادی و بحرانهای عمیقتر روحی نیز دامن میزند.
هلاکت، نتیجۀ راحتطلبی
از نگاه دیگر واقعیت این است وقتی راحتطلب باشیم، یعنی خودکشی میکنیم: «یهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ»، هیچ کس به جایی نرسید مگر این که زحمت کشید! نفس ما چموش است، برای کنترل آن باید زحمت بکشیم. ما توانایی بسیاری داریم که با راحتطلبی نابود میشود. واقعیت تلخ این است که اگر فقط در پی امور راحت باشیم، خود را هلاک میکنیم؛ در حالیکه بایسته است کار سخت را انتخاب کنیم، خدا وعده داده است که برای ما آسان میکند: «سَنُیَسِّرُه».
تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
واقعیت این است هنگامی که راحتطلبیم، در مسائل معنوی نیز در پی امور آسان و بیاذیت هستیم! و این مرگ تدریجی است؛ به همین جهت اصلاً انرژی نداریم.
غفلت از اثر دعای خوبان؛ واقعیتی تلخ
واقعیت تلخ دیگر این است اگر از دعای خوبان غافل بشویم؛ یعنی اثر دعا را در زندگی خود نادیده بگیریم، امور به نظرمان سخت میآید! وقتی میگوییم فلانی دعایمان کرده، امور به نظرمان آسان میآید. مشکل آنها چه بود؟ «بَعُدَتْ عَلَیهِمُ الشُّقَّةُ» مسافت به نظرشان دور آمد! در حالیکه وقتی با پیغمبرند، نباید مسافت در نظرشان دور باشد. آنها نمیفهمیدند در معیت پیغمبر همۀ کارها چهقدر آسان است!
واقعیت تلخ این است که بسیاری از ما مؤمنین اثر معیت با پیغمبر را درک نمیکنیم و غافلیم از اینکه در معیت اولیای الهی با انفاسِ قدسیِ خوبان، کار آسان میشود؛ لذا هنگامی که ادراک تعطیل میشود، دیگر ایمانی باقی نمیماند! واقعیت این است که بعضی با جدا شدن از پیغمبر به بهانۀ سخت بودن کارها، خود را در هلاکت میافکنند!
امداد الهی در مسیر سلوک؛ واقعیتی شیرین
«إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ ۖ فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ»[3]
«صدقات، فقط ویژه نیازمندان و تهیدستان [زمین گیر] و کارگزاران [جمع و پخش آن] و آنانکه باید [به خاطر تمایل به اسلام] قلوبشان را به دست آورد و برای [آزادی] بردگان و [پرداخت بدهی] بدهکاران و [هزینه کردن] در راه خدا [که شامل هر کار خیر و عام المنفعه می باشد] و در راه ماندگان است؛ [این احکام] فریضه ای از سوی خداست، و خدا دانا و حکیم است.»
زکات صدقۀ واجب است. آیه مصرف زکات را مشخص کردهاست: برای گروههای مختلف: فقرا، مساکین، کسانی که برای گرفتن زکات اقدام میکنند، برای نرم کردن دلها و بردگان و در آخر یکی از مصارف زکات برای درراهماندگان است.
واقعیت شیرین این است که در مسیر معنوی و سلوک، هنگامی که احساس غریبی میکنیم و منتظر کمک هستیم تا به مقصود نهایی برسیم، خداوند سبحان به حاکم شرع و پیغمبران دستور داده است تا برای ما خرج کنند و ما را به مقصد برسانند. این کمکها ممکن است گاهی به صورت زکات مادی باشد و گاهی به صورت زکات معنوی.
بسیاری از ما در این عالم بهعنوان «ابنالسبیل» (مسافران راه) هستیم. یعنی در بیابان وسیع دنیا گرفتار شدهایم، غریبیم و هنوز به جایی نرسیدهایم. در چنین حالتی، بزرگترها و کسانی که به کمالات و فضایل نزدیکترند، موظفاند برای ما خرج کنند، راه را نشان دهند و با کمکهای معنوی و مادی خود، ما را به مقصد برسانند.
این کمکها نهتنها در قالب امور مادی مثل صدقه و زکات، بلکه در قالب هدایتهای معنوی، راهنماییهای روحی و دعای خیر نیز میتواند باشد. در حقیقت، در این مسیر، خداوند به ما وعده داده است که در مواقع نیاز و گمگشتگی، دست یاری بهسوی ما دراز خواهد شد تا به مقصد نهاییمان برسیم.
حضرت اباعبدالله الحسین و بدهکاری به زائرین
از آیتالله وجدانی نقل شده است که در یکی از کتابهای خطی آستان قدس، کتابی درباره فضائل حضرت اباعبدالله حسین علیهالسلام وجود داشت که در آن حدیثی به این مضمون آمده بود: «حضرت اباعبدالله خود را مدیون زائرینش میداند.» یعنی امام حسین علیهالسلام واجب میداند که به زائرین خود پرداختی داشته باشد!
«مدیون بودن» در حقیقت معنای عمیقی دارد. امام حسین علیهالسلام خود را بدهکار زائرین میداند، زیرا هر زائر، در حقیقت «ابنالسبیل» (مسافر راه) است که در این بیابان بزرگ دنیا از کمال و معنویت فاصله گرفته است و برای رسیدن به مقصد نهایی خود، راهی سخت را میپیماید.
امام حسین علیهالسلام بهعنوان راهنما و هدایتگر، خود را موظف میداند که از زکات معنوی و مادی که در دست دارد، برای این زائران خرج کند و در مسیر راهشان یاریرسان باشد.
اینکه حضرت اباعبدالله خود را بدهکار به زائران میدانند، نشانگر این است که ایشان نهتنها در راه هدایت انسانها بلکه در تأمین روح و روان زائران خود نیزخود را مسئول میداند. در واقع، امام حسین علیهالسلام با پرداختهای معنوی و مادی خود به زائرین، آنها را در این سفر معنوی یاری میکند و خود را بدهکار به محبت و اخلاص آنان میداند.
ابنالسبیل در مسیر زندگی و امداد غیبی
واقعیت شیرین این است که در یک نگاه، همۀ ما در این عالم «ابنالسبیل» (مسافر راه) هستیم و خداوند سبحان بر اولیایش واجب کرده است که به اندازهای برای ما خرج کنند که به وطن حقیقی خود برسیم. بنابراین اگر در راه ماندیم، نباید نگران باشیم! اولیای الهی موظفاند که به هر یک از ما بهاندازهای که نیاز داریم، کمک کنند تا به مقصد نهاییمان برسیم. این همان چیزی است که در آیه شریفه آمده است: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ»، که نشان میدهد هم پرداخت زکات واجب است و هم مصرف آن در موارد خاصی که در آیه بیان شده، ضروری است؛ به همین دلیل، اگر ما در این مسیر قدم برداریم، نگرانی و دلهرهای نخواهیم داشت.
یکی از حکایات زیبای معنوی را میتوان از ابوسعید ابوالخیر شنید که وقتی به او گفتند یکی از مریدانش در جاده افتاده است، بدون هیچ نگرانی پاسخ داد: «غصه ندارد! وقتی در جاده باشد، بالاخره کسی او را بلند میکند!» این کلام پُرمعنا نشاندهندۀ آن است که وقتی انسان در مسیر صحیح باشد، خداوند همیشه دست یاری بهسوی او دراز خواهد کرد؛ اما اگر کسی از راه اصلی خارج شود، در آن صورت است که باید نگران باشد، چون کسی او را یاری نمیکند!
ابنالسبیل در این عالم کسی است که درگیر مشکلات و سختیهاست؛ ولی همچنان در جاده است. حقیقت شیرین این است که وقتی در مسیر درست حرکت میکنیم، در نهایت به لطف خداوند، امداد غیبی به سراغ ما میآید و ما را از مشکلات و گرفتاریها نجات میدهد.
محضر معصوم و آشکار شدن درون
«یحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِی قُلُوبِهِمْ … »[4]
«منافقان از آن بیم دارند که سورهای بر ضدّ آنان نازل گردد و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد … »
قرآن میگوید: منافقین میترسند از این که سورهای نازل بشود وپیغمبر به آنها خبر بدهد در دلشان چیست! واقعیت این است که باطن ما در محضر اهل بیت آشکار میشود.
واقعیت تلخ این است که کسانی که دلشان مریض است، نگراناند که باطنشان در محضر معصوم آشکار شود و معصوم از درون آنها خبر بدهد. در حالیکه باید بدانیم محضر معصوم، محلی است برای امنیت کامل، چراکه در محضر پیامبر اکرم باید اوج امنیت و آرامش را احساس کنیم. محضر پیامبر، همچون کهفی است که میتواند پناهگاه دلهای آشفته و نگران باشد.
کسی که درون و عقیدهاش مشکل دارد، در چنین محضری هم احساس امنیت نخواهد داشت. او همیشه نگران این است که باطنش آشکار شود و معصوم از آن آگاه شود. این نگرانی از آنجا ناشی میشود که چنین فردی نمیتواند در برابر معصوم خود را بیپرده و بیدغدغه نشان دهد؛ زیرا درونش بهدرستی اصلاح نشده است. در این صورت، محضر معصوم برای او فضایی امن نخواهد بود و دائم در اضطراب و ترس از آشکار شدن عیوب درونیاش به سر خواهد برد.
واقعیت تلخ این است که وقتی باطن انسان دچار مشکل است، حتی در محضر پیامبر هم احساس امنیت نخواهد کرد. این امر نشاندهندۀ نیاز به پاکسازی درون و اصلاح عقیده است تا انسان بتواند در محضر معصوم به آرامش برسد و از امنیت واقعی برخوردار شود.
ظهور حقیقت در محضر اهل بیت
از آیتالله بهجت نقل شده است که در حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها، یک لیرۀ طلای خانمی که هنگام تبرک به ضریح حضرت افتاده بود، به زمین میافتد (که به طور مثال ارزش آن به اندازه یک سکه بهار آزادی بوده است). این خانم با اصرار میخواهد سکه را به دست آورد. متولی حرم حضرت زینب پیشنهاد میدهد که دو برابر ارزش آن را به او بدهد، اما خانم نمیپذیرد. ناگهان، همه متوجه میشوند که آن لیره از روی زمین بلند میشود و به دستان خانم میافتد!
این واقعه نشان میدهد که ما گاهی فکر میکنیم که اهل بیت به کمک ما نیاز دارند یا محتاج ما هستند؛ اما حقیقت این است که اینگونه نیست. آنها در حقیقت در جایگاهی هستند که باطن و کنه وجود ما برایشان آشکار است. برای آنها مشخص است که کارهایی که برایشان انجام میدهیم، از سر علاقه و عشق است یا نه.
این واقعه به ما یادآوری میکند که در محضر اهل بیت، همۀ اعمال و نیتهای ما بهسرعت نمایان میشود. بنابراین، اگر کسی در درگاه اهل بیت در جستجوی برکت یا فضل است، باید در نیت و عمل خود صداقت و محبت واقعی داشته باشد، زیرا آنها بهراحتی و با دقت تمام، از عمق دلهای ما آگاهند.
توجیه کردن خلاف؛ واقعیتی تلخ
«لَا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمَانِكُمْ …»[5]
« [بگو:] عذر خواهی نکنید [که بیهوده است؛ چرا که] شما پس از ایمان آوردن، کافر شدید!..»
خدای سبحان خطاب به منافقین میگوید: به دروغ عذرخواهی نکنید و این قدر خلافهای خود را توجیه نکنید! بعد از اظهار ایمان، با این تبعیت نکردن کفرتان را آشکار میکنید.
واقعیت تلخ این است که گاهی اوقات بهدلیل کمکاریها و سهلانگاریها، توجیهاتی برای خود میسازیم که میتواند نام ما را از زمرۀ مؤمنین محو کند و بهجای آن در زمرۀ کفار قرار دهد. وقتی که در شرایط سخت برای دین، جان، مال، وقت، آبرو و … از خود گذشتگی نداشته باشیم، نمیتوانیم در زمانهای دیگر ادعا کنیم که چقدر دلمان میخواهد در خدمت پیامبر و اولیای دین باشیم. این تضاد و دوگانگی در عمل و ادعا، روزی آشکار میشود.
توجیه کردن خلافها و کوتاهیها هیچگاه نمیتواند نازیبایی را از ما محو کند. هیچ توجیهی نمیتواند خطای ما را موجه کند. کسی که در عمل به دین و مسئولیتهایش کوتاهی کند، حتی با توجیهات خود، نمیتواند از مسئولیت و عواقب آن بگریزد.
ایمان، تنها با ادعا به دست نمیآید، بلکه باید در عمل نیز متناسب با آن ادعا زندگی کنیم. زمانی که در خدمت دین و اهل بیت نباشیم، نباید توقع داشته باشیم که در قلب خود بتوانیم ادعای عشق و وفاداری به آنان را داشته باشیم.
تفکری وارونه دربارۀ حقیقت
واقعیت تلخ دیگر این است که افرادی که در گذشته وضعیت خوبی داشتهاند، با کفر ورزیدن و عمل نکردن به تعهدات خود، در نهایت به جایی میرسند که «قَدْ كَفَرْتُمْ» در موردشان صادق میشود. این مسئله را بهوضوح میتوان در واقعۀ کربلا مشاهده کرد. شمر، پس از واقعۀ عاشورا در مسجد جامع کوفه میگشت و میگفت: «خدایا، تو خود میدانی که من خوبم، گرچه جرمی مرتکب شدم!» این بیان نشاندهنده توهم توجیه و انکار واقعیت است.
این نمونه از رفتار نشان میدهد که چطور انسانها ممکن است در توهمهای خود غرق شوند و حتی بزرگترین گناهان و اشتباهاتشان را توجیه کنند.
این امر به ما یادآوری میکند که توجیه کردن گناهان و اعمال نادرست هیچگاه نمیتواند حقیقت آنها را تغییر دهد. حتی اگر کسی با بزرگترین جرمها و گناهان مواجه باشد، همچنان ممکن است در پی توجیه کردن آنها باشد. در واقع، اینگونه افراد قادر نیستند که بین حقیقت و توهم فرق بگذارند و از واقعیت گناه خود غافل میمانند.
تاریخ جلسه: 1400/6/16ـ جلسه 30
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] سوره توبه، آیه 37.
[2] سوره توبه، آیه 42.
[3] سوره توبه، آیه 60
[4] سوره توبه، آیه 64.
[5] سوره توبه، آیه 66.