مقدمه
موضوع مهر و قهرِ در قرآن از سورۀ رعد به بعد بررسی میشود. در نظامِ عالم جریانِ مهر و قهرِ حق، جاری است. قرآن با نگاهی ژرف، برداشت انسان را از این دو مفهوم دگرگون میسازد و او را با حقیقتی نوین از رحمت و شدتِ الهی روبرو میکند.
انسان میپندارد مهر و قهر خدا را میشناسد؛ ولی با تدبّر در آیات قرآن درمییابد از بسیاری نشانههای مهر و قهر حق غافل بوده است.
اسراف و تبذیر نعمتها؛ نماد قهر الهی
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ»[1]
«هیچ ندیدی حال مردمی را که نعمت خدا را به کفر مبدل ساختند و (خود و) قوم خود را به دیار هلاکت رهسپار کردند؟ [در آن سراى هلاكت كه] جهنم است وارد مى شوند و چه بد قرارگاهى است.»
آیا ندیدی کسانی را که کفر را جایگزین شکر کردند، نعمتها را نادیده گرفتند و ناسپاسی نمودند؟ آنان از نعمتها بهرهای نبردند و استفاده درست از آنها را ترک گفتند. تأثیر گناهان این گروه، دامنگیر جامعه شد و قومشان را به هلاکت کشاند. اینان اهل دوزخاند و آن را برافروختهتر میسازند.
یکی از نشانههای خشم خداوند، استفادۀ نادرست از نعمتهاست. رها کردن نعمت بدون بهرهبرداری شایسته، خشم پروردگار را در پی دارد. هرکس بهجای سپاسگزاری، کفران نعمت کند و نعمتها را کوچک بشمارد، نهتنها خود مورد غضب الهی قرار میگیرد؛ بلکه اطرافیانش را نیز در معرض عذاب میگذارد.
اگر انسانی از نعمت سلامتی، ثروت، توانایی، دانش، آبرو و… درست استفاده نکند، ناخواسته در چرخۀ قهر الهی میافتد و زندگیاش رنگ خشم خداوند را به خود میگیرد.
شکر نعمت، موجب افزایش آن میشود و کفران نعمت، خسران دنیا و آخرت را در پی دارد. پس باید قدردان نعمتهای الهی بود و از آنها در راه رضای خدا بهره برد.
ناسپاسی نعمت و پیامدهای شوم آن
به تعبیری دیگر، هرگاه انسان نعمتهای فراوان خداوند را کوچک بشمارد و در چشماش ناچیز جلوه کند، در حقیقت خود را در دایرۀ قهر و غضب الهی قرار داده است. چراکه شکر بهمعنای پُربینی نعمت است و در مقابل، کفر به مفهوم کمبینی و نادیده گرفتن الطاف پروردگار است.
حتی اگر خداوند ذرهای نعمت به بندهاش عطا کند، باید در نگاه او بسیار بزرگ و ارزشمند باشد؛ زیرا خداوند کریم است و ذات کریم هرگز بخششاندک ندارد. کرامتِ خداوند ایجاب میکند که عطای او همواره گسترده و بیکران باشد. پس اگر انسانی نعمتهای الهی را اندک میشمارد، بیتردید بهدلیل اعمال نادرست و قلب ناسپاس خود گرفتار این کوری بصیرت شده است و باید بهدنبال ریشۀ این نگاه نادرست بگردد.
در روابط انسانی نیز همین قاعده حاکم است؛ وقتی کسی را بسیار دوست داریم، حتی کار کوچکش را بزرگ میبینیم و از او قدردانی میکنیم. اما اگر از کسی ناراضی باشیم، خدماتش را وظیفهای پیشپاافتاده تلقی میکنیم و ارزشی برای آن قائل نمیشویم.
نعمتهای الهی همیشه بزرگاند، اما نگاه ماست که گاه آنها را کوچک میکند. شکرگزاری یعنی دیدن عظمت نعمتها، حتی اگر در ظاهر اندک به نظر آیند. کفران نعمت آغاز دوری از رحمت خداوند و قرار گرفتن در مسیر خشم اوست.
پس باید چشم دل را باز کرد و نعمتها را آنگونه که هست، بزرگ و بیشمار دید، نه آنگونه که نفس ناسپاس میخواهد!
قهر الهی و نشانههای ناسپاسی نعمتها
اثر قهر الهی آن است که انسان بهجای شکرگزاری، به ناسپاسی میگراید. در این حالت، نعمتها در نظرش بزرگ و ارزشمند جلوه نمیکنند، از مواهب الهی بهدرستی بهرهبرداری نمیشود و نعمتها همچون کالای بستهبندی شده و متروک رها میشوند. همانند کسی که ظروف زیبا و سالم خود را در کارتنها انبار میکند؛ اما برای پذیرایی از مهمانان از ظروف کهنه و شکسته استفاده میکند.
استفاده نکردن از نعمتهای مادی و معنوی؛ نشانگر محبت واقعی نداشتن به خداست. هرگاه رابطه با خدا صحیح باشد، از هر نعمتی به نیکوترین وجه بهرهبرداری میشود. نعمتهای استفاده نشده، روزی به نقمت تبدیل خواهند شد. پس باید پیش از آنکه دیر شود، در نحوۀ نگرش و استفاده از مواهب الهی تجدید نظر کرد.
دعا؛ نماد مهر الهی
«وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ»
« (به یاد آورید) زمانی را که ابراهیم گفت: «پروردگارا! این شهر [مکّه] را شهر امنی قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار.»
انسان گمان میکند تنها برآورده شدن سریع حاجات، نشانۀ لطف خداوند است؛ حال آنکه یکی از جلوههای عمیق مهر الهی، خودِ توان دعا کردن و جاری شدن درخواستهای زیبا و صحیح بر زبان انسان است. اینکه خداوند اجازه دهد بندهای زبان به دعاهای بلند، متعالی و مقدس بگشاید، خود نشانهای است از حضور او در حریم مهر الهی. اگر ارتباط میان بنده و پروردگار دچار اختلال شود، زبان بنده از زمزمۀ چنین دعاهایی بازمیماند.
دعاهایی که انسان برای رشد، کمال، پاکی و تعالی خود و اطرافیانش میخواند، نشانۀ روشن محبت خداوند است. اینکه صبح تا شب، زبان انسان به اذکار و دعاهایی چون: «اللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»[2] میچرخد، نعمتی است بس عظیم که نباید آن را عادی و گذرا انگاشت.
خاموشی زبانِ دعا؛ نشانۀ قهر
اگر انسانی در فضای قهر قرار گیرد، نه تنها زبانش به دعا گشوده نمیشود، بلکه لب به نفرین میگشاید، از زمین و زمان شکایت میکند و حتی میل به درخواست نیز در او میمیرد. این سکوت دعاگونه، نشانهی یک فاصله دردناک است؛ فاصلهای میان بنده و معبود.
در حالیکه اگر مهر الهی بر بندهای جاری باشد، خداوند به اذن خود، زبان او را به دعا میگشاید؛ دعایی برای خیر، برکت، اهل بیت، خانواده، اطرافیان و حتی سرزمین محل زندگیاش.
دعا؛ نشان حضور در حریم مهر
بسیاری از انسانها، در نگاه ظاهری، دعا را امری عادی یا تکراری میپندارند؛ اما حقیقت آن است که دعا، توفیقی است که به هر کس عطا نمیشود. زبان دعاگو، اگر به راستی در مسیر خواستنهای مقدس باشد، خود حجتی است بر پیوستگی با سرچشمه لطف و رحمت.
پس اگر زبان تو، بیوقفه زمزمههای زیبایی از جنس دعا بر لب دارد، بدان که در حریم مهر ایستادهای؛ و قدردان باش. چرا که محروم شدن از دعا، خود نشانهای است از یک گسست پنهان با خداوند.
ذکر حمد، نشانۀ حضور در حریم لطف
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ»[3]
«حمد خدای را که در پیری، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید؛ مسلّماً پروردگار من، شنونده (و اجابت کننده) دعاست.»
یکی از آشکارترین نشانههای مهر الهی بر بندگان، جاری شدن ذکر «الحمدللّه» از ژرفای دل و با صداقتِ زبان است. در روزهایی که انسان از درون دچار تلاطم یا گلایه از خداوند است، هرچند شاید زبان به الحمدللّه بگشاید؛ اما آن ذکر، حمدی حقیقی نیست؛ بلکه هزار شکِوه در پشت آن نهفته است و بوی شکایت میدهد.
اما زمانی که دل از مهر خدا سرشار میشود، انسان بیآنکه تلاشی کند، به زبانِ حامد تبدیل میشود؛ زبانی که حمد را از عمق جان برمیخیزاند. این ذکرِ حامدانه، نشانهای است از حضور در فضای مهر خداوند. بهتعبیر شاعر:
از دست و زبان که برآید؟
کز عهده شُکرت به درآید؟
واقعیت آن است که انسان، بهتنهایی از عهدۀ حمدِ نعمتهای الهی برنمیآید؛ این خود خداست که اگر بخواهد، زبان حمد را به بندهاش عطا میکند.
نمونه تامّ و کامل این مهر الهی را میتوان در وجود مقدس حضرت ابراهیم دید. او یکی از بندگانی بود که پیوسته در فضای لطف حق، تنفس میکرد. از جمله مصادیق روشن این مهر، عطای فرزند در دوران پیری بود؛ فرزندی که در زمان و شرایطی عطا شد که همه چیز برخلاف انتظار انسانی بود.
در حقیقت، هر نعمتی که خدا به بندگانش میدهد – اگر درست دیده شود – همان خندهای است که در سالخوردگیِ ابراهیم بر لبش نشست؛ نعمتهایی که از زمانه گذشتهاند و از امکان طبیعی فراتر رفتهاند؛ اما از دست لطف خدا نیفتادهاند.
نعمتهای بیاسباب؛ مهرهای بیمرز
در حقیقت، تمام نعمتهایی که خداوند به انسان عطا میکند، خلاف انتظار اوست. هیچگاه اسباب بهطور کامل و طبیعی مهیّا نبوده است؛ بلکه این خدای مُسَبِّبُالأسباب است که اسباب را تصویب کرده و مسیر تحقق نعمتها را هموار ساخته است.
برای نمونه، اذکاری که هر روز بر زبان بندگان جاری میشود، خضوع و خشوعی که در برابر حضرت حق از آنها سر میزند، گامهایی که بهسوی مجالس فاطمی، علوی یا حسینی برمیدارند، همه و همه، نه به سبب استحقاق، بلکه بهواسطۀ مهر و فضل خداوند است.
در واقع، اگر بخواهیم میزان استحقاق را بسنجیم، باید بگوییم: استحقاق ما برای این نعمتهای معنوی، از استحقاق ابراهیم برای فرزنددار شدن در پیری هم کمتر است.
پس باید دانست که نه ذکر و نه گریه، نه عبادت و نه اشتیاق به حضور در محافل اهل بیت هیچیک نتیجۀ استحقاق ما نیست؛ بلکه همۀ اینها نشانههایی هستند از مهری که خداوند، بیمزد و بیانتظار، بر بندگانش جاری ساخته است.
از بیاستحقاقی تا سپاسگزاری
به بیان دیگر، انسان نه قادر به ایجاد شرایط نزول نعمتهاست، و نه مستحق دریافت آنها. برای نمونه، نعمتِ سلامت که بسیاری در شرایط معمولی از آن بهرهمندند، هرگز تضمینشده و محصول تدبیرهای انسانی نیست. چه بسیارند کسانی با تغذیۀ مناسب، ورزش منظم، سن کم و مراقبتهای پزشکی؛ اما از این نعمت محرومند.
یا نعمتِ اعتقادات حقّه و ایمان راسخ؛ نعمتی که اهل دیانت از آن بهرهمندند، در حالیکه برخی از فرزندانِ خانوادههای اصیل و دیندار، در دام تردید و بیباوری افتادهاند، بیآنکه کمکاری کرده باشند.
اینها همه نشانهای است از آنکه خدای «مُسَبِّبُالأسباب» از سرِ مهر، بیمقدمه و بیاستحقاق، اسباب را برای بندگانش مهیا میکند و بدون انتظار، نعمت را در آغوش زندگیشان مینشاند.
پس اگر کسی زبانِ شکر و ثنای الهی دارد، این خود نعمتِ بزرگی است و گواه آنکه بنده، مهر خدا را چشیده است.
کسی که حقیقت شکر را دریافته باشد، میداند که هیچگونه استحقاقی در کار نبوده و آنچه هست، محضِ عنایت و فضل خداوند است؛ و چنین کسی، هرگز از خداوند طلبکار نیست، بلکه همواره خود را بدهکارِ لطف بیکران او میبیند.
شکر، نشان مهر؛ شکایت، علامت قهر
یکی از نشانههای روشن مهر خداوند آن است که انسان، در حالی که آثار و انواع نعمتها را در زندگی خویش میبیند، خود را مستحق آنها نداند و بهجای شکایت، پیوسته زبانش به ثنای الهی گشوده باشد. زبانِ حامد، زبانی است که نه از سر عادت، بلکه از عمق فهم و تواضع، به حمد خدا میپردازد و همواره خود را در برابر الطاف الهی، بدهکار و کوچک میبیند.
اما اگر قهر الهی بر دل انسان سایه افکند، بهجای حمد، شکایت بر زبانش مینشیند. بهجای آنکه ثنای خدا گوید، ثنای خویش میگوید. بهجای آنکه لطف را از خدا بداند، تدبیر و موفقیت را به خود نسبت میدهد. چنین انسانی باور دارد اگر به جایی رسیده، نتیجۀ عقل، تلاش و زمینهسازی خود اوست؛ نه مهر بیمنتهای پروردگار.
قلب خالی از خدا؛ نماد قهر الهی
«مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ»[4]
«گردنها را کشیده، سرها را به آسمان بلندکرده، حتّی پلک چشمهایشان از حرکت باز میماند؛ (زیرا به هر طرف نگاه کنند، آثار عذاب آشکار است!) و (در این حال) دلهایشان (فرو میریزد؛ و از اندیشه و امید،) خالی میشود.»
آیه دربارۀ ظالمان است. دل ظالم، دلِ خالی است؛ و این تهیبودن، نشانهای از قهر الهی است.
نشانۀ مهر خدا آن است که دل انسان، سرشار از توجه به او باشد. دل خالی، یعنی دلی بیخدا. حال آنکه خداوند در قلب هر انسانی حضور دارد:
«اَلقَلبُ حَرَمُالله»[5]
اما برخی با ظلم و گناه، چنان پردهای از دود و سیاهی بر دل کشیدهاند که این نور فطری را خاموش کردهاند؛ با رفتار و افکار خود، خدا را از خانه دل راندهاند. دللرزهها، دلشورههای بیجا، اضطرابهای مزمن و افسردگیهای همهگیر، همه نشانههای خروج خدا از دل است. دلی که خدا در آن ساکن است، دلی است آرام، سرحال، و سرزنده؛ چراکه:
«لَا يَسَعُنِي أَرْضِي وَلَا سَمَائِي، وَلَكِنْ يَسَعُنِي قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ»[6]
«زمین و آسمان، با تمام وسعتشان، گنجایش من را ندارند؛ اما دل بندۀ مؤمن، مرا در خود جای میدهد.»
وقتی انسان درمییابد که دل او از زمین و آسمان بزرگتر است و شایستۀ نزول خدای متعال شده است، خوشحال میشود. دلِ ذاکر، دلِ شاکر است. و یکی از جلوههای شکر، خوشحالی است؛ اما انسانی که مدام دللرزه و دلهره دارد، فردی است که از ذکر خدا دور مانده. و این بیحالی، ثمرۀ قهر خداوند است؛ قهری که با خالیشدن دل از یاد خدا، خود را نشان میدهد.
سقوط دل و نشانههای مهر و قهر خداوند
واژه عربی «هَوَیَ» بهمعنای «سقوط کردن» است. اگر دل انسان پیوسته به امور دنیوی سقوط کند و زندگی مادی برایش چنان چشمگیر و مهم شود که از جایگاه والا و نورانی خویش بازبماند، دلش از جایگاه برتر به پایین سقوط کرده است؛ یعنی گرفتار قهر خداوند شده است.
اما علامت مهر خدا بر انسان آن است که حتی اگر ملک سلیمان نیز به او پیشنهاد شود، در نظرش ناچیز جلوه میکند. این بهمعنای ترک لذات دنیا نیست و لازم نیست انسان، دروغین بینیازی را تقلید کند.
مؤمنِ واقعی و دلدادۀ خدا، که دلش اسیر محبت حق است، هم درخواست رزقی وسیع، حلال و پاکیزه میکند:
«اللِهم ارزُقنی رِزقاً واسِعاً حَلالاً طَیِّباً»[7]
اما در کنار این، از خدا میخواهد دلش گرفتار امور مادی نشود و همچنان در کنار او باقی بماند. چنین انسانی، هر آنچه که به توفیق الهی در اختیارش قرار گرفته است، در راه خدا خرج میکند و دلش اسیر هیچیک از دادههای دنیوی نیست. اگر دل انسان در گرو دادههای دنیا قرار گیرد و سقوط کند، نشانهی قهر حق است؛ خدا او را از خود رانده است و دلش گرفتار دنیا شده است.
تلخی ناآگاهی نسبت به قهر خدا
در آیه، کلمه «هَواء» به صورت نکره آمده است، یعنی مفهوم سقوط دل برای ظالمین ناشناخته و مبهم است؛
آنها نمیدانند که سقوط دل بهسوی دنیا نشانۀ ذلت و قهر الهی است. چنین ناآگاهی، بدبختیِ مضاعفی بههمراه دارد، زیرا کسی که نمیداند گرفتار قهر خدا شده، در جهلی مرکب و بیپایان گرفتار میماند:
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
گاهی دلگرفتگی و اسارت دل به دنیا برای خود شخص روشن است، و از اهل معرفت طلب دعای گشایش و رهایی میکند؛ اما در مواردی، فرد هم دلش گرفتار دنیاست، و هم در نظر خود نهتنها این حالت را بی مشکل میبیند، بلکه کاری درست و ضروری میپندارد.
چنین کسی، گرفتار مشکلات بیشتری است، زیرا نهتنها از قهر خدا غافل است؛ بلکه آن را توجیه و توصیف میکند.
زندگی حیوانی، نماد قهر الهی
«ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ»[8]
«بگذار آنها بخورند، و بهره گیرند، و آرزوها آنان را غافل سازد؛ ولی بزودی خواهند فهمید.»
این آیه دربارۀ کفار نازل شده است. خدای سبحان به پیامبر خطاب میکند: این گروه را رها کن؛ بگذار بخورند، از دنیا لذت ببرند و سرگرم آرزوهای بیپایان خود باشند، بهزودی از عذاب ما آگاه خواهند شد.
وقتی خداوند گروهی را مشمول قهر الهی قرار میدهد، آنها را به حال خود وا میگذارد تا مشغول زندگی حیوانی شوند: بخورند، آسوده باشند و بدون ضابطهای مشخص، هر آنچه میخواهند انجام دهند؛ اما در مقابل، هنگامی که خداوند مهر خود را شامل حال گروهی کند، زندگی انسانیِ منظم، قانونمند و متعالی به آنان عطا میکند.
رابطۀ تقید به شریعت و بهرهمندی از لطف الهی
زندگی در فضای مهر الهی، همراه با مراقبۀ دائمی و رعایت دقیق حدود شرعی است. چنین انسانی حتی در امور ظاهراً ساده و روزمرهای مانند خواب، بیداری، نشستن، برخاستن، خوردن، شنیدن و دیدن، به قاعده و آداب الهی پایبند است. او در گفتوگو با محرم و نامحرم، در نوع نگاه، در سخن گفتن دربارۀ دیگران و حتی در افکار و خاطرات قلبی خویش نیز مراقب است تا ذرهای از مرزهای شرع و اخلاق عبور نکند.
این دقت و مراقبت نشانۀ آن است که انسان در حریم مهر الهی جای گرفته است؛ چراکه خداوند فرمود:
«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»[9]
«بهراستی گوش، چشم و قلب، همه مورد بازخواست قرار خواهند گرفت.»
بنابراین، نشانۀ زندگی تحت مهر خدا، پایبندی به ضوابط الهی در تمام شئون زندگی است. و نشانۀ قهر خدا، آن است که انسان به حال خود وا گذاشته شود و به حیاتی بیقاعده، بیهدایت و بیپاسخگویی سرگرم شود، ولو آنکه در ظاهر، زندگی راحت، آزاد و مرفه داشته باشد.
از رعایت شریعت تا رحمت الهی
بنابراین، هر چه تقید انسان به دستورات شرعی بیشتر باشد، نشانهای روشنتر از مهر و لطف الهی نسبت به اوست؛ و هر اندازه که کسی بیاعتنا به تقیدات شرعی زندگی کند، هم اکنون در معرض عذاب الهی است، نه اینکه فقط در آینده گرفتار عذاب شود. خدای متعال در قرآن میفرماید:
«وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَ النَّارُ مَثْوًى لَهُمْ»[10]
«کفار همانند چارپایان میخورند و لذت میبرند، و جایگاه نهاییشان آتش دوزخ است.»
مفسران گفتهاند که چهارپا هنگام خوردن نه ذکری بر زبان دارد، نه توجهی به حلال و حرام دارد، و نه قاعدهای را رعایت میکند. اگر انسان نیز به این وضعیت دچار شود و خود را در فضایی رها از قانون الهی قرار دهد، نماد آن است که در معرض قهر الهی قرار گرفته است.
در چنین شرایطی، پیامبر او را رها کرده و ریسمان ارتباط او با پیامبر گسسته شده است؛ و این، نشانۀ آشکاری از قهر خداوند است.
وقتی تقیّد شرعی کمرنگ میشود
علامت قهر الهی در زندگی انسان، کاهش تدریجی پایبندی به آداب و حدود شرعی است. هرگاه رعایت تقیدات شرعیه، آداب عبادت، حدود نگاه و گفتار، مرز حلال و حرام، و احکام رفتار فرد نسبت به گذشته کمرنگ شود، باید از آن بهعنوان زنگ خطری برای دل یاد کرد.
احکام شریعت تا روز قیامت پابرجا هستند و امکان ندارد چیزی جایگزین آن شود. قوانین الهی تغییرناپذیرند و هر که از آنها عدول کند، از مسیر رحمت الهی دور میشود.
سرزمین بیپایان وجود؛ نماد مهر الهی
«وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ»[11]
«و زمین را گستردیم؛ و در آن کوههای ثابتی افکندیم؛ و از هر گیاه موزون، در آن رویاندیم.»
«وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا» دو معنا دارد: یکی ظاهری و دیگری باطنی.
در معنای ظاهری: برخلاف برخی ادیان مانند یهودیت و مسیحیت که عبادت را به مکانهای خاصی محدود کردهاند، در اسلام زمین بهمثابۀ گسترهای بیپایان برای عبادت است. این، نشانهای از مهر الهی است که خداوند همۀ زمین را برای بندگانش محل ذکر و عبادت قرار داده است؛ نه فقط مساجد، بلکه خانه، مدرسه، سفر، مهمانی، و هر مکانی میتواند بستری برای یاد خدا باشد.
در معنای باطنی: خداوند «زمین وجودی» انسان را امتداد بخشیده است؛ یعنی دل و جان او را آنچنان وسعت داده که هیچگاه به حدی از کمال بسنده نکند. هر چه کمالات بیشتری در وجودش بکارد، باز هم احساس خلأ میکند و در پی رشد و تعالی بیشتر است. این طلب همیشگی برای کمال، خود نشانهای از لطف خداوند است؛ اما اگر انسان به اندک کمالی قانع شود، و آن را کافی بداند و عطش رشد در او خاموش گردد، این نه از مهر بلکه از قهر الهی است.
انسانی که با اندکی بندگی، از خدا توقع پاداش کثیر دارد، زمین وجودیاش در اثر قهر، محدود شده است؛ ولی آنکه هر روز عبادت فراوان دارد و هنوز سیر نشده است، نشان میدهد که دلش هنوز زمین بکر و گستردهای برای رشد دارد و این، فضل پروردگار است.
خضوع، میوۀ مهر خدا
واژۀ «مَدّ» در اینجا بهمعنای امداد است؛ یعنی خداوند زمین وجودیات را یاری میدهد تا در مسیر بندگی گام برداری. او تو را کمک میکند تا بتوانی در برابر عظمتش سر به خاک بگذاری، ذلت بندگیات را آشکار کنی و خضوع حقیقی را در محضرش ابراز نمایی. این، جلوهای از مهر خداوند است.
فرمان «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا» یک حکم شرعی است، اما خضوع در برابر آن، بدون لطف الهی ممکن نیست. بسیاری از انسانها احکام خدا را میشنوند؛ اما تسلیم نمیشوند. تنها آنانکه مورد امداد پروردگار قرار گرفتهاند، در برابر حکم او، گوش میسپارند و فرمان میبرند.
پس اگر دلت بهآسانی در برابر امر الهی فروتن شد، بدان که این خضوع، نتیجهی یاری خدا و نشانهای از مهر او نسبت به توست.
توجه به اولیاء؛ نماد مهر الهی
«وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ»[12]
«و زمین را گستردیم؛ و در آن کوههای ثابتی افکندیم؛ و از هر گیاه موزون، در آن رویاندیم.»
برای «وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا» تعابیر گوناگونه بکار رفته است:
1. ولایت معصومین؛ کوههای استوار در وجود مؤمنان
در متون زیارات، ولایت معصومین به کوههای استوار تشبیه شدهاند. اولیای الهی همانند کوههایی هستند که در وجود انسان ریشه دواندهاند و در برابر تندبادهای شک و تردید و زلزلههای فکری، استواری و پایداری میبخشند. وقتی مقام ولایت در قلب انسان جای گیرد، همچون کوهی عظیم، او را در اوج طوفانهای اعتقادی، ثابتقدم و استوار نگه میدارد.
امروزه در عصری که هجمههای گستردهای علیه قرآن، دین و مکتب اهلبیت وجود دارد، گروهی از مؤمنان با ایمان راسخ، همچنان بر ولایت پافشاری میکنند. اینان در حقیقت، جلوهگاه همان کوههای سرافراز ایمان هستند که در وجودشان متجلی شده است. اعتقاد آنان پنهانی و در سکوت نیست، بلکه با شجاعت و افتخار در مناسبتهای الهی مانند ایام فاطمیه، محرم، صفر و… خود را نشان میدهد و این، نشانهای از لطف و عنایت پروردگار است.
اما در مقابل، در وجود بسیاری از افراد، اثری از این کوههای استوار دیده نمیشود؛ گویی بنیانفکری آنان بر زمینی سست بنا شده که با کمترین تلاطمهای فکری و فرهنگی، به آسانی متزلزل میشود.
2. اعتقادات حقه؛ کوههای استوار ایمان در وجود مؤمنان
در روایات و زیارات، اعتقادات حقه به «رَواسی» (کوههای پابرجا) تشبیه شدهاند که از لطف و عنایت الهی سرچشمه میگیرند. انسانی که به چنین باورهای استواری مجهز است، نه تنها در برابر دیگران احساس خضوعِ ذلّتبار ندارد، بلکه همواره سربلند و مطمئن، احساس رشد و تعالی میکند. این همان مهر خداوند است که ایمان را همچون کوهی استوار در وجود برخی از بندگانش نهاده تا در همه حال، عظمت و صلابت خود را نشان دهد.
3. عقل؛ کوه استوار رهیابی در پرتو لطف الهی
در برخی تفاسیر، «رَواسی» به عقل تعبیر شده است؛ همان موهبت الهی که همچون کوهی استوار در سرزمین وجود انسان جای گرفته و او را از فروافتادن در پرتگاههای هوس و گمراهی بازمیدارد. این لطف و مهر خداوند است که در برخی از بندگانش، عقل را برافراشته و آنان را از اسارت تمایلات نفسانی رهایی بخشیده است.
اما کسانی که مورد قهر الهی قرار میگیرند، به جای بهرهمندی از عقلِ فرمانبردار حق، اسیر هوسهای سرکش میشوند. آنها پیوسته در برابر فرمانهای الهی سرکشی میکنند و عقلشان را نه راهنمای بندگی، بلکه ابزاری برای توجیه نافرمانی قرار میدهند. در مقابل، بندگان صالح از نعمت «عقل طاعت» بهرهمندند؛ همان لطف پنهانی که پایبندیشان به اطاعت پروردگار را استوار میسازد و وجودشان را به نور خضوع در برابر حق روشن میکند.
لطف خداوند تنها در استجابت دعاها محدود نمیشود؛ بلکه در روزگاری که بسیاری در گرداب معصیت و هوس غوطهورند، همین که خداوند چراغ عقل را در وجود گروهی فروزان نگه داشته و آنان را به راه طاعت رهنمون میسازد، خود نشانهای بزرگ از رحمت بیپایان اوست. این عقلانیت الهی است که با هر عمل صالح، درخشش وجود مؤمن را افزون میکند و او را از تاریکیهای جهل و نافرمانی میرهاند.
بر ماست که این نشانههای مهر خداوند را در خود جدی بگیریم و بهتناسب هر نعمتِ هدایتی که به ما ارزانی شده، شکرگزارتر باشیم. هرچه بیشتر قدردان این موهبتها باشیم، پرتو لطف الهی در زندگیمان پررنگتر خواهد شد و عقل و ایمانمان، همچون کوهی استوار، پناهگاهمان در برابر تندبادهای فتنهها خواهد بود.
پس بیاییم با تقویت عقلِ متعهد و خاضع در برابر حق، زنجیرهای هوس را بگسلیم و در پرتو لطف خداوند، چراغ وجودمان را فروزان نگاه داریم.
تاریخ جلسه: 1391/1/19 – جلسه ششم
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] . سوره ابراهیم آیه 28 و 29.
[2]. زیارت عاشورا، مفاتیحالجنان.
[3] – سوره ابراهیم آیه 39
[4] . سوره ابراهیم آیه 43.
[5]. بحار الانوار، ج 67 ، ص25.
[6]. حدیث قدسی، مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۸، ص۳۹.
[7]. الكافي، ج۲، ص۵۵۰.
[8] . سوره حجر، آیه 3.
[9]. سوره اسراء، آیه 36.
[10]. سوره محمد، آیه 12.
[11]. سوره حجر، آیه 19.
[12]. سوره حجر، آیه 19.