اشتباهات زندگی (در نهج‌البلاغه) ـ بخش شانزدهم

مقدمه

 

اگر انسان اشتباهات زندگی‌اش را بشناسد، از تکرار آن‌ها پرهیز خواهد کرد. اما در بسیاری از موارد، به دلایل گوناگون، حتی از وجود آن اشتباهات آگاه نیست و آن‌ها را به عنوان خطا نمی‌شناسد؛ به همین دلیل، بارها و بارها تکرارشان می‌کند و از لذت زندگی و رسیدن به موفقیت باز می‌ماند . باید در محضر امیرالمؤمنین، خود را منصفانه و صادقانه ارزیابی کنیم تا بفهمیم تا چه اندازه گرفتار اشتباه‌ایم. سپس با تلاش، مراقبه و توسل، از آن‌ها فاصله بگیریم تا ادامه زندگی در پناه مصونیت از خطا سپری شود.

 

عجب و خودپسندی

 

«لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ‏ مِنَ‏ الْعُجْب»[1]

«هيچ تنهائى ترسناک­‌تر از خود پسندى نيست (زيرا خود پسند مردم را از خود پست‌تر پنداشته آنها هم از او دورى کنند و تنها ماند.)»

عُجب، گرچه ممکن است در ظاهر با کمالات همراه باشد؛ اما در باطن، ریشۀ بسیاری از مفاسد اخلاقی است. انسانِ گرفتار عجب، هرچند دارای فضائل و امتیازات باشد، چون خود را کامل و بی‌نیاز می‌بیند، شنیدن نظر مخالف را برنمی‌تابد و انتظار دارد دیگران بی‌چون‌وچرا نظر و شخصیت او را بپذیرند.

چنین کسی، به‌تدریج جاذبه‌اش را در چشم دیگران از دست می‌دهد؛ زیرا در نگاه او، دیگران در مرتبه‌ای پایین‌تر قرار دارند و ارزش و فضیلتی برای آن‌ها قائل نیست. از همین‌رو، نه تنها رشدی نمی‌یابد، چون نیازی به رشد احساس نمی‌کند، بلکه دیگران نیز از او فاصله می‌گیرند. حاصل این وضعیت، تنهایی است؛ تنهایی‌ای که از عجب برخاسته و انسان را به وادی آسیب‌ها و انحراف‌ها می‌کشاند.

از مهم‌ترین نیازهای انسان در مسیر بندگی و سلوک، داشتن همراهی مؤمن و جمعی سالم است. چنان‌که در حدیث آمده است:

«یدُاللَّهِ مَعَ الْجَماعَةِ»

«دست یاری خدا با جماعت است.»

 حضور در جمع، سرعت و امنیت مسیر را بیشتر می‌کند؛ آفات را دفع می‌کند و نیروی جمعی، راه را هموارتر می‌سازد. اما انسان‌های تنها، که از امکان حضور در جمع‌های سالم محروم‌اند، معمولاً با دشواری طی طریق می‌کنند و گاه اصلاً حرکتی ندارند، یا دچار قهقرای روحی می‌شوند.

 

عُجب؛ بیماری خاموشی که راه کمال را می‌بندد

 

یکی از بزرگ‌ترین خطاهای زندگی انسان، گرفتار شدن در دام خودپسندی (عُجب) است. اگرچه هر فردی امتیازات و کمالاتی دارد؛ اما حقیقت این است که تمام این مواهب، لطف خداوند و عطیه‌ای الهی‌اند که به‌طور موقت در اختیار انسان قرار گرفته‌اند. پس به جای آن‌که این کمالات را دستاورد شخصی خود بدانیم، باید آن‌ها را جلوه‌ای از فیض الهی ببینیم و به جای خود را ستودن، خدای خود را بپسندیم که سرچشمۀ همۀ کمالات است.

انسانِ گرفتار عُجب، گمان می‌کند دیگر نیازی به دریافت ندارد؛ نه از خدا و نه از خلق خدا. چنین فردی ورودی‌های وجود خود را به روی خیرات و فیوضات تازه می‌بندد. چون خود را کامل می‌پندارد، انتقاد نمی‌پذیرد، پیشنهاد نمی‌شنود و از تعامل با دیگران خود را بی‌نیاز می‌داند.

این در حالی است که سنت الهی در زندگی بشر، بر تعامل و دادوستد خیرات استوار است. خدای سبحان، ارتباط میان انسان‌ها را بستری برای انتقال فیض قرار داده است. هر فرد، چه معلم و چه شاگرد، چه غنی و چه فقیر، در موقعیتی قرار دارد که هم می‌دهد و هم می‌گیرد. اگر کسی گمان کند که تنها گیرنده یا تنها دهنده است، یا اساساً نیازی به دیگران ندارد، خود را از این فیض الهی محروم کرده است و به‌تدریج، دارایی‌های معنوی‌اش فرسوده و بی‌اثر می‌شوند.

خودپسندی، بیشتر در میان کسانی دیده می‌شود که ظاهری آراسته به مدرک، مقام، حسب، نسب یا امتیازاتی دیگر دارند. همین امتیازاتِ واقعی، اگر نادیده گرفته شوند، منشأ تواضع می‌شوند؛ اما اگر با غفلت همراه شوند، منشأ عُجب‌اند. کسانی که کمال ظاهری ندارند، معمولاً به این بیماری گرفتار نمی‌شوند، چون چیزی برای برتری‌جویی ندارند.

در نهایت، عجب نه‌تنها انسان را در انزوا قرار می‌دهد، بلکه او را از امنیت روانی نیز محروم می‌سازد. هیچ‌کس دوست ندارد در کنار فردی باشد که مدام از خود می‌گوید، تنها خود را می‌بیند و جایگاه و شأن خود را تبلیغ می‌کند. چنین فردی کم‌کم از جمع طرد، تعاملاتش محدود و روحش افسرده می‌شود.

 

توهم بی‌نیازی؛ آغاز تنهایی و سقوط

 

یکی از دلایل اصلی شکست‌ها و ناکامی‌های انسان در زندگی، این است که خود را بیش از حد قبول دارد و خود را بی‌نیاز از دیگران می‌پندارد. چنین فردی نه‌تنها حاضر به دریافت فضیلت، اندیشه، یا تجربه از دیگران نیست؛ بلکه با این توهم که آنچه دارد، همه از خودش است، باب ارتباط سازنده را می‌بندد و در تنهایی فرو می‌رود.

اما این تنهایی، سکوت و آرامش نیست؛ زخم و وحشت است. انسان همواره در حال استفاده از تجربیات، اندیشه‌ها و معارف ناب دیگران است. اگر کسی به اختیار، خود را از این منابع زنده محروم کند و گمان برد که نیازی به یادگیری از دیگران ندارد، در حقیقت به شخصیت انسانی خود صدمه زده است. او همچون کرم ابریشمی است که پیله‌ای از غرور به دور خود می‌تند و در همان پیله، خفه می‌شود.

وقتی امتیازات در نگاه انسان بیش از حد بزرگ جلوه کند و او بپندارد که این فضائل، ثمرۀ تلاش و شایستگی شخصی خودش است، آرام‌آرام تعاملش با دیگران مختل می‌شود. چنین فردی نه خوب می‌شنود، نه خوب ارتباط می‌گیرد، و نه روان سالمی دارد. نتیجۀ آن، احساس وحشت، تنهایی و در نهایت، انحراف از مسیر رشد است.

 

پرستش خدا به‌جای خودستایی

 

مهم نیست فرد چه نقشی دارد: همسر، مادر، مدیر، خدمت‌گزار یا یک عالم دینی؛ هیچ‌کس حق ندارد کمالاتش را به خود نسبت دهد. این‌ها همه اماناتی الهی‌اند که موقتاً در اختیار او قرار گرفته‌اند. جایگزین خودپسندی، باید پرستش خدای کریمی باشد که این فضائل را عطا کرده است. اگر کسی این امتیازات را به نام خود ثبت کند، دیر یا زود، آن نعمت از او گرفته می‌شود؛ زیرا در امانت خیانت کرده است.

انسان، در هیچ شرایطی با هیچ میزان کمال، حق ندارد خود را بپسندد؛ زیرا اولاً همیشه کسانی هستند که فضائل و امتیازاتی بالاتر دارند، ثانیاً افتخار کردن به چیزی که محصول لطف خداوند است، نه عقلانی است و نه اخلاقی. تمام آنچه انسان دارد، پوششی است از لباس کرامت الهی؛ فخر فروشی با لباس عاریتی، مایه خجلت است، نه افتخار.

ز خاک آفریدت خداوند پاک

 پس ای بنده افتادگی کن چو خاک[2]

 

شرافت‌های کاذب

 

امیرالمؤمنین می‌فرماید:

«لَا حَسَبَ کالتَّوَاضُعِ»[3]

«هیچ حسب و شرافتی، چون فروتنی نیست (زیرا انسان فروتن، محبوب دل‌ها می‌شود.

میل به کرامت و جایگاه اجتماعی، خواسته‌ای فطری در وجود انسان است. همه دوست دارند در نگاه دیگران محترم و شریف باشند؛ اما بسیاری از مردم برای رسیدن به این جایگاه، راه را اشتباه می‌روند. آنان گمان می‌کنند شرافت به ثروت، مدرک، شهرت، قدرت یا حسب و نسب است. در حالی که این عوامل، اگرچه در ظاهر ایجاد اعتبار می‌کنند؛ اما بسیار زودگذر، شکننده و گاه فریبنده‌اند.

شخصیت واقعی انسان، نه با دارایی‌های بیرونی بلکه با درونِ او شکل می‌گیرد. در میان صفات درونی، هیچ‌کدام به‌اندازۀ تواضع، سازندۀ کرامت انسانی نیست؛ حتی صفاتی مانند علم، عبادت یا اخلاق بدون تواضع، گاهی موجب تکبّر و غرور می‌شوند و انسان را از مقبولیت اجتماعی محروم می‌سازند.

برای نمونه، زنی که گمان می‌کند به‎سبب برخورداری از خانواده‌ای اصیل یا مدرکی عالی از دانشگاهی معتبر، در نگاه همسرش جایگاه بالایی دارد و همین‌ را مایۀ فخر می‌داند، سخت در اشتباه است. چه بسا همان همسر، به‌دلیل همین روحیۀ فخرفروشی، دل از او بربندد؛ اما اگر همین زن، با روحیه‌ای قانت و متواضع در خانه رفتار کند، کرامت واقعی خواهد یافت و محبوب دل خواهد شد.

در عرصۀ اجتماع نیز همین قاعده حاکم است. حتی پزشک متخصص و برجسته، اگر رفتاری متکبّرانه داشته باشد، بیماران با وجود نیاز جدی، از او دوری می‌کنند. مردم نه به تخصص؛ بلکه به شخصیت متواضع اعتماد می‌کنند.

 

تواضع، پلی به‌سوی عزت پایدار

 

تواضع، نه تنها عامل جذب دل‌هاست، بلکه پلی است به‌سوی عزت پایدار. آن‌که خود را کوچک می‌بیند، در چشم دیگران بزرگ می‌شود؛ و آن‌که خود را بزرگ می‌پندارد، دیر یا زود از چشم‌ها می‌افتد.

بی‌نیازست از دلیل و رهنما افتادگی

 می‌رود منزل به منزل جاده با افتادگـی

از تنـزل می‌توان آسان ترقـی یافتن

بی‌رسن از چه برآرد عکس را افتادگی[4]

 

شرافت واقعی در لباس بندگی

 

یکی از خطاهای رایج در زندگی، اشتباه گرفتن معیار شرافت است. بسیاری از انسان‌ها، برتری و اعتبار اجتماعی را در اموری چون ثروت، شهرت، مدرک، یا حسب و نسب جست‌وجو می‌کنند؛ در حالی‌که این امتیازات، در ذات خود هیچ شرافتی ندارند. آنان برای چیزهایی احترام قائل‌اند که از اساس، فاقد ارزش اصیل‌اند.

واقعیت این است که مردم از افراد متکبر و خودبزرگ‌بین فاصله می‌گیرند. هیچ‌کس مایل نیست در کنار کسی باشد که خود را بیش از دیگران می‌پندارد، نگاه از بالا دارد و برای دیگران ارزشی قائل نیست. تکبر، چه در لباس علم، چه در لباس ثروت یا منصب، نه‌تنها شرافت نمی‌آورد؛ بلکه سبب طرد و تنهایی می‌شود. اما اگر انسان در محضر خالق خضوع کند و به قانون او تن دهد، ماجرا به کلی دگرگون می‌شود. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:

«مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ»[5]
«هر کس برای خدا تواضع کند، خداوند او را رفعت می‌بخشد.»

کسی که با تمام وجود در برابر بندگان خدا فروتنی پیشه کند، خویشتن را برتر از هیچ‌کس نداند، و امتیاز را فقط در بندگی ببیند، شخصیت و جایگاهی پیدا خواهد کرد که از مرزهای ظاهر و ظاهرگرایی فراتر می‌رود. این شرافت، عطای مستقیم خداوند است؛ شرافتی که نه در مدرک پیدا می‌شود و نه در مال و مقام.

عالِمی که از دانش خود برای فخرفروشی بهره می‌برد، یا ثروتمندی که به دنیا چسبیده و بندگان خدا را کوچک می‌شمارد، از نگاه خدا و خلق، بی‌امتیاز است. راه دستیابی به شرافت واقعی، تنها از مسیر بندگی می‌گذرد. بندگی خالصانه‌ای که در آن، انسان هر خلقی را محترم می‌داند، چون دستور خالق است؛ و هیچ‌کس را از خود پست‌تر نمی‌بیند، چون خود را جز در سایه تواضع نمی‌شناسد.

 

خوش‌بینی و بدبینی بی‌جا

 

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود:

«إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلَاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ خِزْيَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ، وَ إِذَا اسْتَوْلَى‏ الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّر»

«اگر صلاح و نیکی بر روزگار و مردم آن چیره شد و کسی به فردی که هیچ رسوایی از او آشکار نشده، بدبین شود، ستم کرده است. و اگر فساد بر زمانه و مردم آن غالب شد و کسی به دیگری خوش‌بین باشد، خود را فریب داده و به خطر افکنده است.»

در این بیان حکیمانه، امام علی علیه‌السلام برای ما معیاری روشن در اعتماد یا سوءظن به افراد ارائه می‌دهد: وضعیت عمومی جامعه.

بسیاری از اشتباهات فکری و عملی انسان، ناشی از افراط و تفریط در خوش‌بینی و بدبینی است. برخی همیشه به دیگران خوش‌بین‌اند، حتی در زمانه‌ای که فساد شایع است و اعتماد، کالایی نایاب. اینان قربانی فریب و خیانت می‌شوند. در مقابل، برخی همیشه با بدبینی به دیگران نگاه می‌کنند، حتی وقتی جامعه از سلامت نسبی برخوردار است؛ چنین کسانی خود را از برکات ارتباط با انسان‌های شایسته محروم می‌کنند.

در فرهنگ اهل‌بیت، هیچ‌کدام از این دو رویکردِ افراطی پذیرفته نیست. انسان مؤمن باید اهل تفصیل باشد؛ به‌تعبیر اهل علم، نه همیشه خوش‌بین باشد و نه همیشه بدبین، بلکه شرایط زمانه و نشانه‌های فردی را در نظر بگیرد.

وقتی نیکی در جامعه حاکم است و فردی تا به حال لغزشی از خود نشان نداده، بدبینی به او ظلم است؛ اما در زمانی که فساد، عرف غالب شده و دروغ، خیانت و تزویر رایج است، اعتماد بی‌جا، به‌معنای به‌خطر انداختن خود و دیگران است.

بنابراین، تربیت اخلاقیِ صحیح، وابسته به بصیرت اجتماعی است. باید یاد بگیریم چگونه نگاه‌مان را به تناسب زمان و زمینه تنظیم کنیم؛ نه ساده‌لوح باشیم و نه بددل، بلکه آگاه، دقیق و منصف.

نگرجزخوب صد درصد نبینی

 که گر بدبین شوی جز بد نبینی

مسلم شــد مرا کز حسن نیت

 بغـیر از حسن پیشــامد نبینـی[6]

 

خوش‌بینی یا احتیاط؟

 

در روزگاری که خیر و نیکی در جامعه غالب باشد و انسان در میان جمعی از انسان‌های شایسته، مؤمن و خوش‌سابقه زندگی کند، بدبینی به دیگران ظلمی است به خود و دیگران. اگر فردی خطا یا فسادی از او دیده نشده و رفتار و سابقه‌اش سالم است، شک‌کردن به او، محروم‌ساختن خود از برکات ارتباط با افراد نیکوست. چنین بدبینی‌ نه‌تنها نشانه‌ای از کج‌فهمی؛ بلکه مانعی در مسیر رشد و بهره‌برداری از فرصت‌های انسانی و اجتماعی است.

در چنین شرایطی، به‌تعبیر امیرالمؤمنین علیه‌السلام، بدبینی، ظلم است. البته، این فضای آرمانی که در آن، همه راست‌گو، پاک‌نیت، امانت‌دار و مهربان باشند، جز در عصر ظهور حضرت ولی عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، کمتر دیده می‌شود. تا آن زمان، انسان مؤمن باید واقع‌بین و آگاه باشد.

از سوی دیگر، اگر جامعه‌ای آلوده به فساد اخلاقی، دروغ، تهمت، نفاق، زیاده‌خواهی، منفعت‌طلبی و خیانت شد، خوش‌بینی ساده‌دلانه یک خطای جدی است. در چنین جامعه‌ای، اعتماد بی‌پایه، نوعی غفلت و خودفریبی است و می‌تواند آسیب‌های سنگینی به همراه داشته باشد.

در این فضا، انسان وظیفه دارد پیش از هر نوع ارتباط مهمی مانند ازدواج، شراکت، دوستی صمیمانه یا تصمیمات اقتصادی، تحقیق و بررسی دقیق انجام دهد. معیار عقلانی در چنین زمانه‌ای این است که افراد، «بی‌اعتماد» تلقی می‌شوند مگر خلاف آن ثابت شود؛ زیرا ظاهر آراسته و سخن زیبا، جایگزین سلامت باطنی نشده است.

وقتی فساد عمومی شده باشد، گناه اجتماعی مانند دزدی، فریب و نیرنگ، همچون رنگی بر چهرۀ جامعه نشسته و نمی‌توان بدون شناخت، افراد را سالم دانست. در چنین زمانه‌ای، خوش‌بینی نسنجیده، نه نشانه اخلاق بالا، بلکه بی‌احتیاطی خطرناک است.

 

اعتماد آگاهانه در زمانۀ آشفته

 

در جوامع امروزی، خیر و فضیلت همه‌جا حاکم نیست و بسیاری از ارزش‌های انسانی و اخلاقی رنگ باخته‌اند. در چنین شرایطی، اعتماد بی‌تحقیق به دیگران، رفتاری خام و آسیب‌زاست. اعتماد، تنها زمانی عقلانی و موجه است که پس از تحقیق دقیق و شناخت کافی از طرف مقابل شکل بگیرد. به‌عبارت دیگر، ابتدا باید با دیدی واقع‌بینانه و نقادانه تحقیق کرد، و پس از آن، اگر شواهد مثبت یافت شد، می‌توان به‌گفتۀ قرآن «فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَى اللَّهِ» خوش‌بینانه پیش رفت و توکل کرد.

برای مثال، در مسئله ازدواج، اگر فرد با بررسی‌های لازم در محل کار، میان دوستان و آشنایان، و از طریق منابع معتبر به نتیجه مثبتی رسید، دیگر بدبینی جایز نیست؛ اما اگر جامعه ناسالم است، فساد اقتصادی، خیانت‌های پنهان، نفاق و دروغ‌گویی، ممکن است گریبان هر کسی را بگیرد، حتی کسی که اکنون ظاهری آرام و آراسته دارد.

در چنین فضایی، انسان نباید گمان کند که شریک زندگی‌اش، معامله‌اش، یا دوستش حتماً مصون از آسیب‌اند. آتش شعله‌ور فساد، ممکن است دامن هر رابطه‌ای را بگیرد. این‌که انسان، دیگران را از آسیب‌ها استثنا بداند یا خود را تافته‌ی جدابافته ببیند، نوعی خوش‌خیالی خطرناک است.

البته، احتیاط در چنین جامعه‌ای به‌معنای ترس یا اضطراب دائم نیست. بلکه به‌معنای حرکت با چشم باز، تقویت حس‌های تشخیصی، و داشتن گیرنده‌های حساس و هوشمند برای سنجش سلامت روابط و موقعیت‌هاست. اعتماد بی‌جا، ما را غافل می‌سازد؛ اما هوشیاری، نجات‌بخش است.

 

اعتماد بی‌جا در جامعهٔ آلوده

 

نباید تصور کرد کسی که به دیگران دروغ گفته است، به ما دروغ نخواهد گفت. کسی که غیبت دیگری را کرده است، پشت سر ما سکوت می‌کند. در جامعه آلوده، آلودگی، مسری است؛ ممکن است از هر فردی شرّی صادر شود، حتی اگر نیت اولیه‌اش خیر بوده باشد.

پس انسان باید در گفتار و کردار مراقبه داشته باشد، در تصمیم‌ها با احتیاط گام بردارد، با ذکر و توسل، خود را در پناه خدا قرار دهد و هیچ‌گاه احساس مصونیت نکند.

کسی که امروز دچار حادثه شده، شاید دیروز چنین گمان می‌کرد که در امان است. مشاهدۀ سقوط دیگران، باید انسان را بیشتر به خداوند نزدیک کند و به یاد آورد که هر لحظه، خطر ممکن است به سراغ او نیز بیاید.

 

مرز باریک میان خوش‌بینی و احتیاط

 

خوش‌بین نبودن، به‌معنای بدبینی یا بدگمانی نیست؛ بلکه به‌معنای احتیاط و مراقبه‌ در روابط و تصمیم‌هاست. انسان مؤمن باید اهل دقت و هوشیاری باشد، اما در عین حال، حق ندارد بدون هیچ دلیل و نشانه‌ای، فردی را متهم یا بدگمانانه قضاوت کند. اگر از کسی هیچ رفتار مشکوک یا خلافی دیده نشده، اصل بر اعتماد و خوش‌بینی است.

با این حال، تجربه‌های زندگی نشان داده‌اند که بدبینی بی‌جا و خوش‌بینی بی‌جا، هر دو آسیب‌زا هستند. در جامعه‌ای که اغلب افراد دارای نیت‌های خالص و الهی‌اند، بدبینی بی‌مورد، انسان را از خیرات محروم می‌سازد. اما در جامعه‌ای که روابط بر پایۀ منافع شخصی شکل گرفته‌اند، جایی برای خوش‌بینی ساده‌دلانه نیست. در چنین محیطی، پیشنهادها، نصیحت‌ها، حتی دوستی‌ها، گاه نه از روی خیرخواهی؛ بلکه برای تأمین منافع فردی بیان می‌شود.

این نگاه، به‌معنای انزوا یا بی‌اعتمادی مطلق نیست؛ بلکه به‌معنای حرکت با تدبیر و احتیاط است. چنان‌که از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است:

«کنْ فِي الْمُعَامَلَةِ کالْأَجَانِبِ»

«در معاملات مالی، حتی با برادرت مانند بیگانه رفتار کن.»

این سخن حکیمانه، ما را متوجه واقعیتی مهم می‌کند: امور مالی، نیاز به ضوابط و مستندات قانونی دارد، نه صرف اعتماد عاطفی. حتی در روابط خویشاوندی، نباید مال را بدون ثبت و حساب منتقل کرد. چک، سفته، قرارداد، همه باید به‌درستی و قانونی تنظیم شوند؛ زیرا جاذبۀ مال، آزمون سختی است حتی برای نزدیک‌ترین افراد. گاهی افراد، خواسته یا ناخواسته، مال را حق خود می‌پندارند و در تصرف آن تردیدی نمی‌کنند.

در چنین مواردی، خوش‌بینی نه‌تنها عقلانی نیست؛ بلکه برخلاف وظیفۀ شرعی و اخلاقی است. اعتماد بی‌پایه در مسائل مالی، نشانۀ سادگی نیست؛ بلکه نشانۀ بی‌تدبیری و سهل‌انگاری است. عقل حکم می‌کند که در چنین زمینه‌هایی، احتیاط را اصل قرار دهیم تا خود و دیگران را از بروز فتنه، کدورت و خسارت حفظ کنیم.

بر چـرخ فلک هیچ‌کس چیر نشـد

وز خوردن آدمی زمین سیر نشد

مغرور بماندی که نخورده‌ست تو را

 تعجیل مکن، همی بخورد دیر نشد[7]

 

تاریخ جلسه: 1400/11/18 ـ جلسه 16

«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»  

 


[1]. نهج‌­البلاغه مرحوم فیض الاسلام، حکمت 109، فراز 2

[2].  غزلیات حافظ شیرازی

[3]. نهج‌البلاغه مرحوم فیض الاسلام، حکمت 109، فراز 15

[4]. غزلیات صائب تبریزی

[5]. كنز العمّال، حدیث 5737.

[6]. ملک‌الشعرای بهار.

[7]. خیام نیشابوری

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *