ارتباط با معصومین، انسان را محرم اسرار می کند
در خدمت زیارت جامعه کبیره به فراز حفظة سر الله رسیدیم. این سومین هفته است که به لطف حق به بررسی عبارت «حَفَظَةِ سرّ الله» می پردازیم. در جلسات قبل عرض کردیم: خداوند سبحان رازهایی دارند که نوع مردم صلاحیت درک آن را ندارند.
شاید اغراق نباشد که بگوئیم حضرت حق اسراری دارند که تنها حضرات معصومین قدرت درک و فهم وشنیدن و پنهان کردن آن را دارند وسایر مردم به میزان ظرفیت خود از آن اسرار الهی برخودار میشوند.
گاه برای گروهی تا آخر عمر ذره ای از اسرار الهی منکشف نمیشود و گاه برای جماعتی پرده های فراوانی کنار می رود و اسرار زیادی بر آنها هویدا میگردد. پردهپوشی اسرار حق یا پرده برداری از آنها از سوی بندگان تعیین میشود.
هر کس به میزانی که با خزانههای اسرار عالم (وجود مقدس حضرات معصومین) بیشتر ارتباط برقرار کند و خود را از گدایان درگاه بیت ولایت بداند به همان میزان اسرار بر او هویدا میگردد. اگر کسی با حضرات معصومین بیگانه باشد به یقین از هیچ ابهامی برای او پردهبرداری نمیشود.
ادامه حدیث حقیقت
نیاز خود را تنها به در خانه اهل بیت ببریم
این توضیح از آن رو بود که ما در جلسهی قبل به بررسی حدیث حقیقت امیرالمومنین (ع) پرداختیم. این حدیث گفتگویی میان حضرت علی(ع) و کمیل بن زیاد است. کمیل در خیل كسانی قرار دارد که خانهی اهل بیت را به عنوان تنها پشتوانهی خویش میشناسد هر چند که گاهی حضرت از سر لطف از پاسخگویی به سوالات او امتناع میورزند اما او به خوبی در مکتب وحی تربیت شده چنانكه درب هیچ خانه ای به غیر از بیت ولایت را دق الباب نمیكند.
در شروع حدیث حقیقت عرض کردیم امیر المومنین در ابتدا به سوال کمیل که پرسید: حقیقت چیست؟ پاسخ ندادند و از او پرسیدند: تو را با حقیقت چه کار است؟ اما پافشاری های کمیل بر آگاهی از اسرار الهی باعث شد تا جوابهایی در حد فهم از حضرت دریافت کند. ما ابتدای این بحث را در جلسه ی قبل ذکر کردیم و در این جلسه در ادامه میگوئیم:
با آنکه حضرت پاسخ کمیل را در رابطه با عبارت «ما الحقیقة» به طور مختصر بیان کردند ولی کمیل که مولای خود را به خوبی می شناخت می دانست که این پاسخ گوشه ای از بی کرانه های علم علی(ع) و اسرار الهی است به همین دلیل به حضرت گفت: «زدنی بیاناً»؛«باز هم بیان کن» زیرا کمیل از مولای خود روزی شنید که می گفت:«يَا كُمَيْلُ لَا تَأْخُذْ إِلَّا عَنَّا تَكُنْ مِنَّا»؛ «ای کمیل از غیر ما چیزی نگیر تا از ما شوی» او این پاسخ حضرت را به خوبی در خاطر داشت به همین دلیل گفت: «زدنی بیاناً» مولایم شما فرموده بودید نیاز خود را تنها به درخانهی شما بیاورم. حال آمده ام نیاز معرفتی خویش را با کلام شما جبران کنم. او میدانست که هر چه بیشتر از علی(ع) درخواست کند بیشتر در شمار خاندان ولایت قرار می گیرد. چه جایی بهتر و امن تر از بیت ولایت.
فاعل حقیقی خدا است
امیرالمؤمنین (ع) در ادامه حدیث حقیقت فرمودند: «محو الموهوم مع صحو المعلوم»[1] حضرت با این جمله بیان کردند که حقیقت یعنی محو موهومات با هوشیاری معلوم حقیقی.
در توضیح این عبارت باید بگوییم انسان در عالم ماده بسیاری از زمانها گرفتار موهومات است. اولین و مهمترین توهم انسان آن است که گمان کند خود، فاعل خیرات خویش است و آنكه خود را در عالم ماده صاحب فعل و اراده بداند، این تفکر موهوم است! آنچه هست ارادهی باری تعالی است، فاعل حقیقی اوست و افراد در انجام خیرات تنها سایهی حضرت حقاند که در زمین حرکت می کنند. آنچه موهومات را شدت می بخشد آن است كه افراد برای سایه ها وجودی استقلالی قائل شوند و در توهم خویش گمان کنند که سایه همان حقیقیت است.
وجهه ای رو به ماده و وجهه ای رو به مولا
در کلاس تفسیر قرآن بارها عرض کرده ایم که حکایت های قرآنی عبرت های بشرند از این رو در این جا میتوان به سرگذشت حضرت اسماعیل (ذبیح الله) علیه السلام اشاره کرد.
حضرت اسماعیل (ع) گرفتار سایه های زندگی خود نشد و در تصمیمی که برای ذبح او گرفته شد مسبب اصلی را خدای سبحان دانست. او آگاه بود پدرش حضرت ابراهیم (ع) در اجرای اراده ی الهی تنها یک واسطه است و آنچه بر ابراهیم (ع) نازل میشود اراده ی حضرت حق است که با دستان ابراهیم (ع) در زمین جاری می گردد.
او به خوبی می دانست برای هر موجودی مرگی است و اگر انسان زندگی و مرگ خویش را در دستان خدا ببیند پذیرش آن گواراتر خواهد بود. همه ی موجودات در عالم هلاک می شوند و از بین می روند مگر تنها موجوداتی که رو به سوی مولا دارند .«کلّ شیٍ هالکٌ الّا وجهه»[2]، و اراده كرد كه در شمار این گروه جای گیرد.
از مضمون کلام حاج ملا هادی سبزواری در رابطه با آیهی «کلّ شیٍ هالکٌ الّا وجهه» چنین استباط می شود که برای موجودات، دو وجهه وجود دارد، وجهه ای روبه مولا و وجهه ای پشت به خدای سبحان. آنچه در این عالم ماندگار است وجهه ی رو به مولاست.
ایشان معتقد است وجهه رو به ماده ی موجودات هنگام رسیدن به حقیقت محو می شود. آنچه از یک موجود باقی می ماند وجهه ی الهی اوست یعنی آنکه تا چندی قبل دو وجهه و دو صورت داشت هرگاه به حقیقت برسد تنها یک وجهه و یک صورتش باقی می ماند. هر گاه حقیقت بی پرده بر صاحب سرّ هویدا شود چنان تمام وجود فرد را پر می کند که دیگر جایی برای غیر حق باقی نمی ماند.
غایات یقینی، ظنّی و تخیّلی
حاج ملا هادی سبزواری در توضیح بیشتر این مطلب می فرماید: موجودات در رسیدن به غایاتشان به سه گروه تقسیم می شوند: البته ما قصد توضیح این بحث را نداریم زیرا این بحث فلسفی است و از حوصلهی جمع خارج است اما به طور خلاصه عرض میكنیم كه حاج ملا هادی میگوید:
غایات افراد به سه دسته تقسیم میشود:
۱- یقینی
۲- ظنی
۳- تخیلی
ایشان در ادامه میگویند: غایت مقربین، یقینی است و غایت اصحاب الیمین، ظنی است و اصحاب الشمال غایت تخیلی دارند.
سخن حاج ملا هادی به آن دلیل بیان شد كه گفته شود انسان در مقام حقیقت به جایی میرسد كه تمام تخیلاتش محو میشود و تنها چیزی كه برای او جلوه میكند یقینی است كه پیوسته نسبت به خدای سبحان دارد. هرچه فرد بیشتر در میدان حقیقت پیش میرود از غایات تخیلی و ظنی فاصله میگیرد.
«یا حَی الَّذِی لَیسَ كَمِثْلِهِ شَی»
عاشق حقیقی ، خداست
نكتهی بعدی لازم به ذكر آن است كه انسان تا به عالم حقیقیت وارد نشده گمان میكند دوست داشتن حضرت حق امری از ناحیهی بنده است و توهم میكند او خدایش را دوست دارد در حالیكه چون مراحل سلوك را طی میكند در مییابد كه حبّ خدا نسبت به بنده به مراتب بیشتر از حب بنده نسبت به اوست.
اصلاً این دو نوع دوست داشتن از یك جنس نیستند كه قابل قیاس با یكدیگر باشند اما گمان ابتدایی بنده نسبت به خدا تنها توهمی است كه به كمك عقل در میدان حقیقت از این توهم رها میشود و فرد درمییابد عاشق حقیقی خداست.
عشق از معشوق اول سر زند تا به عاشق جلوهی دیگر كند
بنابر توضیحات داده شده عاشق و معشوق، خود خدای سبحان است «هوالحبیب هوالمحبوب» معشوق حقیقی، خدای سبحان است، عاشق هم خود اوست زیرا عشقی كه وجود عاشق را فرا گرفته مائدهای است آسمانی كه تنها خداوند سبحان میتواند آن را از عرش بر دل عاشق جاری سازد و همین توضیح سبب میشود كه گفته شود اصلاً انسان در این میانه چه كاره است؟
عشق به خدا، عشق های مجازی را می سوزاند
گفته شده:
«المحبةُ نارٌ فی القلب تُحرق ما سوی المحبوب»[3]
«محبت عشقی در دل است كه همه چیز را میسوزاند الا معشوق را»
امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند:
« حُبُ اللَّهِ نَارٌ لَا یمُرُّ عَلَى شَیءٍ إِلَّا احْتَرَق»[4]
«عشق خدا، آتشی است كه از هر چیز بگذرد آتش میزند و وقتی چیزی آتش گرفت چیزی از آن باقی نمیماند.»
اگر عشق حضرت حق بر دلی بگذرد دیگر دلی باقی نمیماند.
اما در معنای دوم حقیقت باید بگوییم وقتی عشق خدا در دلی حلول كند همهی عشقهای مجازی دیگر را میسوزاند و در نتیجه درمییابد كه تنها باید خدا را دوست بدارد و چنانچه به این مرحله رسید و به لطف حضرت حق از آن عبور كرد در مییابد آن كس كه خدا را دوست دارد او نیست بلكه تنها آیینهای است روبهروی دوست كه عكس رخ یار در آن آیینه هویداست.
شاید بتوان این توضیحات را چنین ساده تر كرد.
وقتی ما از توحید سخنمیگوییم سخن از عدد یك است. توحید یعنی خدا یكی است و غیر از او هیچ چیز و هیچ كس نیست. پس اصل توحید با عاشقی و معشوقی جدا از یكدیگر سازگار نیست زیرا عاشق و معشوق اگر از یكدیگر جدا و ممتاز باشند دیگر یكی نیستند. دوئی و ثنویت است و ثنویت با وحدانیت سازگار نیست. عاشق باید فنای در معشوق شود تا تنها معشوق جلوه كند و توحید باقی بماند.
با این نگاه تمام قدرتهای دنیوی پوچ و موهوماند و در مقابل قدرت حضرت حق، فانی و نابود شده است.
وقتی انسان تا این مرحله در مقام حقیقت به پیش میرود به گوشهای از اسرار الهی دست مییابد.
فرد باید صاحب سرّ باشد تا ارادهی معشوق در او جاری شود و میان خود و محبوب فاصلهای نیاید تا گاه سخن از خود گوید و گاه سخن از معشوق. در این مرحله هرچه هست عشق است و عاشق.
در ادامهی حدیث حقیقت كمیل میگوید:« زدنی بیاناً» كه پاسخ حضرت به زیاده طلبیهای كمیل افزون از این جلسه است اجازه بدهید بحث را در جلسهی بعد دنبال كنیم.
تاریخ جلسه : 89/10/8 ـ جلسه 30
مبحث «حَفَظَةِ سرّ الله » ادامه دارد…
«برگرفته از کلام استاد زهره بروجردی»
[1] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج19 ، ص 189
[2] سوره مبارکه قصص، آیه 88
[3] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج11،ص 78
[4] بحارالأنوار، ج67، ص23