موضوع کلاس نهج البلاغه مرگ است، باید دانست مرگ جدای از زندگی ما نیست، با وجود مرگ در مییابیم چگونه باید زندگی کنیم تا در زمره خاسرین قرار نگیریم. اگر هر کس باور کند امتیازات مادی او قابل زوال است اصلاً به خود اجازه نخواهد داد که از آنها به عنوان فخر بر دیگری یاد کند چون آنچه زائل میشود نباید سبب فخرفروشی گردد، آنان که اهل مفاخره کاذب هستند مرگ را فراموش میکنند، یکی از دلایل مهم انحرافات انسان و کج رویهای او نسیان از مرگ است، مرگ را فراموش میکند که گرفتار کجروی میشود.
امیرالمومنین علیهالسلام در ادامه خطبه 212 میفرمایند:
«وَ كَمْ أَكَلَتِ الْأَرْضُ مِنْ عَزِيزِ جَسَدٍ وَ أَنِيقِ لَوْنٍ كَانَ فِي الدُّنْيَا غَذِيَّ تَرَفٍ وَ رَبِيبَ شَرَفٍ يَتَعَلَّلُ بِالسُّرُورِ فِي سَاعَةِ حُزْنِهِ وَ يَفْزَعُ إِلَى السَّلْوَةِ إِنْ مُصِيبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ ضَنّاً بِغَضَارَةِ عَيْشِهِ وَ شَحَاحَةً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ»[1]
«و چه بسيار زمين بدن ارجمند و صاحب رنگ شگفت آورى را خورده است كه در دنيا متنعّم بنعمت و پرورده خوشگذرانى و بزرگوارى بوده، هنگام اندوه به شادى مىگرائيده، و بجهت بخل ورزيدن به نيكوئى زندگانيش و حرص به كارهاى بيهوده و بازيچه چون مصيبت و اندوهى به او وارد مىگشت متوجّه لذّت و خوشى شده خود را از اندوه منصرف مىنمود»
خوشیهای کاذب
در توضیح مجدد گفته میشود: چقدر زمین جسدهای گرامی را فرو خورده حتی جسد کسانی را که رسیدگی خاصی به جسم خود داشتهاند اما چیزی از جسم آنها باقی نمانده، چه رنگهای زیبایی داشتند، اینان کسانی هستند که در دنیا تغذیه مادیشان خوب بوده، تمام زندگیشان با تنعّم و راحتی سپری شده، آنان پرورش یافته در شرافت بودهاند و همیشه در عالم ماده جایگاه رفیعی داشتهاند حتی در زمانهای غصه سعی میکردهاند خوشحال باشند و قصد نداشتند ناراحتی به خود راه دهند و پناه به آرامش میبردند تا جسمشان فرسوده نشود.
به عنوان مثال چنانچه به آنان مصیبتی وارد میشد دیگران به آنها کمک میکردند تا مصیبت را فراموش کنند و مرگ اطرافیان خود را فراموش کنند، عبارت(ضن) در خطبه به معنی بخل است، این افراد چندان به شادابی زندگی بخل میورزیدند که حاضر نبودند هیچ امری نشاط و شادابی زندگیشان را تحت الشعاع قرار دهد، میخواستند همیشه خوش باشند، آنان به لهو و لعب خویش بخل میورزیدند اما خوشیشان کاذب بوده و غافل از آن بودند که سرخوشی آنها صادق نبوده و باقی نمیماند.
قرآن میگوید: «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة»[2] در اوج مصیبت از نماز و روزه کمک بگیرید تا به آرامش برسید، آرامش صادق و کاذب با یکدیگر متفاوت است، خوشیهای کاذب پایان پذیر است و خوشیهای صادق ماندگار است.
حضرت در ادامه میفرمایند:
«فَبَيْنَمَا هُوَ يَضْحَكُ إِلَى الدُّنْيَا وَ تَضْحَكُ إِلَيْهِ فِي ظِلِّ عَيْشٍ غَفُولٍ إِذْ وَطِئَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَكَهُ وَ نَقَضَتِ الْأَيَّامُ قُوَاهُ وَ نَظَرَتْ إِلَيْهِ الْحُتُوفُ مِنْ كَثَبٍ فَخَالَطَهُ بَثٌّ لَا يَعْرِفُهُ وَ نَجِيُّ هَمٍّ مَا كَانَ يَجِدُهُ وَ تَوَلَّدَتْ فِيهِ فَتَرَاتُ عِلَلٍ آنَسَ مَا كَانَ بِصِحَّتِهِ»[3]
«پس در حاليكه او بدنيا و دنيا باو مىخنديد (توجّه هر يك بديگرى بود) در سايه خوشى زندگانى بسيار غفلت آميز ناگهان روزگار او را با خار خود لگد كوب كرد و قوايش را درهم شكست (به انواع بلا و دردها گرفتارش ساخت) و از نزديك ابزار مرگ به سويش نگاه ميكرد، پس او به اندوهى آميخته شد كه با آن آشنا نبود، و با رنج پنهانى همراز گشت كه پيش از اين آنرا نيافته بود، و بر اثر بيماریها ضعف و سستى بسيار در او بوجود آمد در اين حال هم به بهبودى خود انس و اطمينان كامل داشت (احتمال دريافت مرگ را نمىداد)»
در حالی که فرد غافل در این دنیا به خوشی مشغول بود و از یاد مرگ غافل بود، اما مؤمن چنین نیست، مؤمن دائماً به مرگ میاندیشد و با آن زندگی میکند، قرآن میگوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»[4] زندگی هرکس به همان جایی پایان مییابد که از آنجا آغاز شده است، مؤمن میداند روزی باید برگردد به همان جایی که زندگی را از آنجا آغاز کرده است؛ به این معنا که از خدا آغاز کرده است به سوی خدا هم باز میگردد.
اما آنکس که غافل از مرگ خویش است عزم خود را بر فراموشی از مرگ جزم کرده است و غافل از مرگ لحظاتی در این دنیا میخندد، دنیا نیز در آن لحظات به روی او لبخند میزند، لحظاتی او و دنیا با یکدیگر بسیار خوشاند، او از دنیا سرمست است و دنیا از وجود چنین عیاشی خوشحال، او در سایه زندگی پر از غفلت خویش زندگی میکند، غافل از به پایان رسیدن ایام خوشی و از یاد میبرد که باید در انتظار مرگ بود زیرا مرگ مسافری است که روزی از راه میرسد.
تحلیل رفتن روزگار توانمندی
«وطی» به معنای کوبیدن است یعنی مرگ به یکباره روزگار خاری را بر او فرود میآورد و روزگار توانمندیهای او را به تحلیل میبرد، مرگ از نزدیک به او نگاه میکند در حالیکه هنوز بر او وارد نشده است.
«بث» به معنای پراکندگی است، تشتت و تفرّق خاطری به او وارد میشود که نمیداند از کجا به سوی او آمده است، در دروناش هماهنگیهای لازم وجود ندارد و اجزایش با او همکاری و همراهی ندارند و هر یک ساز خود را کوک میکنند. در همان زمانی که او گمان میکند بسیار سالم است و خبری از بیماری در او نیست به یکباره ناتوان میشود و قوایش به تحلیل رفته و تشتت در درونش هویدا میگردد و هماهنگیهای اجزایش از میان میرود، پراکندگیها با وجود او مخلوط میشوند، مثلاً غصههای پنهانی که تا آن زمان نبود بر او وارد میشود و بیماریهای پنهان هویدا میشوند و او را به سستی میکشاند، اثر سستی و بیماری در او دیده میشود، تا آن زمان با صحت مأنوس بوده اما به یکباره بیماری دیده میشود. همیشه سلامتی با او همراه بوده و اطرافیان هم بر سلامتی او حساب باز میکردهاند اما به یکباره بیمار شده و ناتوان میگردد.
«فَفَزِعَ إِلَى مَا كَانَ عَوَّدَهُ الْأَطِبَّاءُ مِنْ تَسْكِينِ الْحَارِّ بِالْقَارِّ وَ تَحْرِيكِ الْبَارِدِ بِالْحَارِّ»[5]
به اطباء پناهنده میشود، اطباء در گذشته او را عادت داده بودند که گرمی را با سردی و سردی را با گرمی برطرف کند، به پزشک مراجعه میکند و پزشک نسخههایی برایش صادر میکند و نسخهها را اجرا میکند اما فایدهای ندارد.
«فَلَمْ يُطْفِئْ بِبَارِدٍ إِلَّا ثَوَّرَ حَرَارَةً وَ لَا حَرَّكَ بِحَارٍّ إِلَّا هَيَّجَ بُرُودَةً وَ لَا اعْتَدَلَ بِمُمَازِجٍ لِتِلْكَ الطَّبَائِعِ إِلَّا أَمَدَّ مِنْهَا كُلَّ ذَاتِ دَاءٍ»[6]
نه تنها سردی تب او را خاموش نمیکند بلکه حرارت بدنش را شعلهو تر میکند، هرآنچه عمل میکند نتیجه عکس میدهد؛ به گفته شاعر «از قضا سرکنگبین صفرا فزود.[7] اقدامات او در جایگاه خود کار نمیکند و معکوس واقع میشود. هر معتدلکنندهای را که به میدان میآورد به جای درمان، بیماریش را گسترش و امتداد میدهد و درمانی صورت نمیگیرد.
از امیرالمؤمنین علیهالسلام آمده است:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي»[8]
«بار خدايا جان مرا نخستين چيز گرامى قرار ده كه از اعضاى گرامى من (مانند چشم و گوش و دست و پا و سائر اعضاء) مىگيرى، و اوّلين امانتى كه از نعمتهاى امانت گذاشته خود نزد من بر میگردانى».
حضرت در این دعا میفرمایند: خدایا اولین چیزی که از من میستانی جانم باشد یعنی آماده رفتن باشم و بمیرم.
حضرت آیت الله جوادی آملی رحمةاللهعلیه میفرمایند: همیشه بر این دعا تأکید داشته باشید که خدایا اولین چیزی که از من میگیری جانم باشد، ممکن است کسی ابتدا دستش، بعد چشم و بعد زبانش گرفته شود، باید از خداوند سبحان درخواست کرد که با عافیت در جسم و روح و ایمان از دنیا برویم، از خداوند بخواهیم بیمعطلی و با عافیت و ایمان کامل بمیریم.
«حَتَّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ وَ تَعَايَا أَهْلُهُ بِصِفَةِ دَائِهِ وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ السَّاِئِلينَ عَنْهُ وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِيَّ خَبَرٍ يَكْتُمُونَهُ»[9]
«تا اينكه (با سختى و طول مرض و درد) طبيب او سست شده از كار افتاد (ندانست براى بهبوديش چه دارويى بكار برد) و پرستارش فراموش كرد (دل از او برگرفت) و زن و فرزند و غم خوارش از بيان درد او خسته شدند، و در پاسخ پرسش كنندگان حال او گنگ گرديدند (سخنى كه نتيجه دهد نگفتند) و نزد او از خبر اندوهآورى كه پنهان مىنمودند با يكديگر گفتگو كردند»
کسی که از او سخن بود چندان بیماریاش طول میکشد که «معلل» درمان کنندهاش از درمان او سست میشود، «ممرض: پرستار» و پرستارش هم از دادن دارو به او غافل میشود. «تعایا: درمانده و خسته شدن» خانوادهاش از بیماری او یا از خود او خسته میشوند، حتی در توضیح درد او خسته و گنگ میشوند. گاهی اطرافیان بیمار در مقابل خود او با یکدیگر درگیر میشوند و نزاع میکنند و خبر بیماریاش را که از او کتمان میکردند در مقابلش بیان میکنند و حتی حاد بودن درد را در مقابل او به زبان میآورند.
واکنش افراد در مقابل بیمار
«فَقَائِلٌ هُوَ لِمَا بِهِ وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِيَابَ عَافِيَتِهِ وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَى فَقْدِهِ يُذَكِّرُهُمْ أُسَى الْمَاضِينَ مِنْ قَبْلِهِ»[10]
«يكى میگفت: حال او همين است كه هست، و ديگرى به خوب شدن او اميدوارشان میكرد، و ديگرى بر مرگ او دلداريشان میداد در حاليكه پيروى از گذشتگان پيش از آن بيمار را به يادشان میآورد (میگفت: پيشينيان از اين دنيا رفتند ما نيز ناچاريم از ايشان پيروى نموده برويم)»
واکنش افراد در مقابل چنین بیماری متفاوت است گروهی معتقدند او درمان نمیشود و بیماری همچنان ادامه دارد و گروهی دیگر آرزو و تقاضا و تمنای عافیت دارند و منتظرند تا روزگار خوبی و خوشی مجدد بازگردد و دسته سوم معتقدند باید برای مردن وی آماده شد حتی به اطرافیان مریض صبوری میدهند و دیگران را بر فقدان بیمار آماده میکنند.
«يُذَكِّرُهُمْ أُسَى الْمَاضِينَ مِنْ قَبْلِهِ» این گروه معتقدند همه میمیرند و مرگ حق است، گویا با این الفاظ از اطرافیان مریض درخواست میکنند که تعلق خود را از بیمار بردارید و از بیمار دل بکنید تا او نیز تعلّق خود را از شما قطع کند و رهسپار دیار دیگر شود.
ناتوانایی های زمان مرگ
«فَبَيْنَمَا هُوَ كَذَلِكَ عَلَى جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا وَ تَرْكِ الْأَحِبَّةِ إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ فَتَحَيَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ وَ يَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ فَكَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابِهِ عَرَفَهُ فَعَيَّ عَنْ رَدِّهِ وَ دُعَاءٍ مُؤْلِمٍ بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَعَنْهُ مِنْ كَبِيرٍ كَانَ يُعَظِّمُهُ أَوْ صَغِيرٍ كَانَ يَرْحَمُه»[11]
«پس در اثناى اينكه او با اين حال بر بال مفارقت دنيا و دورى دوستان سوار است ناگاه اندوهى از اندوههايش باو هجوم آورد، پس زيركىها و انديشههاى او سرگردان مانده از كار بيفتد، و رطوبت زبانش خشك شود، و چه بسيار پاسخ پرسش مهمّى را دانسته از بيان آن عاجز و ناتوان است، و چه بسيار آواز سخنى كه دردناك میكند دل او را میشنود، و (بجهت توانائى نداشتن به پاسخ آن) خود را كر مینماياند، و آن آواز يا سخن از بزرگى است كه او را احترام مینموده (مانند پدر) يا از خردسالى كه باو مهربان بوده (مانند فرزند)»
حضرت در این فراز به ناتواناییهای خاص زمان مرگ اشاره میکنند و میگویند: بیمار در زمان احتضار از دنیا کنارهگیری کرده و از دوستانش جدا شده به یکبار غصهای به سراغش میآید که هیچ درمانی برای آن نیست حتی افراد تیزهوش نیز در این زمان تدبیری نمیتوانند بکنند (فطن به معنی تیزهوش)، تیزهوش نیز از درمان غصه خویش متحیر است و نمیتواند کاری انجام دهد و هیچ تدبیری برای غصهاش نمیتواند داشته باشد، زبان او که همیشه خیس بوده خشک شده، تمام پاسخهای صحیحی که میدانسته از بیانش عاجز شده، آخرین لحظات عمر را سپری میکند اما نمیتواند پاسخی بدهد، صداهای دردناک را میشنود، به عنوان مثال در مقابلش از او به خوبی یاد نمیکنند اما او مجبور است خود را به کری بزند و سخنی نگوید، او این سخنان را از کسانی میشنود که همیشه رابطه احترامآمیز با آنها داشته یا از بزرگترانی که همیشه به آنها احترام میگذاشته و یا از کوچکترانی که همیشه به آنها لطف داشته است .
«وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِيَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْيَا»[12]
«و بتحقيق مرگ را سختیهايى است كه دشوارتر است از آنكه همه آنها بيان شود، يا عقلهاى مردم دنيا آنرا درك كرده بپذيرند»
مرگ گودالها و سختیهایی دارد که بسیار سختتر و دشوارتر از آنست که بتوان اوصافش را در اینجا ذکر کرد، بسیاری از سختیهای مرگ فقط دیدنی است نه شنیدنی، حتی امیرالمؤمنین علیهالسلام با همه بلاغت لسان اعتراف میکند که نمیتواند سختیهای مرگ را توصیف کند.
حضرت میفرمایند: حتماً برای مرگ فرورفتگیهایی هست که دشوارتر از آنست که اوصاف آن را ذکر کنند، ممکن نیست از همه واقعیات مرگ در غالب کلام بهرهبرداری شود زیرا مرگ دشواریها و سختیهایی دارد که عقل مردم از درک آن عاجز است، عقل دنیوی نمیتواند مرگ را ادراک کند، مرگ سختیهایی دارد که عقل اهل دنیا نمیتواند آنها را درک کند، با این سخن حضرت معلوم میشود نگاه اهل دنیا مادی است و دید مادی نمیتواند غیرمادی را به خوبی درک کند.
تاریخ جلسه؛ 95.12.9 ـ جلسه11
این جلسه ادامه دارد…
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 12
[2] سوره مبارکه بقره، آیه 45
[3] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 13
[4] سوره مبارکه بقره، آیه 156
[5] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 14
[6] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 14
[7] گنجور مولوی، مثنوی معنوی
[8] نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 206، ص679
[9] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 15
[10] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 15
[11] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 16
[12] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 17