آثار معرفة‌ الله ـ بخش نوزدهم

مقدمه

 

خدای سبحان خود را در نظام عالم معرفی كرده است. ادراك معرفت و ‌شناخت خدا آثاری در زندگی مادر پی دارد:

«یا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ» [1]

«ای کسی که با ذات خود بر ذاتش گواه است.»

 

شناخت قدرت خدا در برابر سلطه‌گری اهل باطل

 

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن یبْسُطُواْ إِلَیكُمْ أَیدِیهُمْ فَكَفَّ أَیدِیهُمْ عَنكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَعَلَى اللّهِ فَلْیتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»[2]

«به خاطر بیاورید که روزی، گروهی تصمیم گرفته بودند که دستشان را به روی شما باز كنند، قدرتشان را علیه شما اعمال و صدمه‌ای به شما وارد كنند. خدا دست‌های آن‌ها را از شما منع دور كرد.»

اهل معرفت نیک می‌دانند که در مسیر سلوک، گروهی هستند که می‌کوشند انسان را از راه بازدارند و تمام قدرت خود را علیه حقیقت انسانیت به میدان آورند. قرآن دربارۀ نیت و عملکرد اینان می‌فرماید: اینان تصمیم داشتند دست خود را به‌سوی شما دراز کنند و قدرت‌شان را علیه شما به کار بندند تا به شما آسیب برسانند. اما نکته درخور تأمل آن است که خداوند اجازه نمی‌دهد قدرت آن‌ها بر بندگان خداشناس چیره شود. او با قدرت مطلق خویش، دست ظلم و سلطه را کوتاه می‌کند.

این وعدۀ الهی، پشتوانه‌ای استوار برای اهل ایمان است تا با طمأنینه در مسیر حق گام بردارند و از تهدید اهل باطل نهراسند، چراکه خدا پشتیبان سالکان راه اوست.

 

آرامش سالک در پناه حمایت الهی

 

در نگاه اهل معرفت، یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های الهی آن است که ایشان، خود را نیازمند مقابله مستقیم با دشمنان نمی‌بینند. آن‌ها به‌جای درگیری با اهل باطل، به اطمینان در سایۀ لطف خداوند پناه می‌برند. گرچه آگاه‌اند که همواره دشمنیِ شیاطین، چه از جنس انس و چه از جنس جن، در کمین است؛ اما باور دارند که اگر در مسیر حق باقی بمانند، خداوند خود حافظ آن‌هاست و قدرت شیاطین را از ایشان دور می‌سازد.

ایشان نقشه‌ای برای مقابله با دشمنان نمی‌کشند، بلکه یقین دارند دستی قدرتمند از جانب ربّ، آن دشمنان را بازمی‌دارد و همین یقین، آرامش درون و طمأنینه قلبی‌شان را تضمین می‌کند. در حالی‌که دشمنان می‌کوشند انسان را از عالم وجود به عدم، از حقیقت به مجاز، و از وصل مولا به دلبستگی دنیا بکشانند، اهل معرفت دل‌گرم به مولایی هستند که آن قدرت‌های ویرانگر را دفع می‌کند و آن‌ها را در حریم لطف و قرب خود جای می‌دهد.

 

دشمن و منع از سرعت و سبقت در مسیر سلوک

 

چنین نیست که دشمنان سلوک، تنها خواهان توقف حرکت انسان باشند؛ آن‌ها نمی‌خواهند که شما بی‌حرکت بمانید؛ بلکه هدفشان آن است که شما سبقت نگیرید و سرعت نداشته باشید. آن‌ها با اصل حرکت مخالفتی ندارند؛ اما وقتی حرکت شما جدی، پرشتاب و مبتنی بر مراقبه و توجه می‌شود، در گوش‌تان زمزمه می‌کنند:«چه کسی گفته که باید از پیشگامان باشی؟ چرا خود را این‌گونه به زحمت می‌اندازی؟ مگر دیگران این‌طور مراقبه می‌کنند؟»

در حالی‌که حقیقت درست برعکس این وسوسه‌هاست. ما به سبقت و سرعت در مسیر بندگی فراخوانده شده‌ایم؛ نه‌تنها سرعت در این راه ممنوع نیست. خدای سبحان ما را به پیشتازی در خیرات دعوت کرده است و فرموده است:

«السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُوْلَـٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»[3]

«و پیشگامان پیشگام، آنان همان مقربانند.»

 

«سَابِقُواْ إِلَى مَغفِرَة مِّن رَّبِّكُم…»[4]

«به پیش تازید براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان»

 

«وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ…»[5]

«و بشتابید به سوی مغفرت پروردگار خود»

 

«وَٱجعَلنَا لِلمُتَّقِینَ إِمَامًا»[6]

« ما را براى پرهیزگاران پیشوا قرار بده»

پس باید در هر فرصت بندگی، پیشی گرفت؛ نه منتظر ماند، نه به حداقل رضایت داد. حرکت سالک، اگر به امید قرب است، باید شتابان و با عزمی پیش‌برنده باشد؛ و این شتاب، عین تعبد است، نه افراط.

در این مسیر موانع بسیاری برای اهل معرفت وجود دارد، اما ایشان می دانند که خدا دست موانع را قطع كرده است و نمی گذارد که موانع ایشان را از بندگی دور كند: «فَكَفَّ أَیدِیهُمْ عَنكُمْ»؛ «خدا دست های آن‌ها را از شما منع و دور كرد.» ممكن است که لحظه ای توقف برای ایشان پیش بیاید؛ اما می‌دانند که اگر در جاده باشند، این موانع نمی‌تواند به سرعت و سبقت ایشان اختلال جدی وارد كند و این مهم، آرامش بسیار زیادی ایجاد می كند.

 

توفیق سبقت در خیرات

 

خدای سبحان می‌فرماید:

«وَأَنزَلْنَا إِلَیكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَیمِنًا عَلَیهِ فَاحْكُم بَینَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن لِّیبْلُوَكُمْ فِی مَآ آتَاكُم فَاسْتَبِقُوا الخَیرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُكُمْ جَمِیعًا فَینَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ»[7]

«و ما این (قرآن عظیم) را به حق بر تو فرستادیم که تصدیق به درستی و راستی همه کتب که در برابر اوست نموده و بر حقیقت کتب آسمانی پیشین گواهی می‌‌‌دهد. پس حکم کن می‌‌ان آنها به آنچه خدا فرستاد و در اثر پیروی از خواهش‌های ایشان حکم حقی که بر تو آمده وامگذار، ما برای هر قومی‌از شما شریعت و طریقه‌ای مقرّر داشتیم، و اگر خدا می‌‌‌خواست همه شما را یک امت می‌‌‌گردانید، و لیکن (این نکرد) تا شما را به احکامی‌که در کتاب خود به شما فرستاد بیازماید. پس به کارهای نیک سبقت گیرید، که بازگشت همه شما به سوی خداست و در آنچه اختلاف می‌‌‌نمایید شما را به (حقیقت) آن آگاه خواهد ساخت.»

اهل معرفت، در جادۀ خیرات و طلب کمال، در حال مسابقه‌اند. آنان به توقف و رکود رضایت نمی‌دهند، بلکه با شتاب به‌سوی مراتب قرب الهی می‌شتابند؛ چنان‌که فرموده‌ است:«فَاسْتَبِقُوا الخَیرَاتِ» «پس در کارهای نیک از یکدیگر سبقت گیرید».

هرگاه انسان، دل‌باختۀ جاذبه‌ای شود، حرکت از او سلب می‌شود؛ اما اگر بر آن جاذبه چیره شود، توان شتاب و سبقت را خواهد یافت. انسان قدرت دارد که بر جاذبۀ مادیات فائق آید. هرچه سبک‌بارتر باشد، سرعت بیشتری می‌گیرد و از دیگران پیشی می‌جوید؛ اما اگر سنگین و دلبسته باشد، نه‌تنها از حرکت بازمی‌ماند، بلکه در مسابقۀ کمال نیز عقب خواهد ماند.

حال اگر پرسیده شود: «چگونه سبک شوم؟» پاسخ این است: خودت را فدا کن! آنگاه که انسان خود را به خداوند واگذارد، سبک می‌شود. و سبک‌بار که شد، می‌تواند با شتاب به‌سوی هر امری که در آن جلوه‌ای از قرب الهی هست، حرکت کند.

 

میدان سبقت، نه میدان سکون

 

در نگاه اهل معرفت، باید مسیر پیش‌روی به سوی بهترین‌ها را اختیار کرد. اگر کسی پیشتازی در مسیر کمال را برگزید، نشان آن است که عنایت الهیِ درونی را به فعلیت رسانده و معرفت خویش را به ظهور رسانده است. اما کسی که دم از خداشناسی می‌زند؛ ولی نه سرعت دارد و نه سبقت، پیداست که اسیر جاذبۀ عالم ماده شده و از فضای قرب الهی بهره‌ای نبرده است؛ زیرا در جادۀ معرفت، سکون معنا ندارد؛ آنجا میدان سبقت است.

در کربلا، اطاعت از فرمان ولیّ، به میدان مسابقه‌ای جان‌فزا بدل شد؛ مسابقه‌ای نه میان بیگانگان، که میان پدر و پسر، یا دو برادر. نخست پسر حر به میدان می‌رود و به شهادت می‌رسد، سپس خود حر، که تا ساعاتی پیش در سپاه دشمن بود، پا به میدان می‌گذارد. اینجا میدان امتحان است؛ اما در منطق اهل معرفت، بیش از آنکه امتحان باشد، میدان سبقت است.

 

نیروی سبقت؛ عطای خاصِ اهل معرفت

 

اهل معرفت به‌خوبی می‌دانند که قدرت مسابقه‌دادن دارند. آنان آگاهند که خدایِ شناخته‌شده‌شان، به ایشان نیرویی خاص عطا کرده است؛ نیرویی که نه‌تنها آن‌ها را در مسیر خیر شتابان می‌کند، بلکه توفیق سبقت از بسیاری از نیکان را نیز نصیبشان می‌سازد.

بسیاری از مردم، وقتی سخن از سبقت در نیکی‌ها می‌رود، خود را ناتوان و نالایق می‌بینند. می‌گویند: «ما را چه به میدان سبقت در خیر؟» اما اهل معرفت چنین نیستند. آن‌ها به وعده‌های الهی باور دارند و در خویش ناتوانی نمی‌بینند، چرا که اتکایشان بر نفس خویش نیست، بلکه بر فیض پروردگار است.

آنان فهمیده‌اند که اگر خدا را شناختی، باید بدانی که او می‌تواند بنده‌اش را در اوج قرار دهد؛ نه‌تنها او را به کار خیر رهنمون سازد، بلکه از نیکان نیز پیش‌تر ببرد. و سبقت از خوبان، امری اندک نیست؛ مقامی است خاص و کم‌نظیر.

 

قرارگرفتن در زمره خاص «حِزْبَ اللّهِ»

 

«وَمَن یتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ»[8]

«و هر کس که خدا و رسول و اهل ایمان را ولیّ و فرمانروای خود داند (فیروز است) که تنها لشکر خدا فاتح و غالب خواهد بود.»

وقتی انسان خدا را می‌شناسد، درمی‌یابد که به یک گروه ویژه تعلق دارد؛ گروهی که اعضایش در زمرۀ «حِزْبَ‌اللّه» قرار می‌گیرند. اینان در مجموعه‌ای زندگی می‌کنند که حاکمیت در آن از آنِ خداست. هرجا فرمان خدا حاکم باشد، نزاع و درگیری جایی ندارد؛ زیرا همۀ اهل آن دیار، از سلامت و امنیتی خاص برخوردارند. چنان‌که خداوند فرموده است:

«فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ»

«همانا لشکر خدا همان پیروزمندانند

با اندکی تأمل در تعابیر قرآن کریم درمی‌یابیم که «مؤمن» همواره به صورت جمع آمده، اما «کافر» یا «غیر مؤمن» غالباً به صورت مفرد ذکر شده است. این تفاوت بی‌حکمت نیست. مؤمنان به‌سبب پیوند عمیقشان با خدا و رسول، در یک مدار مشترک قرار می‌گیرند و وحدتی میانشان شکل می‌گیرد. نقطۀ عطف ایمان، جمع‌گرایی است؛ اما کفر، ذاتاً پراکندگی می‌آورد. در جبهۀ غیرمؤمنان، انسجامی نیست؛ بلکه شیطنت، تفرقه، و درگیری حاکم است. آنان، حتی اگر در ظاهر در کنار یکدیگر باشند، در باطن تنها هستند؛ کسی آن‌ها را نمی‌پذیرد و در لحظۀ نیاز، از هیچ پشتیبانی و خدمتی برخوردار نمی‌شوند.

ایمان، انسان را وارد جمعی زنده و وفادار می‌کند؛ اما کفر، او را در حصارِ تنهایی رها می‌سازد، حتی در دل پرجمعیت‌ترین محافل.

 

اهل معرفت صاحب دارند

 

اثر دیگر معرفت که آیه فوق بدان اشاره می‌کند، آن است که اهل معرفت صاحب دارند؛ ولیّ ایشان خدا و رسول خداست؛ به همین جهت هرزه‌گردی ندارند و نابسامان نیستند: «وَمَن یتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَه»؛ «و هر کس که خدا و رسول و اهل ایمان را ولیّ و فرمانروای خود داند.»

 

غلبه بر خویش، نشان راه‌یافتگان

 

ما گاهی از این می‌نالیم که هوای نفس بر وجودمان چیره شده است و ما در برابر تمایلات نفسانی، مغلوب و بی‌پناه مانده‌ایم. گاه از این رنج می‌بریم که هنوز رذائلی چون تکبر، حرص، بخل یا شهوت را از جان خود نرانده‌ایم؛ یا از اینکه نقشه‌های شیطان بر ما مؤثر افتاده و اراده‌مان را به بازی گرفته است، دل‌چرکینیم.

شکایت می‌کنیم از این‌که چرا در برنامه‌ریزی‌های سادۀ روزانه‌ ناکام مانده‌ایم و از خودمان بدمان می‌آید که چرا نتوانستیم حتی اندکی پیش‌روی کنیم. این‌گونه ناکامی‌ها، اگر تکرار شود، نشانۀ آن است که هنوز در مسیر حق، استوار، قدم نگذاشته‌ایم.

اما اهل معرفت، راه‌یافتگان وادی حقیقت‌اند؛ آنان بر شهوت، غضب، شیطنت و تمام نیروهای نفس، غلبه دارند. این گروه خاص، نه‌تنها مغلوب نیستند، بلکه بر کسالت، سستی، حرص، بخل، خودخواهی و همۀ امواج منفی، سلطه دارند. درونشان میدان پیروزی است، نه جولانگاه شکست.

سلطۀ اهل معرفت بر خود، آن‌چنان عمیق و عجیب است که گویی هیچ خلافی توان ایستادگی در برابرشان را ندارد. آنها اهل «نفی» نیستند؛ اهل «تسلط»‌اند. اهل ضعف و انفعال نیستند؛ اهل اراده و غلبه‌اند. این غلبه، نه با فریاد و زور، که با نور ایمان، مراقبه و دوام در مسیر بندگی حاصل می‌شود.

 

سلطۀ اهل  معرفت بر نفس

 

اهل معرفت نیز مانند دیگران، شهوت و غضب دارند؛ اما این نیروها بر وجودشان غالب نیستند. حرص در جان ایشان هست؛ اما مهار شده و جهت‌ یافته است؛ حرصی برای رسیدن به کمال، نه برای تصاحب دنیا. آنان، در عین آنکه احساسات انسانی دارند، نفس خود را تربیت کرده‌اند و بر قوای درونی‌شان چنان سلطه‌ای یافته‌اند که هیچ‌کدام از این قوای طغیان‌گر، قدرت خروج از مرز بندگی را ندارند.

وقتی انسان اهل معرفت می‌شود، تمام قوای نفسانی در او تحت فرمان عقل و نور ایمان قرار می‌گیرد. مثلاً اگر عزیزی را از دست دهد، طبعاً متأثر می‌شود؛ اما این تأثر، او را از دایرۀ صبر و حکمت خارج نمی‌کند. او در اوج اندوه، بر احساساتش مسلط است. شهوت، غضب، خیال، گفتار و حتی اندیشۀ ناپسند، در درون او مهار شده‌اند و نمی‌توانند بر رفتار و سلوک او سلطه یابند.

 

مغلوب حق، غالب بر خلق

 

اهل معرفت از آن‌رو بر نفسانیات خود چیره‌اند که نخست، مغلوب خدایند. آنان چون دل در گرو فرمان حق نهاده‌اند و به تمامی در برابر اوامر و نواهی الهی سر سپرده‌اند، به پاداش این بندگی، بر تمام ساحت‌های درونی و بیرونی خویش غالب شده‌اند.

وقتی انسان مغلوب خدا شد، خداوند او را بر همه چیز مسلط می‌سازد. آن‌گاه که انسان در شعاع توجه خداوند قرار گیرد، و دلش تسلیم امر و نهی او شود، نتیجه آن است که هیچ چیز دیگر در جهان، قدرت سلطه یافتن بر او را ندارد. نه پول، نه مقام، نه جمال، نه قدرت، نه شهرت، نه غضب، نه شهوت، هیچ‌کدام نمی‌توانند بر او چیره شوند.

بندگی خدا، نردبانی است برای رهایی از بند هرچه غیر خداست. مغلوب خدا که شدی، از بندگی هر غیرِ او آزاد می‌شوی.

«یا غالِباً غَیْرَ مَغْلُوب»[9]

«ای كسی كه همیشه غالب هستی و هیچ وقت مغلوب نمی شوی»

 

قدرتمندی اهل معرفت

 

اهل معرفت، انسان‌هایی قدرتمندند؛ و این قدرت نه از نیروهای بیرونی که از شعاع درونی معرفتشان می‌جوشد. معرفت، انسان را توانا می‌کند. آن‌کس که اهل معرفت است، می‌تواند خیال خود را مدیریت کند؛ قدرت دارد که فکرهای مزاحم را از ساحت ذهنش بیرون براند و از ورود گمان‌ها و وسوسه‌های بی‌جا به حریم دلش جلوگیری کند. بر خلاف ما که اگر خیالمان را رها کنیم، خیلی زود در چنبرۀ اضطراب و نگرانی می‌افتیم، اهل معرفت می‌توانند در خیال خود تصرف کنند؛ خیال را می‌سازند، نه اینکه اسیر آن شوند.

معرفت، به انسان نوعی «قوّۀ ضبط» می‌دهد؛ ضبط اندیشه، ضبط عاطفه، ضبط تمایل، و در نهایت، ضبط نفس. و آن‌که بر نفس خویش سلطه دارد، بر جهان نیز مسلط خواهد بود.

 

گشاده دیدن دست جمال و جلال حق

 

«وَقَالَتِ الْیهُودُ یدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ینفِقُ كَیفَ یشَاءُ وَلَیزِیدَنَّ كَثِیرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَیكَ مِن رَّبِّكَ طُغْیانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَینَا بَینَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَیسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَادًا وَاللّهُ لاَ یحِبُّ الْمُفْسِدِینَ»[10]

«یهود گفتند: دست (قدرت) خدا بسته است! به واسطه این گفتار (دروغ) دست آنها بسته شده و به لعن خدا گرفتار گردیدند، بلکه دو دست (قدرت) خدا گشاده است و هر گونه بخواهد (بر خلق) انفاق می‌‌‌کند. و همانا قرآنی که به تو نازل گشت بر کفر و طغیان بسیاری از اهل کتاب بیفزاید و ما (به کیفر آن) تا قیامت آتش کینه و دشمنی را در میان آنها برافروختیم، هر گاه برای جنگ (با مسلمانان) آتشی برافروختند خدا آن آتش را خاموش ساخت، و آنها در روی زمین به فسادکاری می‌‌‌کوشند، و هرگز خدا مردم ستمکار مفسد را دوست نمی‌‌‌دارد.»

یهود گفتند: دست خدا بسته است! گمان کردند خداوند در تدبیر امور، عاجز یا محدود است. این سخن، نه فقط کفر به قدرت الهی، بلکه اهانتی بزرگ به جمال و جلال اوست؛ چراکه معنایش این است که خدا در برخی امور، توان دخل و تصرف ندارد.

امروزه نیز گاهی همین نگاه در قالبی مدرن تکرار می‌شود. مثلاً کسی می‌گوید: من متولد فلان ماهم و فلان ویژگی منفی در متولدین این ماه وجود دارد! گویی طبیعت، ستاره، ژنتیک یا تولد، قدرتی برتر از ارادۀ الهی یافته‌اند!

اما اهل معرفت، خدا را چنین نمی‌شناسند. آنان می‌گویند: قدرت خدا گسترده است. جمال و جلال او در عالم گسترده است. اگر بخواهد، رحمت را یکباره جاری می‌کند، یا عذابی سخت را فرود می‌آورد. او هرگونه که بخواهد، می‌بخشد و می‌گیرد، عطا می‌کند و می‌گیرد. می‌تواند بر بنده‌ای چنان لطفی جاری سازد که در یک شب، او را از حضیض ذلت به اوج عزت برساند، از قعر چاه به صدر سلطنت ببرد.

ما یهود را اهل دنیا، غافل از معنا، و اسیر ماده می‌دانیم، زیرا در نگاهشان، خدا ضعیف و عاجز است؛ اما اهل معرفت، به قدرت مطلق حق آگاهند. آنان می‌دانند که اگر انسان به او روی آورد، هیچ خصوصیت منفی، هیچ وراثت و تولد و هیچ جبری، نمی‌تواند مانع تعالی‌اش شود. خدا اگر بخواهد، بر هر چیزی غالب است.

 

ناامید نشدن از لطف خداوند و ایمن ندانستن خود از قهر او

 

معرفت، دو نگاه بنیادین در انسان ایجاد می‌کند؛ نخست، امیدی ژرف و دلگرم‌کننده که در دستگاه الهی، چیزی به‌نام «گره کور» وجود ندارد. وقتی خدا را بشناسیم، درمی‌یابیم که دست او بسته نیست؛ او با یدِ جمالی‌اش، لطف و مهر را جاری می‌سازد و تاریکی‌ها را به نور، و بن‌بست‌ها را به گشایش بدل می‌کند.

اما شناخت خدا، تنها به امید ختم نمی‌شود؛ بلکه در دل خود هشداری دائمی نیز دارد: دست خدا برای ارسال عذاب نیز باز است. همان‌گونه که اگر بخواهد، رحمتش را بی‌واسطه جاری می‌سازد، اگر اراده کند، قهر و جلالش را نیز بی‌درنگ اعمال می‌کند. پس ما، نه از مهر او ناامید می‌شویم، و نه از قهر او ایمن. نه چنان غرق در اطمینان که خیال کنیم عذابی نخواهد آمد، و نه چنان هراسان که دریچۀ امید را ببندیم؛ زیرا در کلام وحی آمده است: «بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» «بلکه دو دست (قدرت) خدا گسترده است.»؛ هم برای انعام، و هم برای انتقام.

خدا اگر بخواهد از ما غلط‌گیری کند، اگر بخواهد بر کارهای‌مان دقیق شود، هیچ‌یک از ما توان حساب‌کشی نخواهیم داشت. هیچ عمل، هیچ عبادت، هیچ نسب و مقامی، پشتوانه‌ای نخواهد شد، مگر به لطف او. پس باید دائم در حالت توجّه و مراقبه باشیم؛ تا مهر او را از دست ندهیم، و قهر او را برنیانگیزیم.

 

دست خدا بسته نیست؛ نه در عذاب، نه در رحمت

 

اهل دنیا دست خدا را بسته می‌دانند؛ یعنی گمان برده‌اند که خداوند، در تدبیر برخی امور ناتوان است یا تابع حساب‌ و کتاب‌های ظاهری ماست. مثلاً می‌گویند: کسی که عبادت بسیار دارد، حتماً عذاب نخواهد شد! گویی بندگی، چک تضمینی برای رهایی است و رحمت یا عذاب، تابع محاسبات ظاهری خلق است!

اما اهل معرفت، خدا را چنین نمی‌شناسند. آنان می‌دانند که دست خدا بسته نیست؛ نه در رحمت، و نه در عذاب. او اگر بخواهد، می‌تواند در آخرین لحظه، بنده‌ای را که عمری در تاریکی بوده، به نور خاص خود وارد سازد. و اگر بخواهد، می‌تواند کسی را که سال‌ها در عبادت بوده، به‌سبب غفلتی یا غروری، سقوط دهد.

اهل معرفت، تا آخرین لحظه بر خود تکیه نمی‌کنند. نه به عبادتشان مغرورند، و نه به خاطر گناه گذشتۀ خود مأیوس. می‌دانند که تا دم واپسین، امکان صعود هست؛ چنان‌که امکان سقوط نیز هست. نمونه‌اش طیب، آن جوان خلافکاری که روزگاری مردم از دستش در امان نبودند؛ اما در پایان عمر، طیب شد، پاک شد، اهل خدا شد.

اهل معرفت، اسباب را می‌بینند؛ اما روی آن‌ حساب باز نمی‌کنند. می‌دانند که اگر آتشی هم شعله‌ور شود، تنها به اذن خداست که می‌سوزاند یا گلستان می‌شود؛ چنان‌که آتش نمرود برای ابراهیم علیه‌السلام به فرمان او گلستان شد. اگر خدا بخواهد، از اندک سرمایه‌ای، برکتی بی‌پایان می‌سازد؛ از قطره‌ای، دریایی می‌سازد؛ و از قعر چاه، نردبان عروج.

 

دست‌های باز خداوند در لحظۀ نیاز

 

آقای قرائتی می‌گوید: «به دیدار مرحوم آخوند ملاعلی همدانی رفتم. دیدم هر گدایی که وارد می‌شود، ایشان دست‌شان را زیر تشک می‌برد و چیزی به او می‌دهد. وقتی برای لحظه‌ای از اتاق بیرون رفت، کنجکاو شدم و نگاهی به زیر تشک انداختم؛ اما چیزی آنجا نبود! ایشان برگشت، نماز خواند و دوباره نشست. باز هم هر گدایی که آمد، همان کار را تکرار کرد؛ دست به زیر تشک برد و چیزی بخشید.»

در شرح حال آیت‌الله سید احمد خونساری آمده است: روزی پاکتی حاوی مبلغی پول آماده کرد و به خادم‌شان داد و فرمود: «در را باز کن و این پاکت را به آن فردی که همین حالا در مقابل درِ خانه راه می‌رود، بده.»  خادم در را گشود و پاکت را به مردی که از مقابل خانه می‌گذشت، داد. آن مرد ناگهان به گریه افتاد و با چشمانی اشک‌آلود گفت: «همسرم نیاز به عمل جراحی دارد و هزینه‌اش بسیار سنگین است. امروز به اینجا آمدم، اما با خود گفتم: خدایا، من زنگ نمی‌زنم؛ اگر بخواهی، خودت می‌فرستی!»

 

جذبه‌ای که همه‌چیز را دگرگون می‌کند

 

در مورد خود نیز نمی‌توانیم بگوییم: «یک عمر گذشت و اصلاح نشدم، پس دیگر فایده‌ای ندارد!» می‌شود که انسان یک‌باره دگرگون شود! دست خدا باز است: «بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ»؛ برای او هیچ‌چیز دشوار نیست. با یک جذبه، ممکن است همان انسانی که عمری در معصیت بود، به ناگاه جزء یاران اباعبدالله علیه‌السلام شود.

خداوند می‌تواند حسنات ما را چند برابر کند، قرب ما را افزایش دهد، حجاب‌ها را بردارد، اندک ما را بسیار کند، و نیستی ما را به هستی تبدیل سازد، به شرط آنکه تنها بندۀ او باشیم. این ما نیستیم که تعیین می‌کنیم چه وقت و چگونه، بلکه اوست که با علم و حکمتش، در بهترین لحظه وارد می‌شود.

 

تاریخ جلسه: 1393/8/21 ـ جلسه 19

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1]. بحارالانوار، مجلسی، محمدباقر، ج‌۸۷، ص‌۳۳۹.

[2]. سوره مائده، آیه 11.

[3]. سوره واقعه، آیه 10.

[4]. سوره حدید، آیه 21

[5]. سوره ال عمران: آیه 133

[6]. سوره فرقان، آیه 74

[7]. سوره مائده، آیه 48

[8]. سوره مائده، آیه 56

[9]. مفاتیح الجنان، دعای جوشن کبیر، فراز 46

[10]. سوره مائده، آیه 64

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *