آثار معرفة الله ـ بخش پنجم

مقدمه

 

وجود مقدس اباعبدالله در زیارت روز عرفه، فرمود: «أَنْت الّذی أَشرقت الأَنوار فی قُلوبِ أُولیائکَ حتّی عَرَفُوک و وحّدوک» ؛ «بارالها! تو نور ایمان را در قلوب و دل‌های دوستدارانت تاباندی، تا این که تو را شناختند و به یکتایی‌ات اقرار کردند و دوستان به دلیل آن انواری که بر قلوب‌شان تابیده است، عارف به تو شدند.» خدایا! خود تو، خود را به دوستانت معرفی کردی و آنقدر خود را به جلوه گذاشتی تا اینکه دوستانت تو را شناختند.

در این مبحث برآنیم که بر اساس عبارت فوق، به بررسی آثار معرفة‌الله در محضر قرآن بپردازیم. اینکه آثار این معرفت در زندگی ما چیست؟

 

آثار معرفة الله

 

کامل ندیدن عمل خویش

 

«ثُمَّ أَفِیضُواْ مِنْ حَیثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»[1]

«سپس از همان جا كه مردم كوچ مى‏‌كنند، (به سوى سرزمین منا) كوچ كنید! و از خداوند، آمرزش بطلبید، كه خدا آمرزندۀ مهربان است!»

«حج» جایگاهی است که بنده در آن زمان و موقعیت خاص، عاشقانه بندگی می‌کند و سه روز را مستغرق در ذکر حق است. خداوند می‌فرماید: زمانی که حج‌تان تمام شد، از خداوند، آمرزش بطلبید: «وَاسْتَغْفِرُواْ اللّهَ». اثر معرفة‌الله این است که انسان هرگز کار خود را کامل نمی‌بیند. وقتی انسان خدا را شناخت، دائماً به جهت بندگی خود در محضر حق عذرخواهی دارد؛ عمل خود را مملو از نواقص می‌بیند که استغفار می‌کند.

 

پناه بردن به ستاریت خداوند برای دیده نشدن عمل خویش

 

اگر انسان معرفة‌الله نصیبش شد، خدا را نیز ستار می‌بیند. او هر چقدر بندگی کند، از خدا می‌خواهد که پرده‌ای روی اعمال او بیاندازد تا عمل او دیده نشود و کار خدا دیده شود. او می‎داند که وقتی عمل او دیده شود، پُر از خطاست، اما وقتی که کار خدا دیده شود، کامل و عاری از نقص است.

«اسْتَغْفِرُواْ اللّهَ»، یعنی «خدایا ستاریت خود را به میدان بیاور و پرده‌ای از نور، روی عمل من بیفکن که تو دیده شوی، نه من!». یکی از آثار معرفة‌الله این است که وقتی خدا را شناختم، هیچ یک از کارهای خود را قابل عرضه به او نمی‌دانم. او کامل مطلق است، اگر من عمل خود را ناقص به او تحویل دهم، چه سودی خواهد داشت؟!

 

تحویل دادن عمل به خدا در عین اظهار عجز

 

وقتی خدا را بشناسم و بخواهم اعمالم را به او تحویل دهم، از آن رو که او کامل علی‌الاطلاق است و همه چیز در عالم متعلق به اوست، نگرانم که «آیا کار من به چشم او می آید؟!» در این صورت دیگر گردن‌کشی و طغیان ندارم! کار را تحویل می‌دهم و منتظر ثواب نیستم! بلکه هزاران بار معذرت‌خواهی می‌کنم و می‌گویم: «خدایا! کار مرا ندیده بگیر و قبول کن!» از طرف دیگر وقتی می‌خواهم کار را تحویل بدهم،می‌گویم: «خدایا! کار من ناقص و فانی است؛ اما وقتی ممهور به نام تو شود، کامل و باقی می‌شود. کار من تاریک است؛ اما زمانی که  به نام تو مزین شود، نورانی می‌شود.»

 

امیدوار بودن به خدا برای رفع نواقص اعمال

 

وقتی معرفت دارید، از اینکه کار فانی شما باقی شود، ناامید نیستید. از او بخواهید که کار زشت‌تان را زیبا، کار کم‌تان را زیاد، کار تاریک‌تان را پُرنور و کار ناقص‌تان را کامل کند. بامعرفت می‌داند که: «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم‏»«خداوند، آمرزنده و مهربان است»‏. وقتی از او می‌خواهیم که پوششی از خودش را روی کار ما قرار دهد، با این باور می‌خواهیم که حتما این پوشش ایجاد شود، ناامیدانه درخواست نمی‌کنیم! بلکه یقین داریم، کمال محقق و این نور روشن می‌شود!

 

درخواست وسیع و نامحدود

 

«وِمِنْهُم مَّن یقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»[2]

«و بعضى مى‏گویند: «پروردگارا! به ما در دنیا نیكى عطا كن! و در آخرت نیز نیكى مرحمت فرما! و ما را از عذابِ آتش نگاه دار!»

وقتی اهل معرفت شدم، اولاً درخواست‌هایم بسیار وسیع است. وقتی می‌دانم که داده‌های خدا نامحدود است، پس چرا محدود طلب کنم؟! چرا آخرت را بخواهم و دنیا را نخواهم؟! چرا دنیا را بخواهم و آخرت را نخواهم؟! می‌خواهم دنیا و آخرتم را با او بگذرانم. از او می‌خواهم که در دنیا آبرویی نصیبم کند که با آن بندگی کنم، توفیق طاعت، ترک معصیت و وسعت رزق نصیبم کند. مرا از خلقش بی‌نیاز کند. قوّتی نصیبم کند که با آن، دائماً در خدمت او باشم. از خُلق حسن و فعل حسن بهره‌مند شوم و در حریم بندگی، به جایگاهی  نیکو  دست یابم.

وقتی بی‌معرفت درخواست می‌کنم، می‌گویم: «اگر خداوند یک ذره مقام به من بدهد، کافی است! همین که معصیت نکنم، کفایت می‌کند و بیشتر از این نمی‌خواهم! یا همین که طاعت انجام دهم، کافی است!»؛ اما وقتی معرفت نصیبم شود درخواست‌‌ها وسیع است: «رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً»؛ «پروردگارا! به ما در دنیا نیكى عطا كن! و در آخرت نیز نیكى مرحمت فرما!». انواع کمالات و عنایات و اعمال صالح و خلقیات نیکو را درخواست می‌کنم؛ ولی می‌خواهم که هیچ‌کدام به چشمم نیاید و اگر به چشمم آمد، توقف ایجاد نکند!

 

درخواست وصل به حق

 

معنای «وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً»؛ «پروردگارا! به ما در آخرت نیز نیكى مرحمت فرما!»، این نیست که؛ «خدایا آخرتم را حسن کن!» بلکه به این معناست:«همۀ حسنات را با پشت پرده و لایۀ باطنی به من عطا کن!» یعنی در آنچه که به من عطا می‌کنی، متوقف نباشم، عبور کنم و به تو برسم. طالب وسعت رزق و آبرو هستم؛ امامی‌خواهم از همۀ آنها برای رسیدن به تو، عبور کنم. قوّت جسمی می‌خواهم، اما نمی‌خواهم در توانم گرفتار شوم، بلکه می‌خواهم  توانم برای بندگی تو مصرف شود و با قوّت جسمم، جذبۀ تو را دریافت کنم. می‌خواهم که پشت پردۀ تمام داده‌های ظاهری، وصل به تو باشد.

وقتی که معرفة‌الله نصیب انسان شد، می‌خواهد که پشت پردۀ تمام نعمت‌هایش قرب باشد. همۀ نعمت‌ها را طالبم؛ اما با لایه‌ای از قرب! خدایا! می‌خواهم در عین این که متنّعم به آن نعمت هستم، بین من و تو وصل حاصل شود. نعمت‌ها حائلی بین من و تو ایجاد نکند و واسطۀ وصال بیشتر شود. مقام صالحین و شاکرین را به من عطا کن؛ ولی مرا در هیچ مقامی متوقف نکن! مقامات را عطا کن، ولی اسیر مقامات نشوم و گمان نکنم کسی هستم! یا همین که دارم، کافی است! می‌خواهم از همۀ مقامات معنوی که نصیبم شده است، عبور کنم و به خودت برسم! این درخواست‌ها زبان حال کسی است که آن جذبه نصیبش شده است و معرفت دارد.

 

خدایا ما را از جدایی حفظ کن!

 

«وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛ «و ما را از عذابِ آتش نگاه دار!» اگر با نگاه معمولی و بدون معرفت، حسنۀ دنیا و آخرت نصیب‌مان شود، ممکن است آن را کافی بدانیم! ولی می‌گوییم: «قِنَا»؛ «خدایا! ما را از جدایی حفظ کن!» خدایا! تو حافظ باش و نگذار که بین من و تو جدایی صورت بگیرد! نگذار که قلبم، عقلم، دلم، روحم، نفسم و سرّم از تو جدا شود!

حساب باز کردن روی داده‎‌های خدا، بدون توجه به منعم، نعمت را از آدمی می‌ستاند. مثلا گاهی می‌گویم:«خدارا شکر که از نعمتِ حُسن خلق بهره‌مندم!» اگر روی حُسن خلق حساب باز کنم، پس از مدتی متوجه می‌شوم که  چه فاصله‌ای بین من و خدا ایجاد شد! وقتی انسان خدا را می‌شناسد، متوجه این معنا می‌شود که وقتی خدا نعمتی به او داد، هرگز اندکی روی آن حساب باز نکند؛ زیرا قطعنامه‌ای صادر نشده است که من در آن ماندگاری دائم داشته باشم.

انسانی که معرفت دارد، می‌فهمد که ممکن است در یک لحظه اخراجش کنند! وقتی خدا را خوب می‌شناسم، می‌دانم که هرچه بالاتر بروم، خطر سقوط بیشتر است. هرچه صعود بیشتر نصیب شود، محافظت بیشتری لازم است. هرچه قیمتی‌تر می‌شویم، نیاز به حفاظت خدا شدیدتر می‌شود: «وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛ «و ما را از عذابِ فراق نگاه‌دار!»

 

خداوند مشتری مؤمنان است!

 

«وَمِنَ النَّاسِ مَن یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»[3]

«بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‌‏فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.»

 آیه فوق در شأن امیرالمومنین است؛ ولی به تبع حضرت، محبین ایشان را هم در بر می‌گیرد. وقتی انسان معرفة‌الله پیدا کرد، می‌داند که مشتری دارد. یک خواستگاری قدیمی که از گذشته درپی او بوده است. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى»« خداوند خریدارى كرده است»؛ خدا مشتری است، خاطرخواه و خواستگار است. وقتی می‌دانم که خوب می‌خرد، چرا نفروشم؟!

 

فروختن خود به خدا به‌خاطر خشنودى او

 

او خواستگار بود و مشتری! «وَمِنَ النَّاسِ مَن یشْرِی نَفْسَهُ»؛ «بعضى از مردم جان خود را مى‏فروشند.» وقتی اهل معرفت شدم، اثر معرفت این است که به‌خاطر خشنودى خدا خود را می‌فروشم:«ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ».  از او تشکر می‌کنم که در میان این همه بنده، من را پسندید. وقتی انسان بامعرفت شد، اگر از او بپرسند: «این همه کار را برای خدا کردی، چه چیز از او می‌خواهی؟» می‌گوید: «فقط اینکه خدا کارم را بپسندد. فقط طالب پسند او هستم. همین که کار ناقص مرا پذیرفت، برای همۀ زندگی من کافی است.» وقتی انسان بامعرفت شد، خودش را می‌فروشد و به خریدارش، جواب منفی نمی‌دهد! «اشْتَرى»«خریداری کرد» فعل ماضی است. خدا از عالم میثاق و عهد ازل گفت که پای تو نشستم و می‌خواهم‌ات! از اول گفت که مرمنین را می‌خواهم و مشتری آن‌ها هستم.

 

شدت محبت خداوند نسبت به بندگان

 

اگر من معرفت پیدا کنم، می‌بینم که تنها خریداری که خوب می‌خرد، اوست. بقیه بسیار ارزان، کم، ناقص و بامنّت می‌خرند. وقتی معرفت پیدا کردم، آگاه می‌شوم که؛ «وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»؛ «و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.»؛ خدا من را دوست داشت و دلسوز من بود که مشتری من شد. هرچند که کلمه دلسوزی برای خدا بسیار نامناسب است؛ ولی خدا می‌دانست که اگر من را نخرد، نفس امّاره‌بالسوء روزی هزار بار من را می‌کُشد! از ابتدا تقاضای خرید من را داشت تا خود را به دیگری نفروشم. من را می‌خرد و نسبت به من محبت ویژه دارد.

وقتی اهل معرفت شدم، آگاه می‌شوم که خدا ما را از روی جبر نمی‌خرد، بلکه از روی محبت و با شوق فراوان  خریدار ماست. ما نمی‌توانیم حقیقت این را درک کنیم که وقتی خدای صمد، من عاجز و ناقص را دوست دارد، به چه معناست! اینکه یک کامل، ناقصی را دوست دارد به چه معناست؟! وقتی خدا، بنده را می‌خرد، نه‌تنها ذرّه‌ای منّت و بی‌رغبتی وجود ندارد، بلکه بلافاصله می‌فرماید: «وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»؛ «و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.» خدا به بنده عشق می‌ورزد که اجازه  می‌دهد تا که خود را به او بفروشیم. شدت محبتش اقتضا می‌کند که خود را تسلیم او کنیم.

وقتی انسان معرفت داشته باشد، نه‌تنها سلطنت ری، بلکه اگر کل دنیا را به او پیشنهاد کنند، عطایش را به لقایش می‌بخشد و حاضر نیست یک لحظه از حقیقت جدا شود. اثر معرفةالله را در وجود اصحاب اباعبدالله مشاهده می‌کنید. بسیاری از سپاه حضرت در همان چند روزی که دروازه‌های کوفه بسته شده بود، از بیراهه‌ها خود را به حضرت رساندند.

اثر معرفت این است که انسان بوی بزم عشق را می‌شنود و بی‌تاب می‌شود. وقتی می‌فهمد حسین علیه‌السلام به کربلا آمده است، نمی‌تواند در کوفه بماند. خود را  از هر طریقی، به کربلا می‌رساند. این در حالی است که بسیاری از اهل کوفه، اهل عبادت بودند؛ اما گفتند: «ما به عبادت‌مان می‌پردازیم، نه با ابن‌زیاد هستیم و نه با حسین علیه‌السلام! دعوت‌مان را پس می‌گیریم!»؛ اما وقتی معرفت داشته باشی، نمی‌توانی حسین علیه‌السلام را تنها بگذاری. گویا این روزها در عالم معنا ندای«هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنِی» اباعبدالله به گوش می‌رسد! این صدا را عده‌ای از کوفیان شنیدند و به راه افتادند و چه خوب نیز به راه افتادند! رفتند و برنگشتند! به نحوی رفتند که برای همیشه ماندگار شدند و کارت اقامت دائم به ایشان داده شد.

 

تاریخ جلسه: 1393/8/7 ـ جلسه 5 

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 

 


[1]. سوره بقره، آیه 199

[2]. سوره بقره، آیه 201

[3]. سوره بقره، آیه 207

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *