قرآن در آیه 154 سوره آل عمران میفرماید:
«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا يَغْشَى طَآئِفَةً مِّنكُمْ وَطَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الأَمْرِ مِن شَيْءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِي أَنفُسِهِم مَّا لاَ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُل لَّوْ كُنتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحَّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»
سپس (خداوند) بعد از آن اندوه آرامشى (به صورت) خواب سبكى بر شما فرو فرستاد كه گروهى از شما را فرا گرفت و گروهى (تنها) در فكر جان خود بودند و در باره خدا گمانهاى ناروا همچون گمانهاى (دوران) جاهليت مىبردند و مىگفتند آيا ما را در اين كار اختيارى هست بگو سررشته كارها (شكستيا پيروزى) يكسر به دستخداست آنان چيزى را در دلهايشان پوشيده مىداشتند كه براى تو آشكار نمىكردند مىگفتند اگر ما را در اين كار اختيارى بود (و وعده پيامبر واقعيت داشت) در اينجا كشته نمىشديم بگو اگر شما در خانههاى خود هم بوديد كسانى كه كشته شدن بر آنان نوشته شده قطعا (با پاى خود) به سوى قتلگاههاى خويش مىرفتند و (اينها) براى اين است كه خداوند آنچه را در دلهاى شماست (در عمل) بيازمايد و آنچه را در قلبهاى شماست پاك گرداند و خدا به راز سينهها آگاه است.
خدای سبحان بعد از غصههای پیاپی آرامشی را برای شما فرود آورد. این آرامش در چرتی بود که در حین جنگ بر شما وارد شد و شما در بحبوحه جنگ چرت زدید. البته این چرت و این نعاس مانند پردهای بعضی از شما را فرا گرفت نه همه شما را. همان زمانی که گروهی در خواب بودند و از آن لذت میبردند و حالشان خوب بود و در بحبوحه جنگ به آرامشی دست یافته بودند، گروه دیگر خود را در غصه افکنده بودند و گمان ناحقی را نسبت به خدای سبحان داشتند. همان گمانهای دوره جاهلیت؛ آنان به یکدیگر میگفتند آیا برای ما چیزی از امر حق باقی خواهد ماند؟ یعنی آیا همه چیز به ضرر ما خواهد بود و هیچ جای گشایشی وجود ندارد؟
هرچه آستانههای اضطراب بیشتر شود نشان دهنده مومن نبودن فرد است.
«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا يَغْشَى طَآئِفَةً مِّنكُمْ»
«ثُمَّ» پس از آنکه مؤمنین در صحنههای سخت با فاصلهای نسبتاً طولانی قرار گیرند حتماً برای آنان گشایش صورت میگیرد.
مفسرین میگویند با توجه به کلمه «ثم» گفته میشود گاهی انسان در فشارهای شدید مشکلات قرار میگیرد. اما مشکلات نباید باعث تحیّر و نگرانی او شود، بلکه باید در پس پرده مشکلات حکیم بودن خدای سبحان را مشاهده کرد و به او التجا برد.
«انزل» باب «اِفعال» است و یکی از معانی این باب ناگهان انجام شدن امور است. پس گشایشها ناگهان صورت میگیرد.
«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً» به گفته شاعر:
بگذرد این روزگار تلختر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید
غم از دست دادن نزدیکان و شایعه قتل پیامبر و غم شکست گذرا میشود و خدای سبحان پس از این همه غم آرامشی را بر دل مؤمنین نازل میکند.
مائده آسمانی آرامش
«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً» آرامش، مائده آسمانی است که بر قلب هر کسی وارد نمیشود، آرامش (چون باران) از بالا بر شما وارد میشود. زیرا خدای سبحان کلمه «انزال» را برای آن به کار برده تا بیان دارد سکینه امری متعالی است که از ناحیه خدای سبحان به فرد عطا میشود. اگر بنده درست بندگی کند، سکینه و آرامش از آسمان رحمت الهی به عنوان لطف خاص بر قلب او نازل میشود.
اگر توبه صحیح صورت بگیرد و یا اینکه انجام وظیفه به صورت صحیحی واقع شود اولین بازگردان آن آرامشی است که در زندگی فرد مشاهده میشود.
ذکر خدا، آرام جانها
«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً» بعد از مجاهداتی که بنده در عرصه بندگی دارد خدای سبحان طمأنینهای را به وسیله ذکر خود بر قلب او وارد میکند. (أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ)[1].
حضرت حق راحتی و آرامشی را نصیب بنده میکند که در عین خدمت ابداً سختی خدمت را ادراک نمیکند. فقط لذت بندگی را درمییابد.
«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا» ارتباط انسان با خدا از قلب شروع میشود و به اعضا و جوارح سرایت میکند. قلب به معرفتی نسبت به خدای سبحان دست مییابد که این معرفت آرامشبخش است.
کارساز ما به فکر کار ماست
گاه اعتقادات آنچنان در زندگی انسان امنیّتبخش است که گویا هیچ صدایی از مشکلات حاد به گوش بنده نمیرسد. جنگ همراه با درگیری و تیراندازی و صدای شمشیر است اما صدای مشکلات جنگ به گوش مؤمن نمیرسد. خدای سبحان اراده کرده است رزمندگان در میانه جنگ به خواب فرو روند و چرت بزنند. به عبارتی دیگر حضرت حق کاری میکند که خیال آنها را راحت کند و آنان بگویند:
کارساز ما به فکر کار ما است فکر ما در کار ما آزار ما است
«عَلَیْکُم» خدای سبحان در هنگام شدائد بر مؤمنین غلبه دارد.
پاداش تسلیم در برابر حق
اهل معنا در حرکتهای کمالی خود به این جایگاه میرسند که تدبیر خود را رها کرده و همه امورشان را به خدای سبحان تفویض نمایند. آنان بدون آنکه از خدای سبحان طلبی داشته باشند، مدبرالامور بودنِ خداوند را در زندگی خود ملاحظه میکنند. آنان خود را در عرصه بندگی تسلیم میکنند. حضرت حق نیز در پی این تسلیم آرامش باطنی خاصی بر آنان غالب میکند و این همان امنیت و آرامشی است که بر مؤمنین وارد میشود.
هنگامی که انسان در عرصه مشکلات صادقانه بندگی کند و نهایت جد و جهد را به لطف حضرت حق به کار گیرد خدای سبحان در مقابل تسلیم بنده محل امنی را برای او مهیا میکند. مفسرین امنیّت را در این آیه به معنای در امان ماندن از هر نوع آسیب اعتقادی، اخلاقی یا رفتاری میدانند.
مثلاً آن کس که در مشکلات زندگی بد اخلاق شده یا به اصطلاح عامیانه کم آورده، ناتوان شده اطرافیان دربارهاش میگویند مشکل دارد. اما اگر این فرد به لطف حضرت حق متوجه مشکل اخلاقی خویش شود و مسیر حرکتش را سامان بخشد، لطف خدای سبحان بر این بنده آن است که او را از ناتوان شدن و کم آوردن در امان میدارد و امنیتی از ناحیه حق بر او ارزانی میگردد و آرامشی روانی به وی میبخشد.
آرامش، ثمره اعتقادات حقه
مفسرین میگویند گاه در عین اینکه مشکلات همچنان باقی است اما آرامش خاصی بر فرد حاکم میشود. ایشان معتقدند همیشه آرامش بستگی به مرتفع شدن مشکلات ندارد، به عبارتی آرامش و ناآرامی ارتباطی به وجود و عدم وجود مشکلات ندارد، بلکه آنچه تعیین کننده است عقیده حقّهای است که انسان را به آرامش میرساند و عدم اعتقادات یا تزلزل اعتقادی سبب ناآرامی در زندگی افراد است.
ثمره آرامش درونی افراد
«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً» خدای سبحان گاه الطاف خاص خود را در قالب آرامش بر افراد فرود میآورد و اگر کسی در بحبوحه مشکلات متزلزل نیست بیانگر آرامشی است که دریافت کرده و ثمره این آرامش درونی ثبات قدمی است که از او مشاهده میشود.
«يَغْشَى طَآئِفَةً مِّنكُمْ وَ طَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ»
مومن در آرامش است
در زمان حال که بحث تحریم است، مؤمنین که اعتقاد قوی دارند از مشکلات و تحریم هراسی ندارند و در آرامش هستند.
مجازات نقدی خداوند
مجازات نقدی خدا بر مؤمنین ظاهربین و منافق اضطرابی است که بر آنان حاکم میشود و بدبینی است که به دنبال اضطراب پیش میآید.
گروه اول پاداش امنیّت و گروه دوم عذاب را دریافت کردند. «يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ»
مفسرین میگویند: گروهی از مؤمنین به دلیل اطمینان و توکل بر خدای سبحان آرامشی یافته و به خواب رفتند. اما چون معرفتی پشتپرده عمل آنها نبود و دیدگاهشان نسبت به خدای سبحان ناصحیح بود، از دیدگاه مفسرین عنوان «منافق» گرفتند و چون دیدگاه ناصحیح سبب بدبینی به خدای سبحان میشود خداوندیِ خدا را نادیده گرفته و گرفتار بنبست شدند.
منافقین به خدای سبحان بدبین هستند یعنی امید به نصرت، فتح، عزّت و حُسن عاقبت ندارند. آنان خدای خود را صحیح نشناختهاند و اعتقاداتشان صوری و ظاهری است. مثل مردم زمان جاهلیت و مثل مشرکین که خدا را نمیشناسند و امید به دریافت عنایت از ناحیه حق ندارند.
یک علت غصهدار بودن افراد
گروهی که نفسهایشان آنان را در غصه افکنده بود، مجازات شدند. اگر توجه انسان به امور مادی و دنیوی و نفسانی افزون شود، این توجه خود موجب اندوهگین شدن فرد میگردد. التفات زیاد به دنیا خود بالاترین مجازات است که غصههای فراوانی در پی دارد و این غصهها سریعاً به انسان میرسد.
«قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ» تنها امری که برای رویکنندگان به دنیا مهم است خودشان هستند آنان نه توجه به اولیای الهی دارند و نه به همراهان خود بلکه همه زاویه دیدشان منفعت تام خویش است.
«يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ» طبق معنی اول اگر کسی گرفتار غصه شد، فردی نفسانی است زیرا دنیا به کسی وفا نکرده که به او وفا کند و او بخواهد برای اموری دنیوی غصه بخورد. امور معنوی هم باقی و ماندگار است و جایی برای غصه باقی نمیماند. اگر امور معنوی هم از میان برود حقیقتاً خالصانه نبوده و مایه دنیا در آن بوده است.
علت ناامیدی
منافق در عرصه مشکلات ناامید است و نگاه زیبایی به آینده ندارد.
منافق در عرصه مشکلات نگاه خود را صرفاً بر مصیبت متمرکز نموده و به همین جهت ناامید است.
هنر این نیست که بنده در خوشیها امیدوار باشد. بلکه هنر ایمان این است که انسان را در نگرانیها و مشکلات نیز امیدوار میکند.
بیخبر از جهل خویش!
اگر به کسی گفته شود «عجب جاهلی هستی!» به شدت برخورد میکند. اما اگر کسی در مشکلات ناامید باشد حتماً جاهل است و خود از این عنوان بیخبر است.
اگر به فرد گفته شود «تو مانند مردم زمان جاهلیت زندگی میکنی» ناراحت میشود، اما ناامیدانه زندگی کردن یعنی مانند مردم زمان جاهلیت زندگی کردن.
ناامیدی نشانه شرک است
اگر رنگ ناامیدی بر کسی حاکم شود دلیل بر شرک اوست. مردم زمان جاهلیت به دلیل مشرک بودن از فرج ناامید بودند. در حالی که اگر انسان معرفتی صحیح نسبت به خدای سبحان داشته باشد باور دارد «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِى شَأْن»[2] پس هر روز حضرت حق جلوهگری جدیدی دارد. اگر لحظهای به کل کائنات دقت کنیم خواهیم دید که ما چون قطرهای در دریای رحمت الهی هستیم و درخواهیم یافت خدایی که همه کائنات در ید قدرت اوست به یقین به من نیز به عنوان یک مخلوق خاص توجه خواهد کرد زیرا خداوند سبحان کارهای عجیب و غریب فراوانی را لحظه به لحظه انجام میدهد که بعضی از آنها به چشم ما میآید و بعضی از چشممان پنهان است.
گذشتگان ما زیاد به روانشناس مراجعه نمیکردند، چرا که آنان به آنچه درباره خدا میدانستند اعتقاد قلبی داشتند و اعتقادشان به آنان کمک میکرد، اما مردم در روزگار ما علم فراوانی دارند اما اعتقاد چندانی ندارند، علم بر صفحه دلشان ثبت نشده و همین امر آنان را ناامید میکند و به سوی روانشناس میکشاند.
حضرت یعقوب قلباً باور داشت که «یوسف گمگشده باز آید به کنعان غم مخور»[3] و میدانست که «ای دل شوریده حالت به شود دل بد مکن»[4] و همین امر سبب شد که یوسف بازگردد.
وقتی ما خودمان را مدبِّر امور خودمان میدانیم غصهدار هستیم اما زمانی که خدا را مدبِّر میدانیم، غصهای نداریم.
علامه طباطبایی در سجودشان این عبارت را میگفتند:
«فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحين»[5]
(استاد بروجردی جمله «واجعلنی من الصالحین» را به این دعا میافزایند.)
نتیجه بدبینی به خداوند
«وَطَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ» یک گروه از مخاطبین آیه در زمره مؤمنینی بودند که اعتقادشان قلبی نبود به همین جهت مؤمن حقیقی محسوب نمیشدند. آنان به خدای سبحان بدبین بودن و اعتقاداتشان مانند مردم زمان جاهلیت بود و به همین علت سرگردان و متحیر زندگی میکردند. آیه این گروه را چنین معرفی میکند: «قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ» فقط خودشان برای خودشان اهمیّت دارند و آنچه در زندگی برای آنان مهم است خواستههای نفسانی خودشان است. توجه به لذات جسمانی و امور مادی و حیوانی برای آنها حائز اهمیّت است. این نوع نگرش انسان را نسبت به خدای سبحان بدبین میکند، زیرا اگر در نظام عالم به درخواستهای مادی آنان بیتوجهی شود این امر را حمل بر غیر مکرم بودن خویش نزد حق میدانند و اگر امور مادیشان به واسطه حق سامان یابد خود را مکرم میبیند.
قرآن کریم در آیه 15 سوره مبارکه فجر میفرماید: «رَبِّي أَكْرَمَن» پروردگارم مرا گرامى داشته است. و اگر چنین نشد، در آیه 16 میفرماید: «رَبِّي أَهانَن» پروردگارم مرا خوار كرده است.
مؤمن نصرت و پیروزی قطعی و حتمی را از جانب حضرت حق میداند و توجهی به نیاز و درخواست خویش ندارد.
در انتهای مفاتیح، در دعای «اللّهم عرّفنی نفسک» آمده است «خدایا مرا به جایگاهی برسان که از تو درباره انجام امور خویش سوال نکنم.» ما مأمور به وظیفه هستم و باید وظیفه خود را درست انجام دهم.
ظنّ جاهلیت تردید در وعدههای الهی است
اگر در وعده نصرت الهی تردید کنیم و تأخیر را دلیل بر انصراف وعده بدانیم گرفتار افکار جاهلیت شدهایم و صادق الوعد بودن خدای سبحان را از یاد بردهایم. خدای سبحان وعده داده است چنانچه کسی بر حق شد، یاری خداوند به او میرسد. اما منافقین این امر را باور نداشتند و در گفتگو با یکدیگر میگفتند اگر تا به حال کمکی به ما نرسیده زین پس نیز حتماً امدادی نخواهد رسید. آنان گرفتار گمان و ظن باطل بودند. مانند مردم زمان جاهلیت که اگر وعدههای خدای سبحان را با تأخیر دریافت کنند، نگران میشوند. البته این سخن با دعا کردن برای امور منافاتی ندارد. هر کس میتواند برای مرتفع شدن مشکل خویش دعا کند. او با تکیه بر وعدههای الهی جایی برای نگرانی آینده خویش نمیبیند. منافقین نگران آینده خویشاند و دست خدا را برای رسیدگی و امداد به خویش ناتوان و بسته میبینند. با این تفکر باید گفت «خانه از پایبست ویران است».
قرآن کریم در آیه 44 سوره مبارکه غافر میفرماید:
«وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد»
خدای سبحان به حال بندگان خویش بصیر و آگاه است و میداند در چه زمان و چگونه باید برای خلق خویش عمل کند.
«يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الأَمْرِ مِن شَيْءٍ»
فرق مؤمن با منافق
«يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الأَمْرِ مِن شَيْءٍ» گروهی از مخاطبین آیه به یکدیگر میگویند آیا راه خروجی برای ما باقی مانده است؟
مشکل اصلی آنها نشناختن و ندیدنِ خداوند بود. ایشان گمان میکردند باید مشکلات را به سرپنجه تدبیر خود حل و فصل کنند پس لطف الهی را حاکم بر زندگی خود ندیدند. در توضیح میگوییم هرگاه حال ما خوب نیست از خدا ناامید هستیم و گمان میکنیم که خودمان بدون توکل بر خدا باید کاری انجام دهیم و چون خود را در انجام حل مشکل ناتوان میبینیم، مشرک و ناامید میشویم و همه اینها علامت نفاق است نه ایمان. در حالیکه مؤمن معتقد است «زده ام فالی و فریادرسی میآید»[6] یا اینکه «که گفتا حل شود مشکل ولی آهسته آهسته»[7]. صبح نزدیک است. یا در این دنیا و یا در عالم دیگر حل میشود.
البته اگر در قیامت ثمره حل نشدن مشکلمان را (در دنیا) ببینیم خواهیم گفت: ای کاش همه مشکلات ما در دنیا حل نمیشد و همه در قیامت به ثمر مینشست تا به مقام صابرین دست مییافتیم. نگاه منافق نگاه نادرستی است و نگاه مؤمن آرامشزا است. هرچه مشکل برای مؤمن پیش میآید میگوید «الخیر فیما وقع» مؤمن حتی در مرگ عزیزان خویش میگوید «الخیر فیما وقع» «خیر در چیزی است که واقع میشود.» خدای مُمیت میداند که هرکس چه زمانی باید برود. چه بسا اگر عزیز آنها زنده بود به واسطه او فسادی ایجاد میشد که عاقبت بخیری خود و نزدیکانش را به تباهی میکشاند. خدا او را دوست داشت که مرگش را رقم زد چون هم خودش را نجات داد و هم خانوادهاش را. آزمایشات خدا از مؤمن حکیمانه است، همچنان که نعمتهایش حکیمانه است.
چگونه از امداد الهی بهرهمند شویم
«يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الأَمْرِ مِن شَيْءٍ» گویا منافقین قدرت خدا را در زندگی خویش نمیبینند و حضرت حق را فراموش کردهاند و گمان میکنند همه چیز با سرپنجه تدبیر خودشان حل میشود. چنین افرادی گاه عنوان چرچیل میگیرند و گاه نام اهل تدبیر. اما به یقین با هیچ نامی موفق نیستند. مگر آنکه امور را کامل به حضرت حق تفویض کنند، وقتی تمام امور به طور کامل به خداوند سپرده میشود و بنده تسلیم اوامر مولی باشد و از تدابیر خود جدا گردد امداد الهی به کمک او میآید و اگر بنده اراده تدبیری را میکند، تدبیر بنده باید پس از توسل به حضرت حق باشد و از خدا طلب کند که بهترین راه را بر او عرضه کند در این زمان هیچ تحیری باقی نمیماند و فرد به اجتهاد خود عمل نمیکند بلکه به راهی گام مینهد که خدای سبحان بعد از تضرّع و توسل در اختیارش قرار داده است.
علامت بیایمانی
اگر گاهی در ذهن عبور میکند که آیا من از مخمصهها و بنبستهای زندگی نجات خواهم یافت؟ این تفکر علامت بیایمانی است، چرا که اگر مؤمن باشم به یقین فرج حاصل میشود. مؤمن به گشایش یقین دارد چون با تمام وجود امور خویش را به خدایی واگذار کرده که « …عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»[8] است. مؤمن در بحبوحه مشکلات آرامش خاص دارد و غیر مؤمن در عرصه مشکلات نگران و متحیر است.
«قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ»
همه امور در دست خدای سبحان است. امر نصرت و وعده و موفقیت همه چیز در اختیار حضرت حق است.
«يُخْفُونَ فِي أَنفُسِهِم مَّا لاَ يُبْدُونَ لَكَ»
حقیقتی که در عرصه مشکلات آشکار میشود
گاه انسان مدتهای طولانی در سینه خود حقیقتی را پنهان میکند ولی در بحبوحه مشکلات ناگهان آن حقیقت اظهار میشود.
حقیقتی که انسان در گذر زمان در درون خود کتمان میکند بیاعتمادی به خدا است، که این بیاعتمادی در عرصه مشکلات ظهور و بروز میکند.
منافقین حضور در صحنههای مقدس را به میل و اختیار انجام نمیدهند، بلکه به عنوان تکلیف حضور پیدا میکنند.
مؤمن چون عاشقانه در عرصه انجام وظیفه ظاهر میشود سختیها او را مردد نمیکند و توقع ندارد که نتیجه عمل به سرعت حاصل شود، اما منافق چون به طمع رسیدن به امر دنیوی وارد عرصه تکلیف میشود به مجرد تأخیر گرفتار تردید میگردد.
همچنین منافقین اگر در عرصه انجام وظیفه با ناکامی مواجه شوند حتماً آهنگ اعتراض خواهند داشت. آنان منتظر نتیجه فوری و نقدی هستند. اما مؤمن صرفاً انجام وظیفه را طلب میکند و برای حضور در صحنه قصد طمع نداشته و او به تحقق وعدههای الهی یقین دارد و میداند هیچ زمانی برای تحقق دیر نیست.
حتمی بودن تقدیر
در تقدیر حتمی انسان جای هیچ تردیدی نیست. تقدیر حتمی و مقدر و معین با گفتنِ «اگر» و «شاید» تغییر نمیکند. آنچه در مقدر انسان نوشته شده جاری خواهد شد. در زمان جنگ تحمیلی فردی از دزفول فرار کرد تا آسیب نبیند اما به دلیل اینکه مرگ حقیقی او فرا رسیده بود در زمان اسبابکشی کمدی از ارتفاع بر سرش افتاد و از دنیا رفت. مؤمن به مقدرات حتمی ایمان دارد و متوجه آنها میشود اما منافق چنین نیست و اختلاف فکری شدیدی با مؤمن دارد.
با گذشت زمان و بالا رفتن سن و تندتر شدن حرکت به سوی قیامت در سنین میانسالی و پیری و کهنسالی بسیاری از امور زندگی را نمیتوان پنهان کرد. چون خانوادههای سببی گسترش مییابد. با آمدن عروس و داماد در خانوادهها و بزرگتر شدن جمع خانواده، رفت و آمد در منازل بیشتر از دوره جوانی صورت میگیرد پس حرفها پنهان نمیماند. گویا کتاب زندگی باز میشود. در قیامت نه تنها امور ظاهری بلکه کتاب امور باطنی افراد باز است. هر کس باید دقت کند تا درست زندگی کند تا اگر امری و یا حرفی از منزل بیرون رفت نگران نباشد به جای آنکه دیگران را محاکمه کنیم خودمان به گونهای زندگی کنیم و حرف بزنیم که نگران آینده آن سخن نباشیم. مؤمن به این نکات ایمان دارد چراکه همیشه خدا را شاهد بر خویش میبیند و بیش از آنکه به عروس و داماد و فرزندان توجه داشته باشد به سوی خداوند متوجه است اما منافق این فرقان را ندارد.
مؤمن را از منافق بازشناسیم
مؤمن از ابتدا صحیح عمل میکند همه امور از درون او درست است. مؤمن از خدا و رسول صلیاللهعلیهوآله چیزی پنهان نمیکند و میداند قلبش حرم خدا و رسول خداست. اما منافق نسبت به خدا و پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز ظاهر و باطن دارد. منافق پشت و روی پردهاش حتی با پیامبر فرق میکند.
اگر میخواهم مؤمن باشم باید دقت کنم آیا واقعاً در زندگی شخصیام امری هست که بخواهم از امام زمانم پنهان کنم؟ باید دلی که برای امام زمان پردهبرداری میشود و آنچه به جمع نشان داده میشود با لسانم تطابق کامل داشته باشد. مثلاً به امام زمان میگویم مهم سلامتی شما است اما در حقیقت برای ارتقای معنوی خود دعا میکنم این چنین تفکری عالمانه نیست. در حالیکه میتوان گفت آقا دعای من برای سلامتی شماست و از شما میخواهم تا برای امورات معنوی و مادی زندگیام دعا کنید. مؤمن خود را هر لحظه در خدمت معصوم میبیند و باور دارد که حضرت در حق او دعا میکند اما منافق چنین نیست. به گفته قرآن منافق «يُخْفُونَ فِي أَنفُسِهِم مَّا لاَ يُبْدُونَ لَكَ» است.
«يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا …»
علامت منافقین
آیه به علامت دیگر منافق اشاره میکند و میگوید: «يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا»
علامت دیگر منافق آن است که گویا از کشته شدن به دست کفار احساس حقارت میکند. او میگوید اگر خدا ما را کمک میکرد و از نصرت الهی بهرهمند میشدیم نیازی به شهید شدن ما نبود. آنها غافل از این هستند که یکی از امدادهای الهی شهادت است. این تفکر و این سخن نشان از کج فکری افراد دارد که شهادت را بیبهره ماندن از امداد الهی میدانند درحالیکه یکی از عظیمترین امدادهای الهی شهادت در راه خدای سبحان است.
منافقین نصرت الهی را در پیروزی ظاهری میبینند در حالی که نصرت الهی موجب ثبات قدم بنده در عرصه انجام تکلیف میشود، گرچه ظاهرا پیروزی نصیباش نشود.
گاهی فکرهای غلط در ته دل و عمق وجودمان هست که سخنان ما از آن نشأت میگیرد که بهتر است به جای ظاهر سازی به اصلاح تفکر و این نگاه غلط خویش بپردازیم.
«وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحَّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ»
گروهی از مخاطبین آیه نسبت به خدای سبحان تصور نادرستی داشتند و از رحمت حضرت حق ناامید بودند و در سینه خود اموری را پنهان میکردند. آنان گمان داشتند چنانچه رحمت خدای سبحان بر کسی نازل شود نباید مرگ بر آنان فرا رسد اما خداوند سبحان دلایلی را بیان میکند که اگر اجل کسی برسد در هر منطقهای که باشد کشته میشود.
مصلحت مقاتله
* مقاتلهای که در آیه بیان شده دو مصلحت دارد:
- آنچه در سینههاست ظهور پیدا میکند. خباثت درون و قداست درون افراد در ابتلائات ظهور پیدا میکند.
- آنکه آزمونها صحنهای است که انسان به کنه افکار و اعتقادات خود واقف میگردد.
از همین رو گفته شده بیشترین کسانی که به دست حضرت مهدی علیهالسلام کشته میشوند متدینین هستند زیرا آنان ظاهراً متدین اما باطناً معترضاند. به مجرد اینکه کوچکترین مسئلهای به نفع آنان نباشد، معترض میشوند. لازم به ذکر است که اگر کسی کمترین تردیدی نسبت به امام در قلبش باشد به مجرد دیدن این مسئله تردید قلبی او به اعتراض زبانی بدل میشود. انسان در ابتلائات به آنچه در سینه و قلبش میگذرد واقف میشود. البته از سوی دیگر میتوان گفت ممکن است کسی قلباً تسلیم باشد و شمشیر حضرت یکی از عزیزان او را قلع و قمع کند، اما چون تسلیم است باطناً اعتراضی نکند و این متعرض نبودن بر خود فرد آن زمان آشکار میشود.
* مفسری میگوید در چنین قتالهایی دو مصلحت وجود دارد:
- موافق از مخالف و مؤمن از منافق جدا میشود.
- وساوس و شبهات از قلب مؤمن جدا میشود، عواقب گناهان از دل او پاک میگردد. خدای سبحان صلاح میداند در عرصههای سخت این امور را به نمایش بگذارد.
خاصیت ابتلائات در زندگی مؤمن
در حقیقت ابتلائات موجب صفای قلب مؤمن میشود. زیرا کدورتها و ظلمات را مرتفع میشود و تعلقات از انسان جدا میگردد و مؤمن به آزادگی خاصی در عین بندگی دست مییابد و او جلوههای لطف خدا را مشاهده میکند.
«وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ» یکی از مفسرین در ذیل این آیه میفرماید: صدق افراد، صحت اراده، میزان اخلاص، کیفیت یقین و صحت توکل بنده در این آزمونها ظهور مییابد و برای مؤمنین موجب پاک شدن از خواطر نفسانی و وساوس شیطانی میگردد. به عبارتی تازیانههای الهی به مؤمنین موجب اظهار کمالات و انقطاع آنان از مخلوق به سوی خالق میگردد و برای منافق موجب ظهور و آشکار شدن کفر پنهان او میشود.
نقش اساسی نیّتها
یکی از عرفا میگوید: «همه از آخر کار میترسند من از اول کار.» چون اگر اول کار افراد نادرست باشد تا آخر نادرست پیش رفته و نادرستی تا آخر ادامه مییابد. قلب منشأ اعمال ما است در گرفتاریها خدا نیّات قلبی ما را ظاهر میکند که به چه نیّتی وارد صحنه بندگی شدهایم؛ اگر به نیّت مادیات باشد به مجرد این که ماده را نیابیم زبان اعتراضمان آشکار میشود. اما اگر با نیّت خالصانه باشد ذرّهای از نیّت خالصانه عدول صورت نمیگیرد.
«وَلِيُمَحَّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ» مفسری میگوید: کشته شدن گروهی از مؤمنین در جنگ احد به جهت تخلیص سایر مؤمنین از شبهات بود.
«وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»
خدای سبحان عالم است به آنچه در سینهها است اما در آزمون حقیقت افراد بر خود آنان آشکار میشود.
این آیه هم وعده و هم وعید است. هم وعده پاداش میدهد و هم وعید عذاب. خدای سبحان از آزمون بینیاز است و در آزمونها فقط حقیقت پنهان افراد را بر آنان و بر دیگران ظاهر میسازد.
خدای سبحان و اولیای الهی بینیاز از آزمون هستند. حضرت حق عالم محض به زوایای وجودی انسان است اما در آزمون کنه افراد بر خودشان ظاهر میشود. یعنی خارج از صحنه امتحان انسان ادعاهایی دارد در عرصه امتحان است که مدّعی از غیر مدّعی تخلیص و جداسازی میشود.
تاریخ جلسه: 17/9/97 و24/9/97 و1/10/97 – جلسه 129 و 130 و 131
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1]– سوره رعد، آیه28
[2]– سوره الرحمن، آیه29
[3]– حافظ
[4]– همان
[5]– سوره یوسف، آیه101
[6]-حافظ
[7]– علامه حسنزاده آملی
[8] – سوره مبارکه روم، آیه 50