خداوند در آیه 67 سوره مریم میفرماید:
«أَوَلَا یذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ یكُ شَیئًا»
«آیا انسان (در زنده شدن دوبارۀ خود شك دارد؟ و) به یاد نمىآورد كه ما او را پیش از این آفریدهایم، در حالى كه چیزى نبود؟»
فراموشی اصل وجود در اثر اشتغال به محسوسات
در آیه قبل به تردید انسان دربارۀ معاد اشاره شد؛ آدمی با وجود اینکه مرگپذیر است؛ اما قیامتگریز است. انسانی که در آیه قبل ذکر شد، انسان حسگراست و به دلیل اُنسی که با عالم ماده دارد، فقط امور محسوس را میتواند باور کند؛ به همین جهت دربارۀ قیامت جدل میکند؛ اما انسان در این آیه، انسانی است که از قدیم با خداوند مأنوس بود و این انس دیرینه برای او یادآور خاطراتی است که در عالم ماده به دلیل اشتغالات فراوان، فراموش کرده است.
خداوند سبحان در این آیه فرمود: «آیا انسان از این جهت که انسان است، فراموش کرده است که از قبل او را آفریدیم؟ در حالیکه او هیچ نبود.»
خودآگاهی و توجه به خلقت
در آیه «أَوَلَا یذْكُرُ الْإِنسَانُ» ذکر شده است نه «اوَ لا یَعلَمُ الاِنسانُ»؛ یعنی بحث یادآوری است. انسان دارای خودآگاهی است و خودآگاهی او موجب میشود که به نظام خلقت هم آگاهی پیدا کند؛ به همین جهت متوجه پیشنۀ خود هست. در حقیقت خداوند سبحان با یادآوری خلقت اولیه، معاد را امری طبیعی میداند. زمانی که انسان از هیچ و عدم به عالم وجود گام نهاد؛ پس هستی مجدد او امری غیر قابل تصور نیست.
خردورزی انسان
انسان از آن جهت که انسان است، باید اهل اندیشیدن باشد؛ به عبارت دیگر خردورزی جزءذات اوست؛ بنابراین اگر فکر کند و به یاد آورد که قبلاً هیچ نبود و هست شد، دیگر برای او خلقت مجدد عجیب نخواهد بود. در آیه منظور از «یذْكُرُ»،«یَتَفَکَّرُ» است؛ یعنی برای باورداشت قیامت، انسان باید اهل خردورزی و اندیشیدن باشد.
مفسری میگوید: «اگر کسی اندیشیدن و تفکر را ترک کند، ماهیّت انسانیت خود را از دست میدهد و در زمرۀ حیوانات قرار میگیرد.»
ای برادر تو همان اندیشهای
مابقی خود استخوان و ریشهای
اگر استفهام در «أَوَلَا یذْكُرُ الْإِنسَانُ» توبیخی باشد؛ یعنی انسان بابت این نسیان ملامت میشود با توجه به این امر معنای آیه چنین میشود:«چرا انسان به یاد نمیآورد که هیچ چیز نبود و ما او را موجود کردیم؟» اما اگر استفهام انکاری باشد؛ معنای آیه چنین است:«اگر فکر کند حتما به یاد میآورد! اما نمیاندیشد؟!»
ارتباط تفکر و پی بردن به خالقیت خداوند
گفتنی است اندیشه و فکر، انسان را به خالقیت خداوند میرساند و هیچ تردیدی در خالقیت خداوند برای او باقی نمیماند. او میداند که وجودی او را موجود کرده است و بهخودی خود خلق نشده است؛ بنابراین به مخلولقیت خود پی میبرد و مییابد که نمیتواند کوچکترین تغییری در خود ایجاد کند.
انسان باید همواره به خود یادآوری کند که تو چیزی نبودی و بندۀ آن خدای مِهرپروری هستی که تو را صاحب سرمایه و کرامت کرده است؛ پس باید بندگی او را انجام دهی! انسان باید خلوتهای مکرری با خود داشته باشد و به یاد آورد که هر چه دارد از «ربالعالمین» است. هرچه یادآوری و ذکر بیشتر باشد، شکر نیز افرون میشود.
«فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِی وَ لا تَكْفُرُونِ«[1]
«پس مرا یاد كنید تا شما را یاد كنم، و براى من شكر كنید و كفران نورزید.»
شکر سرمایه انسانیت را افزون میکند و مانع بروز آسیب میشود.
قیامت، اصل عوالم دیگر است
با توجه به ظاهر آیه بیان میشود که انسان برای رفع تردید نسبت به مسئلۀ قیامت و معاد باید همواره گذشتۀ خود را به یادآورد. فعل مضارع «یذْكُرُ» که دلالت بر حال و آینده دارد، این همیشگی بودن را اعلام میکند. برای آگاهی نسبت به قیامت انسان باید همواره یادآور پیشینۀ خود باشد که زمانی مخلوقی نبود و بعد خلق شد و از آنجا که عبث و بیهوده آفریده نشده است؛ قطعاً عالم دیگر، اصل همۀ عوالم است.
«مِن قَبْلُ»
مفسری گوید:«مِن قَبْلُ»؛ یعنی انسان قبل از خاک و نطفه بودن در علم خداوند وجود داشته؛ اما فراموش کرده که عینیت و تعینی نداشته است! به عبارتی دیگر موجودیت خود را به فراموشی سپرده است.
انسان برای موجود شدن مراحل مختلفی را طی کرده است:
۱. زمانی که مشهود حق بود؛ اما خودش شاهد این مرحله نبود و نسبت به خودش هیچ آگاهی نداشت؛
۲. زمانی که در مرحلۀ نطفه قرار گرفت؛
۳. زمانی که از رحم مادر خارج شد؛
۴. زمانی که از این عالم هم خارج میشود؛
در تمام این مراحل، مرحلهای که «هیچ چیز نبود» را به یاد ندارد؛ در نتیجه برای قیامت، با خداوند و اولیای الهی جدل ندارد.
«لَمْ یكُ شَیئًا»
به عینیت درآمدن وجود علمی انسان
انسان در علم خداوند موجود بوده است و با خلقت، آن وجود علمی به عینیت در آمد. فردی از امام صادق علیهالسلام در بارۀ قسمت پایانی آیه سوال کرد. حضرت پاسخ داد:«در علم خداوند وجود علمی انسان قرار داشته است؛ اما وجود عینی در این عالم نداشت.»
آیت الله جوادی آملی میفرماید:«این قسمت آیه اشاره به این مطلب دارد که انسان، ابداع حق است و خداوند او را از عدم به صحنۀ هستی آورد و لباس وجود بر تن او کرد.»
بعضی از مفسرین در تفسیر آیۀ «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ»[2] «چون چیزى را اراده كند، فرمانش این است كه بگوید: «باش» پس بىدرنگ موجود مىشود.» گویند:«خداوند سبحان به عدم مطلق، خطاب «کُن» نکرد؛ چون عدم مطلق امکان وجود ندارد و همیشه معدوم است، انسان یک وجودی در علم خدا داشت و با «فَیكُونُ» آن موجود علمی به عینیت در آمد. انسان هیچ چیز نبود؛ اما فاقد شیئیت نبود؛ چون در علم خدا موجود بوده است؛ بنابراین همه شیئیت انسان از خداست.
همانگونه که یک انسان بیسرمایه وقتی تحت نظر فرد بزرگی قرار میگیرد، دارای سرمایه و دارایی میشود. انسان هم که یک زمانی هیچ امکان و سرمایهای نداشت، خدای سبحان انواع امکانات را در اختیار او قرار داد.
عطای این امکانات در جهت حیات موقت او نیست، بلکه به جهت زندگی دائم و جاودان اوست. با خدایی خداوند سازگار نیست که خداوند نعمت موقتی در اختیار بنده قرار دهد؛ بنابراین نعمات الهی در جهت سِیر زندگی او در عوالم است و شریعت هم چگونگی استفاده از نعمات را آموزش میدهد.
تاریخ جلسه: 1400/7/24- جلسه بیست و نهم
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] . سوره بقره، آیه 152
[2] . سوره یس، آیه 82