خانواده در قرآن ـ بخش پنجم

بارش رحمت الهی، پس از ناامیدی

 

«وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ ۚ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ»[1]

«و اوست که باران را پس از اینکه [مردم از آمدنش] نومید شدند، نازل می‌کند و رحمتش را می­‌‌گستراند، و او سرپرست و یار [واقعی] و ستوده است.»

قرآن می­‌فرماید بعد از اینکه انسان­ها کاملا ناامید شدند و تصور کردند که خانواده‌­هایشان هرگز قابل اصلاح نیستند، خدای سبحان باران رحمتش را می‌­فرستد. نباید گمان کنیم که خانوادۀ ما اصلاح نمی‌­شود. در واقع باید خداییِ خداوند را ببینیم نه توانایی خود را. اگر دربارۀ خانوادۀ سالم صحبت می‌­شود، نباید حسرت بخوریم، بلکه بایستی منتظر  باران رحمت خدای سبحان بمانیم.

 

نقش اساسی زن در خانواده

 

می­‌دانیم که بنیاد خانواده را زوجین تشکیل می­‌دهند؛ اما به نظر بنده با توجه به آنچه از قرآن آموختم در بین زوجین، پایه و اساس با زن است؛ نه از جهت مسئولیت، بلکه از باب مقام فرماندهی. خدای سبحان وقتی می­‌خواهد برای کافران مثالی ذکر کند، علی­رغم وجود مردهای خلافکاری چون بلعم باعور، قارون، سامری، فرعون، نمرود و…، دو زن را معرفی می­کند:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ»[2]

«خدا برای کافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد که تحت (فرمان) دو بندۀ صالح ما بودند و به آن­ها (نفاق و) خیانت کردند و آن دو شخص (با وجود مقام نبوت) نتوانستند آن­ها را از (قهر) خدا برهانند و به آن­ها حکم شد که با دوزخیان در آتش درآیید.»

همچنین دو زن را به عنوان نمونۀ  مؤمنین معرفی می­‌کند:

  1. همسر فرعون: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»[3]«و باز خدا برای مؤمنان (آسیه) زن فرعون را مَثَل آورد هنگامی که (از شوهر کافرش بیزاری جست و) عرض کرد: بار الها (من از قصر فرعونی و عزت دنیوی او گذشتم) تو خانه‌ای برای من نزد خود در بهشت بنا کن و مرا از شرّ فرعون (کافر) و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش.»
  2. مریم دختر عمران:«وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَ كُتُبِهِ وَ كَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ»[4]«و نیز مریم دخت عمران را (مَثَل آورد) که رَحِمش را پاکیزه داشت و ما در آن از روح قدسی خویش دمیدیم، و او کلمات پروردگار خود و کتب آسمانی او را (با کمال ایمان) تصدیق کرد و از بندگان مطیع خدا به شمار می­رفت.»

ما تصور می­‌کنیم وقتی خدای سبحان بخواهد نموداری از کفر ترسیم کند، مردها به دلیل قدرت، اعتقاد و یا علم بیشتر دارای چهرۀ پررنگ تری خواهند بود؛ اما می­‌بینیم که بر خلاف انتظار ما، خدای سبحان دو زن را به عنوان نمونه برای همۀ کفار و در واقع همۀ انسان­ها معرفی می­‌کند. یا شاید به نظر ما برای ایمان باید حبیب نجار ذکر می‌شد و برای کفر سحرۀ فرعون؛ اما خدای سبحان دو زن را به عنوان نمونه مطرح می‌کند، این به دلیل نقش اساسی و بنیادینی است که خدا در ساختار خانواده برای زن قرار داده است.

 

معرفی دو خانواده از منظر قرآن کریم

 

دو خانوادۀ قرآنی را با مصداق معرفی می‌کنیم و سپس به دو تذکر قرآنی دربارۀ خانواده می‌پردازیم. یکی از این خانواده­ها در یک سورۀ قرآن و دیگری در چند جای قرآن به بهانه‌های مختلف ذکر شده است.

اولین خانواده­، خانوادۀ حضرت ابراهیم علیه‌السلام است. رفتار و برخوردهای حضرت ابراهیم علیه‌السلام گاهی به عنوان فرزند خانواده، گاه به عنوان پدر و گاه در جایگاه همسر مطرح می‌شود. ما مقید هستیم که پشت مقام حضرت ابراهیم علیه‌السلام نماز بخوانیم، یعنی خانوادۀ حضرت ابراهیم علیه‌السلام الگوی ما هستند. بعضی از نکات مربوط به این خانواده در آیۀ «إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ»[5]«هنگامی که با پدر (یعنی عموی) خود و قومش گفت: شما به پرستش چه مشغولید؟» مطرح شده است.

 

چگونگی رفتار بزرگ‌تر با کوچک‌تر

 

اولین جریان، موضع­گیری حضرت ابراهیم علیه‌السلام در مقابل عموی خود است. از این بخش باید ارتباط بزرگتر و کوچکتر را بیاموزیم. اگر کوچکتر، بزرگتر را سالم و صالح ببیند، خود را تسلیم می­کند. همانند آنچه در آیۀ 102 سورۀ صافات مشاهده می‌کنیم:

«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ»

«هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسید، گفت: «پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می‌کنم، نظر تو چیست؟» گفت «پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!»

حضرت اسماعیل علیه‌السلام در مقابل خواب پدر خود تسلیم کامل است. این تسلیم در صورتی است که ما بالادستی خود را انسان صالحی بدانیم. حال اگر کوچکتر یک خانواده، بزرگتر خود را مشکل‌­دار ببیند،(مثل عموی حضرت ابراهیم علیه‌السلام که بت‌پرست بود) قاعدتاً باید امر به معروف و نهی از منکر داشته باشد؛ اما چگونه؟! در این وضعیت هرگونه امر و نهی، بی‌ادبی محسوب می‌شود. طبق تعبیر زیبای قرآن در فضای یک خانوادۀ الهی، برخورد کوچکتر با بزرگتر باید به صورت سؤالی باشد. حضرت ابراهیم علیه‌السلام نفرمود باید این گونه باشید! کار درست این است! بلکه با گفتار سؤالی به نهی از منکر پرداخت تا حرمت عموی خود را حفظ کرده باشد.

 

دوراندیشی در دعا

 

«رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِينَ»[6]

«بارالها، مرا فرزند صالحی که از بندگان شایستۀ تو باشد عطا فرما.»

 در این آیه حضرت ابراهیم علیه‌السلام از خدای سبحان طلب فرزند می­کند؛ اما لفظ فرزند را به تنهایی مطرح نمی‌کند؛ بلکه می‌فرماید: فرزند «صالح»ی به من عطا کن. ما معمولاً اشتباه دعا می‌کنیم، ابتدا از خداوند طلب فرزند می­‌کنیم و سپس در نوجوانی و جوانی او، از خداوند می­‌خواهیم او را صالح گرداند؛ اما حضرت ابراهیم علیه‌السلام از همان ابتدا فرزند «صالح» طلب می‌­کند. وقتی از ابتدا درخواست ما برای فرزندمان «من الصّالحین» باشد، خمیرۀ کودک بر مبنای صلاح بسته می­‌شود.

در آینده بارها و بارها نقش­های مختلف و مهمی را برای حضرت اسماعیل علیه‌السلام مشاهده می‌کنیم:

  1. همان فرزند در کنار حضرت ابراهیم علیه‌السلام در بازسازی خانه کعبه شرکت می‌کند؛
  2. همان فرزند وقتی قرار است زیردستان پدرش ذبح شود، کوچکترین مقاومتی از خود نشان نمی­‌دهد؛
  3. همان اسماعیل علیه‌السلام، پیغمبر می­‌شود.

 

رفتار مؤدبانه

 

در خانواده‌­ای که معرفی شد، پدر خانواده در مقابل بزرگتر مشرک خود، رفتار مؤدبانه‌­ای دارد و حتی در زمان استغفار هم حضرت ابراهیم علیه‌السلام برای عموی خود استغفار می‌­طلبد؛ اما وقتی متوجه می­‌شود که دیگر فایده­‌ای ندارد، از او انقطاع کرده و هجرت می­‌کند. این هجرت از نوع هجرت باطنی است؛ یعنی دیگر تحت آن ارتباطات باقی نمی‌­ماند.

 

مقاومت صحیح در فضای خانواده

 

نیت بزرگترها در تعیین فضای خانواده بسیار مهم است؛ آن­ها باید مقاومت زیادی داشته باشند.

«قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ. فَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ»[7]

«(قوم حجت و برهانش نشنیدند و) گفتند: باید بر او آتشخانه‌ای بسازید و او را در آتش افکنید. نمرودیان قصد مکر و ستمش کردند ما هم آنان را خوار و نابود ساختیم (و آتش را بر او گلستان کردیم).»

 حضرت ابراهیم علیه‌السلام در آتش قرار می­‌گیرد؛ اما از اعتقاداتش جدا نمی­‌شود. از چنین پدر مقاومی، فرزند مقاوم تربیت می‌شود؛ وقتی پدر حاضر است سختی را به جان بخرد، پسری را تربیت می‌کند که در مقابل امر خداوند تسلیم محض است و در نهایت می­‌بینیم که خدای سبحان به هر دو نفر نام «محسن» را اعطا می‌کند. در چنین خانواده‌ای نقشه­‌های دشمنان نقش بر آب است. هجوم فرهنگی هم بر آن­ها تأثیر نخواهد گذاشت. نمرود با تمام قدرتش نقشه کشید؛ اما خداوند اجازه نداد آن نقشه­ها مؤثر شود. وقتی مقاومت دینی در خانواده‌ای ریشه‌دار باشد، قائمۀ خانواده محکم است و این مقاومت در نسل بروز خواهد کرد.

 

بخل، مانع دریافت کمالات

 

در مقابل این خانواده، خانوادۀ دیگری را ملاحظه می‌­کنیم که توانایی و دارایی خوبی داشتند. مجموعه‌ای از چند برادر و پدری که مال زیادی را برای آنان به ارث گذاشت. ظاهراً پدر خانواده اهل صلاح است؛ اما این خیر و برکت، به فرزندانش منتقل نشده است. این خانواده در سورۀ مبارکۀ قلم برای ما ترسیم شده است. پدر این خانواده به مساکین رسیدگی می­کرد؛ اما فرزندانش را مسکین‌پرور تربیت نکرده است.

مانند بسیاری از انسان­ها که هر چند خودشان فرد خوب و مفیدی هستند؛ اما فرزندانشان را نمی­‌توانند خوب پرورش دهند. قرآن می‌­فرماید خوبی­های ما باید جاری باشد. همان طور که درباره بهشتیان می‌فرماید:«جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار»[8] خیر و برکات بهشتیان محبوس نیست و جریان دارد. اساس بر این است که خیرات از ما به طرف اطرافیانمان در جریان باشد نه اینکه ما به تنهایی انسان خوبی باشیم.

«إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ»[9]

«ما کافران را (به قحط و سختی) آزمودیم چنان که اهل آن بوستان را آزمودیم، که قسم خوردند که صبحگاه میوه‌اش را بچینند (تا فقیران آگاه نشوند).»

 داستان این برادران به عنوان اصحاب‌الجنة مطرح شده است؛ یعنی ثروتمند بودند. باید توجه داشته باشیم که علل نهفته و ناشناخته­‌ای وجود دارد که ما تنها از سفرۀ وحی می­توانیم به آنها پی ببریم. قرآن می‌فرماید پسران این خانواده بعد از فوت پدرشان دو مشکل داشتند:

 

1. تنهاخوری

 

با یکدیگر قرار گذاشتند که فقط خودشان از موجودی خود استفاده کنند و آن را در اختیار فقرا قرار ندهند. پدرشان همیشه در طول روز میوه­‌های باغ را می­چید تا فقرا ببینند و از آن بهره‌مند شوند؛ اما پسرها گفتند شبانه میوه­‌ها را بچینیم تا کسی از ما چیزی نخواهد. مشکل این خانواده بخل است. پدر، سخی بود؛ اما سخاوت در نسل او جریان پیدا نکرد. ما وقتی می‌خواهیم صدقه بدهیم باید با دست فرزندانمان این کار را انجام دهیم، مواقعی که می­‌خواهیم به کسی هدیه بدهیم هم با دست فرزندمان هدیه دهیم؛ نتیجۀ این کار آن است که انفاق کردن در ذات فرزندان ما نهادینه می‌­شود؛ اما در این داستان پدر خانواده این  روش را بکار نبرده بود. کار خیر را خودش به تنهایی انجام می‌­داد؛ در نتیجه فرزندانش نمی‌توانستند انفاق داشته باشند؛ چون از کودکی این آموزش را دریافت نکرده بودند.

 

2. نادیده گرفتن مشیت الهی

 

مشکل دیگر آنان نادیده گرفتن مشیت الهی بود. زمانی که قرار گذاشتند شبانه برای چیدن میوه­‌ها به باغ بروند،« ان­شاءالله» نگفتند. ان­شاءالله یعنی «إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ»[10]«مگر آنکه بگویی اگر خدا بخواهد». آنقدر خود را توانا تصور کردند که فکر کردند هر چه بخواهند همان می­‌شود. در حالی که خدای سبحان می‌فرماید: «هیچ چیز نمی‌تواند مانع ما شود و هر چه ما بخواهیم، همان به وقوع می‌پیوندد.»

این دو اشکال در این خانواده، موجب ریزش بلا بر آنان شد:«فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَهُمْ نَائِمُونَ»[11]«بدین سبب همان شب هنوز به خواب بودند که از جانب خدا آتش عذابی نازل شد.» بلا در اطراف این خانواده موج می­زند؛ یعنی هیچ بخشی از زندگی آنان آسایش و امنیت ندارد. باغ آن­ها به فاصلۀ یک شب از بین رفت. به طوری که وقتی به باغ رفتند، شروع به فریاد زدن کردند و گفتند:« این باغ ما نیست و ما گم شده‌ایم.» سپس متوجه شدند که باغ خودشان است که به این شکل درآمده است:«بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ»[12]«یا بلکه (باغ همان است و) ما (به قهر خدا از میوه‌اش) محروم شده‌ایم؟»

سورۀ قلم را مخصوصاً به جوانان توصیه می­کنم. پیام­های زیادی در این سوره وجود دارد. تفاسیر دربارۀ این آیه می‌گویند: سه پسر بودند که دومی خوب بود:«قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ»[13]« یک نفر بهترین اولاد و عادل‌ترین‌شان به آن­ها گفت: من به شما نگفتم چرا (شکر نعمت و) تسبیح و ستایش خدا را بجا نیاوردید؟» پسر دوم، اهل تذکر بود. اما فقط تذکر! توانایی نداشت و در اطرافیانش اثرگذار نبود. بعد از جریان آتش‌سوزی باغ، همۀ برادران، اهل تذکر و ذکر می­شوند:«قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ»[14]«آنان همه گفتند: خدای ما (از ظلم) منزّه است، آری ما خود (در حق خویش) ستم کردیم»؛ اما این تسبیح هیچ فایده­ای ندارد. باغ سوخت؛ درختانی که کاشته شده بود و زحمت چندین سالۀ پدرشان ضایع شد.

 

ضرورت جریان خیرات در خانواده

 

بزرگتر خانواده در عین اینکه انسان بسیار  شایسته‌ای بود؛ اما خیرات را در خانواده جاری نکرده بود؛ اکثر اوقات ما خوب هستیم؛ اما خوب‌پروری نداریم. باید همۀ همّ خود را برای تربیت اعضای خانواده به کار بگیریم. بخل، خانمان برانداز است و دارایی انسان را نابود می­کند. ممکن است ما توفیقات یا محاسن اخلاقی زیادی را از اجدادمان دریافت کرده باشیم؛ اما بخل، به میزانی خانمان‌سوز است که می­تواند تمام خوبی­هایی که به ما رسیده است را یک‌باره از بین ببرد.

 

نکات مورد توجه در آیه

 

  1. بخل، موجودیت خانواده را از بین می‌­برد.
  2. ما نباید برای خودمان قدرتی قائل باشیم: «هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ»[15]«او توانای مطلق و مقتدر و غالب است»؛ تمام قوت، از آن خدای سبحان است. ما هم اگر قوی هستیم در واقع انعکاس قدرت خداست، وگرنه ما به صورت مستقل، هیچ قدرتی نداریم. اگر خودمان را مستقلاً قدرتمند بدانیم، نه‌تنها ثمرات، بلکه سرمایه­‌های زندگی‌مان هم از بین می‌­رود. این آیات نشان می‌دهد که هر چند باید تذکرات وجود داشته باشند؛ اما به تنهایی کافی نیستند. در حقیقت باید خانواده­‌مان را طوری قرار دهیم که اکثریت آن متوجه و ذاکر باشند.
  3. این خانواده اگرچه در نهایت تائب و ذاکر شدند؛ اما باز هم ذکر و توبه، سرمایه­‌شان را به آن­ها بازنگرداند. در ادامۀ زندگی هم باغ آنها احیا نشد و تنها یک زمین خشک داشتند.

 

عذابی نابود کننده

 

قرآن می­‌فرماید عذاب این گونه است. در یک لحظه همه چیز را در خانواده نابود می‌کند حتی اگر در خانواده فرد صالحی هم وجود داشته باشد و حکمت و اندرزش بی‌تأثیر باشد. پسر دوم با وجود این که تذکر داد؛ اما با برادرانش همراه شد و مانع آن‌ها نشد. گاهی برای ممانعت از خلاف دیگران تذکر می‌دهیم؛ اما در هنگام انجام خلاف با آنان همراه می‌­شویم. در حالیکه اگر تذکر، قلبی باشد؛ انسان به دنبال تذکر خود موضع‌گیری می‌کند. در این خانواده، پس از تذکر، اقدام جدی­ صورت نگرفت.

ممکن است این پرسش برای ما به وجود بیاید که در این جمع، انسان­های خوب هم وجود داشتند، چرا سرانجام آن­ها این‌گونه شد و خشک و تر با هم سوختند؟! عرض می­کنم خوب­های این جمع در ظاهر، خوب بودند. هرگز خشک و تر باهم نمی­‌سوزند. اگر گاهی اوقات ملاحظه می‌کنید در میان افراد ناشایست، افراد شایسته‌ای هم دچار حرمان و عذاب شدند، یقین بدانید آنان هم در ظاهر شایسته بودند؛ اما در باطن مشکل‌دار بوده‌اند. چناچه در این داستان، پسر دوم ظاهراً موجه بود و در زمینۀ  گفتار مشکلی نداشت؛ اما در اجرا مشکل‌دار بود.

 

انفاقی همگانی

 

«لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا ۚ سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا»[16]

«مرد دارا به وسعت و فراوانی نفقه زن شیرده دهد، و آن که نادار و تنگ معیشت است از آنچه خدا به او داده انفاق کند. که خدا هیچ کس را جز به مقدار آنچه (توانایی) داده تکلیف نمی‌کند و خدا به زودی بعدِ هر سختی آسانی قرار دهد.»

همه باید انفاق کنند. چه کسانی که روزی وسیعی دارند و چه کسانی که روزیشان تنگ است. در داستانی که عرض شد، اشکال این بود که در عین داشتن روزی وسیع، از انفاق خودداری کردند. انفاق ما گاهی باید مادی باشد گاهی هم ممکن است ما تجربۀ خوبی داشته باشیم که باید آن را در اختیار دیگران قرار دهیم. از آنچه که از قرآن و روایات آموخته‌ایم و به کار برده‌­ایم و در مسائل تربیتی ما بسیار موثر بوده است، به دیگران هم می‌­آموزیم؛ این در واقع نوعی انفاق است.

بعضی افراد می­‌گویند اگر ما آنچه می­دانیم به دیگران هم بیاموزیم، فرزندان آن­ها هم پیشرفت می‌کنند؛ در حالی که ما می‌خواهیم فقط خودمان بدرخشیم و رتبۀ اول را در تربیت فرزند داشته باشیم! اما امروز آموختیم که اگر از موجودی خود برای دیگران خرج نکنیم، سرمایۀ خودمان هم از بین می­رود.

قرآن می­‌فرماید از توانایی­هایی که داریم باید خرج کنیم. اگر میزان توانایی‌های ما کم و اندک است؛ چون انفاق نداشته‌ایم.

بحث قرآن فقط مربوط به انفاق مالی و مادی نیست. ما باید از علم و تجربۀ خود هم انفاق کنیم. حتی اگر علم و تجربه هم نداریم؛ می‌­توانیم از نفَسی که خدای سبحان به ما عطا فرموده است، استفاده کنیم و برای دیگران دعا کنیم: «فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ»؛ این هم نوعی انفاق است. بعضی افراد یک ذکر را چهار ماه می‌گویند و سپس در ماه پنجم به دیگران آموزش می­دهند. نگران این هستند که نفَس دیگران بهتر باشد و دعایشان فورا برآورده شود و آن­ها عقب بمانند؛ در نتیجه می­بینیم که این افراد همیشه در زندگی گرفتار مشکلات هستند.

سپس خدای سبحان بلافاصله می‌­فرماید:«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا»«خداوند هيچ‌كس را مگر به اندازه آنچه به او داده است، تكليف نمى‌كند.» یعنی خدای سبحان تکلیف سختی برای بندگان خود در نظر نگرفته است. فرقی نمی‌کند که سرمایۀ اندکی داشته باشید یا زیاد؛  خدای سبحان توان خرج کردن برای دیگران را به ما عطا کرده است.­

سپس می­فرماید:«سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا»یعنی هرچه برای دیگران خوب خرج کنیم، خدای سبحان مشکل خودمان را آسان می­کند. خانوادۀ بخیل یعنی والدین، سفرۀ دعایشان را فقط برای فرزندان خودشان پهن می‌کنند، وسیع‌تر فکر نمی­کنند، تمام همّ و غمّشان متوجه فرزندان خودشان است نه همۀ جوانان.

در این صورت زندگی، سراسر عسر، گرفتاری و مشکل می­شود. حتی اگر ظاهر زندگیشان هم راحت باشد؛ اما دغدغۀ فکری والدین بسیار زیاد است و مدام نگران هستند.  اگر سفرۀ دعای خود را وسیع و بزرگ پهن کنیم، بعد از سختی، آسانی است. یکی از رموز موفقیت در خانواده، بخیل نبودن است. باید خیرخواه دیگران باشیم و به آن­ها خدمات مادی و معنوی برسانیم؛ این امور باعث برطرف شدن مشکلات خودمان می­‌شود. رفتار و برخورد درست ما حائز اهمیت است.

 

اهمیت رفتار صحیح زن

 

عمل صحیح زن در خانواده باعث توانا شدن مرد در انجام مسئولیت­هایش می­‌شود. اگر ما مدام مرد را تحقیر کنیم و پشت سر او حرف بزنیم، آبرویش را در بین اعضای خانواده برده‌­ایم؛ در نتیجه اگر او بخواهد در خانواده ولایتی اعمال کند، فرزندان ارزش و اهمیتی برای او قائل نمی‌­شوند. خانم خانواده باید کمک کند تا نقش قوی مرد باقی بماند و ضایع نشود.

 

دوری از بخل

 

آموختیم که موجودی و توانایی­هایمان را فقط برای خودمان خرج نکنیم، تنگ نظر و بخیل نباشیم. گمان نکنیم که اگر افکار یا اعمال صحیحی که باعث سر و سامان گرفتن زندگیمان شده است را به دیگران بیاموزیم، باعث پیشرفت آنان و عقب ماندن خودمان می­شود. مطمئن باشیم که هرچه دیگران پیشرفت کنند خدای سبحان عزت بیشتری به ما می‌دهد. حتماً ما جایگاه بهتری داشته­ایم که خداوند اجازه داده است آن فکر یا عمل از ما صادر شود. حتی اگر فکر، علم یا مال زیادی هم نداریم، حداقل سفرۀ دعایمان را وسیع پهن کنیم تا خداوند عسر خانوادۀ ما را به یسر تبدیل کند.

 

تاریخ جلسه: 87/5/1 ـ جلسه 5

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»     

 

 


[1]. سورۀ شوری، آیۀ 28

[2]. سورۀ تحریم، آیۀ 10

[3]. سورۀ تحریم، آیۀ 11

[4]. سوره تحریم، آیۀ 12

[5]. سورۀ صافات، آیۀ 85

[6]. سوره صافات، آیۀ 100

[7]. سورۀ صافات، آیات 97 و 98

[8] . سوره بروج، آیه 11

[9]. سورۀ قلم، آیۀ 17

[10]. سورۀ کهف، آیۀ 24

[11]. سورۀ قلم، آیۀ 19

[12].  سورۀ قلم، آیۀ 27

[13]. سورۀ قلم، آیۀ 28

[14]. سورۀ قلم، آیۀ 29

[15]. سورۀ هود، آیۀ 66

[16]. سورۀ طلاق، آیۀ 7

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *