در محضر امام رضا (ع) ـ بخش چهل و سوم

دعا برای نزول باران(2)

 

در این جلسه، ادامه روایتی که ابتدای آن در جلسه 13ام مطرح شد، به طور خلاصه بیان می‌شود:

امام رضا علیه‌السلام خطبه‌ایی به نام «خطبه باران» دارند که مربوط به زمان ولی‌عهدی ایشان است. مدت زیادی بود که باران نباریده و خشک‌سالی شده بود. گروهی از مردم، این قحطی را از اثرات قدوم علی بن موسی الرضا علیه‌السلام می‌دانستند.

مأمون از این طرز فکر مردم بسیار ناراحت شد و از حضرت خواست تا برای طلب باران دعا کنند؛ این درخواست مأمون در روز جمعه واقع شد. امام قبول کردند و قرار بر آن شد که مردم روز دوشنبه در صحرا حاضر شوند… پس از آن که باران بسیار شدیدی بارید و همه رودخانه‌ها و حوضچه‌ها پرآب شد؛ امام رضا علیه‌السلام فرمایشاتی خطاب به مردم بیان کردند که بخشی از آن بیان شد؛ اکنون به ادامه سخنان حضرت می‌پردازیم:

 

«… و بدانید که بهترین چیز برای شکر خدا، بعد از ایمان به خدا و پیامبرش و اعتراف به حقوق خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، کمک و یاری رساندن به برادران مؤمن‌ است در دنیایی که برای آنان محل عبور است به سوی بهشت پروردگارشان. و هرکس این کار را انجام دهد از خاصّان خداوند است.

به راستی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در این باره سخنی فرمودند که سزاوار نیست عاقلى از فضل و رحمت خدا غفلت كند و به آن اهمیت ندهد، اگر در آن بیندیشد و به آن عمل كند:

به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله عرض شد: «فلان شخص نابود شد (زیرا) گناهانش چنین و چنان است!» حضرت فرمودند: «(اینطور نیست!) بلکه نجات پیدا کرد و خداوند عاقبت خوبی برای اعمال او قرار داده؛ به زودی تمام زشتی‌های او را پاک کرده و به نیکی‌ها تبدیل می‌کند.

(زیرا) روزی او در مسیری می‌رفت در راه مؤمنی را دید که عورتش نمایان شده بود و خودش متوجه نبود؛ پس این فرد عورت او را پوشانید بدون آن که او را باخبر نماید زیرا می‌ترسید او خجالت بکشد. (مدتی با یکدیگر هم مسیر شده) سپس آن مؤمن متوجه کار آن فرد شد؛ خطاب به او گفت: «خداوند ثواب بسیار زیادی به تو بدهد و عاقبت تو را ختم به خیر نماید و در حسابرسی روز قیامت بر تو سخت نگیرد!» خداوند دعای آن مؤمن در حق او مستجاب کرده و عاقبت بخیری او تنها به سبب دعای آن مؤمن بود.

پس این فرمایشات پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به آن فرد گنهکار رسید، توبه نموده و بر طاعت خدا و رسول او روی آورد. پس از 7 روز، دشمنان به اطراف مدینه شبیخون زده و اموالی را غارت کردند. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله گروهی را به تعقیب آن دشمنان فرستاد که آن فرد توبه‌ کرده نیز در میان آنان بود و پس از مبارزه با دشمنان به دستور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، به شهادت رسید».»[1]

 

با توجه به این روایت، شکر نعمت باعث پایداری نعمات می‌شود. شکر انواع مختلفی دارد که یکی از جلوه‌های آن اعانت مؤمنین(کمک رسانی به افراد باایمان) و یکی از مصادیق اعانت مؤمن، سَتر عیب او(پوشاندن نازیبایی‌ها) است. پوشاندن عیوب مؤمن، موجب می‌شود که او در صورت آگاهی از این مطلب، برای طرف مقابل دعای خیر کرده و قطعا آن دعا مستجاب است.

 

تشدید حسادت و دشمنی درباریان

 

پس از این جریانات، حسادت دشمنان نسبت به امام رضا علیه‌السلام تشدید شده و مدام نزد مأمون از حضرت بدگویی کرده و او را به سبب انتخاب ایشان به ولی‌عهدی سرزنش می‌نمودند. روزی یکی از دشمنان ولایت، به مأمون چنین گفت:

 

«ای مأمون! تو به (موقعیت و سلطنت خود) آسیب زدی که این ساحرِ ساحرزاده را ولی‌عهد خود قرار دادی! او گمنام بود تو او را مشهور کردی؛ فرومایه بود تو او را رفعت دادی؛ … زیرا  به سبب بارانی که هنگام دعای او باریدن گرفت همه جا پر آب شد. می‌ترسم که این مرد، خلافت را از خاندان بنی عباس، به خاندان علی (علیه‌السلام) منتقل کند… اگر به من اجازه دهید در مجلسی با او مجادله کرده تا شخصیت او را تضعیف نمایم.»

 

مأمون با او موافقت کرده، مجلسی ترتیب داد و حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام را به همراه فرماندهان سپاه، قاضیان و فقهای شهر دعوت کرد. بعد از تشکیل مجلس و حضور مدعوین، آن مردک که در صدد تضعیف شخصیت امام بود؛ خطاب به حضرت شروع به سخن نمود:

 

«مردم حکایات بسیاری از شما نقل می‌کنند و در تعریف از اوصاف شما زیاده‌روی می‌نمایند… یکی از آن حکایات آن است که شما برای بارانی دعا کردی که هر ساله طبق عادت می‌بارید و بر حسب اتفاق دعای شما با نزول باران همزمان شد و مردم این ماجرا را معجزه شما دانسته و به سبب آن ثابت می‌کنند نظیری مانند شما در دنیا نیست در حالی که امیرالمؤمنین مأمون (علیه‌اللعنة) در مقابل دیدگان افراد قرار دارد… و سزاوار نیست که شما نسبت به این سخنان دروغ(یعنی معجزه دانستن نزول باران و مانند آن) بی‌تفاوت باشید (و مردم را از بیان آن منع نکنید!)»

امام رضا علیه‌السلام فرمودند: « من بندگان خدا را از یادآوری نعماتی که خداوند بر من ارزانی داشته، باز نمی‌دارم! نهایت آن که من به جهت آن تعاریف، سرمست و خوشحال نمی‌شوم.

اما این که گفتی مأمون این جایگاه را به من داده (و این دلیل برتری اوست) پس بدان که او مرا جایگاهی نبخشیده؛ منصبی که مأمون به من داده است همانند آن منصبی است که پادشاه مصر به یوسف علیه‌السلام داد و تو خود تفصیل حال آن دو را می‌دانی(یعنی پادشاه مصر کافر و یوسف ولیّ خدا بود و در نهایت یوسف گرداننده امور کشور شده و خداوند او را به مقام بالایی رسانید)»

آن مردک بسیار عصبانی شده و گفت: «از حد خود فراتر رفته و از شأن خود تجاوز نمودی! خداوند براى باران زمانى را تقدیر كرده و آن را در وقت معین و مقدّر بدون تقدیم و تأخیر فرو می‌فرستد؛ لکن تو آن را براى خود علامت(حقانیت) و معجزه قرار داده‏ و بدان مى‏بالى و براى خود برترى و قدرت نشان میدهى، گویا كه كارى مانند ابراهیم خلیل الرّحمن كرده‏اى آن زمان که سر چهار پرنده را بدست گرفت و اعضاء كوبیده آن‌ها را كه بر قلّه كوه‌ها بودند صدا کرد و آن‌ها با شتاب خود را به حضرتش رسانده، به سرهاى خود ملحق شدند و به اذن خدا پرواز نمودند[2].

اگر در (ادعای) آنچه پنداشته‏اى صادق هستی پس این را زنده و بر من مسلط کن که اگر این کار را انجام دهی می‌توانی آن را معجزه به حساب آوری!» و به تصویر دو شیر که بر تخت پادشاهی مأمون کشیده شده بود اشاره کرد».

 

خشمِ امامِ رئوف!

 

«امام رضا علیه‌السلام بسیار عصبانی شده و خطاب به آن دو شیر فریاد زدند: «این فاجر را بدرید و از او هیچ اثری باقی نگذارید!» بلافاصله آن دو تصویر به دو شیر زنده تبدیل شده، بر آن مرد حمله برده و او را دریدند، استخوان‌هایش را شکسته و او را بلعیدند… در حالی که همه مهمانان با تحیر و تعجب به این صحنه نگاه می‌کردند.

سپس آن دو شیر نزد حضرت آمده و عرض کردند: «ای ولیّ خدا در زمین! به ما چه دستوری می‌دهید؛ آیا با او نیز(به مأمون اشاره کردند) اینگونه رفتار کنیم؟(یعنی او را دریده و به قتل برسانیم؟)»

با شنیدن این سخن، مأمون بیهوش شد. حضرت به آن دو شیر فرمودند: «دست نگه دارید!» و به خدمت‌کاران مأمون دستور دادند با ریختن گلاب به صورت مأمون، او را به هوش آورند. مأمون به هوش آمد. 

بار دیگر آن دو شیر رو به حضرت عرض کردند: «مولای ما! اجازه می‌دهید که او(مأمون) را به دوستش -که او را نابود کردیم- ملحق کنیم؟» حضرت فرمودند: «خیر، خداوند برای مأمون تدبیری اندیشیده است که خود در زمان مناسب انجام خواهد داد» آن دو شیر پرسیدند: «پس چه دستوری به ما می‌دهید؟» حضرت فرمودند: «به همان شکل قبل، در جایگاه خود بازگردید!» آن دو شیر به تخت مأمون بازگشته و به همان صورت اولیه به حالت تصویر درآمدند. 

راوی گوید پس از این ماجرا، مأمون همواره نزد حضرت اظهار حقارت و کوچکی مینمود»[3]

 

اهل‌بیت عصمت و طهارت با آن که در جامعه کبیره با عنوان «منتهی‌الحلم» خطاب می‌شوند لکن در صورت تداوم بی‌ادبی و جسارت فرد در مقابل ایشان و جسارت او برای تضعیف جایگاه ولایت، قاطعانه به توهین و نیات شوم او خاتمه می‌دهند.

نکته‌ قابل توجه آن است که هر نقشه‌ای که علیه ولیّ خدا طراحی شود در نهایت به نفع ایشان تمام شده و حقانیت جایگاه ولایت بیش از قبل بر دیگران ثابت می‌شود.

به همین ترتیب اگر مؤمن مورد سوءقصد و آسیب قرار گیرد؛ نه تنها شخصیت دینی او محفوظ می‌ماند بلکه بیش از پیش جلوه‌گر خواهد شد.

 

کوه سناباد

 

روایت است که:

«زمانی امام رضا علیه‌السلام از نیشابور به سوی مرو رهسپار شدند؛ هنگامی که به نزدیکی «قریة‌الحمراء» رسیدند به ایشان عرض شد: «ای فرزند رسول خدا! وقت نماز ظهر است آیا نماز می‌خوانید؟» حضرت از مرکب پیاده شده و فرمودند: «برای من مقداری آب بیاورید!» عرض شد: «ما آبی همراه نداریم» پس حضرت با دستان مبارک خود زمین را کنده و چشمه آبی شروع به جوشیدن کرد. حضرت و همراهان ایشان با آن آب وضو گرفته و اثر آن چشمه تا امروز باقی است.

سپس وارد سناباد شده و به کوهی که از سنگ آن دیگ خوراک‌پزی می‌ساختند، تکیه کرده و دعا نمودند: «پروردگارا! به وسیله این کوه به دیگران نفع برسان و به هر چیزی که در ظرف‌های تراشیده‌شده از آن قرار داده می‌شود؛ برکت ده!»

سپس حضرت دستور دادند تا برایشان از سنگ آن کوه چند دیگ‌خوراک‌پزی ساخته و تنها در آن‌ها برای ایشان غذا بپزند»[4]

 

اگر دعای معصوم در حق یک تکه سنگ موجب می‌شود تا وجود آن برای همگان بابرکت شده و آن قدر قیمتی شود که امام رضا علیه‌السلام دستور می‌دهند غذایشان تنها در دیگ ساخته شده از آن کوه طبخ شود؛ قطعا دعای ایشان در حق محبین و پیروان‌شان سبب می‌شود که وجود آنان مبارک بوده و از طریق ایشان به اطرافیان منفعت برسد.

 

تاریخ جلسه: 87/1/19 ـ جلسه بیست و دوم

این جلسه ادامه دارد…

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1] عیون اخبارالرضا، ج2، ص168 و 169

[2] سوره مبارکه بقره، آیه 260

[3]  عیون اخبارالرضا، ج2، ص172 و 173

[4] بحارالانوار(ط – بیروت)، ج49، ص125، «لَمَّا خَرَجَ الرِّضَا عَلِی بْنُ مُوسَى ع مِنْ نَیسَابُورَ إِلَى الْمَأْمُونِ فَبَلَغَ قُرْبَ الْقَرْیةِ الْحَمْرَاءِ قِیلَ لَهُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ زَالَتِ الشَّمْسُ أَ فَلَا تُصَلِّی فَنَزَلَ ع فَقَالَ ائْتُونِی بِمَاءٍ فَقِیلَ مَا مَعَنَا مَاءٌ فَبَحَثَ ع بِیدِهِ الْأَرْضَ فَنَبَعَ مِنَ الْمَاءِ مَا تَوَضَّأَ بِهِ هُوَ وَ مَنْ مَعَهُ وَ أَثَرُهُ بَاقٍ إِلَى الْیوْمِ فَلَمَّا دَخَلَ سَنَابَادَ أسند [اسْتَنَدَ] إِلَى الْجَبَلِ الَّذِی ینْحَتُ مِنْهُ الْقُدُورُ فَقَالَ اللَّهُمَّ انْفَعْ بِهِ وَ بَارِكْ فِیمَا یجْعَلُ فِیمَا ینْحَتُ مِنْهُ ثُمَّ أَمَرَ ع فَنُحِتَ لَهُ قُدُورٌ مِنَ الْجَبَلِ وَ قَالَ لَا یطْبَخُ مَا آكُلُهُ إِلَّا فِیهَا»

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *