زندگی ابدی ـ بخش اول

مقدمه

 

به عنوان مقدمه مبحث، لازم است  نگاهی به این آیه داشته باشیم :

إِنَّ الدَّارَ الاَخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ  لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُون»[1]

«زندگى حقيقى همانا [در] سراى آخرت است اى كاش مى‏‌دانستند.»

 حتما زندگی حقیقی در خانۀ آخرت است. ای کاش افراد این واقعیت را می‌دانستند.

با این عنوان و با این مدخل وارد بحث می‌شویم که گویا «حقیقت زندگی» از زمان مرگ شروع می‌شود و زندگی در این عالم، مَجازی است نه حقیقی.

در تکمیل مقدمۀ مبحث، جا دارد که توجهی به فرمایشات حضرت امام خمینی(ره) در خصوص موضوع مرگ داشته باشیم. ایشان، طبق صریح آیه قرآن، مرگ را یک «وجود» و مخلوق می‌دانند. شاید این تعبیر با توجه به آنکه از کلمه مرگ، معنای «عدم» متبادر می‌شود، تعجب برانگیز باشد. مستند فرمایش ایشان، صریح آیۀ قرآن است:

« الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ»[2]

«همان کسی که مرگ و زندگی را پدید آورد.»

 

موجودیت مرگ

 

خدای سبحان اول خود را «خالق‌الموت» معرفی می‌کند، سپس«خالق الحیاة».

امام خمینی(ره)، علت خَلق مرگ را این معنا ذکر می‌کند که ملکوت انسان، مرتباً در این عالم، در حال تکمیل و ساخته شدن است و مرگ، زمانی است که صُوَر ملکوتی انسان، به ظهور در می‌آید؛ یعنی از آغاز مرگ، باطن افراد قابل شهود می‌شود. صورت‌های ملکوتی افراد، در این عالم قابل مشاهده نیست. در این عالم، انسان‌ها با ظاهر یکدیگر ارتباط دارند و این ارتباط با ظاهر، زندگی حقیقی را برای انسان ایجاد نمی‌کند.

امام(ره) می‌فرماید: «میزان شخصیت افراد «صورتِ ملکوتیِ اخرویِ افراد» است و از آغاز مرگ آن صور ملکوتی، صور باطنی را به نمایش می‌گذارد. در حقیقت، از زمان مرگ، ذاتیات انسان آشکار می‌شود. گویا ذات انسان در این عالم پنهان است و از زمان مرگ، آن ذاتیات مثبت یا منفی، ظاهر می‌شود.»

 

نمایش ذات پس از مرگ

 

ممکن است این سوال مطرح شود: با توجه به عبارت قبلی مبنی بر ظهور صور ملکوتی در زمان مرگ، به نمایش گذاشته شدن ذاتیات از زمان مرگ، چه معنایی دارد؟

در پاسخ باید اذعان داشت، هر کاری که انسان در این عالم انجام می‌دهد، برای او صورتی می‌سازد. این صورت‌ها در هنگام رفتن از این عالم به عالم دیگر، شاکله و حقیقت و ذات انسان را تشکیل می‌دهد. ظاهرا صُور بود؛ اما باطنا از طریق همان صورت‌ها ساخته شده است.

 

بنابراین، در اولین نگاه، از حضرت امام خمینی (ره) دو نکته را می‌آموزیم:

  1. مرگ مخلوق است به عنوان یک موجود؛
  2. علت خلقت مرگ این است که از زمان مردن، ذات انسان به نمایش گذاشته می‌شود و باطن فرد، قابل مشاهده است؛

 

آخرت؛ ادامه زندگی

 

علت اینکه به آن زمان[مرگ]، شروع زندگی اطلاق می‌شود، صراحت آیۀ قرآن است که فرمود:

«إِنَّ الدَّارَ الاَخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ»[3]

نفرموده است؛ زندگی از این عالم شروع می‌شود، بلکه می‌فرماید ،حتما خانۀ آخرت، زندگی است. چرا چنین فرموده است؟ امام خمینی در صفحه 191 کتاب معادشناسی، پاسخ سوال مزبور را اینچنین داده‌اند: «زندگی دنیا،متغیر و فانی است. به دلیل ثبات نداشتن، ناپایداری و تغیّر، زندگی حقیقی محسوب نمی‌شود. زندگی حقیقی از زمانی شروع می‌شود که همه چیز به ثبوت نسبی رسیده باشد و همه چیز در جایگاه حقیقی خودش به نمایش گذاشته شود؛ یعنی، افراد، ماسک ندارند؛ زیرا باطن‌ها آشکار می‌شود.

 

اختیارِ انتخاب زندگی حقیقی

 

نکته دیگری که امام (ره) اشاره می‌کنند آن است که زندگی حقیقی ما با انتخابی که در این عالم اتخاذ می‌کنیم، ساخته می‌شود؛ یعنی ساخت و ساز، لحظه‌به‌لحظه، در اختیار خود انسان است. به اذن و تدبیر حق، انسان در ساخت کلیات و جزئیات زندگی نقش دارد، همانگونه که افراد برای ساختن خانۀ خود، تعداد طبقات، کیفیت مصالح، حدّ و حدود و اندازۀ هر اتاق را انتخاب و تعیین می‌کنند، حتی برای جزئی‌ترین بخش خانه، مثلاً نقش کاشی حمام، انسان اِعمال نظر می‌کند، برای ساختن شخصیت حقیقی خود نیز، دارای اختیار است.

«إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيل»[4]

«ما راه را به او نشان دادیم»

 

مختاربودن انسان

 

به انسان اختیار داده شده است که به گونه‌ای زندگی کند که خودش را چنانکه شایسته شأن انسانی است، بسازد تا هنگام خارج شدن از این عالم، صورت باطنی‌اش، حیوان نباشد. حتی اگر صورت باطنی حیوان است، خودش نوع حیوان را انتخاب می‌کند که مثلاً مار باشد یا گوسفند! اختیار انسان، لحظه‌به‌لحظه است. حتی وقتی آدم شد، اختیار دارد که در کدام درجه از آدمیت قرار گیرد. حقیقت آن زندگی ابدی با ساخت و سازی است که در این عالم توسط افکار، رفتار، اخلاق و اعمال انسان در حال ایجاد شدن است.

 

تصورات در مورد مرگ

 

گاهی تصور اشخاص از مرگ، همان پایان خط زندگی و سررسید مهلت در این عالم است. تصور دیگر این روایت است:

«مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ‏ تَمُوتُوا»[5]

«بمیرید قبل از آنکه مرگ به سراغتان آید.»

به قول مولانا:

تو بمیر ای خواجه قبل از مردنت

تا نبینی سختی جان کندنت

از نگاه ما، جریان مرگ این است که انسان آن را انتخاب کند، نه آنکه منتَخَب مرگ قرار بگیرد. کلمه «موتوا»؛ یعنی خودتان مرگ را انتخاب کنید قبل از اینکه مرگ به سراغ شما بیاید. به عبارت دیگر، خودتان یک زندگی ملکوتی و باطنی را انتخاب کنید. با ارادۀ خود، پردۀ ظواهر را بدرید قبل از اینکه دریده شود.

 

مرگ، زندگی است

 

برای تبیین بیشتر به چند بیت مثنوی مولوی اشاره می‌شود. ایشان داستان را با عنایت به آیةالکرسی آغاز می‌کند:

« اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم‏ »[6]

«خداست كه معبودى جز او نيست زنده و برپادارنده است»

خدای سبحان، حیّ است و می‌خواهد انسان حیّ باشد و فنایی بر او عارض نشود. مسیری را هم که آن خالق حیّ برای انسان –که مخلوقی است به عنوان گل سرسبد مخلوقات- تبیین و انتخاب می‌کند، حیّ بودن است. قرار است که انسان همیشه حیّ باشد؛ اما شرمندۀ حیّ بودنش نباشد و همواره لذت حیّ بودن را ادراک کند. در پاسخ به این پرسش که  چگونه آدمی شرمندۀ حیّ بودن می‌شود؟ باید اذعان داشت؛ اگر انسان، زنده‌ای باشد که دائم باطن نازیبای وی مشاهده شود، آن زندگی برایش خوشایند نیست و موجب شرمندگی است؛ اما اگر زندگی‌ای نصیبش شود که باطن‌اش از صد مَلَک زیباتر دیده شود، لذت حَیّ و زنده بودن را مستمراً احساس می‌کند. مولوی با اشاره این قضیه، در دفتر چهارم می‌گوید:

مُرده گردم خویش بسپارم به آب

مرگِ پیش از مرگ امن است از عذاب

مرگ پیش از مرگ، ترجمه و تحقق همان روایت «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ‏ تَمُوتُوا» است.

مرگ پیش از مرگ امن است ای فَتی

این چنین فرمود ما را مصطفی

گفت مُوتُوا کُلُکُم مِن قَبلِ اَن

یَاتی المُوتُ تَمُوتوا بِالفِتَن

 

مرگ قبل از مرگ

 

مولوی با اشاره به روایت پیامبر می‌گوید: «اگر می‌خواهید زندگی صحیحی داشته باشید، باید در همین دنیا بمیرید؛ یعنی، در این دنیا به گونه‌ای زندگی کنید که اگر هم‌اینک از باطن شما پرده‌برداری شود، آدمیت شما مکشوف شود و موجب شرمندگی شما نباشد.

مولوی در جای دیگری نیز، این نوع مرگ را انتخاب کردن حقیقت زندگی می‌شمارد:

این حیاتی خُفیه در نقش مَمات

وان مَماتی خفیه در قشر حیات

  به نظر مولانا اینکه شما در همین عالم مرگ را انتخاب کنید؛ یعنی زندگی را انتخاب کرده‌اید نه مرگ را. «مُوتُوا» اسمش «مُوتُوا» است ولی باطناً «حَیُّوا» است. باطناً زنده شدید. حقیقتاً  نَمُردید. جالب اینجا است که ایشان اشاره می‌کند که اگر این «مُوت» را انسان در این عالم شروع کند در هنگام مرگ و پایان زندگی دنیوی، مملو از غنیمت از این عالم به عالم دیگر منتقل خواهد شد؛ اما اگر این «مُوت» را در این عالم اختیار نکند و عاجزانه در انتظار مرگ بنشیند، حتما دست خالی از این عالم خواهد رفت.

سِرِّ مُوتوا قَبلَ مُوت این بُود

کز پس مردن غنیمت‌ها رسد

 

اصلاح باطن

 

مولانا در تفسیر روایت پیامبر می‌گوید: «اگر الان بمیرید، هنگام حلول مرگ، با دستِ پُر خواهید رفت؛ زیرا صورت باطنی، در همین دنیا اصلاح شده است؛ اما اگر مانند یک آدم افسردۀ عاجز منتظر بمانید تا مرگ در آخر زندگی به سراغ شما بیاید و یکباره از باطن شما پرده‌برداری شود و خود را نمی‌پسندید؛ چرا که ممکن است خود را در حال خروج از این عالم، با ماهیت یک حیوان ببینید! به عبارتی دیگر، از آنجا که در باطن آدمی حیوانیت است، برای همیشه افسرده و غمگین است و انسان افسرده و غمگین، «حَیّ» نیست، بلکه مُرده‌دل و فی‌الواقع، مرده است.

 

مرگ؛ شروع حیات ابدی

 

شروع حیات ابدی، از زمان مرگ است. هرچند که مرگ را به‌عنوان پایان خط شناخته‌ایم؛ ولی منظور از مرگ، آن نقطۀ پایان خط نیست. با عنایت به روایت «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ‏ تَمُوتُوا» از زمانی که انسان در این عالم مُوت را اختیار کرد، یعنی اختیار کرده است که زیباترین هیئت و شاکله را برای خود بسازد.

 

نظر ملاصدرا دربارۀ مرگ

 

ملاصدرا در تفسیر سوره مبارکه جمعه، تعبیری بسیار زیبا و جالب دارد.

« قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ »[7]

«بگو آن مرگى كه از آن مى‏ گريزيد قطعا به سر وقت‏ شما مى‌‏آيد»

  وی، این آیه را به طور مفصل بررسی کرده است و عنوان می‌کند: « َتفِرُّونَ» کار همه نیست، بلکه یهود از مرگ فرار می‌کنند.» سیاق آیات دربارۀ یهودی‌هاست. اما چرا یهود از مرگ فرار دارد؟ چون ظواهر برای او حرف اول را می‌زند. در اصطلاحات عرفانی، یهود مصداق کسانی هستند که «ماده‌گرای محض»اند، صرفاً به ظواهر توجه دارند وبه باطن هیچ توجهی ندارند. در ادامه ملاصدرا  می‌فرماید: «اینکه خدای سبحان نفرمود: «سَمُلاقیکم» «در آینده نزدیک مرگ به سراغتان می‌آید.»، بلکه «فإِنَّهُ مُلَاقِيكُم» «حتما مرگ سراغتان می‌آید.» یعنی هم‌اینک مرگ در حال ملاقات با شماست. «ملاقات» طرفینی است؛ به این معنا که شما هم در حال دیدن مرگ هستید؛ گرچه چشمتان را ببندید. اهل دنیا نمی‌خواهند مرگ را انتخاب کنند و از آن فرار می‌کنند. اهل معنا لحظه‌به‌لحظه، مرگ را انتخاب می‌کنند.

 

حُسنِ استفاده از فرصت

 

ملاصدرا در مثالی فوق‌العاده قابل توجه می‌گوید: «بدن انسان مانند دُکّان یک صنعتگر است. اعضاء و جوارح بدن، ابزار صنعتگری است و صنایع خاصی را که باید بسازد، می‌سازد. آدمی، می‌داند که مغازه‌اش خیلی سریع خراب می‌شود و از بین می‌رود. ابزار نیز موقتاً در اختیارش قرار گرفته است. هم دکان و هم ابزار، ویران خواهد شد. جایی دیگر نیز این ابزار را به او نمی‌دهند. در این مدتی که در این مغازه اقامت دارد و این ابزار در اختیار اوست، برای موقتی بودن و رسیدن زمانی که آن‌ها از او گرفته می‌شود، غصه نمی‌خورد. حکیم، کسی است که وقتی علم دارد که عمر مغازه و ابزاری که در اختیار دارد، محدود است، سعی می‌کند در این مدت محدود از این ظرف مکان و آن ابزار-که اعضای او هستند- نهایت استفاده را ببرد، سرمایۀ لازم را کسب کند و از او به‌عنوان بزرگترین سرمایه‌دار، نامی باقی بماند.»

کسی که می‌داند دورۀ داشتن مغازه یا ابزارش کوتاه است، سعی می‌کند برای آن دوره، زندگی خوشی فراهم کند. «موتوا» یعنی اینک که در این مکان(مغازه) زندگی می‌کنید، به گونه‌ای از این ابزار استفاده کنید که خوشی دائم نصیب‌تان شود.

 

اختیارِ ساختنِ زندگی ابدی

 

می‌توان اذعان داشت: حیات ابدی، زندگی‌ای است که از هر لحظه‌ای که انسان بخواهد، می‌تواند آن را احداث کند. خدای سبحان این قابلیت و توان را در اختیار انسان قرار داده است که با سیر صحیح، لذت دائم و آدمیت پایدار را برای خود ایجاد کند.

اگر به فرآیند زندگی، اینگونه نگاه شود، دیگر کسی از رسیدن مرگ یا زمان حلول آن، نگران نخواهد بود. وقتی کسی بداند که دورۀ بهره‌برداری از دکّانش محدود است و روزی از او خواهند گرفت، دیگر اعتراضی نخواهد داشت؛ زیرا آمادۀ این واقعه بوده است. اگر زمان بیشتری به او داده شود، مغازه را تعطیل نمی‌کند و بیکار نمی‌نشیند و از این فرصت اضافه، استفادۀ افزون‌تر خواهد کرد.

 

کمال انسان؛ مطلوب خدا

 

نکتۀ دیگری که مرحوم ملاصدرا ذیل آیۀ مذکور، در توضیح مرگ اشاره می‌کند این است که خدا «کامل» است و می‌خواهد بنده نیز کامل باشد. قرار گرفتن در این عالم به‌تنهایی، انسان را در عرصۀ نقصان قرار داده است.

برای روشن‌تر شدن می‌توان مثالی بیان می‌کنیم: همۀ ما یقین داریم که یک انسان 40 ساله نمی‌تواند در رحم مادر، جا شود. کل این دنیا به منزلۀ رَحِم مادر است. آدم، تا یک محدوده‌ای در رَحِم جای می‌گیرد. وقتی که بزرگ شد، دیگر رَحِم، گنجایش او را ندارد و او را تحمل نمی‌کند.

ملاصدرا می‌فرماید: «امکان دست‌یابی به همۀ کمالات در این دنیا وجود ندارد. شروع نیل به کمالات در این دنیا هست؛ اما حصول همۀ کمالات در این عالم، برای یک فرد میسر نیست؛ زیرا این عالم، عالم ماده و محدود است به همین جهت، کمالی که نصیب فرد می‌شود نیز، محدود است. همانطور که جزایی که به فرد داده می‌شود نیز، محدود  است.

 

محدودیت عالم برای کمال

 

حقیقت کمالیّه افراد که بی‌نهایت است، دراین عالم قابل مشاهده نیست. شاهد مثال در سورۀ مبارکۀ قدر است که خدای سبحان به پیامبرش می‌فرماید:

«وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْر»[8]

«پیغمبر تو نمی‌دانی حقیقت لَيْلَةُ الْقَدْر را.»

امام خمینی (ره) در تفسیر این آیه می‌فرماید: «یعنی ای پیغمبر! تا زمانی که قالب بشری داری، این جسم خاکی، محدودیت دارد و نمی‌توانی از حقیقت فاطمی مطلع شوی!»

به تعبیر ملاصدرا عالم ماده محدود است همچنان که رَحِم گنجایش محدودی دارد. خدای سبحان کامل است و می‌خواهد انسانی که خلیفۀ اوست، کامل شود. به دلیل محدودیت این عالم، همۀ کمال، در این عالم نمی‌گنجد؛ بنابراین باید خدا مرگ را به‌عنوان یک فضایی که «کمال» از آن فضا به بعد، به نمایش گذاشته شود، خلق کند.

 

مرگ؛ بقا یا فنا؟

 

این سوال مطرح می‌شود که اگر مرگ عرصه‌ای است برای نمایش کمالات افراد، چرا معمولا افراد از آن متنفرند و مرگ برایشان ناخوشایند است؟ ملاصدرا در پاسخ –در ذیل همان آیه 8 سوره مبارکه جمعه- می‌گوید:«فطرت انسان از فنا گریزان و متنفر  است. به بقا عشق می‌ورزد و فطرتاً می‌خواهد همیشه بماند. از آنجا که مرگ را سبب فنا می‌بیند،از آن گریزان است. اگر مرگ را سبب بقا ببیند، نفرت و گریزی از آن نخواهد داشت. علت مکروه و ناپسند بودن مرگ نزد انسان، این است که نگاه صحیحی به مرگ ندارد.

 

مرگ؛ طرح توسعه

 

نگاه ما به مرگ این‌چنین است که اگر زندگی در این دنیا، واجدِ خوشی و امنیت است، بعد از مرگ، آن امنیت چندین برابر خواهد بود. به همان میزان که آدمی در این دنیا از مصاحبین خوب خود لذت می‌برد، بعد از مرگ، این مصاحبت افزون می‌شود. هر قدر که در این دنیا از یادگیری لذت می‌برد، پس از مرگ، عرصۀ یادگیری توسعۀ فراوان خواهد یافت. به عبارت دیگر، مرگ به مثابۀ یک طرح توسعه است. اگر کسی ادعا کند که یک خانۀ 60 متری را به یک خانه 6000 متری تبدیل خواهد کرد، بسیار حیرت‌انگیز است. اما ملاصدرا می‌گوید: «این واقعه، شدنی است به شرط آن که انسان با خدا معامله کند. ظرف کوچک او در این معامله، پس از مرگ، وسعت می‌یابد.»

 

نظر امام خمینی دربارۀ مرگ

کودکِ دنیا

 

امام خمینی(ره) می‌فرماید: «از آنجا که انسان در این عالم به دنیا آمده و به عبارتی نوزادِ این عالم بوده و از ابتدا در آب و خاک دنیا بزرگ شده است، ناخودآگاه حبّ دنیا در دلش مستقر شده است؛ به همین جهت، هرقدر که بزرگ می‌شود، دلبستگی‌اش به مادرش، بیشتر می‌شود. تصور می‌کند که اگر بمیرد، از لذات منقطع می‌شود. اگر از کیفیت و کمیت لذّات آن عالم از طریق انبیاء مطلع نباشد، طبیعی است که هیچ علاقه‌ای به خروج از این عالم نداشته باشد.»

به نظر می‌رسد رویکرد امام(ره) با نگاهی به فرمایش امیرالمومنین باشد:

«النَّاسُ أَبْنَاءُ آلدُّنْيَا، وَلاَ يُلامُ آلرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ» [9]

«مردم، فرزندان دنيا هستند و کسى را نمى‌توان به سبب محبت به مادرش سرزنش کرد.»

 

حب بقا عامل نفرت از مرگ

 

امام خمینی (ره) می‌فرماید:«انسان حُبّ بقا دارد و از فنا متنفر است و چون مرگ را فنا می‌بیند، از آن متنفر است.» وقتی حضرت علی اکبر علیه‌السلام در جریان عاشورا قرار گرفت به پدر بزرگوار خود فرمود: «لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْت‏» «ما از مرگ هیچ تشویش خاطری نداریم.»

افرادی از مرگ تشویش خاطر دارند که نگاهشان به مرگ نازیباست. اگر مرگ را زمانی بدانیم که هیئت باطنی ما بسیار زیبا جلوه می‌کند، خود، مرگ را انتخاب می‌کنیم نه آن که منتظر مرگ بنشینیم تا  به سراغ ما آید. به انتظار مرگ نشستن، علامت عجز است. عاجز می‌نشیند تا مرگ سراغش بیاید. انسان مومن، دائم از چشیدن مرگ لذت می‌برد: «ذائِقَةُ الْمَوْت‏»[10] آن به آن، مرگ را می‌چشد و از چشیدن آن لذت می‌برد.

 

کمال، مقدمۀمرگ خوش

 

یکی از اصحاب امام صادق علیه‌السلام نقل می‌کند که با حضرت در تشییع جنازه بودیم بعضی از همراهان ما گفتند:

«بَارَكَ اللَّهُ لِي فِي الْمَوْتِ وَ فِيمَا بَعْدَ الْمَوْتِ»

«خدا، مرگ و ما بعد مرگ را بر ما مبارک کند.»

امام صادق علیه‌السلام فرمود:

«فِيمَا بَعْدَ الْمَوْتِ‏ فَضْلٌ‏ إِذَا بُورِكَ لَكَ فِي الْمَوْتِ فَقَدْ بُورِكَ لَكَ فِيمَا بَعْدَهُ»

«اینکه انسان بعد از مرگ خوش باشد یک امتیازی است؛ اما وقتی مرگ تو مبارک بود قطعاً ما بعد از مرگ تو هم مبارک است.»

یعنی مبارک بودن برزخ و قیامت مترتب بر این است که وقت مرگ خوب بمیریم.

وقت مرگ اگر خدایی ناکرده بد بمیریم دیگر برکتی برای برزخ و قیامت ما وجود ندارد. خوب مردن هم به این است که در دوره حیات درست زندگی کنیم و آمادگی لازم برای مردن را داشته باشیم. وقتی تمام دورۀ زندگی آمادگی مرگ را داشته باشیم به فضل خدا دست پُر از این دنیا می‌رویم و ما بعد آن برای ما مبارک می‌شود.

 

اگر هنگام مرگ، تمامی ظرفیت‌های شخصیتی انسان، تکمیل و وجودش آکنده از معرفت، سرمایه و محبت حق باشد، هنگام مرگ، دستش خالی نیست. اگر در زمان مرگ،سرمایه داشته باشد، پس از مرگ، هیچ خسارتی را متحمل نمی‌شود.

 

مرگ اختیاری یا اجباری

 

کدام مرگ منظور است؟ مرگ اختیاری؟ یا مرگ اجباری؟ مرگی که انسان خود انتخاب می‌کند یا مرگی که انسان را انتخاب می‌کند؟ در کدامیک از انواع مرگ مذکور، اگر انسان پُربرکت باشد، دیگر مابعد از آن، پُربرکت خواهد بود؟

با یک مثال می‌توان پاسخ داد: آیا بچه‌ای که از رَحِم مادر بیرون می‌آید، به رَحِم بر می‌گردد؟ آیا امکان دارد که بچه، پس از خروج از رَحِم به‌دلیل بهتر بودن جای خود در رَحِم مادر و تمایل نداشتن به این دنیا، ارادۀ بازگشت به آنجا را داشته باشد؟ هرگز چنین امری شدنی نیست و تاکنون کسی ندیده و نشنیده است؛ بنابراین اگر انسان، مرگ اختیاری داشته باشد و بخواهد از این عالم خارج شود و بخواهد سریرۀ سالم برای خود بسازد، غیرممکن است که مجددا به این دنیا رجوع و زندگی پست را انتخاب  کند.

 

شک به مرگ

 

امام صادق  علیه‌السلام می‌فرماید:

«مَا خَلَقَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقِيناً لاَ شَكَّ فِيهِ أَشْبَهَ بِشَكٍّ لاَ يَقِينَ فِيهِ مِنَ اَلْمَوْتِ »[11]

« خداوند عزّ و جلّ‌ هيچ يقيني كه در آن شكّى نباشد شبيه‌تر از مرگ نيافريده است كه در عين حال به شكّى بماند كه يقينى در آن نيست.»

گویی یقین‌دارترین افراد به مرگ شک دارند. با یک مثال می‌توان موضوع را بهتر توضیح داد: اینکه انسان مرگ اختیاری را اختیار کند؛ یعنی به حول و قوۀ حضرت حق، اختیار می‌کند که مسیری را در پیش بگیرد تا باطنش با هویت آدم ساخته شود، نه حیوان. با این انتخاب، هرچه از لایه‌های شخصیتش پرده‌برداری شود، از «خود»ش فرار نمی‌کند؛ چرا که خود را آدم می‌بیند نه حیوان و آدم، از آدم، فرار نمی‌کند. اگر در پرده‌برداری، حیوان ببیند،حتی حیوانی بی‌آزار و مفید همچون گوسفند، باز هم تحمل نمی‌کند و فرار خواهد کرد؛ اما اگر باطن خود را «آدم» ببیند؛ از آنجا که با آدم مأنوس است، دلیلی برای فرار ندارد.

وقتی کسی این معنا و این نوع زندگی را انتخاب کند، اگر تمام دنیا را نیز به پایش بریزند تا به دورۀ قبلی‌اش‌ بازگردد، حاضر نیست که یک لحظه در آن فضای قبلی قرار گیرد.

 

تاریخ جلسه: 93/5/14 – جلسه 1

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»


 

[1] . سوره عنکبوت، آیه 64

[2] . سوره ملک،  آیه 2

[3] . سوره عنکبوت، آیه 64.

[4] . سوره انسان آیه 3.

[5] -. کافی(ط-اسلامیه) ج2، ص140.

[6] -سوره مبارکه بقره آیه 255.

[7] -سوره مبارکه جمعه آیه 8

[8] . سوره قدر، آیه 2

[9] -نهج البلاغه حکمت 303

[10] -سوره عنکبوت آیه 57

[11] . خصال ، شیخ صدوق ، ج۱، ص۱۴.

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *