زندگی ابدی ـ بخش پنجم

خلقت انسان برای بقا

 

خداوند سبحان انسان را خلق کرد تا با امکاناتی که در اختیار وی قرارداده است او را برای مُردنی صحیح  همراه با عاقبت به خیری مهیا کند. به عبارتی دیگر، انسان برای بقا خلق شده است، نه فنا. یکی از دلائل مهم بعثت انبیا آن است که به گونه‌ای انسان را آموزش و پرورش دهند که بتواند از خوشی دائم، حیات همیشگی، لذت بی‌پایان و انس کامل بهره‌مند شود. اگر نگاه به زندگی، تصحیح و بازنگری شود، هم جدا شدن از جسم بسیار آسان می‌شود و هم انتقال از این عالم به عالم دیگر.

 

مرگ؛ لازمۀ بقا

 

با یک مثال می‌توان موضوع را تبیین کرد: دندان‌های شیری کودک تا هفت سالگی می‌افتد و متعاقب آن دندان جدیدی می‌روید و آدمی نه برای دندان­های شیری که می‌افتد تأسف می‌خورد و نه بابت دندان­های جدید، اظهار تعجب دارد. این امر بسیار عادی است؛ اگر فردی در چهل سالگی  هنوز دندان شیری داشته باشد، تعجب برانگیز است. در روند زندگی نیز انسان در یک مقطع یا برهه‌ای، بایستی از این جسم خاکی جدا شود؛ اما این جدایی به‌معنای خط پایان او نیست، بلکه به این معناست که به اندازه‌ای بزرگ شده­است که از این پس، قالب دیگری برای ادامه سِیر، لازم دارد.

 

محبوبیتِ مرگ

 

مرگ،نه‌تنها یک واقعۀ عادی و آسان است، بلکه باید با دیدۀ زیبابین به آن نگریست. اگر تحت ولایت امیرالمومنین قرار بگیریم، نسبت به  مرگ، شوق خواهیم داشت.

«وَاللّه لاَبنَ أبیطالِبٍ آنَس بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدىَ اُمِّهِ»[1]

«به خدا همان‌قدری که بچه با پستان مادرش مأنوس است، علی با مرگ مأنوس‌تر از آن طفل است.»

 حضرت تا این اندازه وجود مرگ را پذیراست و از آن لذت می‌برد.

 

دیدگاه ابن سینا دربارۀ  علل نگرانی از مرگ

 

ابن سینا در کتاب «الشِفاء» نظریه‌ای قابل توجه دارد. وی کاوُشی جدّی به عمل آورده و با لحاظ اینکه مرگ، به‌معنای انتقال است و انسان با مرگ، افزایش وجودی پیدا می‌کند، به دلائل نگرانی افراد از مرگ می‌پردازد و در ادامه می‌افزاید:«اگر ترس از مرگ در زندگی‌مان مرتفع نشود، دچار افسردگی می‌شویم. یکی از دلایل افسردگی افراد، ترس از مرگ است. و از عوارض افسردگی، فرسودگی جسم است که ادامۀ حیات را ناگوار می‌سازد؛ بنابراین چاره‌ای نداریم غیر از این که با ترس از مرگ، مبارزه کنیم.»

ابن سینا بطور خلاصه علل نگرانی از مرگ را بیان می‌کند:

 

1.جهل به ماهیت مرگ

 

به نظر ابن سینا علت اساسی ترس از مرگ، مجهول،مرموز و پیچیده بودن آن است. اگر ماهیت مرگ، برای افرادی که از آن می‌ترسند، معلوم شود، ترس‌شان از بین می‌رود.

حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در دعایی که برای تلقین میّت بیان می‌فرماید به ما آموزش می‌دهد، که مرگ نوعی مهمانی است.

«اللَّهُمَ‏ عَبْدُكَ‏ وَ ابْنُ‏ عَبْدِكَ‏ وَ ابْنُ‏ أَمَتِكَ‏ نَزَلَ بِصاحَتِک وَ أَنْتَ خَیرُ مَنْزُولٍ بِه»[2]

«خدایا! این بندۀ توست، پدرش هم بندۀ تو بوده، مادرش هم کنیز تو بوده است. به نزد تو آمده است و تو بهترین میزبانی!»

یعنی این میت خودی است، غریبه نیست، مهمان توست.

در ادامۀ دعا حضرت می‌فرماید: «اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِی إِحْسَانِه‏»«اگر نیکوکار بوده بر احسانش بیفزا.»؛ به عبارتی، در قبر، خیرات میّت توسعه می‌یابد.

و در ادامۀ دعا می‌فرماید: «إِنْ كَانَ مُسِیئاً فَتَجَاوَزْ عَنْه وَاغْفِرْ لَهُ»«اگر انسان بدی بوده است، بدی‌اش را ندیده بگیر.»

با این دیدگاه که مرگ را مهمانی بدانیم، برخورد ما با مرگ، کاملا متفاوت می‌شود. توجه داشته باشیم که در هنگام سفر حج، از اینکه مهمان «خانۀ» خدا خواهیم بود، بسیار ذوق و شوق داریم. مع الوصف، مهمانِ خودِ خدا شدن، بسیار شوق برانگیزتر و موجب ذوق فراوان است.

 

2.علاقۀ انسان به بدن خود

 

دلیل دوم هراس انسان‌ها از مرگ آن است که  افراد نگرانند که بعد از مرگ، بدنشان متلاشی شود. از آنجا که انسان «حُبِّ بقاء» دارد، مایل نیست که هیچ چیزی که منتسب به او یا مایملک اوست، از بین برود. هنگامی که آدمی یک کالای معمولی را خریداری می‌کند، می‌خواهد  دوام داشته باشد و فرسوده نشود؛ بدن انسان، همچون مَرکَبی است که سالها او را متحمل شده و به این‌سو و آن‌سو برده است و به گردن انسان، حق دارد، بدیهی است که تمایل به متلاشی شدن آن نداشته باشد؛ به همین جهت به‌دلیل نگرانی از متلاشی شدن بدن، از مرگ می‌هراسد.

علاج این نگرانی، ترس از مرگ نیست. در شریعت، راهکارهایی برای حفظ بدن پس از مرگ، آموزش داده شده است؛ از جمله انجام غسل جمعه در چهل هفتۀ متوالی. مشاهده شده است که جنازه‌ای پس از هشتصد سال، کماکان سالم بوده است. حتی اگر جسم نیز از بین برود، فورا یک جسم برزخی به انسان داده می‌شود.

 

3.علاقۀ به جسم و روح

 

دلیل سومی که ابن سینا دربارۀ ترس از مرگ مطرح می‌کند آن است که برخی نگران هستند که با مرگ، جسم و روحشان از بین برود. در حالی‌که باید به این گروه، اظهار داشت که روح، از بین رفتنی نیست، بلکه در ذاتش حیات و بقاء است.

« نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى»[3]

« از روح خود در او دمیدم.»

روح از جانب خدای سبحان است؛ از آنجا که خدا باقی است، روح هم باقی است. در فلسفه عبارتی داریم که می‌گوید:«انسان جسمانیة‌الحدوث و روحانیةالبقاء است» یعنی جنبۀ روحانی انسان تا ابد باقی است و فناناپذیر.

 

4.سختیِ جان کندن

 

دلیل چهارمی که ابن‌سینا برای ترس از مرگ بیان می‌کند، ترس از جان دادن است. از آنجا که جداشدن جسم از روح به نظر ما بسیار سخت است از مرگ می‌ترسیم. همچون کسی که سالها در یک خانه زندگی کرده است و در مقابل پیشنهاد انتقال به خانه‌ای بزرگتر، با طرح موانعی همچون دوری راه یا مشکلات و مصائب اسباب‌کشی یا مشکلات جسمی، مقاومت نشان می‌دهد و هیچ مساعدت و تسهیلات و راهکاری را نیز نمی‌پذیرد و آن را غیرممکن می‌داند! در حالی که این اقدام، ممکن و عملی است.

به عبارت دیگر، دلیل چهارمِ نگرانی از مرگ، سختی جان کندن است. لازم به ذکر است که به مؤمنین، تصاویری از آن عالم نشان داده می‌شود تا این نگرانی‌ها، مرتفع شود.

«فَرَوْحٌ وَ رَیحْان» [4]

«[در] راحت و آسایش و بهشت پُرنعمت [خواهد بود.]»

  داستان انسان، همچون داستان بلقیس است. هنگامی که نزد حضرت سلیمان آمد، تخت سلطنتش، پیش از رسیدن خودش، به آنجا منتقل شده بود! وقتی به او گفتند:«این تخت توست.» پاسخ داد:

« كَأَنَّهُ هُوَ»[5]

«مثل این که برای خودم است.»

 

عمل، پیشرو از عامل

 

اعمال انسان، پیش از خود او به آن عالم منتقل می‌شود. آنچه می‌ماند مال او نیست، بلکه مال او، پیش از انتقال او به عالم دیگر منتقل شده است. با توجه به آنکه عمل، مقدم بر عامل، انتقال یافته است، دیگر جای نگرانی نیست؛ زیرا تمامی اعمال و داشته‌هایش به آن عالم منتقل شده است و دیگر چاره‌ای ندارد جز آنکه خودش نیز به آن عالم  منتقل شود. البته گروهی گمان می‌کنند جان دادن، دردناک است و به همین جهت نگران‌اند، در حالی‌که دردی وجود ندارد! حضور اولیاء بر بالین مؤمن، به‌مثابه مادۀ مُخدّری است که از درد جان دادن می‌کاهد. روایات متعددی حکایت از حضور حضرات معصومین در هنگام مرگ بر بالین محتضر دارد که این حضور، جان دادن را بر مؤمن آسان می‌سازد.

 

5.نگرانی از عقوبت

 

دلیل دیگری که ابن سینا مطرح می‌کند، می‌گوید: «شما نگران عقوبت بعد از مرگ‌اید». هر کسی می‌داند که در هر زمان و مکانی، چه کارهایی انجام داده است و می‌داند که ظرف زمانیِ این عالَم، برای همۀ مجازات‌ها کوچک است. مجازات‌های اصلی در آن عالَم بر گنهکاران وارد می‌شود.

اما این نگرانی هم راهکار دارد. با ترس از مرگ نمی‌توانیم آن را به تأخیر یا تعویق بیاندازیم. اگر کسی از عقوبت می‌ترسد، اکنون باید خطاهای گذشته را اصلاح کند و نسبت به معاصی گذشته، توبه کند و از هم‌اینک به نحوی زندگی کند که آن عقوبت بعد از مرگ، محو شود و هیچ دلیلی برای عقوبت باقی نماند.

 

6.حیرت از مرگ

 

دلیل دیگری که ابن سینا مطرح می‌کند، می‌گوید: «به دلیل حیرت، آدمی از مرگ ترس دارد.» از آنجا که نمی‌داند واقعا پس از مرگ چه خواهدشد، از آن می‌ترسد. ابن سینا راهکار این دلیل را «کسب معرفت» می‌داند. هر قدر معرفت انسان بیشتر شود، تحیّر، مرتفع می‌شود. آیات و روایات متعدد و فرمایشات اولیای خدا دربارۀ آن عالم، وسیلۀ کسب آن معرفت است. تحیُّر را انسان خود انتخاب می‌کند و راه خروج از تحیُّر را خدای سبحان در اختیار وی قرار داده است. باید انسان برای کسب معرفت و دریافت آن، گام بردارد.

 

7.تعلقات دنیوی

 

هفتمین دلیلی که ابن سینا در خصوص نگرانی برخی از مرگ عنوان می‌کند، تعلقاتی است که برخی در این دنیا دارند؛ از جمله مال، فرزند و همسر. البته تعلق به آنها یک بحث است و نگرانی نسبت به آنها، بحثی دیگر. در آموزه‌های دینی،مجوز تعلق به آنها صادر شده؛ ولی از سوی دیگر، سفارش شده است که محبت‌تان به خدا بیشتر باشد:

«أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[6]

«محبت و عشقشان به خدا بیشتر و قوى‌تر است.»

وقتی خدای سبحان به انسان می‌گوید:«از تعلقات جدا شو.» باید بتواند به‌راحتی جدا شود.

 

آیندۀ متعلقات دنیوی

 

گاهی نگرانی از مرگ به‌دلیل نگرانی نسبت به آیندۀ متعلقات است که بعد از مرگ، بر سر آنها چه خواهد آمد؟! در حالی‌که خالقِ آنها «حَیّ» است و پس از مرگ و انتقال آدمی به آن عالم، خالق، همچنان در این عالم هست. خالقی که قبل از هر انسانی به آن متعلقات (فرزند و همسر و ….) توجه داشته است، بعد از مرگ نیز کماکان توجه خواهد داشت. متعلقین، پیش از این بندۀ خدا بوده‌اند؛ او قطعاً کامل‌ترین ربوبیت را برای بندگان خویش، اِعمال خواهد کرد.

 

مرگ؛ اقتضای حکمت بالغه الهی

 

ابن سینا با عنایت به توضیحات مذکور، اظهار می‌کند:«به جای گریز و هراس از مرگ، حکمت بالغۀ الهی را باید مورد تقدیر قرار داد.» حکمت خدا اقتضا می‌کند که انسان‌ها بمیرند و این حکمت باید قابل ستایش باشد. مرگ را باید یکی از مصادیق عدل خدا بدانیم؛ زیرا عدالت خداوند، دلیل مقرر فرمودن این انتقال است.

 

مرگ؛ مقتضای عدل

 

اگر کسی گُلی را در گلدانی کوچک بکارد و باغبانی ماهر، آن را ببیند با توجه به آنکه ریشۀ گل در گلدان کوچک جای کافی برای رشد ندارد، آن را جابجا کرده و به گلدان بزرگتری منتقل می‌کند. هر چند که گلدان قبلی زیبا و ارزشمند باشد. از آنجا که برای رشد گیاه، تنگ و کوچک است، ادامۀ حیات گیاه در آن گلدان کوچک، ظلم در حق آن گیاه تلقی می‌شود.

از منظر ابن سینا که بسیار عمیق بررسی کرده است، وقتی خدا انسان را از این عالم می‌بَرد، عدل خود را به نمایش گذاشته است؛ گویی این انتقال، نمایشگاه عدل خداست؛ به این معنا که انسان به قدر کافی بزرگ شده و این جسم برای او کوچک است و باید از آن رها شود و قالب بهتری دریافت کند.

 

ترسِ بی‌جهت از مرگ

 

ابن سینا در ادامه می‌افزاید: «اگر پس از آن هفت دلیل، نگاه شما تغییر کرد و زشتی مرگ برای شما مرتفع شد، از این پس  بسیار نازیباست که از مرگ بترسید.» وقتی انسان به بلوغ فکری می‌رسد  مرگ برای او زشت نیست. انسان روزانه باید در انتظار مرگ باشد و مُردن را تمرین کند؛ اما چگونه؟ با سجده کردن. سجده کردن، تمرین مُردن است؛ به این معنا که در سجده، هیچ‌چیز و هیچ‌کس، دیده نمی‌شود، گویی انسان داخل قبر می‌رود و در خلوتی محض، قرار می‌گیرد؛ چنانچه قرآن می‌فرماید:

«مِنهْا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُكُم»[7]

«شما را از زمین آفریدیم و به آن باز می‌گردانیم.»

 

سجده؛ فراغت از دنیاست

 

ابن سینا در کتاب اشارات می‌گوید: «وقتی سجده می‌کنید، سعی کنید هرچه در سر دارید، بیرون بریزید.» یعنی فارغ از همه چیز شوید. وقتی از همه‌چیز فارغ شدید، راحت می‌توانید در سجده با خدا خلوت داشته باشید. اگر فکر انسان مشغول موضوعات متعدد باشد، هنگام سجده، آنچه واقعا باید در سجده رخ دهد، حاصل نمی‌شود. سجدۀ حقیقی، یعنی فقط خدا دیده شود. در ادمه ابن سینا توصیه می‌کند:«مراقب باشید در سجده، فقط سَرِ خود را روی خاک نگذارید، بلکه هرچه فکر یا مشغله در آن است، بیرون بریزید تا بین شما و خدا حائل و مانعی نماند و موجب فاصله‌ای نشود.»

 

دغدغۀ چگونگی وقوع مرگ

 

دیگران نیز دلائلی برای نگرانی و ترس از مرگ، مطرح کرده‌اند از جمله می‌گویند:«گاهی اوقات علت ترس افراد از مرگ آن است که نگرانند که مرگشان با امتیازات خاص نباشد.» مثلا نمی‌دانند چگونه خواهند مرد؟ آیا شهید خواهند شد یا مؤمن از دنیا خواهند رفت؟ هر یک از این ویژگی‌ها، موجب امتیازات خاص خواهد بود.

این نگرانی منبعث از فطرت کمال‌طلبی انسان است. هیچ‌یک از ما به داشته‌های معمولی راضی نمی‌شویم و ذاتاً از هرچیزی بهترینش را می‌خواهیم. ممکن است در تشخیص «بهترین» اشتباه کنیم و متوجه نشویم که کدامیک از موارد، بهترین است؛ اما در هرصورت، همۀ ما متقاضی بهترین‌ها هستیم. علت این که برخی از مرگ می‌ترسند، نگرانی از این امر است که مرگِ بافضیلت نصیب‌شان نشود.

 

چگونه زیستن،مقدمه چگونه مردن

 

در این خصوص نیز ترس، راهکار نیست. انتخاب مسیر فضیلت برای زندگی، راه حل رفع این نگرانی است. مثلاً کسی که در طلب علم است، در هنگام مرگ، با امتیاز می‌میرد. کسی که طلب علم ندارد؛ اما در طلب معاش برای خانواده است، به او نیز لقب مجاهد داده می‌شود:

«الْكَادُّ‏ لِعِیالِهِ‏ كَالْمُجَاهِدِ فِی‏ سَبِیلِ‏ اللَّه»[8]

«كسى كه خود را براى (تحصیل روزى) خانواده‌اش به رنج بیفكند، همانند جهادگر در راه خداست.»

اگر انسان‌ها سعی کنند در مسیر زندگی به نحوی زندگی کنند که از امتیازات خاصی بهره‌مند شوند؛ یکی عالِم شود، دیگری مُتِعَلِّم شود و دیگری به‌دنبال رزق خانواده‌اش و کسب حلال باشد و از آفت‌های اجتماعی اجتناب کند، مسیر را درست می‌رود و از آنجا که لحظۀ مردن، جدای از این زندگی نیست؛ زمان مردن هم با فضیلت از این عالم رفته است. دیگر نگران فرارسیدن مرگ نیست و برایش فرقی نخواهد کرد که در بستر می‌میرد یا در جبهۀ جنگ. مهم این است که مسیرمنتخَب در طول زندگی‌اش، صحیح است.

 

مرگ؛ یعنی  در لحظه زیستن

 

«كُلُ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْت»[9]

«هر نفسی مرگ را خواهد چشید.»

زندگی و تمامی کارهایی که انجام می‌دهیم، مزه مزه کردنِ مرگ است. در زمان مرگ، اتفاق یک باره‌ای نمی‌افتد. همین کارهایی که در حال انجامِ آن هستیم؛ یعنی امضای وضعیت زمان مردن. اگر از این می‌ترسیم که مرگ ما با فضیلت نباشد، باید در همین عالم، زندگی بافضیلتی داشته باشیم.

 

نگرانی از نامسلمان مردن

 

برخی افراد، ترس دیگری از مرگ دارند که مستنبط از صریح آیه قرآن است:

« اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تمَوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون»[10]

« از خدا پروا کنید آنگونه که سزاوار تقوای اوست و نمیرید مگر اینکه مسلمان باشید.»

  گاهی نگرانی این است که وقت مرگ، مسلمان از دنیا نرویم. این نگرانی به‌جا و صحیح است؛ اما راهکار رهایی از آن تقوای لحظه ­به ­لحظه است. باید لحظه ­به ­لحظه از معصیت و ترک طاعت و نیز، انتساب طاعت به خود، پرهیز داشته باشیم و طاعات را، لطف خدا بدانیم. وقتی انسان چنین پرهیزی داشته باشد، مرگ برایش آسان می‌شود و مسلمان از دنیا می‌رود.

 

اشتیاق به مرگ

 

اینکه انسانها به گونه‌ای زندگی کنند که از مرگ ترس نداشته باشند و با مرگ مأنوس باشند، نکته‌ای است و اینکه مشتاق مرگ باشند، نکته‌ای دیگر. امیرالمؤمنین در خصوص اشتیاق به مرگ فرموده‌است:«اگر بدانم از جایگاهی فانی، مکدر، محدود، ناامن و مملو از رنج و تعب به جایگاهی باقی، منور، نامحدود، امن و مملو از خوشی و راحت منتقل می‌شوم، اشتیاق به مرگ خواهم داشت.»

شاید سوال شود که مؤمنین مشتاق مرگ هستند؛ اما افراد معمولی چگونه مشتاق باشند؟! افراد معمولی هم اگر بدانند در آن عالَم، با کسی سر و کار خواهند داشت که کریم، غفّار، ستّار و مُکرِم است، بسیار مشتاق خواهند شد. ارتباط با کریم  بسیار راحت‌تر از ارتباط با مجموعه‌ای از لئام است؛ زیرا افراد این دنیا بسیاری‌شان لئیم‌اند.

 

مرگ؛ آمادگی برای قصرنشینی

 

گاهی کسی که تصمیم دارد چند سال دیگر، کاندیدای ریاست جمهوری شود، رفتارهای تعجب برانگیزی دارد که حکایت از نقش بازی کردن برای کاندیداتوری در چند سال آینده است! در حالی‌که اصلا ممکن است در آینده کاندید نشود. حال آن که خدا مؤمنین را کاندید کرده است و اگر  قبول کنند، حتما این اتفاق می‌افتد و آن‌ها را سلطان می‌کند، در آن هنگام، قصرنشینی برای مؤمن یک امر عادی خواهد بود و خرابه‌نشینی، جای تعجب دارد. در واقع، دل سپردن به خاکدان عالم ماده و تمایل نداشتن به جدایی، خیلی عجیب است.

 

مرگِ مطلوب حاصل زندگیِ درست

 

اگر شما مرگ را فراموش کنید، مرگ، هرگز شما را فراموش نمی‌کند؛ بنابراین  بهتر است به‌جای فراموشی، لحظه به لحظه، به آن توجه داشته باشیم. با چنین توجهی، مرگ مطلوبیتش را برای ما به نمایش می‌گذارد. با این نگاه، درکنارِ لحظه به لحظۀ زندگی، مرگ هست و مُردن، جدای از زندگی نیست. به عبارت دیگر اگر واقعاً بدانیم که چگونه باید زندگی کنیم، درست مردن را هم لحظه به لحظه، مشاهده می‌کنیم. ممکن است سوال شود که این نگاه، چه اثری در زندگی ظاهری ما دارد؟ این نگاه موجب می‌شود بسیاری از امور مادی در نظر ما بی‌اعتبار آید. اگر واقعا روزانه مکرراً به یاد مرگ باشیم، امور مادی از نگاه ما بسیار ناچیز و بی‌اعتبار است.

 

علت مرگ از نگاه مولوی

 

مولوی در مثنوی، سوالی را از زبان حضرت موسی علیه‌السلام مطرح می‌کند. موسی به خدا می‌گوید؛ «خدایا! این همه خَلق را به این دنیا می‌آوری، امکانات در اختیارشان قرار می‌دهی، کمالات نصیب‌شان می‌کنی، پرورش‌شان می‌دهی؛ پس چرا آنها را می‌بَری؟ خدای سبحان جواب مستقیمی به موسی نمی‌دهد و از او می‌خواهد که کاری را انجام دهد.

موسیا تخمی بِکار اندر زمین

تا تو خود هم وادهی انصاف این[11]

 موسی! تخمی بکار تا خودت منصفانه به این نتیجه برسی که باید «مرگ» باشد.

چونکه موسی کِشت و شد کِشتش تمام

خوشه‌هایش یافت خوبی و نظام

داس بگرفت و مر آن را می‌بُرید

پس ندا از غیب در گوشش رسید

که چرا کِشتی کُنیّ و پَروَری

چون کمالی یافت، آن را می‌بُری؟

و خداوند چنین زیبا به موسی پاسخ می‌دهد.

گفت: یا رب ز آن کنم ویران و پَست

که در اینجا دانه هست و کاه هست

دانه لایق نیست در انبارِ کاه

کاه در انبارِ گندم، هم تباه

موسی پاسخ داد: «خدایا! این گندم‌ها، دانه و پوسته دارد. باید دانه و پوسته‌اش جدا شود. اگر دانه را در انبار کاه بگذارم،کار غلطی است و دانه فاسد می‌شود. کاه را هم اگر در انبار گندم بگذارم کار نابجایی است. عدل این است که دانه‌ها و کاه را جدا کنم.

 

ضرورت جدایی روح از جسم

 

به عبارتی، کاه، همان جسم خاکی است و باید رهایش کرد. دانه، روح است و باید به سمتی دیگر برود. اکنون زمان نفع‌رسانی آن است.

نیست حکمت این دو را آمیختن

فرق واجب می‌کند در بیختن

هنگامی که دانه رسید، کار حکیمانه‌ای نیست که هر دو را با یکدیگر نگهداری کنیم، بلکه وجود تفاوت بین آن دو؛ یعنی فرقی که بین جسم و روح وجود دارد، ایجاب می‌کند که این جسم را در طرفی و روح را در طرف دیگر نگه داریم.

در خلایق روح‌های پاک هست

روح‌های تیرۀ گِلناک هست

این صدف‌ها نیست در یک مرتبه

در یکی دُرَّ ست و در دیگر شَبه

واجبست اظهارِ این نیک و تباه

همچنان که اظهارِ گندم‌ها ز کاه

  همان‌طور که کاه و گندم باید از هم جدا شوند، خوب و بدها هم باید از هم جدا شوند. جسم و روح، آدم‌های خوب و آدم‌های بد، باید از یکدیگر جدا شوند؛ بنابراین، جداسازی بسیار بجاست. خدای سبحان هم جداسازی را  وقتی بنده به کمال برسد، واجب می‌داند.

 

تاریخ جلسه: ۹۳/6/11– جلسه 5

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


 

[1] . نهج البلاغه، صبحی صالح، ص52.

. بحار(ط-بیروت) ج79، ص 39.[2]

[3] . سوره ص، آیه 7

[4] . سوره واقعه ، آیه 89

[5] . سوره نمل، آیه 42

[6] . سوره بقره، آیه 165.

[7] . سوره طه، آیه 55.

[8] . شرح اصول کافی صدرا، ج 3، ص 433.

[9] . سوره عنکبوت، آیه 57.

[10] . سوره آل عمران، آِیه 102.

[11] . مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بخش 115.

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *