مقدمه
انسان از لحظهای که وارد این عالَم میشود تا زمانی که به طور کامل از دنیا خارج شود، لحظهبهلحظه مرگ را میچشد. خروج از این عالم بهمعنای نیستی و معدومیت نیست، بلکه زندگی حقیقی انسان بعد از خروج از این عالم آغاز میشود. علت اینکه ما زندگی حقیقی را در فضایی غیر از این عالم میبینیم آن است که در این عالم همۀ خوشیها با ناخوشیها مَمزوج و مخلوط است؛ اما در عالم دیگر اگر فرد مُستوجب لذت و نعمت باشد لذت و نعمت او بیشائبه و خالص است؛ یعنی رگههای ناخوشی در لذات و نعمات او مشاهده نمیشود.
دنیا، آغاز و عقبی، ادامۀ سِیر انسان
آنچه که باید به آن باور داشته باشیم و قبول آن، سِیر و سلوک ما را در این عالم آسان، سریع و سهل میسازد، آن است که از ابتدای ورود به این عالم، ما سِیری داریم که بخش اعظم آن در این عالم و ادامهاش در عالم دیگر است. علت اینکه، دنیا، دارِ تکلیف است و مرتبا برای انسانها، بایدها و نبایدها القاء میشود، آن است که بنیانِ عوالم دیگرِ ما در این عالم پیریزی میشود.
آنچه که آدمی در این عالم انجام میدهد، جایگاه وی را تا قیامت، معلوم میکند. به عبارتی دیگر، زمانی که وارد عالم دیگر شد، نمیتواند مسیر خود را تغییر دهد و همین مسیری را که آغاز کردهاست، در برزخ و قیامت پیگیری میکند؛ اما اگر از ابتدای مسیر، توجه داشته باشد که زیباترینها، کاملترینها، خالصترینها، بیعیبترینها، باید در زندگی استقرار یابد، از همین عالم، زندگی صحیح را در پیش میگیرد. اگر هم به عالم دیگر منتقل شود، گویی مرگ عارض نشده، بلکه خوشی و لذتش افزون و مضاعف شده است.
بقای انسان به چه معناست؟
ممکن است سؤال شود:«اگر قائل هستیم که خدا باقی است، اینکه انسان برای بقا خلق شده است، چه معنایی دارد؟» در پاسخ میگوییم:«بالاصالة خدا باقی است؛ اما ما خلیفۀ آن خدای باقی هستیم و بهعنوان خلیفه، آن نام باقی باید در ما تجلی یابد. در غیر این صورت، هیچ آب و رنگی در عبودیت کسب نکردهایم. مسیری را نیز که پیامبران پیش روی انسانها گذاشتهاند، همین مسیر بقاء است. باید به گونهای زندگی کنیم که کمال باقی داشته باشیم.
مرگ؛ حیات ثانویه
امام خمینی (ره) میفرماید: «مرگ، حیات ثانویۀ ملکوتی است بعد از حیات مُلکیِ اولی» حیاتِ ثانویه، یعنی یک زندگیِ دیگر یا یک زندگی دوم بعد از زندگی در این عالم. «ملکوتی»، یعنی «باطنی» درمقابل «مُلکی» بهمعنای «ظاهری» است. به نظر امام خمینی (ره) مرگ، زندگی دوم است. وجود، بعد از مرگ بسیار کاملتر از وجود در این عالم است. موجودیت ما بعد از مردن با موجودیتی که در این عالم داشتهایم، قابل قیاس نیست؛ زیرا همیشه باطن، بسیار قویتر و پررنگتر از ظاهر است. باطن، حد و مرز ندارد، در حالیکه ظاهر محدود است؛ به همین جهت امام خمینی (ره) معتقد است که مرگ، یک وجودِ بسیار قدرتمند را برای انسان ایجاد میکند که نامش را حیات ملکوتی میگذاریم.
خلقت مرگ قبل از حیات
اگر سوال شود که چرا به آن زندگی گفته میشود؟ امام (ره) پاسخ میدهد: به این دلیل که خدای سبحان،در قرآن میفرماید:
«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْت»[1]
«همانكه مرگ را پدید آورد.»
این آیه دلالت دارد بر اینکه «مرگ»، وجودی است که خدای سبحان آن را خلق کردهاست. خدا، خالق «عدم» نیست. وجودِ مرگ، از وجودِ حیات ظاهری ما قویتر است؛ زیرا در آیه ابتدا مرگ ذکر شده است، بعد از آن، این حیات ظاهری.
حرکت دائمی بهسوی قطع تعلّق
در نظام عالم، ما به حرکت جوهری قائل هستیم؛ یعنی معتقدیم، کوچکترین ذره در حال حرکت است. به عبارت دیگر، در نظام عالم، سُکونی نیست و همه در حال حرکت هستند. امام خمینی (ره) در کتاب معادشناسی میفرماید: «حرکت انسان به سوی تجرّد است.» یعنی انسان از ابتدا به گونهای زندگی میکند که از این جسم خاکی جدا شود و بهسوی تعلّق به جسم خاکی حرکت نمیکند، بلکه در این راستاست که از این جسم خاکی جدا شود. زندگیای که شارع برای ما ترسیم کرده، بهسوی تجرّد است نه تعلّق.
درختی را در نظر بگیرید که وقتی میوهاش رسید، لازم نیست بهزور از درخت، کَنده شود. گاهی، آن میوۀ رسیده را از درخت میچینند و گاهی چیده نمیشود و خودش میافتد. اینکه میبینید با یک حرکت مختصر، میوه از درخت جدا میشود، یعنی دیگر جای ارتباط با درخت نیست. تاکنون که میوه نرسیده بود، نیاز داشت که با آن درخت در ارتباط باشد، وقتی میوه رسید، دیگر نیازی به ادامۀ اتصال و ارتباط با درخت ندارد.
ارتباط روح و جسم ما نیز با یکدیگر اینگونه است. هنگامی که روح انسان،در سِیر کمالیاش به مرحلهای از رشد و کمال رسید، بهراحتی، انفصال از این جسم،صورت میگیرد.
از تو به یک اشاره
از من به سَر دویدن
عاقل بودن مؤمن
مرحوم نراقی در کتاب «تفریغ الفؤاد» تعبیری جالب توجه دارد. ایشان بعد از این که اثبات میکند که روح باید از این جسم جدا شود، میگوید: «سِرّ این که مؤمن خیلی راحت جان میدهد و فاسق خیلی سخت، آن است که مؤمن از ابتدا تحت حکومت عقل بودهاست. گاهی عقل از لسان پیامبران، پیامها را ابلاغ کرده، و گاهی عقل باطن، حُسن و قُبح را تشخیص داده است؛ بنابراین، مؤمن از ابتدا با عقل مأنوس بوده است.»
انسان عاقل؛ مأنوس با مَلَک
جنس مَلَکالموت، از جنس ملائکه است و سرشت ملائک و تمامی جنودش، از عقل است. طینت انسان، از خاک است. زمان مرگ، وقتی ملکالموت یا اعوانش بر انسان وارد میشوند، غریبه نیستند؛ زیرا انسان مؤمن، تمام عمرش حرکت عقلانی داشته و با عقل زندگی کرده و مأنوس بودهاست و هیچ زمانی از عقل، گریز و نفور نداشتهاست که اینک بخواهد از ملکالموت و اعوانش فرار کند؛ اما وقتی انسان تابع هویوهوس و نفسانیّات باشد، ارتباط با مَلَک برای او سخت است. کسی که در همین عالم، شریعت را قبول داشته؛ یعنی پیام عقل را پذیرفتهاست. وقتی پیام عقل را یک عمر با رغبت قبول کردهاست؛ پس هیچ نفرتی در هنگام مرگ از مَلَک ندارد.
در اذن دخول حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها آمدهاست:
«فَکُونُوا مَلائِکَةَ اللهِ أَعْوانِی وَکُونُوا أَنْصارِی حَتّی أَدْخُلَ هذَا الْبَیتَ»
«ملائکه! به یاری من بشتابید که میخواهم وارد حرم شوم.»
با توجه به اینکه تمامی کارهای مؤمن دراین عالم با ارتباط با مَلَک انجام شدهاست؛ برای زیارت، خدا نیروهای امدادی بهنام مَلَک را به یاریاش میفرستد، هنگام اقامۀ نماز، طیفی از ملائک با او بودند، همواره مجالست با دو مَلَک داشتهاست، در شرایط معمولی زندگیاش، کاتب حَسَنات و سیِّئات همواره با او مجالست داشتهاند و دائم برای او استغفار کردهاند و در یک کلام با ملائک مأنوس بوده است، هنگام نَزع هم با یک وجود جدیدی مواجه نمیشود، بلکه با یک مَلَک مواجه میشود؛ به همین جهت دچار ترس و اندوهی هم نخواهد شد؛ اما فاسق با چنین وضعیتی مواجه نیست.
شریعت گریزی؛ موجب سختیِ مرگ
مرحوم نراقی در ادامه میفرماید: «مَلَک، مجرّد است. سِیر ما در این عالم، حرکت جوهری بهسوی تجرد است. وقتی ما با مجردات خیلی ارتباط برقرار کنیم، خودبهخود، به راحتی از مادیات جدا میشویم؛ اما سِیر فاسق اینگونه نیست؛ زیرا فاسق، وجود مَلَک را نپذیرفت، چون شریعتپذیر نبود، عقلانیت را انتخاب نکرد؛ به همین دلیل تعلقش به عالم ماده بسیار زیاد بود. فاسق در هنگام جان دادن با افرادی ارتباط پیدا میکند که ابداً با آنها مأنوس نبودهاست و هیچ آشنایی با آنها ندارد؛ به همین جهت بهراحتی با ملکالموت و اعوانش ارتباط برقرار نمیکند.
سِیرِ تحلیلی وجود مادی
مرحوم امام خمینی (ره) در همین مبحث نکتۀ دیگری را برای اثبات این که ما آمدیم که از پیوست به این جسم رها بشویم، مطرح میکنند. به زعم ایشان اصلاحرکت بهسمت تجرد است. لازم نیست واعظی بیاید و این هشدار را بدهد که یادت باشد باید جدا بشوی. با نگاهی به خود در مییابیم که در طول عمر طبیعی، اجزاء مادی ما روزبهروز رو به تحلیل است؛ پوست درحال چروکیدن، استخوان بهسمت پوکی و دندان و مو در حال تحول است. به عبارت دیگر با همین نگاه ظاهری، تغییرات مادۀ هر فردی بهسمت تحلیل میرود و نیازی به موعظهای در این خصوص نیست. اینگونه نیست که وجود مادی انسان در حال قویتر شدن باشد.
چرایی خلق انسان
این سوال مطرح میشود که چرا خدای سبحان ما را به این دنیا آورد؟ آیا برای آن است که برای مدتی به ما وجودی ببخشد سپس حسرت به دل، آن را از ما بگیرد؟! و حسرت گذر زمان جوانی را داشتهباشیم؟!
باید متذکر شد که خداوند سبحان قانونی دارد:
« مَا نَنسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بخِیرْ مِّنهْا أَوْ مِثْلِهَا»[2]
«هرچیزی را که ما نسخ میکنیم یا مِثلش را به شما میدهیم یا بهترش را.»
قانون خداوند این است و تعمیم هم دارد: «یا مثلش را به شما میدهیم یا بهترش را.» سیاست اولیۀ خدای سبحان آن است که بهترش را به شما میدهد؛ اما اگر شما بهتر را نخواهید، مثلش را به شما میدهد.
انسان باقی است؛ ولی جسمش باقی نیست. اگر این جسم خستگیپذیر است، یک وجود خستگیناپذیر به شما میدهد. اگر این جسم محدودیت دارد، یک وجود بلامحدودیت به شما میدهد. اگر این جسم، نائم است، وجودی به شما میدهد که خواب برایش لذت نیست.
بِدِه و بِستانِ خدا!
خدای سبحان یکباره نمیگیرد و یکباره هم نمیدهد. بهآرامی و اندک اندک، چیزی را میگیرد و به همان ترتیب، پس میدهد. به عبارتی، ذره ذره که وجود جسمانی را از انسان میگیرد، وجو حقّانی به او میدهد؛ بنابراین خلأیی وجود ندارد. همزمان، با آن «بِستان» یک «بده» است.
عالِمی در این خصوص مثالی دارد: کارگرهایی که بالای ساختمان ایستادهاند، فردی از پایین برایشان آجر پرتاب میکند، هنگامی که آجر را کار میگذارد، از پایین آجر بعدی به دستش میرسد. اما مادامی که آجر را در دست دارد، آجر بعدی برای او فرستاده نمیشود. به میزانی که وجود ما با خدا معامله کند و برای خدا خودش را خرج کند، به محض پرداخت برای خدا، وجود حقّانی نصیبش میشود.
مرگ؛ زمانِ رونمایی از وجود حقّانی
زمان مرگ، آخرین مرحلۀ رونمایی از وجود است. ذره ذره وجود حقانی در این عالم ساخته شد و در آخرین لحظه از آن پردهبرداری صورت میگیرد.
امام خمینی (ره) این تعبیر را با یک جمله عنوان میکند:«انسان در آخرین لحظات حیات طبیعیاش، مشاهدۀ عینی دارد. آن زمان، گویا به او یک آینه دادهاند مانند عروسی که برای آرایش به آرایشگاه رفته تا او را بیارایند و تا اتمام آراستن، نمیتواند خود را ببیند و یکباره در پایان میبیند.»
البته، به ما فرصت دیدن آنچه ساخته شدهاست، میدهند. با محاسبه و مراقبۀ سحرگاهی، قدرت بر رفع و اصلاح نامناسبات خود داریم. به عبارتی تا هنگامی که به آن عالم نرفتهایم، در این عالم، قدرت تغییر را داریم؛ اما هنگام مرگ، وقت رونمایی است.
در عالم برزخ، امر جدیدی اتفاق نمیافتد؛ زیرا حیاتِ دیگر، ادامۀ این زندگی است. تبدیل و جابجایی نیست؛ اما تکامل است و ما تکامل برزخی را قبول داریم.
ادامه مسیر، پس از مرگ
انسانها به دلائل متعدد از مرگ میهراسند. یکی از آن دلائل این است که تصور میکنند که مرگ پایان راه است و بعد از آن دیگر هیچ کاری نمیتوان انجام داد! این فکر، غلط است. البته امکان تغییر وجود ندارد و آدمی نمیتواند جادهاش را بعد از مرگ عوض کند؛ اما میتواند در همان جاده ادامۀ مسیر دهد. مثلا اگر طلبهای اظهار کند: «دلم میخواست یک دورۀ تحقیق کامل در کتاب «جواهرالکلام» انجام میدادم! حیف که اجل امان نداد!» در آن عالم، نزد استاد و صاحب کتاب، میتواند از نزدیک و بدون مانع و مشکل، تحقیق و تلمّذ کند! زیرا مسیر و خطی که انسان در این عالم دارد، درآن عالم، ادامه خواهد داشت؛ به همین دلیل نباید از مرگ گریز یا نفرت داشت. کسی که میخواهد کار درستی انجام دهد، باید از این عالم، آغاز کند، اقدام را عملی سازد و اگر اجل امانش نداد، در برزخ و قیامت آن را ادامه میدهد. این ادامه از برزخ شروع میشود، در حالیکه انسانها گمان میکنند که خط پایان است و در برزخ تکاملی برای فرد نیست! به عبارت دیگر، برزخ، زمان تکمیل نواقص است؛ به همین جهت در مبحث معادشناسی عنوان شدهاست که بسیاری از افراد متعالی، برزخ ندارند!
برزخ؛ فرصتی برای تکمیل نواقص
برزخ، زمانی است که حساب اعمال ما پُر نشده و در حال تکمیل است. بقیۀ کمالات به حساب واریز میشود. اگر انسان از ظرف زمانی این عالم، کامل استفاده کردهباشد و نقیصهای نداشتهباشد، نیازی به ادامه دادن در برزخ ندارد. البته در بعضی روایات آمدهاست که حداقل برزخ سه روزهای داریم؛ هرچند آن سه روز، نسبت به یک روزی که معادل پنجاه هزار سال است، رقمی نیست؛ اما اجمالا باید به این نکته توجه کرد که وقتی نگاه ما به پدیدۀ «مرگ» بهعنوان «زمان تکمیل نواقص» باشد، روزانه مسیر خود را حداقل ده بار پایش میکنیم که آیا درست است یا نیست؟ با ذکر آیۀ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیم»[3]«ما را به راه راست هدایت فرما.» استدعای مسیر درست را از خداوند خواهیمداشت؛ زیرا اگر مسیر انحرافی داشتهباشیم، بعد از مرگ نمیتوان راه را تغییر داد؛ اما سرعت، افزون شدنی است و امداد و افاضات نیزدر برزخ نصیب مؤمن خواهدشد.
ادامۀ زندگی با ولایت در برزخ
امام صادق علیهالسلام فرمود:«همۀ شما شیعیان به شفاعت پیامبری که اطاعتش کردید و یا وصی ایشان و اولاد طاهرینش، داخل بهشت میشوید؛ اما به خدا سوگند آنچه بر شما میترسم، برزخ است.»[4] در مباحث معادشناسی عنوان شده است که در برزخ از شفاعت خبری نیست. در برزخ بحث استمرار عمل است. عملی که خالص یا با ولایت و صحیح باشد، جریان دارد. وقتی کسی در این عالم با ولیّ زندگی میکند، خودبهخود در برزخ با ولایت زندگی خواهدکرد. آنجا ولایت جدیدی نیست، بلکه ادامۀ ولایت در همین عالم است.
چرایی خلق مرگ
در پاسخ به سوال چرایی و علت خلقت مرگ، امام خمینی (ره ) به نکتۀ قابل توجهی اشاره میفرماید:«خدای سبحان مرگ را به این دلیل خلق کرد که امتیازی بین نفوس صورت بگیرد.» در این عالم، نفوس از یکدیگر ممتاز نیستند و تفکیکی بین آنها وجود ندارد. بسیاری از اوقات، بین کسی که سعی میکند کل عمرش را سالم زندگی کند و کسی که اساسش، شرارت است، فرقی نیست، بلکه گاهی شاهد هستیم که آن کسی که میخواهد سالم بماند، در این عالم از امتیازات فراوانی محروم است و آن کسی که به شرّ زندگی کرده از امتیازات این عالم بهرهمند است! امام (ره) میفرماید:«شما با سِیری که در این عالم دارید، صورتسازی میکنید. اختیار صُوَر با شما بوده است؛ یعنی امروز اختیار میکنید که حلال بخورید یا حرام، دروغ بگویید یا راست، عمل صالح انجام دهید یا فاسق باشید، یک عمل صالح انجام دهید یا صد عمل صالح، در هر حال در حال ساختن و انتخاب صورت باطنی خود هستید.
صورتهای متغیر انسان در عالم
پس انسان در طول زندگی اش، دائم خَرق و لَبس دارد؛ یعنی از یک سلسله صورتها جدا میشود و سلسله صورتهای دیگر بر او بار میشود و مجددا جدا میشود. مثلا ممکن است شما کسی را ببینید که آدم خوبی به نظر میرسد؛ ولی فردا، خلاف میشود، روز بعد، مجدداً صورت جدید پیدا میکند و آدم خوبی میشود. این تغییرات دائم در وی صورت میگیرد. وقتی که قرار است از این عالم برود و آن زندگی ابدی را داشته باشد، کدام صورت وی به عالم دیگر منتقل میشود؟ با مثالی میتوان به پاسخ بهتری برای این سوال رسید: وقتی کسی میخواهد با شخصی چهل ساله ازدواج کند؛ ولی عکس هجده یا بیست و چهار سالگی وی را نشان دهند،چه اثری دارد؟ واقعیت این است که اکنون، آن شخص در چهل سالگی، موضوعیت دارد و برای ازدواج، مورد بررسی قرار میگیرد. به عبارت دیگر، وقتی انسان از این عالم رخت بر میبندد، آخرین موجودی او، صورت اصلی وی است و هنگام جان دادن، به هر شکلی که هست، صورت اصلی او خواهد بود.
صورت نهایی انسان در زمان مرگ
این سوال یا ابهام ایجاد میشود که کسی که در مقطعی بسیار خوب بوده؛ ولی مثلا هنگام مرگ، خلاف کرده است،چگونه صورتی خواهد داشت؟ در پاسخ باید گفت: رفتار خِلاف انسان، آن قدر تأثیر دارد که صورتهای زیبای آدمی را از بین میبرد. بر عکس، ممکن است فردی در طول زندگیاش آدم نامناسبی بوده است؛ اما هنگام مرگ، نورانیتش آن قدر زیاد باشد که تمام صورتهای نازیبای پیشین را محو کند و بسیار زیبا از این عالم، رخت بربندد.
نکته بسیار قابل توجه و حائز اهمیت آن است که افراد، یکدیگر را در این عالم با شکلهای ظاهریشان میشناسند؛ اما از این عالم که میروند، از یکدیگر متمایز میشوند.
مرحوم آیتالله گلپایگانی میفرمود:«در دوران طلبگی یک هم مباحثهای داشتم. در بستر احتضار به سراغش رفتم و هرچه به او می گفتم: بگو «لااله الا الله» میگفت: «نمیگویم.» هرچه شهادتین را به دهان او روانه میکردم، امتناع میکرد! از او پرسیدم:«چرا؟» گفت:«من آن خدایی را قبول ندارم که تو را مرجع تقلید کرد و من را یک طلبه نگه داشت! ما با هم همدرس بودیم. بُنیۀ علمی ما یک اندازه بود، چرا قرعۀ مرجعیت به نام تو افتاد؟! چرا من بهعنوان یک فرد معمولی زندگی کنم؛ ولی تو مرجع تقلید باشی؟!» در نهایت او بدون ذکر شهادتین، اینگونه جان داد!
اعتراض به خدا موجب سقوط
نکته جالب توجه این است که برخی در این عالم درست زندگی کردهاند؛ اما در آخرین لحظۀ زندگی در حال اعتراض به خدا از دنیا میروند. البته، اینگونه وقایع یکباره اتفاق نمیافتد؛ اما یکباره نمایان میشود. به همین دلیل به ما توصیه میشود دائم خود را پالایش کنید. شاید بتوان گفت: «اَلعَفو» گفتنهای نیمه شب، با توجه به آن که معنای «عَفو»، «مَحو»است؛ یعنی خدایا! تمام اعتراضات و تردیدهای من را محو کن. با ذکر استغفاره در نماز شب، اجازه ندهیم که افکار و توهمات نامناسب در ما شکل بگیرد؛ زیرا در بزنگاه، خود را نمایان میکند.
پردهبرداری از چهرهها در برزخ
ممکن است در آخرین لحظۀ زندگی در این عالم، صورتهای انسانها با صورتی که در این عالم بوده است، موافق نباشد؛ اما در آن عالم، یکدیگر را خواهند شناخت. مثلا شخصی ظاهراً یک عمر سالم زندگی کرده است؛ اما هنگام مرگ، معترض به خدا از این عالم میرود. دیگران که در این عالم، چنین صورتی از وی ندیده بودند، در آن عالم، این تغییر و انفکاک را در برزخ، تشخیص میدهند و شکل واقعی او را مشاهده میکنند؛ زیرا همۀ ما میدانیم درست و غلط چیست و ذاتاً قدرت تشخیص حُسن و قُبح را داریم.
لزوم سلب تعلق از دنیا
امام خمینی (ره) میفرماید: «بایستی از ابتدا در این عالم به گونهای گام برداریم که گویی قصد ماندن نداریم. اگر از بدو ورود به این عالم، اساس بر ماندن در این مسافرخانه و اختیار نمودن خیمه بر روی این پُل، بود- نه رفتن- ( که در روایات از آن به «حُبّ دنیا» نام برده شده است)، هنگام جدایی از این محبوب، بسیار سخت و توأم با کِش و واکِش جدی است.»
به بیان دیگر، اگر به گونهای زندگی کنیم که بهشدت به دنیا علاقه داشته باشیم و دنیا محبوب ما باشد، هنگامی که مَلَک بهعنوان یک مأمور الهی برای جدا کردن از محبوب ما وارد شود، هم با مَلَک درگیر خواهیم شد و هم با خدای مَلَک؛ به همین دلیل زمان جان دادن، با بغض از دنیا خواهیم رفت؛ زیرا تعلّقات دنیا، محبوب ما بوده است و جدایی از محبوب برای ما هیچ مقبولیتی ندارد.
تعلقات دنیا؛ مانع رهایی
نقش تعلقات دنیا را با یک مثال میتوان تبیین کرد: در گذشته، برخی از خانمها، نسبت به اسباب سماورشان، علاقۀ خاصی داشتند. همیشه آن را برق میانداختند، پارچۀ زیر و قوری روی آن، باید بسیار تمیز بود. گویی، این تمیزیها، علامت کدبانوگری ایشان بود. خانم پرستاری از تجارب خود در هنگام احتضار بیماران نقل میکرد: «خانمی که به اسباب سماورش بسیار تعلق خاطر داشت، هنگام جان کندن در بیمارستان، دائم میگفت: کسی به سماور من نزدیک نشود!» شخص دیگری میگفت: «کسی سراغ کُمُد من نرود!» اینها همه تعلق است. چنین فردی با وجود آن تعلقات، ابتدا با مَلَکی که سراغ او میرود و میخواهد او را از این تعلقات جدا کند، درگیر میشود، سپس با خدای مَلَک درگیر میشود.
علائق دنیا موجب تعلقات زمان مرگ
از مرحوم آیةالله شاه آبادی نقل است که به استناد روایت منقول از امام صادق علیهالسلام که فرموده است:
« مَثَلُ الدُّنیا كَمَثَلِ ماءِ البَحرِ؛ كُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى یقْتُلَهُ»[5]
« حكایت دنیا، حكایت آب دریاست كه هرچه تشنه از آن بیشتر بنوشد، تشنهتر مىشود تا سرانجام، او را بكُشد.»
«تصور نشود که علاقه به دنیا اینگونه است که کسی بگوید من مثلا به چهار چیز علاقه دارم و بقیه چیزها را رها کن! بلکه علاقه به دنیا مانند آب دریاست. هرچه بخوریم، تشنهتر میشویم، تا جایی که ما را نابود میکند.»
بسیاری از انسانها دارای تعلقات دنیایی هستند؛ اما ایام حج و یا هنگام اقامۀ نماز، فکر مال و کار و فرزند، به کنار میرود. بدین ترتیب زمانهای مزبور فرصتی برای بازبینی و کنترل رویکرد و اولویتهای تفکرات است. به عبارتی هر چقدر وقت نماز به اموری فکر شود، وقت مرگ خیلی شدیدتر به آن فکر خواهد شد!
عوامل کاهش دهندۀ علائق در زمان مرگ
امام خمینی (ره) میفرماید: «عوامل تخدیرکنندهای وجود دارد که علائق معمول به مال، کار، والدین، دوستان، همسر و فرزند را در هنگام مرگ، تعدیل میکند و کاهش میدهد، به گونهای که انسان در آخرین لحظات، متوجه نمیشود که چه اتفاقی افتادهاست! آن عوامل، اولیاء هستند. در روایات متعدد عنوان شده است که به مؤمن یک شاخه گل میدهند که بو کند، سپس عالَم او عوض میشود و برای او پردهبرداری صورت میگیرد. حضرات معصومین را در مقابل خود میبیند و اگر به او بگویند: «برگرد!» به هیچ عنوان باز نخواهد گشت. بلکه میگوید: «همۀ هَمّ و تلاش من این بود که به این حضرات برسم، اکنون به هیچ وجه، باز نخواهم گشت!» و با اختیار خود، جان خواهد داد.
مرگ؛ انتخاب مؤمن
اگر مؤمن باشیم، با اختیار خود جان میدهیم؛ به همین دلیل جان کَندن برای مؤمن بیمعناست؛ زیرا میوۀ حیات او کاملا رسیده و از درخت جدا شدهاست و باید به جای دیگر منتقل شود. چرا که دیگر جای او در این عالم نیست. او اینجا ماندن را انتخاب نمیکند. همچون طفلی که بزرگ شدهاست و خود، در گهواره بودن را انتخاب نمیکند. اگر طفلی، ماندن در گهواره را انتخاب کرد؛ بهمعنای آن است که هنوز بزرگ نشدهاست. شاید ظاهرش بزرگ شدهباشد؛ اما عقلش هنوز کوچک است. اگر بزرگ شدهباشد، هنگامی که به وی پیشنهاد شود که گهواره را ترک کند، هراسی از پذیرش آن ندارد.
دلائل نگرانی از مرگ
هراس از ناشناختهها
انسانهای بسیاری، از مرگ هراس دارند که این هراس ناشی از شناخت نداشتن از مرگ است. وقتی امری را بهخوبی بشناسیم، با آن مأنوس میشویم و از مواجهه با آن نگران نخواهیم بود. مثلا برخی مجردها از ازدواج دلهره دارند؛ زیرا فهم و شناخت صحیحی از این امر که نصف دین است، ندارند، اگر شناخت کافی پیدا کنند، هرگز هراسی به دل راه نمیدهند. یا برخی کودکان از رفتن به مدرسه هراس دارند، در حالیکه وقتی تشخیص دهند که زمان دانشافزایی است، نهتنها هراسشان رفع میشود، بلکه اگر ممانعت شوند، قبول نخواهند کرد و میخواهند حتما به مدرسه بروند.
یکی از دلائل اینکه انسانها از وقوع مرگ نگران هستند، این است که معرفت صحیحی از مرگ به ایشان ارائه نشدهاست. فرد با دریافت شناخت صحیح، متوجه میشود که نگرانیاش نابجا بودهاست.
جدایی از دوستان
برخی بهجهت دوری از دوستان، مرگ را بر نمیتابند. حال آنکه برخی دوستان در آن عالم هستند، برخی دیگر هم بعداً ملحق خواهند شد؛ پس جای دلتنگی نیست!
ناقص ماندن اعمال
برخی به این دلیل که عملشان ناقص میماند، نگران مرگ هستند. در حالیکه برزخ، زمان تکمیل اعمال است و عمل ناقص نمیماند.
استغفار نکردن
برخی میگویند: «استغفار نکردهام. چگونه بدون توبه بمیرم؟!» در پاسخ باید اذعان داشت: توبه کنید! منتظر چه زمانی هستید؟! به قول مرحوم فلسفی «مرگ هنگامه ندارد.» معلوم نیست چه وقت سراغ آدمی میآید؟! نباید و قرار نیست برای توبه کردن منتظر شب جمعه ماند، بلکه در هر روز و ساعتی باید توبه کرد.
نگاه صحیح به مرگ
وقتی نگاه به مرگ نگاه نامناسبی باشد، ترس به میان میآید؛ اما اگر نگاه، صحیح شد و مرگ بهعنوان غایت و خط پایان دیده نشود، پِلِکان پَرِش تلقی خواهد شد که موجب تغییر خانه میشود، حال آنکه صاحبخانه، همان صاحبخانه است.
به قول مرحوم نراقی: «تا وقتی طفل بودی در گهواره جای داشتی، حال که پادشاه شدی، قصر سلطانی لازم داری.» به این ترتیب، تصویری جذّاب به انسان نمایانده میشود که گویی، دنیا با همۀ بزرگیاش، برای انسانی که به اندازۀ سلطان، بزرگ شدهاست، قصر سلطانی نمیتواند باشد. قصر سلطانی در آن عالم برای انسان تدارک دیده شدهاست.
چرا از تعبیر «قصر سلطانی» استفاده میشود؟ زیرا در این عالم، ارادههای انسانها بسیار محدود است. در آن عالم، ارادهها بسیار قوی میشود و ساخت و سازهای عجیب و غریبی صورت میگیرد. به فعلیَّت در آمدن ارادهها در این عالم، بسیار سخت و محدود است؛ زیرا عالم ماده دائماً مانع دارد؛ اما در آن عالم، موانع در برزخ، بسیار کمرنگ است و در قیامت هم که اصلا مانعی نیست؛ به همین جهت اراده در آنجا سریعاً به فعلیت در میآید.
گویا پادشاهی در حال حکمرانی است. چگونه اگر پادشاه حکمی صادر کند، بلافاصله باید اجرا شود؟! در آن عالم، ارادهها بسیار سریع به نمایش گذاشته میشود؛ به همین دلیل ارادههای صحیح مافوق تصور، خود را نشان میدهد و با آن ارادهها وجود حقانی انسان، فعلیّت پیدا میکند.
تاریخ جلسه: ۹۳/6/4– جلسه 4
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] . سوره مُلک، آیه 2.
[2] . سوره بقره، آیه 106.
[3] . سوره حمد، آیه 6 .
[4] . بحارالانوار، ج 6، ص 267.
[5] . کافی ،(ط- اسلامیه)ج 2، ص 136.