سرگذشت نامه، تولد تا رحلت 3

در ایام اعتکاف هفت ساله آقای مجتهدی، ملاقات ایشان با مرحوم حاج ملا آقاجان زنجانی در مسجد سهله رخ می‌دهد.

حاج-ملاآقا-جان-زنجانی- موسسه علمیه السلطان علی بن موسی الرضا ع

مرحوم حاج ملا آقا جان از عشّاق معروف و از متوسّلین به ساحت مقدس حضرت مهدی – عجّل الله تعالی فرجه الشّریف – به شمار می‌رفته است و به طوری شیفته و منتظر آن حضرت بوده و در فراق آن بزرگوار اشک می‌ریخته که تا حدّ جنون پیش می‌رود به طوری که «شیخ محمود مجنون» ملقّب می‌گردد.

سیره و روش او توسّل به ذوات مقدس اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و خدمت به خلق بوده است.

ایشان مدت‌ها در قم منزل حاج میرزا تقی زرگری که او هم از اهل الله بوده و از اوتاد به شمار می‌رفته ساکن بوده‌اند.

مرحوم حاج ملاّ آقاجان روزی به دوستان خود می‌گوید مأمور  شده‌ام به عتبات عراق بروم و این آخرین سفرم بوده و بعد از مراجعت زندگی را بدرود خواهم گفت و بدین ترتیب همراه با عدّه‌ای از ملازمین خود راهی عتبات می‌شوند.

بعد از زیارت ائمه عراق عليهم السلام و جريانات عجيب و غريبى که در این مدّت برای ایشان رخ می‌دهد به همراهان می‌گویند: باید شب جمعه به جهت امر مهمی به مسجد سهله بروم.

دوستانِ همراه ایشان می‌گویند شب جمعه به مسجد سهله رفتیم و در قسمت بالای مسجد که جای نسبتاً خلوتی وجود داشت حلقه وار نشستیم در این موقع مرحوم حاج ملا آقاجان بی‌تابانه به این طرف و آن طرف نظر می‌کردند و می‌فرمودند: منتظر جوانی هستم که باید با او ملاقات کنم. مرحوم آقای قریشی که یکی از همراهان بودند می‌گفتند: در همین لحظات ناگهان درب یکی از حجره‌های مسجد باز شد و جوانی بسیار خوش سیما و جذّاب در حالی که آفتابه‌ای در دست داشت از آن خارج شد و به طرف درب خروجی حرکت کرد .

مرحوم حاج ملّا آقا جان به محض اینکه چشمانشان به آن جوان افتاد گفتند: گمشده‌ام را پیدا کردم، این همان کسی است که در سیر (مکاشفه)، به من نشان داده‌اند. از ایشان پرسیدیم مگر این جوان چه خصوصیاتی دارد که اینگونه شما را جذب کرده و بی‌تاب او هستید؟

فرمودند: او شخصی است که در این جوانی هم گوش باطنش می‌شنود و هم چشم باطنش می‌بیند!

ملاحظه کنید؛ الآن او را آهسته به زبان ترکی صدا می‌کنم او هم خواهد آمد و فوراً به صورت آرام و آهسته – به طوری که ما چند نفر هم که نزدیکشان نشسته بودیم به سختی صدای ایشان را شنیدیم- به زبان آذری فرمودند : ( گَل بورا گُراخ بالام جان).

در این هنگام آن جوان که آن سوی مسجد به درب خروجی رسیده بود و با ما خیلی فاصله داشت ناگهان در جای خود ایستاد و آفتابه را روی زمین گذاشته و از میان جمعیّت به طرف ما حرکت کرد، هنگامی که به ما رسید خدمت حاج ملّا آقاجان سلام کرده و سپس گفت با من کاری داشتید؟ امر بفرمایید، آنگاه جناب حاج ملاآقاجان خطاب به همراهان فرمودند : « ما را تنها بگذارید که من باید با ایشان خلوتی داشته باشم » و بدین گونه حدود مدّت یک هفته حاج ملاآقاجان با آقای مجتهدی بودند.

بعد از آن سفر جناب حاج ملا آقا جان به زنجان مراجعت کرده و همان جا دار فانی را وداع می‌گویند و پیکر ایشان را در همان دیار به خاک می‌سپارند.

حجره-آقای-مجتهدی- موسسه علمیه السلطان علی بن موسی الرضا ع

عکس قسمت انتهایی مسجد سهله قبل از تخریب و بازسازی، که در سال ۱۳۷۵ توسط مؤلف انداخته شده و مربوط است به حجره ای که آقای مجتهدی ۷ سال در آن معتکف بوده‌اند.

آقای مجتهدی می‌فرمودند: موقعی که برای مدتی در مسجد کوفه اقامت داشتم به مهم‌ترین ختم ها-که ختم سوره حمد است و شرط شروع آن ختم این است که قبل از آن خدمت امام زمان علیه السلام رسیده باشی- مشغول شدم و به واسطه آن مهم‌ترین موکّلان که «الرّحمن» و « الرحیم» هستند در اختیارم قرار گرفتند، پس از آن بر سر هر قبری که می‌رفتم و سوره حمد را قرائت مى‌کردم، به محض اینکه به الرّحمن و الرّحیم می‌رسیدم نه تنها آن دو ملک حاضر می‌شدند بلکه صاحب آن قبر نیز بر می‌خواست و پیش روی من قرار می‌گرفت، اما با این وجود در خود احساس کمبود می‌کردم لذا به نجف اشرف مشرّف شده و خدمت حضرت مولا علیه السلام سلام کردم، بعد از آنکه حضرت جواب مرا مرحمت فرمودند عرض کردم: «مولای من! کاستی‌های مرا برطرف کنید». حضرت در جواب فرمودند: «برای برطرف شدن این خلأ راه توسل را در پی‌گیر» مجدداً به حضرت عرض کردم: «شما هم یک گریه کن برایم بفرستید تا به توسّل مشغول شوم» باز حضرت محبت کرده و خواسته‌ام را عنایت فرمودند…

آقای مجتهدی می‌فرمودند: بعد از آن ‌که به دستور حضرت امیر علیه السلام ریاضت‌های لازم را کشیدم و مطالب مربوطه را به لطف اهل‌بیت علیهم السلام به دست آوردم، طالب آن شدم که جمال حقیقی و دلربای حضرت مولا علی علیه السلام را زیارت کنم. بعد از مطرح کردن این تقاضا مرا خطاب نمودند که: اگر بخواهی جمال حضرت را زیارت کنی تمام زحمات و نتایجی که بدست آورده‌ای از بین خواهد رفت عرض کردم مسئله‌ای نیست؛ ارزش یک‌بار مشاهده جمال دلربای حضرت مولا بیش از هر چیزی است، باز خطاب شد: حضرت امیر علیه السلام صحنه‌های زیادی دارند، صحنه جنگ، صحنه نماز که تیر را از پای مبارکشان بیرون کشیدند، صحنه یتیم نوازی، صحنه ناله‌های آن حضرت با چاه و … کدام صحنه را دوست داری ببینی؟ در این موقع با خود فکر کردم، چگونه حضرت مولا را که شیر خدا می‌باشند ریسمان بر گردن انداخته و بر روی زمین کشیده‌اند؟

هنگامی که درخواستم را مشخص نمودم، یک مرتبه خود را در آن زمان و کنار خانه مولا یافتم در حالی که درب خانه مولا در حال سوختن و آتش ظلم شعله‌ور بود. در آن ازدحام ناگهان دیدم عدّه‌ای عمامه حضرت را به گردن مبارکشان انداخته و در حالی که ایشان را بر روی زمین می‌کشیدند به مسجد می‌بردند، در آن غوغا سراسیمه به طرف حضرت دویده و عرض کردم: یا امیرالمؤمنین علیه السلام چه کنم؟

حضرت مولا در همان حال سه مرتبه فرمودند: الصبر، الصبر، الصبر، در این هنگام با مشاهده این اوضاع طاقت نیاورده، صیحه‌ای زدم و بیهوش بر زمین افتادم و بعد از آن به مدّت سه شبانه روز گریه می‌کردم و اصلاً خواب و خوراکی نداشتم، تا اینکه به حرم حضرت امیر علیه السلام مشرّف شده و عرض کردم سیدی و مولای، دیگر تحمل ندارم و مرگ من نزدیک است، که به عنایت حضرت به حال اول باز گشتم .

پس از آن متوجه شدم تمام زحماتم از بین رفته و هیچ قدرت و نیرویی ندارم، اما حضرت فرمودند: شیخ جعفر؛حال که طالب جمال ما شدی و در این راه از تمام زحماتی که کشیده بودی گذشتی؛ در عوض به کارها و کلام تو اثر خواهیم بخشید و در هر مشکلی که به ما رجوع کنی و از ما مدد بخواهی آن را بر طرف خواهیم کرد.

آقای مجتهدی علاوه بر چندین سال اقامت در نجف اشرف هفت سال در کربلای معلّی نیز اقامت داشته و در بازار بین الحرمین در قیصریه اخباری‌ها به شغل کفاشی مشغول بوده‌اند و در این مدت در حجره‌ای فوقانی در صحن مطهّر حضرت سیّد الشهدا علیه السلام مقابل ایوان طلا در سمت راست سکونت داشته و سراسر شب را در آنجا به عبادت و توسّل مشغول بوده‌اند و مدّتی که در کربلای معلّی به سر می‌بردند هر روز به زیارت دو طفلان حضرت مسلم جناب محمّد و ابراهیم علیهما السلام مشرّف می‌شده‌اند.

ایشان می‌فرمودند: در ایّامی که در کربلای معلّی ساکن بودم هر روز صبح قبل از اینکه به محل کار خود بروم، کنار رود فرات و نهر علقمه رفته و به آب نگاه می‌کردم و به یاد عطش و مصایبی که در روز عاشورا بر امام حسین علیه السلام و اولاد و اصحابشان وارد شده بود، به حدّی می‌گریستم که از تاب می‌رفتم، سپس به حرم مطهّر مشرّف می‌شدم و بعد از زیارت به صحن مبارک رفته و در آنجا مشغول توسّل و گریه می‌شدم، آنگاه به محل کار خود می‌رفتم.

 

ما سال‌ها مجاور میخانه بوده‌ایم                         روز و شبان به خاک و درش جبهه سوده‌ایم

پا از گلیم کثرت عالم کشیده‌ایم                           خود تکیه ما به بالش وحدت نموده‌ایم

با صیقل ریاضت از آیینه ضمیر                            گرد خودی و زنگ دویی را زدوده‌ایم

زاهد برو که نغمه منصوری از ازل                         ما بر فراز دار فنا خوش سروده‌ایم

نادیده‌های چند ز دلدار دیده‌ایم                           نشنیده‌های چند ز جانان شنوده‌ایم

تا رخت جان به سایه ی سروی کشیده‌ایم           صد جوی خون ز دیده به دامن گشوده‌ایم[1]

آقای مجتهدی در زمان حیات گاه گاهی این شعر را زمزمه می‌نمودند.

 

 

#لاله_ای_از_ملکوت

#جلد_اول

#صفحه_۶۱

 


[1] – وحدت کرمانی

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *