سید محمدحسین طباطبایی معروف به علامه طباطبایی (زاده ۱۲۸۱ خورشیدی در تبریز، درگذشت ۲۴ آبان ۱۳۶۰ در قم) نویسنده تفسیر المیزان، فقیه، فیلسوف، عارف، حکیم و مفسر قرآن شیعه ایرانی است.
اهمیّت وی به جهت زنده کردن حکمت و فلسفه و تفسیر در حوزههای تشیع بعد از دوره صفویه بوده است. به ویژه اینکه وی به بازگویی و شرح حکمت صدرایی بسنده نکرده، به تأسیس معرفتشناسی در این مکتب میپردازد. همچنین با انتشار کتب فراوان و تربیت شاگردان برجسته در دوران مواجهه با اندیشههای غربی نظیر مارکسیسم به اندیشه دینی حیاتی دوباره بخشید.
همسر اول علامه، قمرالسادات مهدوی طباطبایی از بستگان ایشان بود که در سال ۱۳۴۳ شمسی درگذشت و پس از ۲ سال، وی با همسر دوم خود، منصوره روزبه خواهر رضا روزبه ازدواج کرد. وی از نوادگان عبدالوهاب تبریزی که نسب وی هم به حسن مثنی پسر امام حسن مجتبی (علیه السلام) میرسد.
مرحوم علّامه طباطبایی از شخصیتهای بینظیر دوران معاصر است که سبک زندگی ایشان برای جامعه امروزی میتواند الگویی مناسب در رفتار و گفتار و منش ما قرار گیرد. نسبت به پيامبر و ائمه عليهم السلام علاقه بسياري داشت و با كمال ادب و احترام از آنها نام ميبرد، در مجالس روضهخواني شركت ميكرد و براي مصايب اهل بيت شديداً اشك ميريخت.» مرحوم علّامه همچنین مقید بود که هر سال، ایام شهادت آن بانو (علیها السّلام) ده روز در خانهاش اقامه عزا کند و همه بستگان را دعوت نماید. علامه طباطبائی در مجالس عزاداری شاه شهیدان علیه السّلام شرکت میکرد و میفرمود: «ما برای سیاهی لشکر بودن، شرکت می کنیم.» آن مرحوم در مجلس مرثیهای که سیدی در محله گذرخان قم تشکیل میداد، شرکت میجستند. یک بار قسمتی از منزل آن سید، نوسازی شده بود و آیت اللّه طباطبائی در همان قسمت نشسته بودند. در آن هنگام میپرسند: «چه مدت است که در این جا مجلس عزاداری برپاست؟» گفته بودند: «بیش از چهل سال» مرحوم علّامه از آن قسمت نوسازی شده برخاستند و به قسمت قدیمی خانه رفتند و فرمودند: «این آجرهایی که چهل سال شاهد گریه بر امام حسین (علیه السّلام) بودند، قداستی دارند که انسان به اینها هم تبرک میجوید.»
یک بار شخصی به محضر علّامه آمده بود، اما ایشان را نمیشناخت و به همین سبب سخنان ناپسندی گفته بود. وقتی فهمید شخصی که روبه روی وی نشسته، علّامه طباطبائی (ره) است، اظهار شرمندگی و عذرخواهی کرد و به ایشان گفت: «من گمان نمیکردم که شما حضرت علّامه طباطبائی باشید، از ظاهرتان اینگونه تصور کردم که یک مرثیه خوان (امام حسین) هستید!» علّامه فرمود: «ای کاش بنده یک مرثیه خوان حضرت سید الشهدا علیه السّلام بودم! همه سالهایی که سرگرم درس و بحث بودهام، با یک مرثیه خوانی امام حسین علیه السّلام برابری نمیکند!»
و باز مرحوم علّامه میفرمود: «یک سال عاشورا درس را تعطیل نکرده بودم که به چشم درد شدیدی گرفتار شدم! طوری که نزدیک بود کور شوم. از عظمت امام حسین علیه السّلام ترسیدم و از آن پس تصمیم گرفتم روز عاشورا را تعطیل کنم.»
انقطاع از دنیا
در ماههای آخر حیات دنیوی، این فیلسوف و حکیم متشرع، دیگر به امور دنیا توجهی نداشت و کاملاً از مادیات غافل بود و در عالم معنویت سیر میکرد، ذکر خدا بر لب داشت و گویی پیوسته در جهان دیگر بود. در روزهای آخر حتی به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود: «من دیگر میل به چای ندارم و گفتهام سماور را در جهان آخرت روشن کنند، میل به غذا ندارم.» و بعد از آن هم دیگر غذا میل نکرد، با کسی سخن نمیگفت و حیرت زده به گوشه اطاق مینگریست.
در سوگ همسر
در روزهایی که علامه طباطبایی (ره) در سوگ همسرشان محزون و متأثر بود و اشک فراوانی از دیدگانش بر گونهها جاری میشد، یکی از شاگردان سبب این همه آشفتگی و ناراحتی علامه را از این بابت جویا شده بود، علامه پاسخ داده بود: «مرگ حق است، همه باید بمیریم، من برای مرگ همسرم گریه نمیکنم، گریه من از صفا و کدبانوگری و محبتهای خانم بود. من زندگی پرفراز و نشیبی داشتهام. در نجف با سختیهایی مواجه میشدم، من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بیاطلاع بودم، اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما، هیچ گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمیکرد یا کاری را ترک کند که من بگویم کاش این عمل را انجام داده بود. در تمام دوران زندگی هیچگاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترک کردی؟… من این همه محبت و صفا را چگونه میتوانم فراموش کنم.»
نصیحت متواضعانه
یکی از یاران شهید مطهری (ره) میگوید: در نظام طلبگی و حوزه، علامه (ره) نه تنها استاد علم بود، بلکه در متن آن استاد اخلاق و سازندگی هم بود؛ یعنی، استاد هم مربی بود و هم معلم؛ نشست و برخاست و تدریسشان خود تعلیم بود، اصلاً رویه تدریس استاد در سر درس سازندگی و اخلاق بود، مثلاً گاهی که به علامه طباطبایی (ره) عرض میکردیم: حاج آقا نصیحتی بفرمایید! ایشان میفرمودند: «حاج آقا خودش محتاجتر است!» و با همین بیان همه مطلب را به ما میفهماندند.
ما همه بندگان خدائیم!
آیت الله ابراهیم امینی یکی از شاگردان علامه طباطبایی (ره) اظهار میدارد: «در هر مجلسی که در خدمت علامه طباطبایی (ره) میرسیدم، آنقدر افاضه رحمت و علم داشتند و به اندازهای سرشار از وجد و سرور و توحید بودند که از شدت حقارت در خویش احساس شرمندگی مینمودم و معمولا هر دو هفته یک بار به قم شرفیاب میشدم و زمان زیارت و ملاقات ایشان برایم بسیار ارزنده بود… هر موقع که خدمتشان میرسیدم، بدون استثنا برای بوسه زدن بر دستان علامه طباطبایی (ره) خم میشدم ولی آن حکیم و فیلسوف متواضع دست خود را لای عبای خویش پنهان مینمود و حالتی از حیا و شرم در ایشان هویدا میگردید که مرا منفعل مینمود. یک روز عرض کردم ما برای برکت و فیض دست شما را میبوسیم، چرا مضایقه میفرمایید؟ سپس افزودم آقا آیا شما این روایت را که از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در منابع شیعه آمده است: «من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً» «هر کس مرا نکتهای آموزد، مرا بنده خویش ساخته است.» به خاطر دارید؟
علامه طباطبایی (ره) فرمودند: «بلی روایت مشهوری است.» عرض کردم: شما این همه معارف و مکارم به ما آموختهاید و کراراً مرا بنده خود ساختهاید، آیا از ادب بنده این نمیباشد که دست مولای خود را ببوسد و بدان تبرک جوید؟! آنگاه علامه طباطبایی (ره) با تبسم فرمودند: «ما همه بندگان خدائیم.»
استماع قرآن توأم با گریه
استاد محمد باقر موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان طی خاطراتی گفته است: «علامه طباطبایی (ره) قرآن را در خود پیاده کرده بود، وقتی در تفسیر قرآن به آیات رحمت و غضب و یا توبه بر میخوردیم، ایشان منقلب میشد و اشک از دیدگانش جاری میگردید و در این حالت که به شدت منقلب به نظر میرسید میکوشید من متوجه حالتش نشوم. در یکی از روزهای زمستانی که زیر کرسی نشسته بودیم من تفسیر فارسی را میخواندم و ایشان عربی را نگاه میکردند، و در باب توبه و رحمت پروردگار و آمرزش گناهان بودیم، ایشان نتوانست به گریه بیصدا اکتفا کند و رسماً زد به گریه و سرش را پشت کرسی پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن.»
صعود و پرواز شهید
پس از واقعه هفتم تیر که نزدیکان و اطرافیان علامه طباطبایی (ره) نمیخواستند خبر شهادت دکتر بهشتی را به علت کسالت علامه به ایشان بدهند، در همین احوال یکی از اطرافیان علامه طباطبایی (ره) به اتاق ایشان میروند و علامه به او عبارتی بدین مضمون میفرمایند: «چه به من بگویید و چه نگویید من آقای بهشتی را میبینم که در حال صعود و پرواز است.»
ارتباط با ملکوت
یکی از شاگردان میگوید: «روزی به عیادت علامه (ره) رفتم در حالی که حالشان سنگین بود، دیدم تمام چراغهای اتاق را روشن نموده لباس خود را بر تن کرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سرور زایدالوصفی در اتاقها گردش میکنند و گویا انتظار آمدن کسی را داشتند. یکی از مدرسین محترم حوزه علمیه قم نقل کردند که در روزهای آخر عمر علامه طباطبایی (ره) در حضورش بودم، دیدم دیده گشودند و فرمودند:«آنها را که انتظارشان را داشتم به سراغم آمدند.»
چشمه های حکمت
علامه (ره) میفرمودند: در اوایل تحصیلم، این حدیث از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را خواندم:
«مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحا، ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ»[1]
«هر کس چهل روز خود را برای خداوند خالص کند، خداوند چشمههای حکمت را از دلش بر زبان وی جاری و روان میکند.»
و تصمیم گرفتم بدان عمل کنم. پس از آن چله، هرگاه اندیشه و تصور گناهی به ذهنم میآمد، ناخودآگاه و بیفاصله از ذهنم میرفت.»
رویای صادقه
همسر شهید مطهری نقل میکنند:«حدود یک هفته به شهادت استاد مطهری، مرحوم علامه طباطبائی یک روز صبح، ساعت نه، به منزل ما زنگ زدند و خود استاد گوشی را برداشتند.
علامه (ره) فرموده بودند که «دیشب حضرت امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم و از حضرت پرسیدم: حال آقا مطهری چطور است؟
ایشان تبسم فرموده و جواب دادند: آقا مطهری از دوستان ماست.»[من هنگام گفت و گوی استاد مطهری و علامه، تنها شاهد بودم که] آقا مطهری در مقابل علامه تواضع و تعارف میکند. ما علامه را «حاج آقا» صدا میکردیم. پس از مکالمه آن دو، من از آقا مطهری سؤال کردم: «حاج آقا چه میفرمودند؟» پس از اصرار زیاد من، خواب علامه را برای ما تعریف کردند. با این که شهید مطهری هنوز در قید حیات بود، علامه در خواب حال او را از حضرت سید الشهداء علیه السلام پرسیده بودند و ما بعدها فهمیدیم که این بشارتی برای شهادت مرحوم مطهری بوده است.»
خون گریستن موجوداتِ عالم در رثای امام حسین(ع)
مرحوم حجت السلام وجدانی فخر میگوید: «بعد از ظهر عاشورایی به قبرستان «حاج شیخ ( قبرستان نو) » در قم رفته بودم که دیدم مرحوم علامه در گوشهای از قبرستان هستند. برای عرض ارادت نزدیک شده و عرض سلام و ادب کردم. آن بزرگ چند بار از سوز و گداز به من فرمودند: «آقای وجدانی! میدانید امروز چه روزی است؟!» عرض کردم: «بله؛ امروز عاشوراست.» فرمودند: «میبینی همه دنیا، موجودات، آسمان، زمین و جمادات ـ همه ـ در حال اشکِ خون ریختن و گریستن بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام هستند؟!» متعجب شده و دانستم که ایشان خبر از حقایق هستی میدهند. در همین حال، ایشان خم شده و سنگی از زمین برداشته، آن را به سان سیبی با دست از وسط شکافتند و میان آن را به من نشان دادند. با چشمان خودم، در میان سنگ، خون دیدم! و ساعتی با بهت و حیرت غرق مشاهده آن بودم. وقتی به خود آمدم، متوجه شدم که علامه از قبرستان رفتهاند و من در تنهایی به نظاره آن سنگ خونین جگر مشغولم!»
گوش شنوا نیست!
استاد فاطمی نیا میگفتند: «یکی از شاگردان استاد طباطبائی میگفت: با مرحوم علامه کاری داشتم؛ به خانه ایشان رفته و در زدم، اما کسی در را باز نکرد. هیچ کس هم در کوچه نبود و درها و پنجرههای همسایگان ایشان هم، همگی، بسته بود. ناگاه شنیدم صدایی گفت: «علامه در قبرستان حاج شیخ است!» هر چه به اطراف نگریستم، کسی را ندیدم. با خود گفتم: «به قبرستان حاج شیخ (نو) میروم؛ اگر علامه آن جا بود، هم مطلبم را عرض میکنم و هم درستی و راستی این آوای (صدای) ناشناس برایم روشن میشود.» به قبرستان که رسیدم، علامه را دیدم و ایشان تا متوجه بنده شدند، فرمودند: «دست و پایت را گم نکن! از این اصوات، بسیار است؛ گوش شنوا نیست!»
توسل به امام زادگان
یکی از آشنایان علامه (ره) نقل می کند: «برای استاد مشکلی فلسفی رخ داده بود؛ همان ایام به زیارت امامزادهای رفت و پس از آن، همان امامزاده به خواب ایشان آمده و مشکل علمی استاد را حل کرد!»
نگاه طبیبانه
باز ایشان نقل میکنند که: «اهل علمی دیوانه شده بود. او را نزد علامه آوردند و استاد علامه یک ربع ساعت به وی نگریست؛ در اثر داروی نگاه ایشان، بیمار عاقل و سالم شد.»
روح علامه (ره)
آقا سید حسین احمدی میگوید: «یکی از شاگردان و مریدان آیت الله طباطبائی میگفت: در خانه علامه با ایشان به گفت و گو نشستیم. وقتی بازگشتم و به منزل خود رسیدم، روح علامه ( البته در زمان حیات ایشان ) نزدم حاضر شده و فرمود: «راضی نیستم گفت و شنودهای این جلسه را جایی بازگو کنی!»
ذکر الهی
علامه (ره) میفرمودند: «روزی در باغ بودم. ناگهان متوجه شدم همه کلاغهای روی درخت، یک پارچه «الله! الله!» میگویند!» و نیز میفرمود: «هنگامی که به «ذکر» مشغولم، مشاهده میکنم درختهای حیاط خانه هم با من ذکر میگویند.»
همه عالَم، عالِم است!
استاد امجد از قول علامه طباطبائی (ره) نقل میکنند که: «شبی در نجف، بر پشت بام خانه، آماده خوابیدن میشدم که مکاشفهای برایم رخ داد و دیدم دست و همه اعضایم، میبینند و میشنوند و همان زمان دیدم که همه عالَم، عالِم است.» باز ایشان میگوید: «هرگاه سوالی داشتم و خدمت علامه میرسیدم، قبل از این که پرسش را بیان کنم، جوابش را میفرمودند.»
خبر از آینده
مهندس عبدالباقی فرزند علامه (ره) نقل میکند: «روزی مرحوم مادرم به من گفت: « پس از مرگ من، فلان خانم را ـ که خانم شایستهای است ـ به همسری پدرتان برگزینید.» گفتم: «مادرجان! زندگی و عمر، دست خداست و کسی از آن خبر ندارد. شما چه میدانید «کدامتان زودتر از دیگری از جهان خواهد رفت؟!» مادرم گفت: «خودِ پدرت گفته که عمر من زودتر به پایان میرسد.» و همین طور هم شد! هنگامی که مادرم در بستر بیماری بود، یک روز پدر ما به شدت نگران، غمگین و هیجان زده بود و آرام نداشت و دائم قدم میزد و یاد خدا میکرد و همان روز هم، مادر ما درگذشت و برایم روشن شد که گفته پدرم درست بود و از پارهای وقایع آینده خبر داشت.»
خوشا آنان که دائم در نمازند!
نجمه السادات (دختر علامه) نقل میکردند: «زمانی در درکه تهران بودیم که دیدم مرحوم پدر بر سجاده نماز، مشغول عبادتاند. همان لحظه به حیاط رفتم و مشاهده کردم که ایشان در حیاط قدم میزنند. باز به اتاق رفته و دیدم همان لحظه، سرگرم عبادتاند! تعجب کردم که چطور در یک لحظه ایشان در دو جا هستند! این مطلب را با مادرم در میان گذاشتم و مادر فرمود: «دخترم! مگر نمیدانی این دست از انسانها (اولیاء خدا) هنگامی که دست از عبادت میکشند، خداوند فرشتهای را به شکل آنان میآفریند تا به جای آنان عبادت کند؟!»
سبحان الله!
آیت الله جوادی میفرمودند: «وقتی سوره «اسراء» از المیزان نوشته شد، مرحوم علامه جلسهای داشتند که ما نیز شرکت میکردیم و احیاناً نکاتی که به نظر میرسید، به ایشان عرض میکردیم. در یکی از کلمات آیات آخر سوره «اسراء» ایشان بحثی کرده بودند که این «ال» در کلمه چگونه است؟ برای جنس است یا استغراق یا عهد؟ اما وقتی مراجعه کردیم، دیدیم اصلاً «ال» در آیه وجود ندارد. به ایشان گفتیم که آقا! اصلاً «ال» در این آیه نیست! فرمودند: «بله؛ تنها خداوند است که منزه از خطا و نسیان است.»
حفاظت الهی
حجت الاسلام ممدوحی نقل میکنند: «مرحوم علامه طباطبائی (ره) جلساتی داشتند که گاهی در منزل خودشان و گاهی در خانه بعضی شاگردانشان تشکیل میشد. یک بار که در اواخر عمرشان قرار بود برای حضور در یکی از جلسات، شبانه از کوچه پس کوچههای تاریک شهر قم عبور کنند؛ با ارتعاشی که در بدن داشتند و راه ناهموار منزلی که آن شب قرار بود بروند و تاریکی کوچهها، یکی از اطرافیان عرض کرد: احتمال دارد ـ خدای نکرده ـ با این وضع، به زمین بخورید. میشود جلسه این هفته را مثلاً در خانه خود حضرت عالی برپا کرد تا اذیت نشوید. علامه (ره) فرمودند:«مگر ما در روز به وسیله نور خورشید خود را نگه میداریم و مگر نور خورشید باعث میشود زمین نخوریم؟!»
« قُلْ مَن یَکْلَؤُکُم بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَنِ … »
«بگو: چه کسی شما را در شب و روز از [ هر آسیب] خدای رحمان حفظ میکند…»[2]
داروی همه دردها خداست!
حجت الاسلام عبدالقائم شوشتری میگوید: به مرحوم علامه طباطبائی (ره) عرض کردم: «من چله نشستم؛ عبادتها کردم؛ خدمت بزرگان رسیدم و… اما مشکلم حل نشد!» ناگهان حال ایشان دگرگون شد و دست بر صورت نهادند و گریستند و در میان گریه فرمودند: «داروی همه دردها خداست! داروی همه دردها خداست!»
راز خلقت انسان!
از قول آیت الله حسن زاده نقل شده: «شبی در این موضوع فکر میکردم که چرا خداوند، انسانها را آفرید؟ آیاتی مانند «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» را هم که از نظر میگذراندم و این که در تفسیرش فرمودهاند: لیعبدون، یعنی لتعرفون، باز این اشکال به ذهنم میآمد که عبادت، فرع معرفت است، و ما که معرفتی نسبت به خدا نداریم، پس چه عبادتی؟! و…» صبح، اول وقت، به حضور استاد علامه طباطبائی (ره) رسیده و سؤال را با ایشان در میان گذاشتم که «حضرت استاد! پس چه کسی بناست خداوند را عبادت کند؟!» ایشان در بیانی کوتاه فرمودند: «گرچه یک نفر!» تا این جمله را فرمودند، من آرام شدم؛ همان دم به یاد وجود مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف افتادم و خاطرم آمد که زمین و عالم، هماره چنین شخصی را دارد. دیگران همگی طفیل وجود انسان کامل (معصوم) هستند و گویی هدف از خلقت آنان، به خلقت موجود تام و کامل باز میگردد.»
امیر بیان، علی علیه السلام، خود پرده از راز خلقت برداشتهاند:
«فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»[3]
«ما ساخته پرودگاریم خویشتنیم و مردم ـ همگی ـ پس از ما برای ما ساخته و آفریده شدهاند.»
نفس مطمئنه
آیت الله طباطبائی (ره) گاهی اوقات که صحبت میکردند از سالیان سختی که در حمله متفقین در تبریز بودند و هیچ آرامشی نداشتند، یاد میآوردند و میگفتند: «سالیانی بر من گذشت که هیچ آرامشی نداشتم!» اما ما میدانیم که ایشان بسیاری از رسالههای عمیق فلسفی را در همان زمان ناآرامی آذربایجان نوشتهاند و اگر چه ایشان از آرامش ظاهری محروم بود، با این وجود خوفی به دل راه نمیداد. ایشان میفرمود: «بنده هنگامی که میخواستم از نجف باز گردم، هرچه کتاب نوشته بودم، در رودخانه انداختم و تنها یکی از آنها را ـ بدون توجه ـ برای خود نگه داشتم.» و آن کتاب، رسائل سبع ایشان بود.
تجلی شخصیت عرفانی در پایان عمر
یکی از نزدیکان علامه (ره) میگوید: «اینکه گفتهاند در اواخر عمر، ایشان دچار فراموشی شده بود صحت ندارد، من که با ایشان مأنوس بودم چند بار تجربه کردم و دیدم که کاملاً حواسشان جمع است ولی در اواخر عمر شخصیت ایشان تحت الشعاع شخصیت عرفانی وی قرار گرفته بود و برای معلومات خود کوچکترین ارزشی قائل نبودند و به سوالات جواب نمیدادند ولی در مسائل عرفانی اظهار نظر میکردند. یک وقت که ایشان در بیمارستان بستری بودند، خدمتشان رسیده و عرض کردم: آقا مطلبی بفرمایید: فرمودند: «شما صحبت کنید.» عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی به خاطر دارید؟ با خوشحالی فرمودند: بله و یکی از غزلهای حافظ را شروع به خواندن نمودند و سپس به من فرمودند: «بقیه شعر را شما بخوان.»
[1] – نهج الفصاحه، ح 2836
[2] – سوره انبیاء آیه 42
[3] – نهج البلاغه- نامه 28