شخصیت شناسی ـ بخش اول

تعریف شخصیت

 

از نگاه دانشمندان مختلف، شخصیت تعاریف بسیار متفاوتی دارد؛ اما وجه مشترک اکثر آنها، شخصیت، عنصر ثابت و پایداری است که در رفتار یک فرد مشاهده می‌شود و در حقیقت شیوۀ بودن او در زندگی است. هر فردی شخصیت خاص خود را دارد که با آن از دیگران متمایز می‌شود.

شخصیت افراد در شرایط عادی قابل تشخیص نیست؛ بلکه در نوسان‌ها نِمود پیدا می‌کند. حتی در مورد خودمان هم در شرایط عادی نمی‌توانیم به حقیقت خود پی ببریم؛ بلکه در نوسانات زندگی است که می‌توانیم شخصیت خود را شناسایی کنیم. همگی ما یک شخصیت ظاهری و رایج داریم. مثلا خیلی منظم، قانون‌مدار یا مؤدب هستیم؛ اما در موقعیت بحرانی است که شخصیت واقعی ما آشکار می‌شود.

حضرت امیرالمومنین می‌فرماید:

« فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَال»[1]

«در تغییر و گردش حالات (بلندي و پستی و توانگري و تنگدستی و بیماري و تندرستی) گوهرهاي مردان (عیب و هنر آنها) فهمیده شود.»

«في تَقلُّبِ الأحْوالِ»، یعنی در شرایط عادی شخصیت فرد هویدا نیست؛ بلکه در ناهماهنگی‌هایی که در زندگی ایجاد می‌شود قابل شناسایی است. حضرت در فرمایش دیگری می‌فرماید:

«اَلْوِلاَيَاتُ مَضَامِيرُ اَلرِّجَالِ»[2]

«حکومت‌ها میدان‌هاي (آزمایش) مردان است (چنانکه در اصطبل‌ها اسب‌هاي مسابقه در دواندن شناخته می‌شوند. هنگامی که کسی به حکومت رسید نیکی و بدیش آشکار می‌شود.»

 «وِلاَيَات»، یعنی کسی که به منصب و سمتی رسیده است؛ قدرت و حاکمیتی دارد. در این حاکمیت که نَوسان زندگی فرد است، از ضمیر و حقیقت او پرده‌برداری می‌شود.

در روایتی دیگر امیرالمؤمنین می‌فرماید:

«وَالفَقْر يَكْشِفانِ جَواهِرَ الرِّجالِ وَأوْصافَها»[3]

«بى‌نيازى و فقر، باطن افراد و اوصاف آنها را آشكار مى‌سازد.»

اگر شخصی ثروتی نصیبش شد یا بالعکس، زمین خورد و گرفتار فقر شد، آن زمان از شخصیت او پرده‌برداری می‌شود. به همین جهت گفته شده است که اگر می‌خواهید کسی را بشناسید، با او همسفر شوید؛ زیرا سفر، تقلب‌الاحوال است. سفر بالا و پایین دارد و سیستم معمول زندگی فرد به هم می‌ریزد و در او دگرگونی ایجاد می‌شود. برای مثال در این دگرگونی، مشخص می‌شود که او فردی اعتراض‌گر است یا شاکر؟ صبور است یا ناشکیبا؟ پُرجَنبه است یا بی‌جنبه؟ درون‌گراست یا برون‌گرا؟ و… .

بنابراین شخصیت یک عنصر ثابت است که رفتار فرد بر اساس آن طراحی می‌شود و انسان می‌تواند سالیان متوالی نقابی روی شخصیتش داشته باشد؛ اما در نهایت در زمان­هایی از نقاب او پرده‌برداری خواهد شد.

 

تفاوت شاکله و شخصیت

 

در قرآن آمده است:

«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَی شَاكِلَتِهِ»[4]

«بگو: هر كس بر ساختار و خُلق و خوى خويش عمل مى‌كند.»

«شاکِله» در لِسان علمای ما همان شخصیت است. شخصیتی که موجب رفتار انسان می‌شود. به‌عبارتی قرآن می‌گوید همۀ افراد عملکردشان بر اساس شخصیت‌شان است؛ اما برای شاکله تعریف‌های متفاوتی را می‌شمارد. مانند: نیّت، هیئت، مذهب، روش و هر خُلق‌وخُوی  فرد، از دید قرآن شاکِله حساب می‌شود.

اما قرآن در تعریفی دیگر می‌گوید: «شاکِله هر چیزی است که انسان را محدود و مُقید می‌کند». به بیان دیگر چهارچوب فرد، شخصیت او می‌شود. به‌نحوی که اگر بتوانیم چهارچوب فرد را تشخیص دهیم، می‌توانیم رفتارش را پیش‌بینی کنیم؛ زیرا «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ»، تأکید بر «يَعْمَلُ » دارد؛ یعنی می‌توانید پیش‌بینی کنید که این شخصیت در زمان­های خاص، چه عملکردی خواهد داشت.

 

ساخت شخصیت دست انسان است یا خدا؟

 

اگر فردی شخصیت ناصحیحی دارد، آیا این شخصیت ساخت خداست یا ساخت خودِ او؟ آیا خدا برای ما یک شخصیت نامناسب در نظر گرفته است یا ساخت خودمان است؟

مرحوم علامه طباطبایی با توجه به آیۀ:

«الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ»[5]

«کسى كه هر چه را آفريد نيكو آفريد.»

معتقد است که خدای سبحان برای همۀ افراد شخصیت زیبا در نظر گرفته است و شخصیت نازیبا، دست‌ساز خودِ انسان است. همچنین اشاره می‌کند تمام ستایش‌هایی که در قرآن از انسان به عمل آمده دربارۀ شخصیت زیبای اوست که خدای سبحان در اختیار او قرار داده است و همۀ مذمت‌هایی که در قرآن از انسان صورت گرفته مربوط به شخصیتی است که خود، با سوءاختیار برای خود جعل کرده است. از نگاه علامه، شخصیت فطری ما شخصیت بسیار زیبایی است و بر این اساس انتظار رفتار مناسب و سالم از انسان می‌رود و شخصیت نامناسب، شخصیتی است که فرد، آگاهانه یا به جهت غفلت برای خود ایجاد کرده است.

 

آیا شخصیت قابل تغییر است؟

 

برخی از دانشمندان غربی معتقدند که شخصیت فرد به دلیل اینکه عنصر ثابت فرد است و بر اساس آن رفتارهای او تنظیم می‌شود، قابل تغییر نیست. اما در نگرش دینیِ ما، شخصیت با خواستِ فرد، قابلیت تغییر دارد. خواستِ انسان، حتی در آخرین لحظات زندگی‌اش این قدرت را دارد که تغییر کند. تغییرِ شخصیت از جانب دیگران نمی‌تواند صورت بگیرد و اگر دیگران سال‌ها هم روی آن کار کنند قادر به تغییر آن نیستند.

خدای سبحان برای قدرت انتخاب ما عرصۀ وسیعی قرار داده است که قابلیت داریم عنصر ثابت خود را تغییر دهیم و عنصر دیگری را جایگزین آن کنیم. در نگرش دینی، فردِ توبه‌کار فردی است که شخصیت او متحول شده است. به عبارتی زیرساختش تغییر کرده است نه فقط ظاهر و روبنایش. برای مثال ساحران فرعون که شخصیت پایینی داشتند و اهل دنیا بودند، گفتند: «إِنَّ لَنَا لَأَجْراً»[6] (اگر ما پيروز شويم، آيا براى ما پاداشى هست؟)؛ اما ناگهان چنان تحولی در آنها ایجاد شد که از همۀ این دِنائت‌ها و پستی‌ها عبور کردند و گفتند:

«قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ. رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ»[7]

«(ساحران) گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم. (همان) پروردگار موسى و هارون.»

نمونۀ دیگر حَبیب نجار است. فردی که بُت می‌سازد. شخصیت او بُت‌ساز است؛ نه‌تنها شُغلش بُت‌سازی است؛ بلکه بت‌پرستی را یک ارزش می‌داند. هم ضَالّ بود و هم مُضِلّ. با بُت‌پرستی‌اش ضَالّ است و با بت‌سازی‌اش مُضِلّ. هم خودش مُنحرف است، هم عامل انحراف دیگران می‌شود. اما متحول می‌شود تا بدانجا که دیگران را هم به خداپرستی فرا‌می‌خواند.

اگر شخصیت قابل تغییر نباشد، زندگی عبث و مایۀ حسرت است. قرآن می‌فرماید:

«لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ»[8]

«براى اهل بهشت آن چه بخواهند موجود است.»

 

تغییر شخصیت با گذر زمان

 

تقسیم‌بندی شخصیت در مباحث روانشناسی متفاوت است. گاه به سه، هشت یا نُه دسته افراد را تقسیم می‌کنند. در تقسیم‌بندی دینی اگر عنوان کنیم شخصیت برون‌گرا یا درون‌گرا داریم، این دو دسته مثبت یا منفی محسوب نمی‌شوند. این دو دسته با وجود تفاوت‌هایی که دارند؛ می‌توانند با همان شخصیت و رفتارِ ثابتشان، یک سلسله اعمال شایسته انجام دهند. بنابراین ما در مباحث دینی‌مان، وقتی بحث شخصیت را مطرح می‌کنیم فرازمانی و فرامکانی شخصیت مثبت یا منفی را تعریف می‌کنیم.

برای مثال حضرت ابراهیم یک شخصیت و الگوی نمونه‌ای است که در همۀ زمان‌ها و مکان‌ها اسوه است. حضرت در تمامی زمان‌ها به‌عنوان شخصیت مثبت شناخته می‌شود. اگر شخصیتی را منفی معرفی کنیم، اینطور نیست که یک زمانی مثبت جلوه کند. برای مثال نمی‌توانیم بگوییم یَزید در زمان خودش خیلی ملعون و منفی بود؛ اما در زمان کنونی که دنیا پُر از انسان‌های ظالم است؛ او آنقدر هم ظالم نبوده است! شخصیتی که در نگاه اسلام منفی است در هر مکان و زمانی و در هر مجموعه‌ای که قرار بگیرد، منفی است، مگر اینکه خود را تغییر بدهد و مثبت شود.

 

شناخت شخصیت

 

این مطلب را با بیان دو سوال زیر مطرح می‌کنیم:

  1. من چه کسی هستم؟ یعنی می‌خواهم خودم را بشناسم.
  2. من چه کسی «باید» باشم؟ یعنی آیا این «بودِ من»، با آن «بایدی» که باید باشم یکی است یا خیر؟

اگر ما به بودِ خودمان نگاه کنیم و آن «باید» را در نظر بگیریم، بین این «بود» که الان هستم و آن شخصیتی که «باید» داشته باشم که شخصیت اسلامی من است، خیلی فاصله است؛ اما باید باور داشته باشیم که امکان تغییر هست و می‌توان از این «بودِ من» به «بودِ ایدئال» رسید.

گاهی اوقات ما گمان می‌کنیم این «بود»ها مربوط به ژن افراد است و ژنتیک را در شخصیت مؤثر می‌دانیم. البته منکر نقش ژن نمی‌شویم؛ زیرا حضرت نوح به خدای سبحان می‌گوید:

«رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً»[9]

«پروردگارا از اين كافران هيچ كس بر زمين باقى نگذار؛ زيرا اگر آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى‌كنند و جز گناهكار و كفرپيشه نمى‌زايند.»

 حضرت نوح می‌گوید اینها کُفر را به ژن‌شان منتقل می‌کنند و در نتیجه زاد و وَلدشان فاجر و کافر است؛ اما همین حضرت نوح، پسری داشتند که ژن حضرت در او نشان داده نشد! بنابراین در عین اینکه اصلاً ژن را انکار نمی‌کنیم؛ ولی می‌گوییم قدرتی مافوق وجود دارد که می‌تواند آن ژن را خنثی کند، بر ژن منفی غالب شود و آن را مثبت سازد.

به بیان دیگر « يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ»[10] (زنده را از مرده بيرون مى‌آورد، و مرده را (نيز) از زنده بيرون مى‌كشد.) بنابراین، شخصیت قابل تغییر است. با توجه به آیۀ «إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی»[11](پروردگارا! من به خود ستم كردم)، متوجه می‌شویم که چقدر انسان با دفن کردن استعدادهایش به خود ظلم می‌کند. در حالی‌که انسان لایه‌های متعددی دارد که می‌تواند آنها را به فعلیت برساند.

امیر‌المؤمنین در نهج‌البلاغه می‌فرماید، خدا پیامبران را فرستاد تا «وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول»[12]

در باطن انسان نیز استعدادهای صحیح وجود دارد که در او دفن شده است. باید در فضایی قرار گیریم که این استعدادهای مدفون رشد کنند. کار دین این است که شخصیت‌های صحیح که در وجود ما نهادینه شده؛ ولی پنهان است، در فضایی قرار‌ دهد که رشد کنند.

برای مثال شخصی تصور می‌کند که اگر فلان بلا به او وارد شود، قطعاً قالب تهی می‌کند! این شخص با اینکه متدیّن است؛ اما چنین احساسی دارد و متوجه توان و قدرت خود نیست. در حالی‌که در عمل متوجه می‌شود که این‌گونه نیست. به عبارتی این فرد شخصیتش برای خودش نیز مجهول بوده است و خود را خیلی کم‌طاقت می‌دانست. او باور نداشت که می‌شود در این تحول، آنقدر توانا جلوه کند. قرآن می‌گوید:

«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»[13]

«(صابران) كسانى هستند كه هرگاه مصيبتى به آنها رسد، مى‌گويند: ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او باز مى‌گرديم.»

در آیۀ بعد می‌فرماید:

«أُولئِکَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ  وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»[14]

«آنانند كه برايشان از طرف پروردگارشان، درودها و رحمت‌هايى است و همانها هدايت يافتگانند.»

 بنابراین نقش دین برای ما این است که شخصیت‌های مثبت افراد را که هنوز ظهور پیدا نکرده است، در عرصه‌های مختلف به فعلیت برساند. همانطور که در قبل هم اشاره شد، حبیب نجار به چنان شخصیتی تبدیل می‌شود که به‌تنهایی اقدام به قیام می‌کند و مقابل جماعتی می‌ایستد و می‌گوید:

«وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى‌ قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ»[15]

«و از دورترين منطقه شهر، مردى با شتاب آمد (و) گفت: اى قوم من! از اين انبيا پيروى كنيد.»

چنین شجاعت، تَهَوُر و انسان‌دوستی در او نهادینه شده بود.

بنابراین در شخصیت‌شناسی، ما ابتدا خود را می‌شناسیم که چه کسی هستیم؛ سپس برآورد می‌کنیم که چه باید بشویم. ضمن اینکه بر این باوریم که اگر انسان، ضرورتِ تغییر را احساس کند، شخصیتش عوض می‌شود. پس شخصیت ما قابل تغییر هست و ما باید دائم فاصلۀ بین بودن و شدنمان را بررسی کنیم.

 

راه‌های تغییر شخصیت

 

گاهی اوقات انسان بعد از واکاوی شخصیت، به خاطر فاصلۀ زیادی که بین آن چیزی که هست و آن کمال مطلوبش وجود دارد، ناامید می‌شود یا فکر می‌کند در حد و توانش نیست! در اینجا باید مفهوم لیلةالقدر را برای او بیان کرد. شبی که می‌تواند چنان تحولی در ما ایجاد کند که کاملا شخصیت ما را با شخصیت قبلی‌مان متفاوت کند. به طوری‌که تبدیل به یک وجود دیگری شویم. پس دیگر ناامیدی به خود راه نمی‌دهیم.

هر کدام از ما حتی اگر بهترین شخصیت را داشته باشیم، اجازه نداریم در این وضعیت راضی باشیم؛ زیرا این رضایت، برایمان ایجاد انحطاط می‌کند. علامتش هم این است به ما یاد دادند که بگوییم:

«اَللَهُم بَلِّغ بِایِمانی اَکمَلَ الایِمان، وَاجعَل یَقینی اَفضَلَ الیَقینِ، وَانتَهِ بِنیَّتی اِلی اَحسَنِ النِیّاتِ وَ بِعَمَلی اِلی اَحسَنِ الاَعمالِ»[16]

«‌پروردگارا‌ ایمانم (اعتقاد ‌به‌ ‌دل‌ ‌و‌ اقرار ‌به‌ زبان ‌و‌ عمل ‌به‌ اندام ‌که‌ کاشف ‌از‌ آنهاست.) ‌را‌ ‌به‌ کامل‌ترین ایمان برسان، ‌و‌ باورم ‌را‌ (به آنچه پیغمبر صلى الله علیه ‌و‌ آله آورده) بهترین یقین قرار ‌ده‌، ‌و‌ نیت مرا ‌به‌ نیکوترین نیت‌ها (قصد قرب بحق) ‌و‌ کردارم ‌را‌ ‌به‌ بهترین کردارها (عمل خالص ‌از‌ خودنمائى) برسان.»

پس به بیان دیگر ما دائم کمال‌طلب هستیم و هیچ‌وقت نباید راضی به وضیعت فعلی‌مان باشیم. هر روز در نمازمان می‌گوییم: «اِهدِناَ الصِرَاطَ المُستَقِیمَ»[17] (خداوندا ما را به راه راست هدايت فرما). یعنی به وضیعت فعلی‌مان راضی نیستیم و معتقدیم با یک نگاه، تحولی هزارساله صورت می‌گیرد. نگاهی که کوه را به کاه تبدیل می‌کند. با این نگاه، انسان به اندازۀ چندین سال نوری می‌تواند سِیر کند.

 

برتری شخصیت‌ها

 

در تقسیم‌بندی شخصیت، بسیاری از مواردی که در علم روانشناسی عامل ناموفقیت محسوب می‌شود، در نگرش دینیِ ما عامل ناموفق بودن نیست. فرد با هر نوع شخصیتی، می‌تواند بسیاری از رفتارهای صحیحِ مطابق زمینۀ خودش را داشته باشد.

اسلام برای هر نوع شخصیتی، پیشنهادهای فراوانی دارد تا در زندگی دچار حسرت نشود و به موفقیت نائل شود. برای مثال مرحوم علامه طباطبایی[18] و برادر بزرگوارشان آیت‌الله الهی طباطبایی[19] دو شخصیت کاملا متفاوت بودند. با ادبیات روانشناسی، مرحوم علامه بسیار درون‌گرا بود و در نشر حقایق بَذول نبود؛ اما اَخوی بزرگوارشان بسیار برون‌گرا و بَذول بودند. حال با این اوصاف نمی‌توان بیان کرد که چون علامه درون‌گرا بودند پس سِیرشان خیلی محدود بوده است و اَخوی بزرگوارشان چون برون‌گرا بودند، پس رُشدشان از علامه بیشتر و موفق‌تر بوده است. درون‌گرا و برون‌گرا بودن، دلیل بر رشد فرد نمی‌شود و ما هیچ نظری نمی‌توانیم در این باره داشته باشیم.

مثال دیگر شخصیت متفاوت هارون و موسی است. هارون، طبق دیدگاه موسی از او فصیح‌تر است:

«هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا»[20]

«هارون را كه در بيان از من شيواتر است.»

اما گفتار موسی غامض است و گره دارد:

«وَاحلُل عُقدَةً مِن لِسَانِی»[21]

«و گره از زبانم باز نما.»

هارون شخصیتی زبان‌ریز است؛ اما موسی در بیانش گِره دارد؛ اما با این حال نمی‌توان گفت هارون موفق‌تر از موسی بوده است. قرآن می‌گوید:

«وَاجعَل لِی وَزِیراً مِن اَهلِی. هَارُونَ اَخِی»[22]

«و از خاندانم (ياور و) وزيرى برايم قرار بده. برادرم هارون را.»

موسی با وجود گره در زبان، بالاتر از هارونی است که از زبان فصیح برخوردار است! با نگاه ظاهری، بسیاری از اوقات، ناکامی‌ها را به شخصیتی نسبت می‌دهیم که از نگاه دینی این شخصیت، ناکام و ناموفق نیست. عامل مشکل‌ساز در زندگی ما، شخصیت‌مان نیست؛ زیرا شخصیتِ فرد نمی‌تواند عامل ناموفق بودن او محسوب شود.

نمونۀ دیگر از شخصیت را می‌توان در اصحاب امیرالمؤمنین مشاهده کرد. با وجود تفاوت‌های بسیاری در شخصیت‌، همه در یک سطح قرار دارند و هر کدام توانستند در جهتِ اعتبار در محضر معصوم یک رُتبه را کسب کنند.

بنابراین با واکاوی شخصیت‌مان متوجه می‌شویم که چه کسی هستیم و چه میزان از شخصیت خود، راضی هستیم. باید باور کنیم که شخصیت ما در هر سنی قابلیت تغییر و اصلاح دارد. اگر شخصیتِ ما، مطلوب نبود، سرخورده نمی‌شویم؛ زیرا ما هر روز صبح در دعای عهد می‌گوییم:

«وَاجعَلنِی مِن اَنصارِهِ وَ اَعوانِهِ»

«خدایا مرا، از یاران و مددکاران و دفاع‏‌کنندگان از او قرار ده.»

 

«اَلَلهُمَ اَرِنی الطَّلعَهَ اَلرَّشِیدَهَ وَ الغُرَّةَ اَلحَمِیدَهَ»

«خدایا آن جمال با رشادت، و پیشانى ستوده را به من بنمایان.»

درخواست‌های ما در دعاها، شخصیتی است که «باید» باشد و این شخصیتی است که می‌خواهیم از ما نمودار شود.

 

تاریخ جلسه: 1399/4/8 ـ جلسه 1

«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»  

 


[1]. نهج‌­البلاغه، حکمت 208.

[2]. نهج‌­البلاغه، حکمت 432.

[3]. غررالحکم

[4]. سوره اِسرا، آیه۸۴.

[5]. سوره سجده، آیه 7 .

[6]. سوره اعراف، آیه 113.

[7]. سوره اعراف، آیات 121 و 122.

[8]. سوره فرقان، آیه 16.

[9]. سوره نوح، آیه 26.

[10]. سوره روم، آیه 19.

[11]. سوره نمل، آیه 44.

[12]. نهج‌­البلاغه، خطبه 1.

[13]. سوره بقره، آیه .156

[14]. سوره بقره، آیه 157.

[15]. سوره یس، آیه 20.

[16]. صحیفة سجادیه، دعای20.

[17]. سوره فاتحه، آیه 6.

[18]. آیت الله علامه سید محمدحسین طباطبایی (۱۲۸۲ – ۱۳۶۰ ش).

[19]. آیت الله سید محمدحسن الهى طباطبایى (۱۲۸۶ – ۱۳۴۷ ش).

[20] . سوره  قصص، آیه 34.

[21]. سوره  طه، آیه .27

[22]. سوره  طه، آیات 30 و .29

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *