غزل 26
گفتار حکیمانه اهل دل
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نِهای جان من خطا اینجاست
حافظ میفرماید: گفتار اهل دل حکیمانه است، پس نباید به آن خدشه وارد کرد. اگر کلام اهل معرفت را به راحتی نمیفهمیم میزان درک و فهم خود را زیر سؤال ببریم نه کلام ایشان را، زیرا کلام اهل معرفت ناشی از غفلت یا مسامحه نبوده و بر اساس هوا و هوس بر زبان ایشان جاری نشده است.
کلام او حقیقتی است که از مصدر وحی نشأت گرفته و خدای سبحان ما را از طریق آن از این حقیقت مطلع میکند. امام خمینی (ره) نیز در کتابهای آداب الصلوه و سر الصلوه به این مطلب اشاره کرده و فرمودهاند که اگر کلام عرفا را درک نمیکنید آنان را رد نکنید بلکه باور کنید که عقل شما به درجه دریافت این پیام نرسیده است.
طبق حدیث قرب نوافل لسان اهل معرفت لسان حق است و بر آن یاوه جاری نمیشود. بنابراین پیام عارف پیام الهی بوده و قابل رد نمیباشد. اگر از دریافت پیام اهل معرفت عاجز هستیم، مشکل از ما بوده که حقیقت را از مَجاز تشخیص نمیدهیم. «سخن شناس نِهای جان من خطا این جا است» ما نورانیت این کلام را به دلیل ظلماتی که داریم، درک نمیکنیم.
اهل دل، در طلب جلب رضایت حق
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
به فرموده حافظ اهل دل، افرادی هستند که در مقابل دنیا و آخرت سر خم نمیکنند. به عبارت دیگر کسی نمیتواند آنان را خریداری کند چرا که خود را تنها به خدا فروختهاند. به همین جهت کلام ایشان حکیمانه است. کلام صحیحی که بر زبان ایشان جاری میشود نه برای رسیدن به امور مادی است ونه برای دریافت پاداش معنوی، بلکه ایشان صرفاً طالب قرب به حق بوده، پس برای جلب رضایت افراد سخن نمیگویند.
این بیت زبان حال عارفی است که دنیا و عقبی هیچیک به چشم او نمیآیند. او نه در مقابل امور مادی خضوع دارد و نه در مقابل بهره و مقامات معنوی وعارف از این انتخاب، بسیار خرسند است. او مفتون و دلسپرده کسی شده که این دلدادگی برای او مبارک، دائمی و باقی باشد.
حافظ در جای دیگر حدیث دلدادگی میگوید
عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
دو جهان یعنی دنیا و آخرت را به دل نشان دادم، اما گفت عشق مولا مرا بس است، دنیا و آخرت هیچیک را نمیخواهم.
من که سر درنیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست
در مقابل دنیا و آخرت سر خَم نمیکنم اما در مقابل او خضوع محض و منت او را بر گردن دارم و به این جایگاه افتخار میکنم.
زهی همّت که حافظ راست از دنیی و از عُقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاک سر کویت
سعدی نیز دراین باب میگوید:
دو عالم را به یک بار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد
دل ما تنها جایگاه یک وجود است. اگر دنیا یا عقبی را به آن راه دهیم مولا در او جایی ندارد. حب دنیا و حب پاداشهای آخرت را از دل خارج کردهایم تا تنها جای خدا باشد.
«مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ» [1]
«خداوند براى هیچ مردى در درونش دو قلب قرار نداده است»
همچنین درجای دیگر میگوید:
دو عالم چیست تا در چشم ایشان قیمتی دارد
دویی هرگز نباشد در دل یکتای درویشان
درویش موحد است، نه برای رسیدن به دنیا بندگی میکند نه برای وصول به بهشت، نه دنیا به چشمش میآید نه جنت. یکتاطلب و یکتاپرست است پس دوعالم مطلوب او نیست. از کودکی به ما آموختند که در نیت نماز بگوئیم: «قربةً الیالله» نه «قربةً الی الجنه».
حافظ خود را ستایش میکند
«تبارک الله از این فتنهها که در سرما است» او به خود آفرین میگوید: خدا مرا به جائی رسانده که دنیا و آخرت هیچکدام به چشمم نمیآید. در جای دیگر نیز میگوید:
دانی که چیست دولت، دیدار یار دیدن
در کوی او گدائی، بر خسروی گزیدن
کسی که طالب اقتداراست باید تنها توجه به او داشته باشد. گدائی در مقابل حق بر پادشاهی دنیا برتری دارد.
حافظ از وجودی پرتلاش پرده برداری میکند
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
در درون ما یک حقیقت، یک وجود نهفته که حتی زمانی که خود درخواستی نداریم او طالب است. زمانی که نمیخواهیم نجوا داشته باشیم او میل به نجوا دارد.
منظور حافظ از خسته دل کیست؟
خسته دل یعنی کسی که دلش شکسته و مجروح شده. چرا مجروح؟ به این دلیل که گرفتار هجران و دوری از حق شده است، دلی که گرفتار فراق شده اگرچه با مشغولیتهای دیگر میخواهد داغ هجران را فراموش کرده و مصیبت دوری از حق را از یاد ببرد، اما هاتفی در وجود او دائماً درد فراق را به او یادآور شده، او را به انابه و توبه وادار میکند. او را به روزگار وصل دعوت کرده و اجازه نمیدهد که به فراق عادت کند.
در مناجات العارفین حضرت امام سجاد علیهالسلام میخوانیم:
«وَ غُلَّتِي لَا يُبَرِّدُهَا إِلَّا وَصْلُكَ»
«این جوشش من سرد وخنک نمیشود مگر با رسیدن به تو»
«وَ شَوْقِي إِلَيْكَ لَا يَبُلُّهُ إِلَّا النَّظَرُ إِلَى وَجْهِك»
«اشتیاق من به تو آرام و قرار نمیگیرد مگر ناظر روی تو شوم»
آرامش بنده در وصل است. فراق آن جراحتی است که بر او وارد شده و عاشق طالب درمان آن است.
حافظ و هجران دوست
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بیدوست
خنده ای زان لب شیرین شکر بار بیار
تحمل هجران صبوری لازم دارد اما حافظ میگوید تا وصل صورت نگیرد، آرام نمیگیرد.
«یَا مَنْ هُوَ مُنْتَهَی طَلَبِ الطَّالِبِینَ»
«همه تو را میخواهند ای نهایت خواستهی طلبکنندگان»
چراکه به هرچه غیر از تو برسند سراب است.
آن حقیقت که در درون ما دائماً فریاد زده و ما را به وصال دعوت میکند وجود مقدس حضرت داعی الله است. قلب عالم امکان ما را به وصال حق دعوت میکند.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن درآید
چنانچه حقیقت ولایت بر باطن ما حاکم شود، مشتاق دیدار و وصال شده، در عرصه شوق و رغبت به پایداری میرسیم. حقیقت انسان اگرچه سالیان سال از محبوب جدا افتد، اما با دوری خو نمیگیرد. او رمز وصال را ناله، تضرع و انابه میداند.
نفس یار؛ احیا کننده
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مطرب کنایه از کسی است که ایجاد طرب میکند. کسی که بشارت وصال داده، موانع را مرتفع میکند
«إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً» [2]
حضرت پیامبر اکرم و سایر حضرات معصومین علیهمالسلام بالتبع ایشان مبشّر هستند. ایشان دربالاترین مرتبه مشتاق وصال بوده، و به آن بشارت میدهند.
ای پیک خوشخبر، ای کسی که خبر وصال را میدهی، با من همراهی کن، بنال هان که از این پرده…. که هرچه صدای تو را بشنوم از بینوایی نجات یافته، غنا پیدا میکنم، عزت مییابم، به دولت دست پیدا میکنم. تو آن واسطه فیض هستی که مرا از هجران خلاص کرده و از نفحات لطف دوست بهرهمند میسازی.
دلم ز پرده برون شد یعنی شوق من بسیار زیاد است و با این اشتیاق فروان نمیدانم با درد هجران چگونه صبوری کنم.
ممکن است منظور از مطرب فرد نباشد، بلکه کلامی باشد که از لسان انسان الهی صادر شده و ایجاد طرب میکند. از کلام انسان الهی درخواست دارد که: برای من سخن بگو چراکه با شنیدن پیام محبوب از بینوایی و فقر خلاص میشوم. کلام تو برای من بشارت وصل است، حتی اگر پاسخ بشنوم :« لن ترانی»
تو جواب یار خواهی چه تران چه لن ترانی
همین که مولا اشتیاقم را دید، صدای عشق مرا را شنید و نیاز صادقانهام را دانست، برایم کفایت می کند. سایه دولت وصلش به سرم افتاده است.
درجای دیگر حافظ زبان به درددل با باد صبا گشوده میگوید:
ای صبا نکهتی از خاک در یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته روح فضا از دهن یار بگو
نامه خوشخبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمهای از نفحات نفس یار بیار
اگر یک نفس یار به من برسد، احیا میشوم، زنده ام میکند. دم یار، کلام اللهی است که در اختیار ما قرار داده شده است. هر زمان در محضر او قرار میگیریم نفحهای جان بخش بر ما وارد شده از او وعدهی عنایتی میشنویم که ما را سرمست میکند.
«اَينَ اَيْنَ» هايی كه هر جمعه در دعای ندبه به حضرت وليعصر عجلاللهفرجه عرض میكنيم مصداق همين مستی، طرب و اشتیاق است که پس از آن درحضور قرار گرفته، ایشان را مخاطب قرار میدهیم.
«يَابْنَ السّادَةِ المُقَرَّبينَ،يَابْنَالنُّجَباءِ اْلاَکْرَمينَ،يَابْنَالْهُداةِ الْمَهْديّين»
حب مولا؛ منشأ تمام علائق
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
من اهل دنيا نبودم و اگر به اين عالم توجه كردم، جلوهگریهای تو عالم را در نظرم زيبا جلوه داده است. من مرغ باغ ملکوت بودم، به کثرات توجه نداشتم. اگر به این عالم توجه دارم رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست.
معنای دیگر:
فطرت ما موحد و یکهشناس است. اگر در این عالم امور مختلف به چشم ما میآیند رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست، تو نگاه جدید به ما دادی. خدای سبحان و اولیاء الهی به ما این نگرش را دادند تا جلوههای حق را مشاهده کنیم.
در دعای عرفه میخوانیم:
«أَنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ»
«خدایا تو کسی هستی که در هر چیز خودت را به من معرفی کردی»
چو دریا بنگرم دریا تو بینم
چو صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا و بر و کوه و در و دشت
به هرجا بنگرم آنجا تو بینیم
همه را دوست دارم چراکه جلوه تو هستند.
هنگامیکه میخواهند ما را از این عالم ببرند به دلیل داشتن تعلقات نمیرویم. اما پس از اینکه خدا صورت امیرالمؤمنین علیهالسلام را به ما نشان میدهد دل کنده و راهی میشویم.
«يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي»
آمدن ما به عالم خاک نیز اینگونه بوده است. مرغ باغ ملکوت بودیم خدا فرمود به زمین برو که جلوههای من در این عالم است. به اعتبار حضور ایشان ما را آوردند والا نمیآمدیم. در خروج از این عالم نیز با مشاهده مجدد جلوه خدا شوق رفتن پیدا میکنیم.
حافظ درتأیید این دلدادگی میگوید:
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شما است
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
تمام خیال من همین است که همه جا صورت شما در نظرم باشد.
در حکمت 126 نهج البلاغه آمده است حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام مردی را دیدند که دنیا را مذمت می کند. به او فرمودند:
«……إِنَّ الدُّنْيَا……مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّةَ»
«دنیا محل عبادت و بندگى دوستان خدا و نماز گزاردن فرشتگان خدا، و فرود آمدن وحى خدا، و تجارت دوستان خدا است كه در آن رحمت و فضل (او را) بهدست آورده و سود ایشان بهشت بود»
در این نگاه دنیا زیباترین جلوهگاه حق بوده و خلائق به اعتبار حضور جلوه خدا در آن زندگی میکنند. پس نگاهم به این عالم تحقیرانه نیست.
در دعای عرفه میخوانیم:
«أَنْتَ الَّذِي أَحْسَنْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِي رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِي وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَعْطَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَغْنَيْتَ»
توحید افعالی در این کلام معرفی میشود. افراد متعددی در این عالم فعل درست انجام میدهند اما من عاشق تو هستم چراکه بهترین اعمال از تو بوده گرچه از طریق خلق به نمایش درآید.
تمام افراد کارگزار تو هستند به همین دلیل به آنان التفات و جهان را جلوهگاه تو دیدم به همین جهت به آن علاقه دارم. دنیا را غیر خدا نمیدانم، هرچه سیر صعودی داشته باشم جلوههای او را بیشتر درک میکنم.
شوق به وصال
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
در خیال من تنها وصال تو است و این خیال از من جدا نیست. دنیا شب است چون عالم ماده است و ماده مکدر. حافظ میگوید در کل دنیای من خیال وصال جریان دارد.
طالع اگر مدد کند دامنش آورم به کف
تمام خیال من در دنیا این است که در انتها:
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
به کام غمزدگان غمگسار بازآید
این امید رادارم که: بالاخره روزگار وصال میرسد، شب هجران سپری میشود، به سرچشمه معرفت راه پیدا میکنم، به شرط آن که روز به روز بیشتر طالب آن شرابخانه باشم.
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدایا با که این بازی توان کرد
وقتی دل از من بردی دائماً چشمبهراهم تا تجلیات تو را دریافت کنم. خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست. شرابخانه جایی است که ساکنان آن حقیقتاً مست شدهاند، چراکه دائما از شراب طهور مینوشند. نشانی آن میکده را به من بده، جایی که کاستیهای دنیا مرا اذیت نمیکند. در آنجا چیزی به من میدهند که آن را کم نمیبینم.
چون که صد آمد نود هم پیش ما است
سرمایه خدادادی
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
مغان یعنی جایی که دائماً در آن آتش روشن است. قلب سالک آتشکدهای است که آتش عشق همیشه در آن روشن بوده و هیچوقت خاموش نمیشود. اگر عزیز و دارای اعتبار هستم به این علت است که در دلم آتشی است که نمیمیرد. عشقی که دائماً از خدا فزونی آن را طلب میکنم.
«اَلّهُمَّ ارْزُقْنی حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ اَحَبَّک وَ حُبَّ مَنْ یُقَرِّبُنی اِلی حُبِّکَ وَ اجْعَلْ حُبَّکَ اَحَبَّ اِلَیَّ مِنَ الْماءِ الْبارِدِ» [3]
«خدایا عاشقی را روزی من کن بهگونهای که هم عاشق خودت شوم و هم عاشق عاشقان تو و هر کسی را که مرا به تو نزدیک کند دوست داشته باشم. نیاز من به عشق دائمی باشد و از این عاشقی خسته نشوم. و آتش عشق را نزد من از آب سرد محبوبتر قرار ده.»
در جمع عشاق حق به این علت عزیز هستم که آتش عشق او درون سینهام قرار دارد و میخواهم که تا قیامت مشتعل باشد.
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
عاشق خدا و اولیاء او بالاتر از خورشید میدرخشد چراکه لازمهی عشق درخشندگی است. عاشقی خوبان عالم عزت دو عالم است.
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِی عِنْدَکَ وَجِیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلَام فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ»
تاریخ جلسه 98/5/14 ـ جلسه 4
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] سوره مبارکه احزاب، آیه 4
[2] سوره مبارکه احزاب، آیه 45
[3] کنزالعمال، ج ۲، ص ۱۹۵